تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هرگاه يكى از شما به خانه خود وارد مى‏شود، سلام كند، چرا كه سلام بركت مى‏آورد و...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826059974




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

میخوام دوباره خودمو بسازم : دل مشغولیهای روزمره


واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: به نام خدای مهربون
**
بچه ها جونم... دیگه تقریبن همه تون قضایای این چند وقته اخیر من رو میدونید...
راستش من کلن خیلی دختر پر روحیه و با انرژی ای بودم...
مریضی رسولم باعث شد کمی غمگینی وارد زندگیم بشه... که هیچ وقت نبود...
الآن تقریبن هیچ کار مثبتی که خودمو راضی بکنه انجام نمیدم...ینی هییییییییییچ...
رفتم قالب ژله ی خوشگل گرفتم... مامانم میگه مگه تو رسول نباشه برا ما ژله و دسر درست میکنی؟؟؟
خو فک که میکنم میبینم واقعن همین جوریه...
اما دلم میخواد که این طور نباشه...
میخوام واقعن به خیلی چیزا برسم...
برا ارشد میخواستم بخونم که ییهویی پوچ شد همه برنامه هام....
باز تصمیم بود و وقتی رسول خونه بود کنارش که بودم کمی شروع کردم.. اما الآن که بیمارستانه... نمیدونم بیشتر نگران میشم.. یا بیشتر وقتم مشغوله که هیچ کاری نمیکنم...
خیلی سعی میکنم که شاد باشم و روحیمو حفظ کنم...
راستش یه جورایی انگار رسالتم همینه... چون یه عممممممر... همه رو به داشتن روحیه ی خوب تشویق کردم و همیشه همین حرفا رو میزدم...
تا اندازه ای هم موفق بودم.. اما اصن از این حالت خودم راضی نیستم
میدونم خیلی هاتون تو شرایط خیلی بدتری از من بودید...
میخوام ببینم کی.. چی پیشنهاد میکنه...
ببینم چه راهی رو انتخاب کنم...
چی کار کنم آخه که دیگه این مدلی نباشم...
پیشاپیش ا زهمراهی و کمکتون ممنون

مونا جونم
دوست گل و خوبم
می دونم سخته . و داری اذیت میشی. نگرانی...
اما با نگرانی که کاری پیش نمیره....
فقط یک توصیه بهت دارم
به این فکر کن که انشالله روزی که آقا رسولت به امید خدا خوب بشه... اگه تو این مدت کار مثبتی نکرده باشی... چ می خوای بهش بگی...؟!
به این فکر کن که اگه تو این مدت بتونی از لحاظ فردی و اجتماعی پیشرفت کنی.. چیز جدیدی یاد بگیری یا همین تو اشپزی وارد وارد شی... و وقتی رسول بفهمه چقققققققققققدر خوشحال میشه...
نذار وقتی کامل سالم شد به خاطر اینکه تو حالت استپ بودی ناراحت بشه و خودشو سرزنش کنه یا عذاب وجدان بگیره که مونا به خاطر من به کاراش نتونسته برسه....
اگه مومنی... اگه خدا رو قبول داری .. باید مطططططططمئن باشی که خدای با عظمت ما خودش همممه چیز رو به وقتش درست می کنه... توکل کن بهش تا آروم شی. . مونا جونم. اگه کاری رو به خدا سپردی دیگه اصصصصلا در موردش نگرانی نداشته باش. چون خدا خودش کار رو درست میکنه...
تو مگه سلامتی آقا رسول رو از خدا نخواستی و بهش نسپردی؟ مگه بهش توکل نکردی؟ خوب دیگه این مورد رو که به عهده خدا گذاشتی دخالت نکن خدا خودش خوب میدونه چی کار کنه.  مطمئن باش انجام میشه... حالا وقتشه فکرت رو آزاد کنی و روی سایر مسائل زندگیت برنامه ریزی داشته باشی
براتون دعا میکنم عزیزم

راس میگی میکا جونی ام...
رسول بزرگترین مشوق زندگیم بوده...ینی یه چی میگم.. یه چی میشنوی...
وقتی فهمیدم میخوام درس بخونم یه عالمه خوشحال شد...
باید شروع کنم...
آره.. من توکل به خدا کردم...
خیلی زیاد هم بهش مطمئنم...
راستش یه چیز دیگه هم هس...
من خو برا خونه زندگیمون یه عالمه شوق داشتم دیگه....
همیشه که بیرون میرفتم یه چی میدیدم خوشم میومد میخریدم برا خودمون
اما خیلییییییییییییی وقته یه سوزن نخریده بودم.. تا دیروز...
مامانم همراهم بود... یه ذره خرت و پرت خریدیم ...
حس خوبی داشت..
اصن انگاری خیلی حس بهتری بود تا اینکه هیچی نخری...
یه امید نابی داشت...
به نظرم رو این قضیه هم باید کار کنم...
 

گلم قانون جذب رو که می دونی....
انرژی مثبت رو از دست نده....
سعی کن رسول پیشرفتت رو ببینه و ذوق کنه و روحیه بگیره...
اگه کاری نکنی روحیه رسول هم از بین میره..میگه ببین چه خبره که مونای من که این همه برنامه داشت دیگه هیچ کاری نمی کنه.
نذار رسول هم غصه بخوره.
دیر و زود داره سوخت و سوز که نداره.. انشالله به امید خدا یک روز میرین سر خونه زندگیتون، حالا جهیزیه نخریده باشی یک کم سخت میشه....
کم کم بخر بذار کنار تا وقتی آقا رسول خوب شد انشالله عروسی بگیرین...
 

واقعن هم باید کم کم بخرم.. چون بابام یه وامی گرفته بود برا جهاز من.. اما قسمت نشد.. چون رسولمو آزاد عمل کردن... هزینش زیاد شد...
همه یپول جهیزیم رفت پای دوادکتر رسولم...
الآنم ولی میشه خورده ریزا رو خرید.... توکل به خدا
مامانم که همیشه میگه.. میگه تو هر چی بخوای میشه...
حتمن همین جوریه
پس من برررررررممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

عزیزم. من به عینه دیدم که پول عروسی و جهیزیه رو خدا خودش جور میکنه... مطمئن باش.
برو عزیزم. امیدوارم خبرای خوب برامون بیاری
بوس

منم دیدم و ایمان دارم بهش...
خداس دیگه.. بالاخره این ور اون ورش میکنه.. اما داغون نمیکنه... اون نخه رو پاره نمیکنه....
فعلن
خدافسسسسسس
بچه های دیگه هم بیان و از تجربه هاشون بگن... راهنمایی کننننننننننننننن

آفرین مونا خانوم قهرمان که هم خودش پرانرژیه و هم به همسرش کلی انرژی میده.

سلام مونا جون.من دورادور در جریان مشکلات و مریضی همسرت بودم و همیشه برات ارزوی صبر میکردم.اخه منم یه جورهایی همین دردها و لحظه ها رو کشیدم اما من داداشم مریض بود و تا 5 سال ما نمیتونستیم واسش کاری کنیم.اخه کوچولو بود و نمیشد عملش کرد.تمام کارهاش رو ما واسش انجام میدادیم.حتی راه رفتن هم براش سخت بود.هر شب یکی بیدار بود تا هواسمون بهش باشه تا بچه بتونه بخوابهخیلی ما سختی کشیدیم امت خداروشکر الان حالش خیلی خوبه.نمیدونی چه شوقییه وقتی الان داداشم رو میبینم که اینقدر راحت داره زندگی میکنه.
همش به روزهای خوش فکر کن.مطمئن باش این روزها تموم میشه و همسرت پیشت میاد.سعی کن دوباره برگردی به سمت چیزهایی که قبلا بهش علاقه داشتی.نمیدونم به اشپزی یا هنرهای دستی یا حالا هر چیزی که دوست داری.با انرژی مثبت پیش برو که همونجوری مثبت هم برات پیش میاد.هیچ وقت نگو نمیتونم.هیچ وقت چون همیشه یادت باشه وقتی خدا ارزویی در دلت به وجود میاره بدون توان انجام دادنش رو هم در تو میگذاره

باریکلا مونا جون
من چیزی نمیتونم بگم ،چون بنظرم ایمان خودت خیلی قویه و روحیه ات خوب.... خب یه مدتی مشغله فکری نذاشته به کارای دیگه ات برسی ، خوبه که دوباره شروع کنی، وقتی تو انقدر به خدا ایمان داری، پس شرایط همون شرایطه فقط به قول خودت یکم این ور و انور شده، زندگی عادی ات رو شروع کن، اثر مثبتش رو هم تو زندگی خودت و همسرت میبینی ، هم اطرافیان......چه خوبه که وقتی میری پیش رسولت بگی اون روز چیکارا کردی، چی واسه زندگیتون خریدی، چه غذای جدیدی درست کردی، چقدر درس خوندی، چه تصمیمی واسه مراسمت گرفتی، و ...
حتی خریدن یه چیز کوچیک واسه زندگیت خیلی تو روحیه ات تاثیر داره
مطمئناً من نمیتونم شرایط فعلی ات رو درک کنم ، ولی میدونم درس حوندن تو این شرایط سخته ولی بعد از چند روز عادی میشه ،
اگه رسولت الان نمیتونه کاری بکنه ولی چشمش به تو هست، تو باید حواست به آینده جفتتون باشه
موفق باشی عزیزم

مونا جونم .. من همیشه روحیه و اخلاقتو تحسین میکردم .. یه جورایی واسه من تو زمینه صبر و روحیه الگو بودی..
عزیزم میدونم هیچ وقت کم نمیاری.. چون همینطور که تو امضات نوشته تو قهرمان زندگی ِ خودتی..
یه قهرمانم که کم نمیاره گلم..
مطمئنم بهترین ها رو میخوای.. پس شک نکن بهتری نها میان پیشت..
مطمئن باش عزیزم..

همین کارایی که میکنی رو ادامه بده .. تیکه تیکه جهیزیه ات رو بخر.. به همسریت نشون بده .. بذار همسریتم ببینه چقد به زندگی امیدواری.. این یه انرژی و نیروی مثبته واسه همسریت عزیزم..
پیش همسریت که نشستی از آینده اتون بگین.. از خوشی های زندگیتون ..
حرفای انرژی دار بزن عزیزممممممم.. 
و بعددددددد درس .. درستو بخون... بذار همسرت خوشحال شه.. 
به خهودت بگو من تموم زندگیم واسه خوشحالی همسرمه .. پس اگه درسمو بخونم .. اونم خوشحال میشه ..
توکل به خدا کمکت میکنه.. نیروی عشق به همسرت کمکت میکنه 
همه اینا بهت امید و انرژی میده عزیزم.
موفق باشی

عزيزم اميدوارم اقا رسول هر چه زودتر بهبودي كامل پيدا كنه و مثل قبل شاد باشين
چيز هايي كه ميخري رو به آقا رسول هم نشون بده و بگو براي خونتون خريدي.ازآينده باهاش حرف بزن
بگو وقتي خوب شد تصميم داري كجاها بريد ، چه كار كنيد و ...
اينطوري انگيزه و انرژي رسول هم بيشتر ميشه و مطمئنا زودتر خوب ميشه
اميدوارم هميشه شاد و سرحال باشي
مونا جونم براي اينكه بتوني زندگيت رو بچرخوني و توي مشكلات همراه و كنار همسرت باشي خيلي مهمه كه خودت پرانرژي و روپا باشي

سلام مونای گلممممممممممم.
به به ..بابا تو که همینجوریشم تکییییییییییی...
ببین عزیزم شرایطو به نظرم جوری درست کن که وقتی اقا رسول ایشالا به همین زودی حالشون خوب خوب شد چند روز بعدش عروسی کنین..خونه که گفته بودی طبقه بالای خونه خودتونین..خب خدارو شکر...
جهیزیتو جور کن..دنبال کارای جشنت باااااااااااااش.برو لباس عروستو انتخاب کن...برو ارایش گاه های مختلف کاراشونو ببییییییییین...
مدلای چیدن جهیزیه رو یاد بگیییییررر...اگر چیز جدیدی برای خونتون میخری عکسشو بگیر به اقا رسول نشون بده بگو همین روزا ازشون دوتایی استفاده میکنییییییییییییییییم...
امممممممم...دیگه...درستو حتتتتتتما ادامه بده...
برای سورپرایزی هرچه بیشتر اقا رسول یه کلاسیو که اصصصصصلا حرفشو نه شما داری نه همسرت برو یاد بگیر..بعد هر وقت میری پیششون چیزایی رو که تا حالا یاد گرفتی رو نشونش بده...
یه جوری براش بگو که این مرد به این اطمینان برسه که حالا که من موقتا نمیتونم زندگی مشترکمو با این خوشششششششششششگل خانم شروع کنم..ولی مونا جونم از پا نیوفتاده و زندگیشو داره میکنه..این یعنی غرور برای یه مرد...وقتی ببینه مشغول کارای خدتی و به خودت میرسی شرمندت نمیشه...
براش یه کاری چیزی جور کن..مثلا اگر ایشون نجاری و .......بلدن برو یه مدل میزی چیزی ببین مدلشو بهشون نشون بده بگو اینو میخوام برام درست کنییییییییییییی...اینجوری قدرت مبارزش بیشتر میشه...
خونتونو تقریبا دیگه کاااااااااامل کن..برو ببین کدوم تالار تا همین تاریخای ((نزدیک)) قیمت و جاش مناسبه....
مدل کارت عروسی ببین..یه دونه یا حالا هر چند تا کارت عروسی با یه تاریخ مشخص بخر((قانون جذب..انرژی مثبت))
اگر پول تو دست و بالته خیییییلی عالیه اگه بری انعام بدی برای لباس عروس و از الان پیش خودت نگهش داری..برای یه تاریخ نزدیک..چون زیاد وقت نداری کههههههههههههههههههههههههههههههههه
چند روز دیگه لی لی لی لی لیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
ایشالا خوشبخت باشین

مونا جون با وجود توصیه های قشنگ و پرانرژی دوستان دیگه چیزی نمونده که بخوام بگم. اما می خوام تجربه ای برات تعریف کنم که تا حدودی مشابه شرایط شماست...
چند سال قبل شوهر یکی از دوستام که اتفاقا آدم خیلی شاد و پرانرژی هم بود خیلی ناگهانی بیمار شد. طوریکه در عرض چند روز نه قدرت حرکت داشت و نه تکلم فقط می تونست چشماش رو حرکت بده همین و بس! برای همه  به خصوص همسرش شوک خیلی بدی بود شب و روزش شده بود گریه..  اونا عاشقانه همدیگرو دوست داشتن و خیلی نقشه ها برا آیندشون کشیده بودن آخه اون موقع دوستم سه ماهه باردار بود... اما این اتفاق انقدر روش تاثیر گذاشته بود که تصمیم گرفته بود بچه اش رو سقط کنه!! یه روز مادر دوستم باهام صحبت کرد و تصمیم گرفتیم با کمک دوستامون و مادر و خواهرش از این حال و هوا درش بیاریم. از اون روز مدام در مورد بچه صحبت می کردیم و هرروز یه تیکه از وسایلش رو می گرفتیم. اوایل اصلا باهامون همکاری نمی کرد و حتی ازمون ناراحت هم شده بود اما کم کم خودش هم پا به پای ما میومد و با ذوق و شوق فراوون سیسمونیش رو تهیه می کردیم و حتی همه خرید ها رو قبل ار خونه بردن به بیمارستان می برد و به شوهرشم نشون می داد. همین موضوع باعث تقویت روحیه هر دوشون شدو به لطف خدا حال همسرش هم روز به روز بهتر شد و وقتی تونست دوباره حرف بزنه اولین جمله اش این بود که موقع به دنیا اومدن بچه با پاهای خودم میام استقبالش... و روزی که قرار بود خانم زایمان کنه همه ما پدر خوشحال و سرحالی رو پشت در می دیدیم که کوچکترین آثاری از بیماری نداشت...

دوس جونای گلم.. اولن یه چیزی در مورد عروسی و اینا بگم...
خو گلا.. ما بعد ماه رمضون عروسیمون بود مثلن.. ما هم چون خیلی فعال بودیم.. از عید کارامونو کرده بودیم... ینی تالار رزرو کرده بودیم که مجبور شدیم هفته ی پیش پس بدیمش... خو بیعانه و اینا هم مالید... اما فدا سر رسولم...
نذاشتم یه ذره هم غصه بخوره... بهش گفتم خیلیم بهتر تر... چون این تالار ظرفیتش 400 نفر بود.. اما حالا که این اتفاق افتاد.. این قذه دوستای خوب و ناز پیدا کردیم که اصن دلم نمیاد اونا نباشن... بهتر اصن.. ظرفیتش بهمون نمیخورد =))))
در مورد لباس عرووووووووس... اونم سفارش داده بودیم... خیلییییییییییم خوشحالم که این کارو کرده بودیم.. چون بدون رسولم اصن ممکن نبود برام...
اونم همین هفته ها باید برم پرو... چون اجاره ای هم نبود و میخواستم بخرم.. اصن مشکلی پیش نمیاد.. میگیرم میذارم خونمون...
همهی حرفاتون هم قبول دارم..
باید کمکم کنیییییییییییییید
من تو زندگیم دس به سیاه و سفید نزدم =))
اما واقعن مستعدم و باهوش =))) ... بگید برا اینکه آشپزی رو شروع کنم از چی شروع کنم؟ از کجاااااااا؟؟؟
خداروشکر تو این زمینه همه اینجا اوستاااااااااااااان
خلاصه که دم همه تون گرم که این قذه روحیه دادید






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 4409]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن