واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام دوستان
من تقریبا یکسال میشه که ازدواج کردم . بعد از ازدواج از شهر خودمون اومدم به یه شهر دیگه که هیچ کس رو اینجا نداریم . نه خانواده من هستن نه همسرم . تا شهر خودمونم راه زیادی نیست. حدود 2 ساعت راهه
ولی توی این مدت به زور باید با خواهش و تمنا همسرم رو راهی کنم که بیا بریم سر به مامان بابام بزنیم . ماه به ماه میشه که نمیریم خونه مامانم اینا . به خدا دیگه دارم از دستش کلافه میشم .
همش میگه تو باید بدونی که شوهر کردی دیگه مامانم اینا مامانم اینا مال دختر بچه های لوسه !
انگار توی برزخ گیر کردم از یه طرف خانواده ام و از یه طرف همسرم . که هردوشونم خیلی دوست دارم و نمیخوام ناراحتشون کنم ولی اگه زیاد اصرار کنم همسرم ناراحت میشه اگه بیخیال بشم خانواده ام ناراحت میشن و میگن چرا نمیاین سر به ما بزنید
دوستان به نظر شما 3-4 هفته یه بار خیلی زوده که آدم به خانواده اش سر بزنه ؟ اونم یه راه 2 ساعته ؟
خانواده ام خیلی به همسرم محبت میکنن و اونو مثل پسر خودشون میدونن . اما نمیدونم چرا همسرس اینطوری میکنه ؟
چی کار کنم که همسرم بیشتر به طرف خانواده ام جذب بشه ؟
دوستای گل و باتجربه ام لطفا یکم راهنمائی ام کنید . خیلی غصه میخورم ...
عزیزم پدر مادر همسرتم تو شهر مامانت اینا هستن ؟اگه نه چند وقت به چند وقت دیدن اونا میرین؟
خوشگلم خودت احتمال میدی چرا اینطوری شده؟؟؟تو ذهنت دلیلشو چجوری ارزیابی میکنی؟؟؟
خوب عزيزم چرا خودت تنهايي نميري؟منم از خونوادم دورم خودم ميرم 1هفته ميمونم و ميام منم قبلا خيلي اصرار ميكدم كه همسري با من بياد ولي خيلي كار داشت ديدم اذيت مي شه سعي كردم عادت كنم .به نظر من اگه بتوني خودت برو چون اگه زياد اصرار كني شايد لج بكنه و به اين مضوع حساس بشه سعي كن غير مستقيم بهش بگي كه دوس داري كنارت باشه و باهات بياد.
دوستِ من شما به خانواده همسرت هم با همین فاصلهٔ زمانی سر میزنین؟
تا حالا پیش اومده که همسرت از تو بخواد چند روز برید پیش خانواده ایشون و شما مخالفت کرده باشی یا بهونه آورده باشی؟
تا حالا پیش اومده که وقتی منزلِ مادرت بودین یه اختلافی بین شما و همسرتون پیش اومده باشه؟
همهٔ اینا میتون دلیلی واسه بهونه تراشیهای مردونه باشه.
البته خیلی دلیلهای دیگه هم میتونه وجود داشته باشه اما شما از رفتارهای قبلی در موردهای مشابه زیاد توضیح ندادی.
اگه هیچکدوم از اینها نیست و فقط مشغله کاریِ میتونی باهاش صحبت کنی و با منطق قانئعش کنی که خودت به دیدن مامانت و خانوادت بری.
فقط یه چیزی رو خواهران میگم اینکه اصلا اصلا اصلا جبهه نگیر و وقتی با هم بحث میکنید و حرف از خانوادهها باز میشه جبهه نگیر که حساسیت
شوهرت بیشتر نشه.
maryam 314 نوشته است:
عزیزم پدر مادر همسرتم تو شهر مامانت اینا هستن ؟اگه نه چند وقت به چند وقت دیدن اونا میرین؟
نه گلم . اونا هم یه شهر دیگه هستن که با ما 4 ساعت فاصله داره . تو این یه سال ، دو بار رفتیم خونه مامانش اینا . یه بار به مناسبت عروسیمون مهمونی داده بودن یه بارم عید نوروز . خودش زیاد نسبت به مامانش اینا حساسیتی نداره که زود بزود بره اونجا
گیگیل خانوم نوشته است:
خوشگلم خودت احتمال میدی چرا اینطوری شده؟؟؟تو ذهنت دلیلشو چجوری ارزیابی میکنی؟؟؟
نمیدونم گیگیل جونم . کلا آدم تو داریه . زیاد بروز نمیده که بفهمم از چیزی ناراحت شده یا نه. یکم هم به نظرم زیادی حساسه ولی به نظر خودم که مامانم اینا بجز لطف و محبت کاری نکردن
http://www.ashpazonline.com/forum/forum-f114/topic-t19399.html#p649653
yaldaa نوشته است:
خوب عزيزم چرا خودت تنهايي نميري؟منم از خونوادم دورم خودم ميرم 1هفته ميمونم و ميام منم قبلا خيلي اصرار ميكدم كه همسري با من بياد ولي خيلي كار داشت ديدم اذيت مي شه سعي كردم عادت كنم .به نظر من اگه بتوني خودت برو چون اگه زياد اصرار كني شايد لج بكنه و به اين مضوع حساس بشه سعي كن غير مستقيم بهش بگي كه دوس داري كنارت باشه و باهات بياد.
مامان و بابام میگن سعی کن باهم بیاین . اگه یه بار تنها برم اونوقت هر دفعه ممکنه بگه خودت تنها برو و اونوقت رابطه اش با خانواده ام به کلی قطع میشه . البته 2-3 باری تنها رفتم اما کار واجب داشتم که رفتم .
من اگه ببینم کار داره اصرار نمیکنم اما میبینم که کار نداره یا میتونه 4-5 ساعت وقت خالی کنه که بریم اما این کار رو نمیکنه
بهش گفتم که خانوما بعد از ازدواج دوست دارن همه جا با همسرشون باشن و وقتی باهام میای احساس افتخار و سربلندی میکنم و از این حرفا... ولی فایده ای نداره .
عزیزم خیلی حساس نشو چون اونوقت همسرت ازت اتو میگیره .سعی کن خوانوادتو قانع کنی اونها هم کمی شرایط تو رو درک کنن .اخه پدر ومادر راضی به ناراحتی بچشون نمیشن اگه بگی شرایط زندگیت طوری که نمیتونی بری بهتره این جوری شوهرتم پیش اونا کوچیک نکردی در ضمن اگه از اول هر طوری رغتار کنی با خانوادت واطرافیان عادت میکنن تو رو همون جوری بپذیرن مثلا اگر تا چند وقت دیگه همین ماهی یک بار بری خانوادت عادت میکنن تورو ماهی یک بار ببینن وخودت هم عادت میکنی اونها رو ماهی یک بار ببینی سعی کن با شوهرت گرم باشی تا اینکه بخوا هی تنهاش بزاری بری پیش خانوادت موفق باشی
من هم مثل شما توی یه شهر دیگه هستم و ماهی یک بار میرم خونمون 2 ساعتو نیم راهه
فکر نمیکنم یه هویی بتونی این رفتار شوهرت رو عوض کنی این زمان میبره که روش کار کنی و با حرف زدن شاید بتونی
باید رفتارت با مامان شوهرت خیلی خوب باشه تا شوهرت خوشش بیاد و خودش هم با خانوادت بهتر بشه
ولی مردها عجیبن غصه نخور گلم همه از این مشکلهلا دارن
به نظرمن اول بهش اصرار كن بريد خونه ي پدر شوهرت. بگو دلم تنگ شده و وظيفه مونه بريم بشون سر بزنيم.
بعد، هفته بعدش بگو برين خونه ي مامان باباي خودت. اينطوري چون اول رفتين خونه ي اون، كوتاه مياد و نميتونه مخالفتي بكنه
foroozan نوشته است:
maryam 314 نوشته است:
عزیزم پدر مادر همسرتم تو شهر مامانت اینا هستن ؟اگه نه چند وقت به چند وقت دیدن اونا میرین؟
نه گلم . اونا هم یه شهر دیگه هستن که با ما 4 ساعت فاصله داره . تو این یه سال ، دو بار رفتیم خونه مامانش اینا . یه بار به مناسبت عروسیمون مهمونی داده بودن یه بارم عید نوروز . خودش زیاد نسبت به مامانش اینا حساسیتی نداره که زود بزود بره اونجا
گیگیل خانوم نوشته است:
خوشگلم خودت احتمال میدی چرا اینطوری شده؟؟؟تو ذهنت دلیلشو چجوری ارزیابی میکنی؟؟؟
نمیدونم گیگیل جونم . کلا آدم تو داریه . زیاد بروز نمیده که بفهمم از چیزی ناراحت شده یا نه. یکم هم به نظرم زیادی حساسه ولی به نظر خودم که مامانم اینا بجز لطف و محبت کاری نکردن
http://www.ashpazonline.com/forum/forum-f114/topic-t19399.html#p649653
عزیزم میبینی؟خودت داری میگی ۲بار رفتین خونهٔ پدر شوهرت و اون هم بخاطر مهمونی یی بوده که واستون گرفته بودن و یک بار هم نوروز.که خوب هر ۲ اینها مسلّمِ که باید میرفتین.کاش بتونی یکی ۲ بار بی بهونه و بدون دلیل و یا مناسبت خاصی به همسرت بگی برین دیدن پدر شوهرت و بقیه.مطمئن باش وقتی ببینِ نسبت به خانواده اون هم همینقدر توجه و دلتنگی میکنی حساسیتش هم کم میشه.البته خوب مسلم که اونقدر که دلتنگه خانواده خودت میشی دلتنگ خانواده همسرت نمیشی اما باید یه جوری به همسرت بقبولونی که اونها رو هم مثل پدر و مادر خودت میدونی.
تا جایی که میتونی حساسیتشو کم کن نه اینکه جبهه بگیریو حسّاس ترش کنی.
عزیزم شما که دو ساعته فاصلتون من تهرانم مامانم اینها کرج واقعاً برام سخته منم 3 یا 4 هفته یه بار میرم چه توقعی داری شوهرت این سختی رو بپذیره؟ شما خونه داری یا شاغل؟
من بعضی وقتها دلم برای مامانم تنگ میشه ولی واقعاً جونو وقتشو ندارم یا اینکه فقط یه جمعه پیش همسریم خوب دلم نمیاد اون یه روزم بریم خونه مامانم به همین خاطر تازه یه روز وسط هفته مرخصی میگیرم میرم که همسری هم جمعه اش خراب نشه
هیچ وقت شوهرت و تنها نزار و برو خونه مامانت بمون
خیلی بده
شوهرت عادت میکنه
naanaa نوشته است:
foroozan نوشته است:
maryam 314 نوشته است:
عزیزم پدر مادر همسرتم تو شهر مامانت اینا هستن ؟اگه نه چند وقت به چند وقت دیدن اونا میرین؟
نه گلم . اونا هم یه شهر دیگه هستن که با ما 4 ساعت فاصله داره . تو این یه سال ، دو بار رفتیم خونه مامانش اینا . یه بار به مناسبت عروسیمون مهمونی داده بودن یه بارم عید نوروز . خودش زیاد نسبت به مامانش اینا حساسیتی نداره که زود بزود بره اونجا
گیگیل خانوم نوشته است:
خوشگلم خودت احتمال میدی چرا اینطوری شده؟؟؟تو ذهنت دلیلشو چجوری ارزیابی میکنی؟؟؟
نمیدونم گیگیل جونم . کلا آدم تو داریه . زیاد بروز نمیده که بفهمم از چیزی ناراحت شده یا نه. یکم هم به نظرم زیادی حساسه ولی به نظر خودم که مامانم اینا بجز لطف و محبت کاری نکردن
http://www.ashpazonline.com/forum/forum-f114/topic-t19399.html#p649653
عزیزم میبینی؟خودت داری میگی ۲بار رفتین خونهٔ پدر شوهرت و اون هم بخاطر مهمونی یی بوده که واستون گرفته بودن و یک بار هم نوروز.که خوب هر ۲ اینها مسلّمِ که باید میرفتین.کاش بتونی یکی ۲ بار بی بهونه و بدون دلیل و یا مناسبت خاصی به همسرت بگی برین دیدن پدر شوهرت و بقیه.مطمئن باش وقتی ببینِ نسبت به خانواده اون هم همینقدر توجه و دلتنگی میکنی حساسیتش هم کم میشه.البته خوب مسلم که اونقدر که دلتنگه خانواده خودت میشی دلتنگ خانواده همسرت نمیشی اما باید یه جوری به همسرت بقبولونی که اونها رو هم مثل پدر و مادر خودت میدونی.
تا جایی که میتونی حساسیتشو کم کن نه اینکه جبهه بگیریو حسّاس ترش کنی.
aftabgarmabakhsh نوشته است:
به نظرمن اول بهش اصرار كن بريد خونه ي پدر شوهرت. بگو دلم تنگ شده و وظيفه مونه بريم بشون سر بزنيم.
بعد، هفته بعدش بگو برين خونه ي مامان باباي خودت. اينطوري چون اول رفتين خونه ي اون، كوتاه مياد و نميتونه مخالفتي بكنه
سایدا نوشته است:
من هم مثل شما توی یه شهر دیگه هستم و ماهی یک بار میرم خونمون 2 ساعتو نیم راهه
فکر نمیکنم یه هویی بتونی این رفتار شوهرت رو عوض کنی این زمان میبره که روش کار کنی و با حرف زدن شاید بتونی
باید رفتارت با مامان شوهرت خیلی خوب باشه تا شوهرت خوشش بیاد و خودش هم با خانوادت بهتر بشه
ولی مردها عجیبن غصه نخور گلم همه از این مشکلهلا دارن
ممنون دوست جونای گلم بابت نظرهاتون . من که با خانواده اون روابط خوبی دارم . هر از گاهی زنگ میزنم و تلفنی حرف میزنیم . اولا هم میگفتم مامان بابای تو هم مثل مامان بابای من هستند . مامان بابای من هم از این به بعد مامان بابای جدید تو هستند . اما همسری میگفت الکی شعار نده اینا همه حرفه فقط . هیچ مادر زن پدر زنی مثل مامان بابای آدم نیست .
آفتاب جون ، نانا جون آخه گفتم که همسری من خیلی مستقل از خانواده اشه و اصلا از اونا نیست که مدام تلفنی حرف بزنن و برن و بیان. کلا از این لحاظ با خانواده ما خیلی فرق دارن. من حس میکنم شاید خانواده اشون زیاد صمیمی نیستن ! نمیدونم شایدم پسرا با دخترا فرق دارن یا فرهنگهای خانوادگی فرق داره به هرحال خودش هم پیشنهاد نمیده بریم سر بزنیم .منم میگم شاید شرایط خونشون جور نیست که نمیگه .
فکر نمیکنم اگه من پیشنهاد بدم که بریم سر بزنیم خانواده ات قبول کنه ولی شاید همونطور که شما میگید اثرشو بذاره .
mina_miki نوشته است:
عزیزم شما که دو ساعته فاصلتون من تهرانم مامانم اینها کرج واقعاً برام سخته منم 3 یا 4 هفته یه بار میرم چه توقعی داری شوهرت این سختی رو بپذیره؟ شما خونه داری یا شاغل؟
من بعضی وقتها دلم برای مامانم تنگ میشه ولی واقعاً جونو وقتشو ندارم یا اینکه فقط یه جمعه پیش همسریم خوب دلم نمیاد اون یه روزم بریم خونه مامانم به همین خاطر تازه یه روز وسط هفته مرخصی میگیرم میرم که همسری هم جمعه اش خراب نشه
من خونه دارم . قبل از ازدواج شاغل بودم و میدونم که آدم که صبح تا شب بره سر کار چقدر خسته میشه و فقط دوست داره یکم تو خونه استراحت کنه اما شغل همسر من طوری نیست که درگیری کاریش زیاد باشه و فکر میکنم اگه بخواد میتونه بخاطر خوشحالی همسرش وقت بذاره و بریم . خیلی وقتا که نمیومد و میگفت کار دارم میدیدم کار خاصی هم نداره! میگفتم تو که امروز کاری نداشتی ! میگه مگه کار فقط جسمیه ؟ درگیری فکری واسه کارم دارم !!!!!!!!!!!!!!
مینا جون من اینجا هیچ کس رو ندارم و خیلی تنهام . بعضی وقتا فکر میکنم اگه همسرم واقعا دوستم داشت حاضر میشد واسه خوشحالی من یکم زحمت به خودش بده تا منو از دلتنگی در بیاره
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 261]