واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: محمد قاسمزاده: زيان كلاسهاي داستاننويسي به دههي 80 رسيد
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: فرهنگ و ادب - ادبيات
محمد قاسمزاده با انتقاد از كلاسهاي داستاننويسي، نتايج زيانبار اين كلاسها را در دههي 80 ظهوريافته دانست و از آنها به عنوان يك آسيب ياد كرد كه نويسندهي خلاق جهاني تحويل ادبيات نميدهند.
اين داستاننويس در گفتوگو با خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، عنوان كرد: فكر ميكنم در ادبيات داستاني دههي 80، موج و رشد ادبي نويسندگاني را شاهديم كه در كلاسهاي آموزش داستاننويسي شركت داشتهاند.
قاسمزاده با بيان اينكه كلاسهاي ادبيات داستاننويسي ايران با خارج از ايران متفاوت است، در توضيح علت اين تفاوت خاطرنشان كرد: در خارج، مدرسان كارگاههاي داستاننويسي سعي ميكنند آن نويسندهي نوآموز را بشناسند و خلاقيت او را كشف و شكوفا كنند؛ در حاليكه مدرسان داستاننويسي ايران سعي ميكنند نظرگاه خودشان را به نوآموزان ياد دهند؛ از اينرو يك دفعه با موجي از نويسندگان جواني مواجه ميشويم كه شبيه استادشان مينويسند. البته ممكن است نويسندگان پيشكسوت كه داستاننويسي تدريس ميكنند، چنين چيزي را مدنظر و اين نيت را نداشته باشند؛ اما شاگردان جذب استاد ميشوند و شروع ميكنند به شبيه استاد نوشتن، كه در نهايت، ميبيني در ادبيات، زيرمجموعهاي است كه شبيه استادش مينويسد.
او در نقد اين وضعيت متذكر شد: گرايش جدي كه از دل اين تلاشها درميآيد، ادبياتي است كه به نام ادبيات پستمدرن در ايران شهرت يافته و با آنچه در خارج از ايران است، تفاوت عمدهاي دارد. مثلا اگر ادبيات پستمدرن معتدل در غرب را نگاه كني، فردي مانند پل استر را ميتواني سراغ بگيري كه مخاطب، كتابش را كاملا ميفهمد؛ در حاليكه در ايران با يكسري كتاب مواجهايم كه گويي مخاطب بايد پازل حل كند.
نويسندهي «سياوش» تأكيد كرد: هنوز ادبيات پستمدرني كه رنگ ايراني داشته باشد، نديدهام. يك معيار بايد براي نويسنده وجود داشته باشد. اين نويسنده كجايي است؟ شما وقتي داستايوسكي، تولستوي، چخوف و سولژنيتسين ميخواني، درمييابي نويسنده، روس است. اين هويت روسي در آثار و روش نوشتن اين نويسندهها هست. جويس را ميخواني، ميبيني ايرلندي است. وولف را ميخواني، ميبيني انگليسي است. هر نويسندهاي را كه ميخواني، ميفهمي شناسنامهاش از كجا صادر شده و مليتش كجايي است. كسي كه صادق هدايت را ميخواند، ميفهمد هدايت نويسندهاي ايراني است و البته از تكنيك غربي استفاده ميكند. اينكه بداني نويسندهاي كجايي است، امري اساسي است. شما نامها را از داستانهاي پستمدرن ايراني بردار و جاي آنها، نامهاي خارجي بگذار. داستان فرقي نميكند؛ اما در داستان هدايت، نامها را تغيير بده، اصلا داستان بههم ميريزد.
قاسمزاده براي اثبات گفتهي خود، مثالي از دههي 30 آورد و ادامه داد: در دههي 30 ادبيات داستاني ايران، نويسندهاي به نام اشوان تسواك معروف ميشود. آن زمان، يك نويسنده به نام منصوري كتابي مينويسد و ميبرد پيش ناشر. ميگويد رمان من را منتشر كنيد، كه آنها هم به او ميگويند اين مزخرفها چي است كه نوشتهاي؟ برو اشوان تسواك ترجمه كن! الآن اين نويسنده معروف است. اين نويسنده ميآيد تمام اسامي مكانها و شخصيتهايش را آلماني ميكند و روي جلد كتاب هم ميگذارد «عشق تسواك» نوشتهي اشوان تسواك. ميبرد داستان را به همان ناشر ميدهد، كه ميخواند و آن را تحسين ميكند! ميگويد چه داستان عالياي است و با عنوان «عشق تسواك» ترجمهي منصوري، آن را چاپ ميكنند. جناب رضا سيدحسيني يادداشتي دربارهي كتاب مينويسد و ميگويد، اين بهترين كتاب اشوان تسواك است؛ اما من در فهرست آثارش نام كتاب را نديدهام! اين كتاب 15 چاپ خورده است و بعد نويسنده ميآيد همهچيز را اعتراف ميكند و از ايران ميرود. الآن موجي كه در ايران رايج است، همين است كه مثلا براتيگان در آمريكا چطور مينويسد، من هم عين او بنويسم. اين موج در دههي 80، خيلي در ادبيات داستاني ما تقويت شده است، كه در وهلهي اول، يك آسيب جدي به نويسندگان ميزند و در وهلهي دوم هم به ادبيات صدمه ميزند.
او همچنين يادآور شد: متأسفانه جوي ايجاد شده كه اگر به ناشر مراجعه كني و بگويي من داستان كوتاه دارم، ميگويند چاپ نميكنيم. بهطور كامل، ناشران سرمايهگذاري در داستان كوتاه را قطع ميكنند. بهخاطر همين مسائل است؛ والا رماننويسان معروف هم از دل داستان كوتاه بيرون آمدهاند و تعدادي از نويسندگان هستند كه با رمان شروع كرده و با رمان هم ادامه دادهاند؛ ولي يك نويسندهي جوان راهش اين است كه با داستان كوتاه آغاز كند و در اينگونه داستان، خيلي فضا هست كه نويسنده بتواند شروع كند؛ در حاليكه رمان يك ديد كلاننگر را نياز دارد كه در نويسندگان جوان اين عمدتا وجود ندارد؛ مگر نويسندهاي ذاتا اينجور باشد. ولي الآن راه بسته شده است. ناشران، داستان كوتاه، شعر و نمايشنامه منتشر نميكنند. اينها آسيبهايي است كه در دهههاي قبل شروع شد و در دههي 80، نتايج آن آشكار شد. اكثر مجموعههاي داستان كوتاه كه منتشر ميشود، با هزينهي خود مؤلف است و ادبيات ما دراين دهه نسبت به دههي 60 و 70، نمرهي قابل قبولي ندارد.
قاسمزاده با طرح اين پيشنهاد كه در نشستي به آسيبشناسي كلاسهاي داستاننويسي پرداخته شود، تأكيد كرد: يك نويسندهي خلاق ادبيات جهان سراغ نداريد كه از دل كلاسها بيرون بيايد. كلاسها ميتوانند تو را با تكنيك آشنا كنند و غيرمفيد نيستند؛ ولي از تو نويسنده بيرون نميآيد و كسي را نويسنده نميكنند.
اين داستاننويس در پايان اظهار كرد: يك نويسنده پيش از ياد گرفتن تكنيك، بايد بفهمد دارد كجا زندگي ميكند و با چه مسائلي روبهروست و با چه خوشيها و ناخوشيهايي مواجه است.
انتهاي پيام
يکشنبه 3 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 44]