تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 12 دی 1403    احادیث و روایات:  امام حسن مجتبی (ع):خردمند به کسى که از او نصیحت مى خواهد، خیانت نمى کند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1848085173




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

كتاب هنر - بيا تمامش كنيم


واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: كتاب هنر - بيا تمامش كنيم


كتاب هنر - بيا تمامش كنيم

محسن آزرم:تشخيص اينكه چه چيزي واقعي است و چه چيزي واقعي نيست، آسان است؛ همين‌طور تشخيص چيزي كه درست است و چيزي كه درست نيست. اصلا لازم نيست چيزي يا درست باشد، يا غلط؛ چون هر چيزي مي‌تواند هم درست باشد و هم غلط.

هارولد پينتر، خطابه جايزه ادبي نوبل
و زندگي «جري»، «رابرت» و «اما»، تنها آدم‌هاي اين نمايشنامه «هارولد پينتر»، به يك‌معنا، در همين «درست» و «غلط»بودن خلاصه مي‌شود؛ آدم‌هايي كه، ظاهرا، سرگرم زندگي‌شان هستند، اما، مزاحم زندگي آن ديگري‌اند و كاري كه مي‌كنند، به ‌چشم خودشان، كار «درست»ي است، اما به چشم آن ديگري، «غلط» است. مسئله، تفكيك همين «درست» و «غلط» است؛ اينكه قضايا را بايد از چه زاويه‌اي ديد، از چشم كدام آدم و بايد روي صندلي كداميك از آنها نشست و به آن ديگري زل زد. براي همين است كه سروكله هيچ آدم ديگري در اين نمايشنامه پيدا نمي‌شود و با اينكه زندگي اين سه نفر در همين مناسبات خلاصه نمي‌شود، آدم‌هاي ديگري وارد بازي نمي‌شوند. و البته، آدم‌هاي اين بازي، به ترسناك‌ترين شكل ممكن، در حال «بازي» هستند. هيچ معلوم نيست كه حركت‌شان، حرفي كه مي‌زنند و آرزويي كه در سر دارند، در زمره چيزهاي «واقعي» و «درست» ا‌ست، يا اينكه بايد آن را در شمار چيزهاي «غلط» جاي داد. مسئله اين است كه يك زندگي «خوب»، يك زندگي «درست»، واقعا، چه‌جور چيزي است؛ مبناي اين «خوب‌»بودن اگر آن «آرامش نسبي» زندگي باشد، احتمالا، «رابرت» و «اما» صاحب زندگي «خوب»ي هستند و آب از آب تكان نخورده است. اما همين‌كه به «جري»، به حرف‌ها و حركت‌هايش فكر مي‌كنيم، آن‌وقت آب از آب، واقعا، تكان مي‌خورد و «آشفته» اين دو زندگي، حقيقتا، به چشم مي‌آيد. پاي «بدبيني» و اين‌جور چيزها را نبايد وسط كشيد؛ اين دنياي بي‌رحمي كه در نمايشنامه «پينتر» مي‌بينيم، فراتر از «بدبيني»ست. به چشم آدمي‌ كه همه‌چيز را از پشت عينك «بدبيني» خود مي‌بيند، دنيا، صرفا، جايي است كه فقط بايد آن‌را «تاب» آورد و «تحمل» كرد. و باز، البته، بايد به اين نكته هم توجه كرد كه اين سه نفر، از «بخت‌ نامراد» و «اقبال بد» نمي‌نالند و پي فرصت و موقعيتي نمي‌گردند كه، احيانا، «قمر در عقرب» نباشد و اوضاع «بهتر» از اين چيزي شود كه حالا هست. اصلا «بهتر»شدن را در اين مورد به‌خصوص بايد فراموش كرد. مي‌شود كاري كرد كه همه‌چيز «بدتر» از اين نشود، اما «بهتر»شدن، واقعا، كاري است غيرممكن. محال است كه بشود «آب رفته» را به «جوي» بازگرداند، هرچند اين آدم‌ها خوب بلدند كه «آبروي رفته» را فراموش كنند. مي‌شود باز به همان حرف‌هاي «پينتر» برگشت كه در ابتداي اين يادداشت آمده، اينكه «هر چيزي مي‌تواند هم درست باشد و هم غلط.» و فكر به «بهتر»شدن هم در فاصله همين «درست» و «غلط» جاي مي‌گيرد. در اين جدال شرم‌آور، در اين رقابت ناعادلانه، يك‌جاي كار، به‌هرحال، مي‌لنگد و لنگيدن، هميشه، نشانه اين است كه «غلط» جاي «درست» را گرفته است. در عين حال، حواس‌مان باشد كه درباره اين نمايشنامه «پينتر» نمي‌شود به وضوح حرف زد، و نمي‌شود همه آن‌ چيزهايي را كه خودش در نمايشنامه‌اش آورده است، همه آن ماجراي تلخ‌تر از تلخي را كه نوشته، اينجا تكرار كرد و براي همين است كه اين يادداشت، عملا، حاشيه‌اي است بر نمايشنامه «پينتر» و كم پيش مي‌آيد كه متن بر حاشيه غلبه كند.

اين خاصيت نمايشنامه‌هاي «هارولد پينتر» است كه «آزار» مي‌دهند؛ تنها داستان نمايشنامه‌ها نيست كه خواننده را آزار مي‌دهد، شخصيت‌ها، آدم‌هاي بازي هم يكديگر را آزار مي‌دهند و آداب اين بازي‌ها، انگار، همين آزار است، اينكه درجه آزار را، تا جايي‌كه مي‌شود، بالا ببرند و كار، كم‌كم، به تخريب و ويران‌كردن آن ديگري برسد. درست همان‌قدر كه «جري» و «اما» سرگرم آزار «رابرت» هستند، «رابرت» هم «اما» را آزار مي‌دهد و وقتي «اما» قيد همه‌چيز را مي‌زند و ترجيح مي‌دهد نقطه‌اي بگذارد و آن پيوند نامبارك را تمام كند، سرگرم آزار «جري» است و باز، «اما»، وقتي در مصاحبت او، پاي «راجر كيسي» نويسنده را به بحث باز مي‌كند، همزمان سرگرم آزار رساندن به «جري» و «رابرت» است. پاي منفعت‌طلبي كه وسط باشد، هيچ آدمي، ظاهرا، به آن ديگري «رحم» نمي‌كند و آن «ور» ظاهرا غيرانساني‌اش، رفتار او را تغيير مي‌دهد. پس مي‌شود پاي «اعتماد» را هم به اين مسئله باز كرد. آنچه آدم‌ها را به هم نزديك مي‌كند، ظاهرا، «اعتماد»ي است كه به يكديگر دارند. و البته همين «اعتماد»، گاهي، در گذر سال‌ها، حقيقتا، كمرنگ مي‌شود و ديگر شباهتي به آن مفهوم قديمي و حالا كلاسيك شده‌اي كه زماني ورد زبان فيلسوف‌ها بود، ندارد. اما، درعين‌حال، همين «اعتماد» كمرنگ، همين «اعتماد» رنگ‌روباخته، خودش غنيمتي‌ست كه نبايد آن‌را از دست داد. حالا مي‌شود اين‌جور سوال كرد كه «رابرت» به «اما» و «جري» چقدر «اعتماد» دارد و مي‌شود جواب سوال را اين‌طور داد كه تقريبا هيچ «اعتماد»ي ندارد و شك و ترديدش، در يك‌روز تابستاني، در ونيز، به يقين تبديل مي‌شود و مي‌فهمد كه يك‌جاي كار ايراد دارد و چيزهايي كه درباره‌ زندگي‌اش مي‌داند، همه «حقيقت» نيست، بخشي است از يك حقيقت پوشيده شده. و باز مي‌شود در اين مورد حرف زد كه تكليف رابطه دوستانه «رابرت» و «جري» چه مي‌شود و آنها قرار است دوستي‌شان را چگونه ادامه بدهند.

و ظاهرا كه جدال‌هاي شرم‌آور و پيوندهاي نامبارك، بخشي از تاريخ‌اند و نمي‌شود ناديده‌شان گرفت. به‌واسطه وجود همين چيزهاست كه فيلسوفان، «وفاداري» را در زمره «فضيلت»هاي بشري جاي داده‌اند و «آندره كنت اسپونويل» [استاد فلسفه‌ دانشگاه سوربن] هم يكي از همين فيلسوفاني‌ست كه در كتاب مستطاب «رساله‌اي كوچك در باب فضيلت‌هاي بزرگ»، فصلي را به همين فضيلت اختصاص داده و نوشته «آدم ممكن است فراموش كند، بي‌آنكه بي‌وفا باشد، و همين‌طور، بي‌وفا باشد، بي‌آنكه فراموش كنيد. به‌عبارت بهتر، بي‌وفايي نياز به خاطره دارد: آدم فقط به چيزي مي‌تواند وفادار يا بي‌وفا باشد كه آن‌را به‌خاطر داشته باشد (كسي كه دچار فراموشي‌ست، نه مي‌تواند به قولش وفا كند و نه زير آن بزند)، كه بر اين مبنا، وفاداري و بي‌وفايي، دو صورت متضاد خاطره‌اند، كه يكي فضيلت است و ديگري نيست. يانكلويچ مي‌گويد وفاداري «به همان‌چه بود» است. ولي در جهاني كه همه‌چيز تغيير مي‌كند، و جهان اين است، همان‌چه بود، فقط بر پايه خاطره و اراده وجود دارد.» [رساله‌اي كوچك در باب فضيلت‌هاي بزرگ، ترجمه دكتر مرتضي كلانتريان، نشر آگه، صفحه 30] بر پايه همين حرف‌ها مي‌شود به اين فكر كرد كه بي‌وفايي «اما» به «رابرت» در نتيجه كمرنگ‌شدن «خاطره»هاست و البته وفاداري و علاقه «جري» به «اما» هم نتيجه هجوم «خاطره»هاست؛ يك خاطره خوب كه نمي‌شود فراموشش كرد. «اسپونويل» در بخش ديگري از كتابش مي‌نويسد كه «چرا من بايد به قول شب گذشته خودم وفا بكنم، وقتي‌كه امروز من همان آدم ديشب نيستم؟ چرا؟ از روي وفاداري. اين امر، به‌گفته مونتني، مبناي واقعي هويت شخصي است.» [همان كتاب، صفحه 30] درجه تغيير آدم‌ها، گاهي، آنقدر زياد است كه به‌سختي مي‌شود آنها را درك كرد و «اما»، دقيقا، يكي از همين آدم‌هاست. قضاوت اوليه ما درباره او، احتمالا، چنين است كه او مي‌خواهد در زندگي‌اش دست به تغييراتي هرچند كوچك بزند و تغيير را از اينجا شروع كرده است، اما به پايان نمايشنامه كه مي‌رسيم، قضيه تاحدي تغيير مي‌كند. ترديدي كه در انتهاي صحنه نهم مي‌بينيم، پررنگ‌تر از آن‌ چيزي است كه در نخستين صحنه نمايش هست و باز در ميانه‌هاي نمايش است كه ميل به تغيير، يا ميل به تحول در او بيشتر مي‌شود. اين پايان نمايشنامه است كه ذهنيت ما را درباره «اما»، تاحدي، تغيير مي‌كند. بي‌حركت‌ماندنش در اين صحنه آخر، كه عملا، صحنه‌ اول ماجراست، نشان از اين دارد كه «اما» زني‌ست تحت تأثير و هرچه اين تاثير پررنگ‌تر و قوي‌تر باشد، احتمال اينكه لزوم تغيير و تحول را به خودش بقبولاند، بيشتر است. «اسپونويل» در تكه ديگري از آن كتاب مي‌نويسد كه «چرا انسان جز يك‌نفر كسي ديگر را دوست ندارد؟... براي هركسي، به‌عبارت بهتر براي هر زن و شوهر، حقيقت ارزشي بسيار بالاتر از حق انحصاري دارد، و به‌نظرم مي‌آيد كه به عشق توسط عشق (عشق ديگري) كمتر خيانت مي‌شود تا توسط دروغ... زوج، به‌ مفهومي كه من از اين كلمه استنباط مي‌كنم، مستلزم عشق و دوام است. بنابراين، زوج يعني وفاداري، زيرا عشق در صورتي تداوم مي‌يابد كه شيفتگي توسط خاطره و اراده ادامه پيدا كند.» [همان كتاب، صفحه‌هاي 38 و 39] و طبيعي است كه سه آدم اصلي نمايشنامه «پينتر» هم ترجيح مي‌دهند به «دوام» زندگي‌شان فكر كنند و چنين است كه آن پيوند نامبارك، كم‌كم، گسسته مي‌شود و به خاطره‌اي بدل مي‌شود كه حتي فكر به آن چندان خوشايند نيست. و تازه در چنين مواقعي است كه آدم‌ها به اين فكر مي‌كنند كه كاش مثل جنايت‌كاراني كه دست به يك «جنايت بي‌نقص» مي‌زنند، ردي از خود به جاي نمي‌گذاشتند و البته، هيچ‌كس كامل نيست و كافي است نامه‌‌اي كه «جري» براي «اما» نوشته، به چشم «رابرت» بيايد و دوست‌هاي قديمي، معمولا، خط يكديگر را مي‌شناسند و تازه در اين‌جور مواقع است كه به‌ياد گذشته مي‌افتند و چيزهايي را در ذهن‌شان مرور مي‌كنند كه پيش‌تر به‌نظرشان عجيب رسيده است.

اما يك نكته جالب نمايشنامه «پينتر»، رفاقت مردانه‌اي‌ست كه به چشم مي‌آيد و البته كه اين رفاقت و دوستي ديرينه، به‌واسطه بازي اسكوآش، رنگ‌وبويي كاملا شخصي گرفته و اسكوآش به نشانه‌اي از دوستي تبديل شده است. قاعدتا «رابرت» و «جري»، به‌واسطه سال‌ها دوستي، تهديدي عليه يكديگر نيستند و اصلا همين‌كه «جري» ساق‌دوش «رابرت» بوده، نشان مي‌دهد كه چقدر به او اطمينان دارد و باز، در صحنه آخر نمايش، جايي كه «جري» محسنات «اما» را به او مي‌گويد، مي‌بينيم كه «رابرت» در كمال خونسردي به حرف‌هاي او گوش مي‌دهد. اما اين دوستي، به‌مرور، كمرنگ‌تر مي‌شود و ديوار بلند «بي‌اعتمادي» وقتي جاي «اعتماد» را بگيرد، همه‌چيز از دست مي‌رود، حتي بازي اسكوآش. در صحنه دوم است كه «رابرت» به خانه «جري» مي‌رود تا ببيند دوست قديمي‌اش چه كارش دارد و «جري»، در كمال حيرت، مي‌فهمد كه «رابرت» چهار سال است از همه‌چيز خبر دارد و حيرت مي‌كند از اينكه در اين چهار سال، اصلا به روي او نياورده است. اين است كه مي‌گويد «ولي ما همديگه رو مي‌ديديم... خيلي هم مي‌ديديم... اين چهارسال اخير. ما با هم ناهار مي‌خورديم.» جوابي كه «رابرت» مي‌دهد اين است كه «ولي ديگه هيچ‌وقت با هم اسكوآش بازي نكرديم.» و «جري» مي‌گويد «من بهترين دوست تو بودم.» و «رابرت» جواب مي‌دهد «معلومه، البته.» [صفحه 32] اين تاكيد «رابرت» روي اسكوآش بازي‌ نكردن، قاعدتا، كمي غيرعادي به‌نظر مي‌رسد. در صحنه چهارم، كه سه‌سال قبل از اين صحنه است، «جري» سري به خانه «رابرت» و «اما» زده و «رابرت» به او مي‌گويد «كي قرار بگذاريم يه‌دست اسكوآش بزنيم؟» و «جري» جواب مي‌دهد «تو زيادي قوي هستي.» «رابرت» مي‌گويد «ابدا. من اصلا قوي نيستم. مي‌شه گفت يه كوچولو از تو سرحال‌ترم، همين.» و طبيعي است كه «جري» سوال كند «خب، چرا؟ چرا تو از من سرحال‌تري؟» جواب «رابرت» هم قابل پيش‌بيني است «چون اسكوآش بازي مي‌كنم.» [صفحه 52] حالا مي‌فهميم كه هم‌بازي «رابرت» در بازي اسكوآش، «راجر كيسي»ست، همان نويسنده‌اي كه در ابتداي نمايش، جاي «جري» را گرفته است. اما نكته اين صحنه، جايي است كه قرار مي‌گذارند بعد از بازي، به‌اتفاق ناهار بخورند و در ميانه بحث درباره بازي و ناهار هستند كه «اما» سوال مي‌كند «من هم مي‌تونم بيام تماشا كنم؟». «رابرت» در جوابش مي‌گويد «چي؟» و «اما» كه خيال مي‌كند او منظورش را درست نفهميده، دوباره تكرار مي‌كند «چرا من نمي‌تونم بيام تماشا كنم، بعدش هم ناهار دوتاتون مهمون من؟» جوابي كه «رابرت» به او مي‌دهد، صريح‌تر از آن چيزي است كه خيال مي‌كنيم «راستش، اگه مي‌خواي به‌شدت صادقانه باهات حرف بزنم، ما هيچ دل‌مون نمي‌خواد يه زن توي دست و پامون باشه؛ مگه نه، جري؟ تو بايد بفهمي كه يه‌دست اسكوآش تنها يه‌دست اسكوآش نيست، خيلي بيشتر از اين حرف‌هاست. اولش، مي‌دوني، خود بازي‌يه... هرچي باشه، آدم تا تهش رفته. بدجوري جنگيده. بعدش چيزي كه دلش مي‌خواد ناهارشه. ولي اصلا دلش نمي‌خواد يه زن ناهار دعوتش كنه. راستش، آدم نمي‌خواد اصلا هيچ زني رو تا يه فرسخي اونجا ببينه، تا يه فرسخي هيچ‌جا ببينه. آدم دلش نمي‌خواهد هيچ زني رو نه توي زمين اسكوآش ببينه... نه توي رستوران. مي‌دوني، موقع غذا، آدم مي‌خواد درباره اسكوآش، يا درباره كريكت، يا درباره كتاب... با رفيقش گپ بزنه. آدم مي‌خواد با رفيقش جروبحث كنه، بدون اينكه يكي بيجا ميون حرفش بپره. نكته همينه.» [صفحه‌هاي 53 و 54] و نكته، به‌نظر «رابرت»، واقعا، همين است و همه نمايشنامه «پينتر»، به يك‌معنا، درباره همين است كه «يكي، بيجا» ميان يك دوستي و رفاقت مي‌پرد و البته «رابرت» وقتي از همه‌چيز باخبر مي‌شود، طوري وانمود مي‌كند كه انگار آب از آب تكان نخورده و هيچ اتفاقي نيفتاده است. و به‌نظر او، واقعا، هيچ اتفاقي نيفتاده؛ فقط يكي «بي‌جا، ميون» دوستي‌شان پريده كه مي‌شود ناديده‌اش گرفت و طوري وانمود كرد كه انگار بود و نبودش هيچ اهميتي ندارد. واقعا اهميتي ندارد؟ عجيب نيست؟ اينجور فراموش‌كاري، اينجور پاك‌كردن صورت‌مسئله، واقعا عجيب است.

اين نمايشنامه «پينتر»، از حال به گذشته مي‌رود، از بهار 1977 به زمستان 1968 مي‌رسد و بخشي از گذشته اين سه شخصيت بازي را پيش چشم‌ ما مي‌آورد. زمان نمايش، عملا، معكوس‌ است و از آخر به اول روايت مي‌شود. در بهار 1977 است كه «جري» مي‌فهمد «رابرت» از قضايا باخبر شده و همين‌طور در زمان به عقب مي‌رويم تا به زمستان 1968 برسيم، وقتي‌كه همه‌چيز براي اولين‌بار شروع شد. اين عقب‌رفتن در زمان و به‌يادآوردن سال‌هاي گذشته، در حكم يادآوري خاطره‌هايي است كه هرچند در گوشه‌اي از ذهن آدمي هستند، اما به‌مرور فراموش مي‌شوند و اشاره‌اي، تلنگري، يا جرقه‌اي لازم است تا دوباره به ياد آورده شوند. و درست مثل همان «اسكوآش»ي كه تكليف خيلي‌چيزها را روشن مي‌كند، چيزهاي ديگري هم هستند كه به‌مرور معناي‌شان را مي‌فهميم؛ مثلا اشاره‌هايي كه به شعرهاي «ويليام باتلر ييتس» مي‌شود، يا اشاره‌هايي كه به ونيز و تورچلو مي‌شود و البته آن روميزي ظاهرا قشنگي كه «اما» از سفر ونيز خريده است. «رابرت» در سفري به تورچلو، در تنهايي محض، شعرهاي «ييتس» را مي‌خواند و به‌قول خودش، بهترين روز زندگي‌اش را مي‌گذراند. نكته اين است كه «پينتر»، خيلي‌ چيزها را، اول به‌صورت اشاره‌هايي گنگ مطرح مي‌كند و بعدتر، پرده از آنها برمي‌دارد. بايد در زمان به عقب برويم تا تكليف خيلي چيزها روشن شود و مهم‌ترين چيز، احتمالا، همين است كه «چي شد كه اين‌جوري شد؟»

فراموش‌كاري همان فراموشي نيست، با هم فرق دارند. اصلا از دو جنس مختلفند. گاهي آدم‌ها چيزي را عمدا در گوشه ذهن‌شان بايگاني مي‌كنند و سعي مي‌كنند نسبت به آن بي‌اعتنا باشند، اما معناي بي‌اعتنايي اين نيست كه آن‌چيز وجود ندارد. ديوار بلند بي‌اعتمادي كه بالا برود، بايگاني هم دوباره فعال مي‌شود و چنين است كه آدم‌ها وقتي روبه‌روي هم مي‌نشينند، حرف مي‌زنند كه چيزي گفته باشند، نه اينكه واقعا حرفي براي گفتن باشد. اين نمايشنامه «هارولد پينتر»، چيزي كم از زندگي ندارد، طعم گس زندگي را مي‌دهد، و تازه اين درحالي‌ست كه بدبين نباشيم و گس‌بودن را مساوي تلخي نگيريم. جاي «درست» و «غلط» كه تغيير كند، طعم زندگي هم تغيير مي‌كند. اين «وودي آلن» بود كه يك‌بار گفت «زندگي، زندگي، زندگي. اين كلمه‌اي است كه روزي هزاربار به آن فكر مي‌كنم، اما بعيد مي‌دانم معنايش را در هيچ لغتنامه‌اي پيدا كنم.»

خيانت [نمايشنامه]
هارولد پينتر
ترجمه: نگار جواهريان و تينوش نظم‌جو
ناشر: نشر ني
چاپ يكم: 1387
تعداد: 2200 نسخه
قيمت: 1600 تومان
 يکشنبه 3 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[مشاهده در: www.donya-e-eqtesad.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 194]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن