واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: mahta1363 نوشته است:
سلام برهمگي نمي دونم از شما كمك مي خوام اين شوهر من وقتي خونه مامانش ميره نسبت به من كم محبت ميشه اگه يه مدتي نره عاشقو ديونه منه ولي اگه يه روز بره به من توجهي ميكنه انگار احساس دل گرمي مي كنه البته رگ خوابش تا حدودي دسمته سعي مي كنم تو خونه راحت باشه بهش خوش بگذره كمتر يا شايد اصلا نسبت به كارايي كه من نميپسندم گير نمي دم ولي باز زياد موفق نيستم دلم مي خواد توي دلش اول من باشم بعد خانوادش ولي مثل اينكه زياد موفق نيستم.
ای بابا همشون همین طورن
شوهر منم تا فامیلاشو مبینه همش خوشحالو شاد هست و تنهایی که هستیماااا به زور میخنده آخه خسته هست....ولی کلا حساس نشو.....به خدا مردا با ما زنا فرق دارن....از کره ی دیگری هستن.....مریخ
ولی بعضی وقتا به روش میارم و میگه نه....ما عقد بودیم اون رفته بود مشهد پیش مامانش اینا من بابام نذاشت برم ساعت 9 صبح اس داد صبح بخیر گفت تا 9 شب خبری ازش نشد منم ناراحت شدم و گریه ام در اومد و از اون موقع کنترل میکنه کمی هر وقت این جوری میشه یا توجه ش به خانوادش میره بهش میگم 9 به 9
یعنی بیخیال من شدی دوباره....اونم شرمنده میشه
چی بگم؟؟؟
فقط اینو میدونم که به قول یکی از بچه ها هر چقدر اویزونی گریزونه..هر چقدر گریزونی اویزونه...
تا یه حدودی وقتی اونجا میرین در دسترسش نباش..سعی کن اصلا نبینتت..یا اگرم جلو چشمشی اصلا کاری به اونن داشته باش...بعد ببین تاثیر داره؟؟؟
عزیزم همه آدما دوست داشتن رو از محیط خونه و در ارتباط با اعضای خانوادشون یاد میگیرن و تجربه میکنن. اگه شوهرت خانوادشو دوست نداشته باشه باید ناراحت باشی چون کسی که به راحتی از خانواده ای که یه عمر باهاشون زندگی کرده و براش جایگزینی وجود نداره به راحتی میگذره از همسری که میتونه براش جایگزین پیدا کنه خیلی راحت تر میگذره. اگر باهاش همراهی کنی و اون ببینه که تو هم به خانواده اون علاقه داری مطمئن باش که ارزشت براش هزار برابر میشه و تو مهمترین شخص زندگیش میشی.
موفق باشی گلم.
اول معذرت خواهی می کنم که اینو اینجا نوشتم چون نمی خواستم یه تاپیک جدا باز کنم و جاشم نمی دونستم مجبور شدم چند جا از جمله اینجا حرفمو بنویسم
شرمنده
دلم خیلی گرفته اعصابم خیلی خورده تو رو خدا یه کم کمکم کنینو با حرفای قشنگتون آرومم کنین
بعد ماه رمضون عروسیمونه دیروز بعد از کلی بنگاه گردی بلاخره یه خونه مستاجری پیدا کردیم
از اونجایی که پدرو مادر سجاد هیچ کمکی بهمون نکردن و نمی کنن با پس انداز اندک شوهرم یه خونه کوچولو اجاره کردیم
امروز رفته بودم خونه مادر شوشو بهش گفتم کی اثاثو بیاریم بچینیم گفت هروقت دوست دارین
یه کلمه هم نگفت قبلش ما می ریم تمیز می کنیمو ...
گفتم آخه خونه کثیفه گفت خوب با مامانت برین تمیز کنین
وای این حرفو که زد آتیش گرفتم
آخه ما رسممونه خانواده پسر خونه رو تمیز می کنن و میان جهیزیه رو میبرن
بهش گفتم مگه با پسر نیست گفت نمی دونم من خبر ندارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بی اطلاعیش داره دیوونم می کنه
بهش گفتم فکر کنم خانواده پسر باید بیان جهیزیه رو ببرن گفت نمی دونم فکر نکنم
خب یه روز خودتو سجادو داداشت ببرین !!!!
خودتونو بزارین جای من
جهیزیه رو بدیم ببریم تو خونه خودمونم تمیز کنیم درواقع یه جورایی باید خودمو تقدیمشون کنم
امروز برای اولین بار از مامانم خجالت کشیدم!!!
گفتم زهرا خانم گفته باید خودتون برین من از رسم و رسوم چیزی سر درنمیارم
مامان ساده من هم گفت بیچاره خب سر در نمیاره
حالا دوستان من چجوری به سجاد بفهمونم که اینا وظیفه شماست(آخه اون یه تعصب خاصی رو مامانش داره و هر حرفی بهش بزنم بدش میاد)
می خوام بهش بفهمونم که اگه منو مامانم میایم تمیز می کنیم داریم لطف می کنیم یا اگه خانواده من تو حمل جهیزیه کمک کنن وظیفشون نیست
تورو خدا راهنماییم کنین
ما توی این مدت که عقد بودیم اگه بگم هر روز به این خانواده یه خدمتی کردیم دروغ نگفتم یه جورایی وظیفمون شده
مثلا مامانم هر چی نوبرونه می خره نصفشو می ده به سجاد می گه ببر واسه خونتون یه بار نشده مامانش زنگ بزنه تشکر کنه یا اون یه چیزی بده
ما کلا رسممونه که سخاوت داشته باشیمو مدام از هرچیزی که داریم به همسایه و دوست و آشنا بدیم و انصافا همه هم کارمون بی نتیجه نذاشتن جز مادر شوهر من!!!
نمی دونم شاید من زیادی بهش حساس شدم
کمکم کنین که هم دیدم بهش خوب بشه هم بهش بفمونم که این کارا وظیفه شماست هم به سجاد بفهمونم که مامانش این حرفارو زده و منو ناراحت کرده
مرسی(اگه این حرفارو به شماها نمی زدم تا صبح خوابم نمی برد خدارو شکر که شماها رو دارم بوووووووووس)
راستی هر وقت می رم خونه مادرشوهرم رفتارم با شوهرم بد می شه
به شوهرت بگو یه کارکر بگیره یه روز تعطیل بره خونه را تمییز کنه
چیزی هم از بابت اینکه چی رسمه و مادر شوهر چی گفته بهش نگو با احترام و دوستانه بهش بگو خونه را اماده کنه می خوای وسایل زندگی تون را ببرید و اصلا هم لازم نیست برا کمک بری اونجا یا نهار ظهر براشون ببرید
در ضمن اصلا لازم نیود از اول در این مورد با مادر شوهرت حرف میزدی شما بهش گفتی وظیفه شماست تمییز کنی اونم غیر مستقیم بهت گفته نه وظیفه من نیست و برای اینکه خودت متوجه بشی چه توقع زشتی ازش داری گفته ماما نت تمییز کنه
وا صبا جون .... چه حرفا ؟
تو واقعا از مادر شوهرت انتظار داری که بیاد خونتو بشوره بسابه ؟ (الانم که اکثر مادرشوهرا پادرد و کمر دردو....)
خوب
چرا اینقدر حرص می خوری ... به شوهرت بگو دو تا کارگر بگیره بیان خونه رو
تمیز کنن پولشم خودش حساب کنه اونوقت تمیز کردن خونه میشه از طرف اونا !
اینکه غصه نداره خواهر ....
راستی
با مادرشوهر هیچوقت کل کل نکن .... به شوهرم در موردش چیزی نگی که مردا
همیشه طرفدار خانواده هاشونن .... تا زنشون !شوشومنم حساسه به
مامانش....هیچوقت ازش بد جلوش بد نمیگم.
احترامشو نگه داری هم شوهرت احترام میزاره بت هم مادرشوشو....
به
خاطر چیزای کوچیک حرص نخور .... از جیبت میره .... تو و خانوادت همیشه
خوبی کنید ...بزارید خدا جواب خوبیهاتونو بده نه مادرشوهر ....
موفق باشی
سلام صبا جون چرا دو بار پستت رو تکرار کردی؟تا مدیرا بیان ادغام کنن من بهت بگم که اونور جوابت رو دادم خانومی
ای بابا این چه اخلاقیه
خب خونه خودتونه می خوای کی بیاد وسایل تو رو بچینه ؟ گلم شما دو تا دارید میرید توش زندگی می کنید خودتون هم باید تمیز و اماده اش کنید .
من کاری به رسم و رسوم ندارم تا جایی هم که یادمه دختر خودش میره وسایل خودشو می چینه . حالا اصلا بر فرض که رسم هم باشه . شما دلت نمی خواد خونه ات رو به سلیقه خودت بچینی و تزئین کنی ؟
اصلا دلت میاد توی خونه ای که کسی دیگه تمیز کرده بری بشینی ؟ اصلا نمی دونی کجا رو تمیز کرده کجا رو نکرده ؟
اینجوری داری مستقیم بهشون می گی بیائید توی زندگی من دخالت کنید .
این حرفا چیه ... تازه خیلی هم خوبه که دخالتی ندارن
دختر خوب ما مامان و شوهرت برو خونت و تمیز کن بعدش هم تمام وسائلت و مرتب و شیک بچین
بزار وقتی میان میبینن براشون جالب باشه وسایل دکور شده خیلی بیشتر به چشم میاد تا هزار تا کارتن
این حساسیت ها رو بزار کنار
فکر کن مادر شوهرت هم مادرته و واقعاً مثل مامانت باهاش رفتار کن
مطمعن باش نتیجه میگیری و از حساسیتت کم میشه
از الان فکر نکن مادرشوهر ساخته شده تا زندگی تو رو به هم بزنه
بهش حق بده تمام زحمتهایی که مادرت برای بزرگ کردنت کشیده اونم واسه بزرگ کردن پسرش کشیده (اینها رو وقتی به امید خدا بچه دار شدی میفهمی )
صبور باش و بدون هر چه به خانواده همسرت نزدیکتر بشی همسرت بیشتر عاشقت میشه
امیدوارم خوشبخت بشی
ای بابا این چیزا که چیزی نیست ما موقع جهیزیه چیدنمون که پدرمون در اومد هیچ تازه خانواده همسرم هم اومدن بعد از چیدن ما که چقدر بگم سخت بود یکی نیومد بگه نهار دارین اصلا چیزی هست بخورین 4 تیکه پتو متکا دستش گرفته اورده میگه ما رسم داریم اینارو تحویل میدیم شیرینی بگیریم تازه طلا هم میخواستن پر روهاا بیچاره مامانم داشت خونرو میشست افتاد سرشم شکست ولی این ها واقعا که چی بگم ......
منم شوهرم وقتی توجمع خانوادش بودبه من اهمیت نمیداد منم وقتی اینجوری دیدم توخوانواده خودم که میرفتم مثل خودش رفتارکردم اونم فهمید بی محلی چه حسی داره دیگه انجام نمیده
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 335]