واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: گذر كتاب فروش ها
فكر مي كنيد همه اتفاقاتي كه در سال گذشته زير گذر كتابفروش ها اتفاق افتاد، حاصل فعاليت چند ناشر بود؟ آمار نشان مي دهد كه در سال گذشته تنها 125 ناشر از بين 3 هزار و 958 ناشر پروانه دار توانستند بالاي 75 عنوان كتاب منتشر كنند و پركار بودند. با رجوع به آمار بانك اطلاعات مؤسسه خانه كتاب در سال 86 متوجه مي شويد كه طي سالي كه گذشت تنها 55 هزار و 501 عنوان كتاب در ايران منتشر شده است و جالب اينكه حدود 10 هزار عنوان از اين كتاب ها را تنها 125 ناشر منتشر كرده اند. از سوي ديگر 229 ناشر بالاي 50 عنوان و 535 ناشر نيز بالاي 25 عنوان كتاب منتشر كرده اند. حاصل همه اين جمع و ضرب ها هم اين شده كه: بيش از 77 درصد ناشران سال گذشته حضور فعال در صنعت نشر كتاب نداشته اند. كه خوب البته با چرتكه ناشران خصوصي تراز است.
اول؛ قابل توجه اذناب و ياران شيطان! همچنين علاقه مندان به برخورد خشن با اين موجود رانده شده ي مغضوب، تعدادي از كارشناسان خوش ذوق موسسه رايان طليعه يك بانك اطلاعاتي چند رسانه اي درباره شيطان پرستي تهيه كرده اند. اين لوح فشرده با بهره گيري از منابع غني ديني و علمي و البته فن آوري نوين رايانه اي، مستندات صوتي و تصويري نابي در مقابله با شيطان و شيطان پرستي و جادوگري دارد و شامل بخش هايي با نام«سايه هاي خورشيد»، «آثار صوتي و تصويري»، «آيات و روايات»، «آثارمكتوب» و «سايت هاي اينترنتي» است. تعريف زيادي شنيده ام ولي هنوز نديدمش. علاقه مندان اين موضوع آتشين! مي توانند براي اطلاعات كامل تر و خريد به آدرس wwwrayantaliehcom سري بزنند.
دوم؛ به آقاي محسن كاظمي عزيز بابت چهاردهمين چاپ كتاب مستطاب «خاطرات عزتشاهي» شادباش و تبريك مي گويم. از سوره مهر خبر مي رسد كه اين كتاب ارزشمند ـ به همراه يك عدد سي دي فيلم مرتبط ـ ركورد فروش را از تمام همتايان ديگر خود در طرح تاريخ شفاهي انقلاب (وحتي ضد انقلاب) ربوده است. نوش جانش! خدا به باني اين كتاب يعني آقاي عزت الله مطهري (عزت شاهي) طول عمر پر عزت و سلامتي بدهد و دستان نويسنده كتاب هم سال هاي سال براي انقلاب نگه دارد. اين كتاب در سال 85 بدون شك يكي از بمب هاي فرهنگي عرصه كتاب بود و هنوز هم جايگاه خود را با اقتدار حفظ كرده است. محقق كتاب دو شگرد ارزنده داشته. يكي بررسي بيش از سه هزار صفحه سند در رابطه با مبارزات عزت شاهي و ديگري بردن آن جناب در محل وقوع بسياري از حوادث و از جمله شكنجه گاه كميته مشترك ضد خرابكاري! اين دو كار به انضمام نگاه ريزبين و سختگير او ديگر تبديل به امضاي او شده است. دو اي كاش مي ماند. يكي اين كه قيمت كتاب علي رغم دولتي بودن ناشر گران است، كه اي كاش نبود و ديگر اينكه كاظمي كمي كم قدر دوستانش را مي داند كه كاش...
سوم؛ اگر خودتان را بزرگسال مي دانيد رمان ديلماج حميدرضا شاه آبادي را از دست ندهيد؛ كه جان مي دهد براي اين چند صباح تعطيلات. نويسنده، رمان خود را اين طور معرفي كرده است: ميرزا يوسف خان مستوفي مشهور به ديلماج در تاريخ چهره ي ناشناخته و رازآلودي است. عده اي تحسين و تمجيدش كرده اند: از آن دسته دلباختگان وطن بود كه در راه حصول آزادي و پيشرفت مدنيت ايران سر از پا نمي شناخت و عده اي خوار و خفيفش داشته اند: «خيانتي نبود كه نكرد و رذالتي نبود كه بروز نداد.» اما اين چهره پيچيده، در زندگي نامه ي خود نوشته اش بسيار بسيط و ساده است: «لكه اي بودم در آيينه ي وجود. به جا خواهم ماند يا نه، خود نمي دانم. اگر بمانم از اين پس هر كه به قصد ديدار خود در اين آيينه نظر كند، يوسف ديلماج را خواهد ديد.» حميدرضا شاه آبادي در رمان خود، ديلماج، شخصيت ها و حوادثي آفريده است كه همه نام و رنگي از تاريخ و واقعيت دارند اما هيچ يك واقعي نيستند. اين رمان 160 صفحه اي بيش از يكسال پيش منتشر شده و در ليست پر طرفدارترين كتاب هاي نشر افق قرار گرفته است. قيمتش هم چيزي در حدود همان صفحه اي ده تومان ناشران منصف است.
چهارم ؛من درباره شهيد بزرگوار اسدالله لاجوردي تنها يك كتاب ديده ام. كاري از مركز هميشه پر از اسناد انقلاب اسلامي به قلم دوست ناشناخته اي به نام ميثم رشيدي مهرآبادي. «مثل باران» نام كتابي است كه زندگي، مبارزات و عملكرد شهيد سيداسدالله لاجوردي را در قالب خاطرات همسر، فرزندان و دوستان وي جمع كرده است. من هنوز هم معادل و نمونه اي براي رفتارهاي حديدوار آن مبارز سعيد نيافتم و تا امروز چرايي بي محافظ بودنش را درك نكردم.
پنجم؛ كسي پرسيد كه چرا در اين ستون از مرحوم مهدي فولادوند حرفي نزدي؟ گفتم تو بگو! من از مترجمي كه در روزهاي بسترنشيني اش چند مرتبه تلفني احوالش را جويا شدم و مفصل با پسر كوچكترش هم دردي كردم؛ من از حامد فودلادوند كه فرزند ارشد اوست و هر بار به بهانه اي حتي اجازه دستبوسي و گرفتن عكسي از پدر را نداد و من از جستجوهاي بي حاصلي كه در پي ترجمه هاي طلايي او داشته ام چه بگويم؟ من اينقدر فهميدم كه مترجم شهير قرآن كريم و بسياري از كتب كلاسيك ادبيات جهان، عكس بزرگي از سيد حسن نصرالله به اتاقش زده بود و شب ها ساعت هشت مي خوابيد تا توفيق درك سحر را از دست ندهد. چهل روز از رفتنش دارد مي رود و من و شما همان آقايي هستيم كه بوديم!
سه شنبه 5 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 138]