واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام به دوستاي گلم فكركنم تاحالا ديگه منو خوب شناختيد من سالمه 4سال با آقا پسري دوست هستم حالا ايشون با خانوادشون صحبت كردن كه واسه خواستگاري بيان من ميخوام قبلش با مامانم حرف بزنم راجبش ولي روم نميشه بعد هم نميدونم چه جوري سر صحبت رو باز كنم
البته از رابطه ما خبردارن ها ولي اينو چطور به مامانم بگم
berg نوشته است:
خانمی سلام امیدوارم شخص مورد نظر خوشبخت کنه حرف همان طور که از دل می اید به دل هم می شینه هیچکس محرم تر از مادر نیست خیلی ساده ومحترمانه امیدوارم موفق باشی
دوست جونم ممنون بابت پاسخت
خيلي هم با هم خوبيم ها ولي اصلا روم نميشه باهاش صحبت كنم
همش فكرم مشغوله
سلام مهتاب جونم.من تجربه خودم رو میگم برات .گلم میتونی از اون آقا پسر بخوای که در صورتیکه تمایل به ازدواج و خواستگاریت داره مادرشون با منزلتون تماس بگیرن برای آشنایی و تنظیم وقت برای خواستگاری رسمی.
Taranom24 نوشته است:
سلام مهتاب جونم.من تجربه خودم رو میگم برات .گلم میتونی از اون آقا پسر بخوای که در صورتیکه تمایل به ازدواج و خواستگاریت داره مادرشون با منزلتون تماس بگیرن برای آشنایی و تنظیم وقت برای خواستگاری رسمی.
عزیزم بهترین کار همینه. صبر کن بعد از تماس اونا با مادرت حرف بزن. اینطوری ایشون خودش پیشقدم میشه. خوشبخت باشی عزیزم.
مهتاب جان منم با بهارک و ترنم جون هم عقیده ام
گلم انشالا که خوشبخت شی
مرسي از نظرات تك تك تون
من فكرميكردم اگه قبلش باهاشون صحبت كنم بهتره
مهتاب جون نوشته است:
مرسي از نظرات تك تك تون
من فكرميكردم اگه قبلش باهاشون صحبت كنم بهتره
عزیزم مهتاب جون خودت بهتر مامانت رو میشناسی و روحیشون رو میدونی.
ولی من اون روشی که گفتم هم برای خودم هم برای دوستام جواب داده.
ایشالا خوشبخت بشی گلم
خوشبخت بشی خانومی
اولش سخته رو غلطک بیفته حل حلههههههههه
وای مهتاب میتونم بفهمم الان چه حس و حالی داره خیلی شیرینه قدر این لحظاتتو بدون . منم چیزی به مامان نگفتم البته میدونست که باهم دوستیم ولی در مورد خواستگاری چیزی نگفتم یعنی خودمم نمیدونستم یه روز که همینطور تو خونه نشسته بودیم مامان شوشو زنگید و با مامان قرار گذاشت منو میگی خیلی تعجب کرده بودم خودمم سور گرفته بودم انگار که زیاد برام مهم نیست ولی تو دلم قند آب میشد................ ای یادش بخیر
nafas241 نوشته است:
وای مهتاب میتونم بفهمم الان چه حس و حالی داره خیلی شیرینه قدر این لحظاتتو بدون . منم چیزی به مامان نگفتم البته میدونست که باهم دوستیم ولی در مورد خواستگاری چیزی نگفتم یعنی خودمم نمیدونستم یه روز که همینطور تو خونه نشسته بودیم مامان شوشو زنگید و با مامان قرار گذاشت منو میگی خیلی تعجب کرده بودم خودمم سور گرفته بودم انگار که زیاد برام مهم نیست ولی تو دلم قند آب میشد................ ای یادش بخیر
واي كجاش شيرينه همش فكرم مشغوله نميدونم چكاركنم اصلا نميتونم تشخيص بدم چه كاري بده چه كاري خوب
آره mahtab6جون خيلي سخته
برای منم اون موقع ها سخت بود اما الان که بهش میفکرم واسم شیرینه.انشالله خوشبخت بشی خانوم گل.
چطورمثل شماصورتک بزارم گلم؟؟؟
مهتاب جونم چيكار كردي با خواستگاري ؟ به مامانت گفتي بلاخره ؟
مهتاب جان چی کار کردی؟ نتیجه چی شد؟
ريما جون نوشته است:
مهتاب جان چی کار کردی؟ نتیجه چی شد؟
آره دوست جونا گفتم به مامانشالا بعد عيد فطر ميانالبته ما خودمون 2تايي راجب همه چي حرف زديم و تصميم هامون رو هم گرفتيمخواستگاري ما فقط من باب آشنايي خانواده هاست
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 326]