تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 7 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، تاج سوره‏هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834752174




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

یک عدد درددل آینده نگرانه!!! : چه كنم؟


واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام دوستای گل
یه درددل کوشولو دارم... نظراتونم با روی باز خریدارم

7-8 ساله توی یه رابطه ی عشقولانم, ولی تاحالا نشده رسمیش کنیم, به خاطر رفتار خانوادم که خاستگارارو ندیده رد میکنن! عزیزدلمو هم خیــــــــلی دوست میدالم! اون به خانوادش همه چیزو گفته، قراره مهر بره دانشگاه ارشد بخونه و بیاد خاستگاری، متاسفانه شاغل نیس جایی:-( ولی وضع مالیه هر دو خونواده خیلی خوبه.
مشکل من اینه که بهم قول داده خونوادش چیزی از رابطه ما به خونواده من نمیگن.ولی نمیتونم رو قولش حساب کنم با شناختی که از خونوادش دارم. خیلی از آیندمدن میترسم. شرایط خونشون هم جوریه که به خاطر یه عروس که دارن و زیاد باش خوب نیستن دیدش بد شده.همش یه جورایی میخات از حالا گربه رو دم حجله بکشه،خیلی طرف خانوادشو میگیره. حساس شده به خاطر رابطه ی بد مامانش با عروسش. میخات تلافی کنه و به جای داداشش پسر خوبه مامان باشه، مثلا داریم درباره مراسممون نظر میدیم من میگم فلان تالار خوبه میگه نه،بذار مامانم انتخاب کنه،چون واسه اون عروسی  داداشم اینا به دلش مونده مثلا میگم بیا فلان روز دنبالم بریم سینما، میگه مامان ناراحت میشه تنها با تو برم.بیا اونم ببریم تورو هم ببینه!!!،همه انتخابای مراسمو عروسشون و پسرشون دوتایی انجام دادن.میگه مامانم دوست داشت فلان کارو بکنه نکرد،تو بذار تو دلش نمونه،حتی یه بار بی مقدمه گفت بچه دار شدیم باید مامان اسمشو انتخاب کنه،بعد فهمیدم عروسشون و پسرشون خودشون اسم انتخاب کردن و مامانه اصرار داشته که اسمی رو که دوست داره بذارن اونا هم محلش نذاشتن,از حرفاش فهمیدم که داداشش میمیره واسه زنش و زیاد محل اینا نمیذاره,,, یا مثلا به شدت اصرار داره که با من تنها جایی نره چون مامانش حساسه...میگه داداشش ماه عسل رفتن اروپا مامان نشسته تو خونه یه گریه کرده.میگم واسه چی؟ میگه آخه خیلی دلش میخاسته بره اونم ولی عروسشون نذاشته بعد مگه خیلی نامردی کرده!!! گفته خودتون جدا برید!!!  همش میاد دردودل میکنه برام, که مامانش ناراحته و میگه پسرمو دزدیده فلانی!!!
به خــــــدا بچه ها من خیلی مراعاتشو میکنم چون میدونم حساس شده,همش میگم من که ندیدم خونوادتو, ولی چون عاشق تو ام پس عاشق مامانتم هستم,,نگران نباش,مثه مامان خودم دوسش دارم, نمیذارم غصه بخوره,کلی باسیاست باش حرف میزنمو اونم آروم میشه واسه یه مدت.تا دوباره عروسه و مادره دعواشون بشه عزیزدلم هم بیاد به منه بی خبر از همه جا با ناراحتی و ترس بگه نکنه تو اینجوری کنی مامانم غصه بخورن!!!!.. ولی میدونم که بعدا تو زندگی خیلی به مشکل برمیخورم بااین اخلاق, خیلی میترسم آخه دارم وارد یه خونواده ی عروس گزیده میشم;) زمینه ی فکریشون خیلی بده, منم تو حرف درسته که عزیزدلمو مطمئن میکنم که به مامانش میگم چشم,ولی آدمی نیستم که بذارم به جام تصمیم بگیرن,انصافا هم هرچی تاحالا از عروسه گفته حق داشته اون عروس طفلک,به نظرتون انتخاب اسم بچه ش حقش نیست؟ اینکه فقط آخر هفته ها میان بده؟ اینکه همه ی خرید عروسیو خودش کرده؟ اینکه گفته واسه حلقه خودشون دوتا برن نه با مامانش؟ اینکه ازشون اجازه نگرفته و رفته دانشگاه؟اینکه ناخاسته و بدون اینکه به اونا بگه بچه دار شدن!!!!!!!!!!!!! آخه واقعا هیچ جا به مامانه حق نمیدم من, یه جورایی به نظرم ازینکه عروسه نذاشته تو زندگیش دخالت کنه ناراحته و چون میدونه این پسرش میخات بامن ازدواج کنه داره از حالا واسش درددل میکنه که طرفشو داشته باشه ,خیـــــــلی میترسم بچه ها, غیر از این نگرانم یه وقت بگن که ما 7ساله دوستیم,,,
کمک کنید چیکار میتونم بکنم,میخام آینده نگری کنم   فعلا اونا تو مرحله ی تحقیقن که بعد بیان خاستگاری,,, باباش گفته تلفن همه ی فامیلشو ازش بگیر واسه تحقیق!!! منم گفتم که این دیگه تحقیق نیست, فکر کن منو نمیشناسی, نمیشه که بیای از من تلفن و آدرس بگیری!! کلی حرف زدم باش تا راضی شد!!! به خدا واسه هرچیزی پدرم درمیاد تا حرفمو قبول کنه. خواسته هاشون برام نامعقوله...
واااای!!! ببخشید,خیـــــــــــلی طولانی شد...
اولش میخاستم کوشولو باشه! مثــــلا!!!!

با این چیزایی که گفتی که خیلی به مشکل میخوری دخترم

یکی از دوستان تو یکی از تاپیکا میگفت وقتی میریم مسافرت مادر شوهرم باید بدونه و باهامون میاد. وقتی میخوام با شوهرم صحبت کنم میان پیشم وامیستن حرفامو گوش میکنن . ببخشیدا ولی فکر کنم اگه توام از اول کوتاه بیای و بزاری همش دخالت کنن زندگیت همینطوری میشه... این دوسته عزیزمون الان خیلی داره اذیت میشه . در ضمن نامزد تو میخواد پسر خوبه مامانش باشه و تورو اذیت کنه ؟؟ فکر میکنی اگه بخوای مقاومت کنیو نزاری دخالت کنن شوهرت باهات چجوری میشه ؟؟ زندگیت غیر قابل تحمل میشه چون شوهرت طرف خونوادشو میگیره ... باهاش حرف بزن نزار این کارو در مورد تو انجام بدن به خدا بعدا اونقدر پشیمون میشی که نگو... استقلالتم از دست میدی......

واسه ماه عسل  مادر شوهر بردن دیگه نوبره واللا. اون دیگه اسمش ماه عسل نمیشه که!
همینجوریش که 2 نفر فکر میکنن که تفاهم دارن و ازدواج میکنن فردا هزار تا مشکل پیدا میکنن و میگن از اول نشناختیم همو. مال تو که
 از الان مشخصه وضعیتت. پس این وسط خواسته های خودت چی میشه؟
میتونی این اجازه رو بدی که به جای تو  فکر کنن؟ مطمئن باش مشکلاتت بیشتر از اونی خواهد شد که الان تصورشو داری.
ببینیم نظر دیگر دوستان چیه

بنظر منم خواسته های این عزیز دلت خیلی غیر منطقیه.
بعدا خیلی خیلی خیلی بهت سخت خواهد گذشت مگه اینکه اینقدر دوستش داشته باشی که هر چیزی گفت و هر کاری کرد قبول کنی و برات مهم نباشه که تصمیماتت رو توی زندگیت خودت می گیری یا مادر همسرت .
گلم به نظر من بگو منم خیلی دلم می خواد که دل مادرت نشکنه و همیشه ازم راضی باشند اما واقعا هرچی فکرشو می کنم می بینم واقعا تجربه اش رو ندارم کاش بیای بریم پیش یه مشاور خانواده ببینیم ما اصلا از اول بنای زندگیمون رو چه طوری بذاریم که مادرت راضی باشند و مهمتر از اون اینکه اون عروسه رو چه طوری باهاش رفتار کنیم که هم سنجیده باشه و هم این کاراشو بذاره کنار.
احتمالا اینو که بگی بهت می گه کار خاصی نمی خواد بکنی فقط اینکه بذاری مامانم فلان تصمیم ها رو خودش بگیره و .... اگه اینجور گفت باز بگو نه من واقعا ناراحت می شم اگه ناخواسته یه کاری کنیم که باعث ناراحتی ایشون بشه و هرچی فکرشو می کنم میبینم که احتیاج به راهنمایی یه مشاور داریم
بعدش برو همه اینا رو برای مشاور بگو یا بذار خودش بگه . ضمنا بذار مشاور رو هم خودش معین کنه که بعدا نگه شما رو می شناخته .
مشاور راهنمائیش می کنه .
خودت هم قبل از اون می تونی بری پیش یه مشاور و ازش یاد بگیری که چطوری این موضوعات رو عنوان کنی و اوضاع رو به نفع خودت روبه راه کنی
فقط کااااااااااااااااااملا حواست رو جمع کن - این شرایطی که می گی شرایط جالبی نیستند .

خانم گلي به نظرم مشكل شما اينه كه مي خواي نظر مثبت طرف مقابل را جلب كني و داري دو رو بازي در مي آري چيزايي كه گفتي همه حق عروسشون بوده مطمئن باش در موقعيت شما هم همين رفتار را داري متاسفانه مادر شوهر آينده معتقده پيشگيري بهتر از درمانه. به نظر من مودبانه مواضعت را مشخص كن و خط قرمز زندگيت را به طرف مقابلت نشان بده بذار اون تصميم بگيره منطقي باش و توقعات منطقي داشته باش اتفاقا خوبه كه الان سنگهاتون را با هم وابكنين

قبل از ازدواج بايد عيبها را با دقت و ذره بين ديد بعدش بايد كوتاه آمد اونهم نه هميشه

این طوری خیلی سخته
وارد این زندگی شدن خیلی ممکنه اذیتت کنه
البته اگه آدمی باشی که استقلال فکری و فردی برات مهم نباشه می تونی تحمل کنی
هرچه قدر هم که مادرشو دوست داشته باشی بازم نمیشه

قبل از ازدواج که باید چشم هاتو خوب خوب باز کنی و مسائل رو حلاجی کنی نه اینکه الان همه چیو قبول کنی و حق رو به اون بدی بعدا که رفتی باهاش ازدواج کردی این چیزارو قبول نکنی معلومه که بعدا قبول نمی کنی کی حاضره مادرشوهرشو با خودشون ببره ماه عسل کی اسم بچشو دیگران انتخاب می کنن مشکل دارن اینا چه توقعات مسخره ای
اصلا باهاش ازدواج نکن که اگر بکنی هم به جدایی می انجامه
هیچ چیزی بدتر از این نیست که دیگران بتونن انقد راحت تو زندگیت دخالت کنن

دوست گلم به نظر من هرچقدرهم صبور باشی بازیه جاهایی دلت میخواد خودت تصمیم بگیری آدم ازدواج میکنه که اتقلال پیدا کنه نه اینکه تصمیماتش رو یه نفر دیگه بگیره و دیکته کنه و شما فقط اجرا کنی اینجور زندگی خیلی سخت یا راحت تر بگم وحشتناکه سعی کن همین اول همه حرفهات رو محکم بهش بزنی بهش بگو مادرت حق تصمیم گیری داره اما تو مسائل مربوط به خودش به نظر من ازنامزدت گرفته تا خانواده اش همه دارن با یک استراتژی خاص عمل میکنن و از همین اول یه جورایی ببخشیدا گربه کم فیله رو دم حجله میکشن به نامزدت تفهیم کن که هر کس در زندگی بعد از ازدواج تا یه حدی نقشی داره بهتره در این مورد خیلی فکر کنی بحث یک روز و یه هفته نیست صحبت یک عمر زندگیه

دختر خوب من که میگم این رابطه رو همین الان قطع کن عذابش کمتره منم 14 سال با همچین کسی که میخواد پسر خوب خوانواده باشه زندگی کردم مطمئن باش جز عذاب وحرص خوردن چیزی عایدت نمیشه

عزیزم تمام اینایی که درمورد عروس قبلی گفتی حق مسلم عروس بوده و ظلم اینا به اون عروس اگه میتونی برده خانواده همسر باشی و اصلا نظری در مورد زندگیت ندی و مادر شوهرت عزیزتر از خودت باشه (تازه الان تو باید خیلی عزیزتر از مادر شوهر باشی چون بعد ازدواج این عشق  آقا به شما کمتر میشه) ازدواج کن ولی این خانواده به نظر من برده میخوان نه عروس ایشون هم که میخوان فقط پسر خوبه باشن تو روخدا آینده نگر باش اونا که پسره با هزار ناز میاد دنبالشون زندگیشون چی میشه که مال شما بشه که قراره فقط تلافی یه عروس دیگه سر شما خالی بشه اونم تلافی کاری که حقش نبوده چون خواسته های اونا غیر منطقی بوده تا وارد زندگی نشی نمیفهمی که چقدر تحملش غیر ممکن و سخته

عزیزم پسر خوب مامان باید ور دل مامانیش بمونه اصلا نباید زن بگیره این انتظلر زیادیه که عزیز دلت خودش پسر خوب مامان باشه و زنش رو هم دختر خوب مامانش کنه من که اصلا رو همچین ادمی نمی تونم حساب کنم یعنی مرد زندگی نیس مطمئن باش من جای شما بودم از همین الان می گفتم که از زندگی چی می خوام و می خوام چه جوری زندگی کنم اگه شرایط شما رو قبول کرد که هیچ نکرد بهتره بره دنبال مامان جونش ببخشی با حرص نوشتم اصلا همچین ادمی رو نمی تونم تحمل کنم.

به نظر من اصلا این زندگی قشنگ نیست. ازدواج نکنی بهتره . آدم وقتی می خواد تصمیم به ازدواج بگیره هرچقدر هم دقیق عمل کنه و نسبت به طرفین شناخت داشته باشه بازم تا زیر یه سقف نرفته از مشکلات زندگی خبر نداره . مطمئنا این مشکل بعد از ازدواج چند برابر میشه و زندگی برات غیر قابل تحمل...... مادر شوهر من فرشته است  ولی بازم 5 تا 10 درصد پیش میاد که با وجود اینکه از روی قصد نیست و از روی دلسوزیه بعضی چیزها به نظر آدم جالب نمیاد چه برسه به این چیزهایی که شما گفتی عزیزم.اینا که میگی دخالت مستقیم . حتما یه کم دیگه میاد خونتون بی اجازه می گرده و وسایل تو بهم میریزه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من اگه جای تو بودم بی خیال این رابطه و ازدواج می شدم.

 دوست عزیز من کاملا درکت می کنم چون من هم با همین مشکلات روبرو هستم.دقیقا این چیزا که گفتی برای من هم پیش اومده. من الان یک ساله ازدواج کردم .اویل این مسئله خیلی شدید بود .مثلا ما که می خواستیم بریم خرید جهیزیه مادر شوهرم به اصرار شوهرم باید می اومد چرا چون شوهرم می گفت ناراحت می شه در صورتی که مادر خودم که پول این چیزا رو باید می داد می گفت برید به سلیقه خودتون بگیرید شما می خواهید استفاده کنید.
 
واسه ماه عسل می خواست با ما بیاد می گفت اشکالی نداره توی اتاق که نمی خواهیم بخوابیم که آخر سر با عدم تعارف من و حرف پدر شوهرم نیومد بعد از اون هم هر جا مسافرت رفتیم عین سر جهازی باما بود.
اوایل ازدواج هفته ای حداقل یک شب خونه ما بود .شب عروسی هم اومد اونجا خوابید و تا 3 شب خونه ما بود.
خلاصه سرت را درد نیارم دیگه من از دست این کارا خسته شده بودم و چند بارم با شوهرم بحثم شد اونم هر وقت بهش چیزی می گفتم بدتر جبهه می گرفت و من هم به خاطر شوهرم چیزی نمی گفتم که با هم دعوامون نشه ولی خودم خیلی ناراحت می شدم.
من شوهرم را تو این قضیه خیلی مقصر می بینم چون اون خیلی به مادرش وابستگی داره .الان خیلی بهتر شده ولی شوهرم منو مقصر می دونه و می گه تو دوست نداری با خانوادم باشی زیاد و خلاصه از دستم ناراحته.در صورتی که تا حالا تو این یکسال 5 بار باهاشون مسافرت رفتم هر هفته بهشون سر می زنم از کادو وسوغاتی در هر مناسبتی کوتاهی نکردم هر وقت میان به نحو احسن پذیرایی می کنم اما وای به روی که مثلا بگم من این هفته دوست ندارم بیام شب خونه مادرتینا بخوابم یا بگم دوست ندارم با اونا برم مسافرت اینقدر شوهرم اخم و تخم می کنه که نگو.
 
تنها مشکل من و همسرم هم سر همینه.مثلا اگر بخواهیم بریم تنها مسافرت باید بگیم مسافرت کاریه که خانم ناراحت نشه.
 
به نظر من این مسایل هیچوقت به طور کامل حل نمی شه البته من نمی گم مردا نباید به خانوادشون برسن اما دیگه بیش از حد می شه این مسائل بوجود می اد.در هر صورت شدیدا بهت توصیه می کنم از دعوا با همسرت سر ایم مسئله اجتناب کن. سعی کن با سیاست و ارامش حلش کنی نمی تونی این مسئله رو یک شبه همون اول زندگی حل کنی باید یواش یواش حلش کنی نمی تونی یک دفعه کاری کنی که بی خیال مادره بشه باید باج بدی یه کم تا یواش یواش مشکلت حل شه.
مثلا من تازگی ها می گم تنهایی مسافرت حال نمی ده باید دسته جمعی بریم بگو برادرتم بیاد برادر شوهرمم که خانمش کلا با اینا سر همین چیزا مشکل داره و نمی اد در نتیجه منم از این بهانه استفاده می کنم.
 ببخشید خیلی حرف زدم آخه داغ دل خودمم تازه شد.
 
 






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 394]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن