تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خداوند از آدم بد اخلاق توبه نمى‏پذيرد. عرض شد: اى رسول خدا، چرا؟ فرمودند: چون ه...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834969497




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اصطلاحات زبان فارسی : حرف آ و الف


واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: اصطلاحات زبان فارسی : حرف آ و الف
منبع http://aryaadib.blogfa.com/cat-15.aspx

زبان عامیانه، اصطلاحاتو ضرب المثل هایفارسی

نگا. = نگاه کنید به

آ

آب عزت و رونق، طراوت و تازگی، روح، شراب خالص
آبِ آب آبکی، بیمایه، بیرنگ
آب آتش زده اشک
آب آتش مزاج می سرخ
آب از آب تکان نخوردن رخ ندادن جنجال و هیاهو، آرام ماندن اوضاع
آب از آتش برآوردن کار محال کردن
آب (ها) از آسیاب افتادن فرو نشستن هیاهو، از یاد رفتن ماجرا
آب از لب و لوچۀ کسی سرازیر شدن تمایل شدید داشتن، به طمع افتادن
آب از دریا بخشیدن از کیسه خلیفه بخشیدن
آب از سر گذشتن کار از چاره و تدبیر گذشتن
آب از گلو پایین نرفتن غصه و ناراحتی شدید داشتن
آب اندام زیبا تن و خوشرو
آب باریکه درآمد اندک اما مرتب
آب بردار دوپهلو، کنایه آمیز
آب برداشتن هدف دیگری در پس کاری وجود داشتن
آب بستن در چیزی آبکی و رقیق کردن
آب بندی کردن آرام آرام به کار انداختن دستگاه نو
آب به آب شدن تغییر آب و هوا دادن، بهبود یافتن به سبب سفر
آب به آسیاب کسی ریختن با زحمت خود سود دیگری را فراهم کردن
آب پاکی روی دست کسی ریختن کسی را کاملا ناامید کردن
آب تنی شناکردن ( بیشتر به قصد تفریح و بازی)
آب به چشم آمدن طمع کردن
آب بزیر کسی آمدن سراسیمه شدن
آبِ بسته شیشه، بلور، یخ، برف
آب تاختن پیشاب کردن
آبِ جو(ب) مال دنیا، هرچیز فراوان و بی ارزش
آبجی خاک انداز زن فضول و خبرچین
آب چشم گرفتن ترسانیدن، به گریه انداختن
آب حیات عشق و محبت، دهان معشوق
آبِ خشک نگا. آب بسته
آب خنک خوردن به زندان افتادن
آب دادن بند خود را لو دادن، فرصت را از دست دادن
آبدار سخت، شدید، سنگین
آب در جگر داشتن توانایی مالی داشتن
آب در چشم نداشتن شرم و حیا نداشتن
آب در هاون کوفتن کار بیهوده کردن
آبدست ماهر، استاد
آبِ دندان حریف ساده
آب دندان خوردن حسرت خوردن
آبدوغ خیاری بی ارزش، بی اعتبار
آبدیده جلا یافته، آزموده و مجرب
آب را گل آلود کردن برای سود خود کارها را به هم زدن
آب رفتن بی اعتبار شدن، کوچک شدن
آب رفتن زیر پوست کسی پس از لاغری کمی فربه شدن
آب زیرکاه حیله گر، فتنه انگیز، دو رو
آبستن فرزند کش دنیا، روزگار
آبِ سیاه نیمه کوری
آب سیر جانور خوش رفتار
آبشان از یک جوی نرفتن همداستان شدنشان ممکن نبودن، با هم نساختن
آب شدن شرمنده شدن، رفتن آبرو، به فروش رفتن کالا
آب شدن قند توی دل لذت بسیار بردن
آب شدن و به زمین فرو رفتن نگا. دود شدن و به آسمان رفتن
آب شیراز شراب
آبغوره گرفتن (به ریشخند:) گریستن
آبِ کبود آسمان
آب کردن جنس نامرغوب را فروختن
آبکش کردن سوراخ سوراخ کردن
آب کور کسی که سودش به دیگران نمی رسد
آبکی بی ارزش، از روی بی علاقگی
آبگوشتی بی ارزش، پیش پا افتاده
آب لمبو چلانده شده، فشرده
آب مروارید سفتی کرۀ چشم
آب مریم شیرۀ انگور، عصمت و طهارت
آب نخوردن درنگ نکردن
آب نخوردن چشم امید نداشتن
آب نکشیده زشت، بد، نامفهوم
آب نمک زدن با شیرین زبانی گفتن
آب و تاب تکلف، لفت و لعاب، تفصیل
آب و خاک میهن، دیار
آب و رنگ طراوت و شادابی
آب و گاوشان یکی بودن شریک و همدست بودن
آب و گِل بر و رو، سرشت آدمی
آبی از کسی گرم نشدن بهره ای از کسی نبردن
آپارتی زن بی حیا و بد زبان، سلیطه، پاچه ورمالیده
آتش از چشم کسی گرفتن ترسانیدن
آتشِ بسته طلا
آتش به جان ( گور) گرفته ذلیل شده، ورپریده
آتش به گور کسی باریدن پس از مرگ دچار عذاب شدن
آتش به مال خود زدن کالایی را بسیار ارزان فروختن
آتش بی باد ظلم، می
آتش بیار معرکه فتنه انگیز میان دو دشمن
آتش بی دود آفتاب، غضب
آتش پا فرز و چالاک، بی قرار
آتش پاره شوخ و شنگ، فرز و چالاک، کرم شبتاب
آتشِ تر شراب، لب معشوق
آتشخوار ظالم، حرام خوار
آتش زیر پا داشتن بیقرار بودن
آتش سوزاندن شیطنت و شرارت کردن
آتش کردن(گشودن) شلیک کردن
آتشی تند خو، زود خشم
آتشی شدن از کوره در رفتن
آتو بهانه، دستاویز، نقطه ضعف
آت و آشغال وسایل کهنه و بی مصرف
آجرپاره جواب کسی که بجای بله می گوید آره
آجر شدن نان از بین رفتن درآمد
آجیل دادن رشوه دادن، حق و حساب دادن
آجیل مشکل گشا آجیلی که برای گشایش کار می خرند و بین مردم متدین پخش می کنند
آخر دست (سر) بالاخره، سرانجام
آخر و عاقبت نتیجه ی خوب
آخرین تیر ترکش آخرین تدبیر
آخش درآمدن از درد نالیدن
آخرین تحویل قیامت
آخِی صوتی برای تاثر یا شادی
آدم نوکر، امردی که بچه بازان نزد خود نگاه می دارند و مخارجش را می پردازند
آدم استخوان دار کسی که اراده و پشتکار دارد
آدم بگو بخند شیرین زبان و بذله گو
آدم بی خود بی شخصیت و بی معنی
آدم بی سر و پا متضاد آدم درست و حسابی
آدم بی معنی نگا. آدم بی خود
آدم ثانی حضرت نوح
آدم چوبی بی عرضه و دست و پا چلفتی
آدم دو قازی شخصبی سرو پای بی ارزش
آدم دیر جوش کسی که به سختی با دیگران انس می گیرد
آدم سر به راه شخص خوب و نجیب، کسی که مزاحم دیگران نیست
آدم شش در چهار شخص کوچک اندام و ریز نقش
آدم عوضی کسی که ظاهرش با باطنش یکی نیست، بد طینت
آدم قحطی کمیابی آدم های کارآمد
آدم کردن کسی کسی را تربیت کردن، سواد آموختن
آدم مقوایی بی اراده، کسی که هیچ کاری نمی کند
آدم نچسب کسی که جاذبه ای ندارد و علاقه دیگران را جلب نمی کند
آرتیست بازی انجامکارهای غیرعادی
آرد خود را بیختن و الک را آویختن کسی که وظایف زندگی اش را انجام داده و دیگر توقعی از او نیست
آروغ بی جا زدن نا بجا سخن گفتن، نسنجیده کاری کردن
آروارۀ کسی لق بودن سرنگهدار نبودن، پرچانه بودن
آزار داشتن انجام کاری به قصد اذیت دیگری، کرم داشتن
آزگار زمان دراز
آستین از چشم برداشتن آشکارا گریستن
آستین از دهان برداشتن خندیدن
آستین افشاندن رقصیدن، انکارنمودن، انعام دادن
آستین بالا زدن آماده شدن، به کاری برخاستن، پا پیش گذاشتن
آستین بر چشم گذاشتن پنهان گریستن
آستین تر داشتن بسیار گریه کردن
آستین سر خود هر چیزی که وسیلۀ کاربردش همراهش است
آسمان با زمین دوختن داشتن کمال مهارت در تیراندازی
آسمان به ابرو پوشیدن پنهان ساختن امر آشکار
آسمان به زمین آمدن رویدادی مهم و عجیب پیش آمدن
آسمان تا زمین تفاوت بسیار
آسمان جل ندار، بی چیز، کسی که رواندازش آسمان است
آسمان را به زمین آوردن ( دوختن) کار شگفت انگیز کردن
آسمان را سِیر کردن سخت خوشنود بودن، لذت بسیار بردن
آسمان سوراخ شدن رویداد بزرگ پیش آمدن
آسمان (و) ریسمان حرف های بی ربط و صد تا یک قاز
آسمان (و) ریسمان به هم بافتن حرف های بی سر و ته و بی ربط زدن
آسمان غرمبه صدای رعد، تندر
آسمان گرفتن فراگرفته شدن آسمان با ابر یا مه
آس و پاس در نهایت تهیدستی ، بینوا، مفلس
آسیاب گردان کسی که بخوبی از عهده ی کارها بر می آید
آش آلو شدن خجالت زده شدن، سکه ی یک پول شدن، کنفت شدن
آش آلو کردن خجالت زده کردن، کنفت کردن، سکه ی یک پول کردن
آش پختن برای کسی کسی را برای آزار کسی برانگیختن، برای کسی توطئه ای ترتیب دادن
آش پشت پا آشی که در روز سوم پس از رفتن مسافر بپزند و به فقرا بدهند
آش دهن سوز هر چیز مطلوب و پسندیده
آش دهن سوزی نبودن زیاد جالب نبودن، اهمیت زیادی نداشتن
آش شله قلمکار بی نظم و قاعده
آشغالی سپور
آش کشک خاله کار ناگزیر، تکلیفی که بر عهده ی کسی باشد
آشنا روشنا دوست آشنا
آشنایی به روشنایی انداختن پس از مدتها تصادفی آشنایی را دیدن
آشنایی دادن خود را معرفی کردن
آش نذری آشی که به نیت برآورده شدن دعایی بپزند
آشوب شدن دل دچار تهوع شدن
آش و لاش به کلی متلاشی شده، له و لورده
آش هفت جوش قضیه ی پیچیده
آش همان آش و کاسه همان کاسه چیزی تغییر نکرده
آشی بودن زندگی نامساعد بودن حال و احوال
آشیخ روباه آب زیر کاه، مکار
آشی شدن سوراخ سوراخ شدن بدن از ترکش های فراوان
آغا پنبه زن بسیار سفید رو، عروسک پنبه ای
آغبانو لقبی برای زنان محتشم و بزرگ
آغ و داغ سخت مشتاق و شیفته
آفت زن عشوه گر و فتنه انگیز
آفتاب از کدام طرف در آمده؟ چه عجب از این طرف ها؟!
آفتاب از مغرب درآمدن روز قیامت، رویدادی شگرف پیش آمدن


آفتاب برِ دیوار آمدن به پایان آمدن عمر
آفتاب به آفتاب هر روز
آفتاب به ملاج کسی خوردن دیوانه شدن، خل شدن
آفتابِ پس دیوار شامگاه
آفتاب چریدن بیکار بودن، چیزی برای خوردن نداشتن
آفتاب خوردن سختی کشیدن
آفتاب را بگز پیمودن کوشش بیهوده کردن
آفتاب رو جایی که آفتاب بر آن بتابد
آفتاب روی پشت بام جمع کردن کاملا تنگدست بودن
آفتاب زردی غروب آفتاب
آفتاب کردن برای خشک کردن جلوی آفتاب گذاشتن
آفتاب کسی به زردی رسیدن به پایان رسیدن دوران زندگی و یا قدرت و نفوذ کسی
آفتاب گرفتن زیر آفتاب خوابیدن
آفتاب گز کردن ولگردی کردن
آفتابگیر جایی که آفتاب بر آن بتابد، سایبان، چترآفتابی
آفتاب لب بام پیری نزدیک به مرگ
آفتاب نشین بیکاره و تنبل
آفتاب نشین کردن کسی کسی را از هستی ساقط کردن، خانه خراب کردن
آفتابه آب کن پست ترین نوکر
آفتابه برداشتن دست به آب رساندن، پابرهنه وسط حرف کسی دویدن
آفتابه خرج لحیم بیشتر بودن هزینۀ تعمیر چیزی از بهای نوی آن
آفتابه خرج لولهنگ کردن چیز با ارزشی را در بهای چیز بی ارزشی دادن
آفتابه دزد دزدی که به ربودن چیزهای بی ارزش بسنده می کند
آفتابه گرفتن آفتابه برداشتن
آفتابی شدن پیدا و آشکار شدن، بیرون زدن آب قنات
آفتابی کردن پدیدار کردن
آقا بالاسر امر و نهی کننده و مراقب
آقا به کون کسی بستن کسی را که شایستۀ احترام نیست آقا خطاب کردن
آقا چسونه آدم حقیر و بی ارزش
آقا دایی نشیمنگاه، کون
آقادایی را جنباندن حرکتی به خود دادن
آقام که شما باشید خدمت شما عرض کنم
آقایی فرمودن لطف کردن، محبت کردن
آقبانو نوعی پارچۀ نخی نازک
آک بند نو واستفاده نشده، هنوز از جعبه بیرون آورده نشده، دست اول
آکََل آقای کربلایی
آکِله جذام، زن سلیطه
آکله فرنگی سیفلیس
آگوز لقب ریشخندآمیز برای مرد ریزنقش و متکبر
آل موجودات افسانه ای مانند جن و غول
آلا پلنگی مثل پوست پلنگ،گل باقالی
آلاخون (و) والاخون در به در، سرگردان، آواره
آل آروادی زن سخت بی حیا و بد رفتار
آلاف و الوف مال و ثروت، جاه و مقام
آلا گارسون اصلاح موی سر زن به سبک موی پسران
آلامد باب روز، به رسم معمول
آلبالو گیلاس چیدن نگاه کردن و ندیدن
آلت دست کسی شدن مورد سوء استفاده قرار گرفتن
آلت فعل وسیلۀ انجام کار
آلکلی معتاد به الکل
آلنگ دولنگ چیزهای بیهوده ای که به عنوان زینت به چیزی می آویزند
آلونک نشین ساکنان حواشی شهر ها که در اتاقک های آلونک وار زندگی می کنند
آماده باش حالت آماده بودن برای رویارویی با خطر
آمپر کسی بالا رفتن از کوره در رفتن



ادامه در پست بعدی

آمد فرخندگی، خوشقدمی
آمد داشتن فرخنده و میمون بودن
آمدکار شگون، فال نیک، خجستگی
آمد کردن رخدادن واقعه ای خجسته
آمدن آغاز به کاری کردن
آمدن (چیزی( به کسی تناسب داشتن (چیزی) به کسی
آمد نیامد فرخنده بودن و نبودن
آمد نیامد داشتن روی دادن واقعه ای که احتمال فرخنده و نحس بودن هر دو در آن هست
آمدیم (و) . . . فرض کنیم گه
آمده شوخی و لطیفه
آمیزقلمدون میرزا بنویس، کاتب
آنجا رفتن که عرب نی انداخت به جایی دور و بی بازگشت رفتن
آن چنانی چنانکه خود می دانی، بسیار گرانبها، بسیار عجیب
آن روی کسی بالا آمدن خشمگین شدن
آن سرش ناپیدا بودن برای نشان دادن حد کمال و مبالغه بکار می رود
آن سفر آن بار، آن دفعه
آنکادر کردن اصطلاحی در ارتش برای جمع کردن رختخواب
آن کاره اهل آن کار(بد)
آنها را خانم زاییده، ماها را کلفت ؟ چرا آنها را بر ما ترجیح می دهند؟ چرا به ما اجحاف می کنند؟
آوار شدن سر کسی بی خبر نزد کسی در آمدن
آواز خر در چمن آواز ناخوش و گوشخراش
آواز دادن خواستن
آواز دهل چیزی که تنها سخن گفتن دربارۀ آن جالب است، نه خودش = چیزی که از آن سخن زیاد می گویند اما واقعیت آنچنانی ندارد
آواز شدن شهره شدن
آواز کوچه باغی آوازی که جاهل ها می خوانند و یکی از گوشه های دستگاه شور است
آوردن باعث شدن، ایجاد کردن
آویزان کسی شدن طفیلی کسی شدن
آه از نهاد کسی برآمدن نهایت تاسف به کسی دست دادن
آه در بساط نداشتن سخت بی چیز بودن، بیچاره و بینوا بودن
آه نداشتن که با ناله سودا کردن نگا. آه در بساط نداشتن
آهن کهنه به حلوا دادن معاملۀ پرسود کردن
آهنگ ریپ دار آهنگی که یک ضرب آن کم باشد
آهو چشممعشوق، شاهد
آهوی خاور آفتاب
آهوی شیرافکن چشم محبوب
آهوی مانده گرفتن بی انصافی کردن، عاجز کشی کردن
آی زکی در مقام ریشخند و تحقیر گفته می شود
آی زرشک نگا. آی زکی
آیَم سایَم گاهکاهی
آیینۀ اسکندری آفتاب
آینۀ بخت آینه ای که داماد همراه شمعدان برای عروس می فرستد
آینۀ دست تیغ و خنجر
آینۀ دق آینه ای که شخص خود را در آن عجیب و غریب می بیند – شخص عبوس و بد قدم
آینۀ زانو برآمدگی زانو
آینۀ کسی بودن یکسره از کسی تقلید کردن
آینۀ هفت جوش خورشید
آیه آمدن سوگند یاد کردن، به قرآن سوگند خوردن
آیۀ یاس آن که بدبینی را به کمال می رساند
آیۀ یاس خواندن هرچیزی را پیش از بررسی محکوم به شکست کردن

■■■

الف

ابتدا به ساکن ناگهانی، بی مقدمه
ابرو آمدن عشوه ریختن، غمزه کردن
ابرو انداختن ابرو آمدن
ابرو پاچه بزی دارای ابروی پهن و پر مو، ابرو قجری
ابرو تابیدن گره بر ابرو افکندن
ابرو تنگ کردن ناز و غمزه نمودن، افاده و بی اعتنایی کردن
ابرو زدن رضا دادن، اشاره کردن
ابرو فراخی خوشدلی، گشاده رویی
ابرو کج کردن خشم گرفتن
ابرو نازک کردن ابرو تنگ کردن
ابریشم زن نوازنده، مطرب
ابزار فروشی فروشگاه وسایل خاص و ابزار یدکی
ابنه ای کسی که با شوخی های زشت و حرکات جلف وسیلۀ آزار خود را فراهم می آورد
ابو طیاره اتوموبیل کهنه و فرسوده
ابو قراضه ابو طیاره
اتر خان رشتی آدم پر افاده
اَتَر زدن فال بد زدن
اتصالی کردن در یک مدار یا سیم های برق جریان ناخواسته روی دادن
اُتُل شکم، اتوموبیل
اتو کشیده با سر و وضعی شسته و روفته و مرتب
اتیکت برچسب، آداب و رسوم، قاعده
اجابت کردن معده قضای حاجت
اجاق دودمان
اجاق کسی کور بودن نازا بودن، بی فرزند بودن
اجاق کور نازا، بی فرزند
اجباری خدمت سربازی
اجباری بردن کسی را به خدمت سربازی بردن
اَجق وَجق چیزی با رنگ های تند و زننده، دارای ترکیب ناهماهنگ
اجل برگشته کسی که مرگ بسراغش آمده
اجل معلق مرگ ناگهانی
احتیاطی نجس، ناپاک
احدالناس کسی، فردی
اِحلیل خوردن فریب خوردن
احوال گرفتن جویای حال شدن
اَخ (به زبان کودکان) بد، بد طعم
اخت بودن سازگار و هماهنگ بودن، مانوس بودن
اختر در پیراهن کردن بی قرار کردن
اختر شمردن شب بیداری
اختر- گذری دیدار کوتاه، سرپایی
اخت شدن با کسی مانوس شدن با کسی
اختلاط کردن بی هدفاز این در و آن در گفتگو کردن
اخلاق سگی تند خویی بیش از اندازه، ناسازگاری با همه
اخم و تخم ترشرویی، کج خلقی
اخ و پیف کردن اظهار ناراحتی کردن از بوی بد، منظره ی بد یا غذای بد
اخ و تف کردن آب دهان بیرون افکندن
ادا اصول ادا اطوار
ادا اطوار پیچ و تاب و حرکات غیر طبیعی بدن برای جلب توجه
ادا در آوردن مسخرگی کردن، تظاهر کردن، تقلید کردن
اداره بازی پرداختن بیش از حد به تشریفات زاید اداری
ادب خانه مستراح، طهارت خانه
ادب شدن فهمیدن، با تنبیه عاقل شدن، تجربه آموختن، آدم شدن
ادب کردن با تنبیه آموختن، آدم کردن
ادرار بزرگ مدفوع
ادرار کوچک شاش
اِرا هنگامی که کسی نمی تواند و یا نمی خواهد به چرایی پاسخ دهد آن را به طنز می گوید
ارباب حجت اهل منطق
اُرد در خواست، سفارش، دستور
اردک از کون کسی پراندن ریشخند نمودن، سبب حیرت شدن
اردک پرانی از عهده ی جنگ با کسی برنیامدن
اردک رفتن، غاز آمدن دست از پا درازتر برگشتن
اُرد کسی را خواندن به حرف کسی گوش کردن، اهمیت دادن
اردنگ تیپا، لگدی با نوک پا
ارزانی بخشیدن، دادن
ارزیاب کسی که بها و ارزش پولی چیزی را تعیین می کند
اُرس و پرس پرسش و پاسخ
اُرُسی کفش
ارنعوت آدم ستبر و پر زور و بی انصاف
ارواح بابات به هنگام سرزنش برای ناکام شدن در کاری گفته می شود
ارواح شکمت ارواح بابات
اروای ننه ات ارواح بابات
اره دادن و تیشه گرفتن جنگ و دعوا داشتن
اُریب کجکی، یک بر، یک ور
از آب درآمدن نتیجه دادن، تربیت شدن، روشن شدن حقیقت
از آب درآوردن عمل آوردن، انجام دادن
از آب روغن گرفتن از هر اتفاقی بهره برداشتن
از آب کره گرفتن از آب روغن گرفتن
از آب گل آلود ماهی گرفتن از اوضاع درهم و آشفته بهره گرفتن
از آب و گل در آمدن مراحل اولیه ی شکل پذیری را پشت سر گذاشتن، بزرگ شدن کودک
از آن نمد کلاهی به کسی رسیدن، بهره بردن از چیزی، نصیب بردن
از اوناش نبودن ( فقط بصورت منفی) از جمله ی کسانی نبودن که مخاطب گوینده ی جمله را از آنان پنداشته است
از این حرف ها مطالبی از آنگونه که پیش از این گفته شد
از این حَسن تا آن حَسن صد گز رسن در باره ی دو چیز گویند که ظاهری یکسان و بهایی بسیار متفاوت دارند
از این دنده به آن دنده غلتیدن از درد یا فکر و خیال نخوابیدن
از این رو به آن رو شدن یکسره دگرگون شدن، بکلی تغییر کردن
از این شاخ به آن شاخ پریدن دائما از موضوع منحرف شدن و به مطالب فرعی پرداختن
از این گوش گرفتن و از آن گوش در کردن ظاهرا به حرفی گوش دادن ولی به آن عمل نکردن
از باران به ناودان پناه آوردن از چاله در آمدن و به چاه افتادن، از ترس مار به دهان اژدها افتادن
از بالای پشت بام دیدن کسی را زیر دست خود انگاشتن، به کسی با دیده ی حقارت نگریستن
از بام خواندن و از در راندن خواستن و به بی میلی تظاهر کردن
از بای بسم الله تا تای تَمَت از اول تا آخر، از سیر تا پیاز
از بر گفتن یا نوشتن متنی به اتکاء حافظه
از بر بودن مطلبی را در حافظه داشتن
از بز حرامزاده تر سخت گریز و حیله گر
اُزبَک بیریخت، ژولیده، از خود راضی
از بن دندان از ته دل، با میل و رغبت
از بن گوش کمال بندگی و خدمتکاری
از بن ناخن ذخیره، بندگی، اطاعت
از بیخ یکسره، بکلی، کاملا
از بیخ گوش کسی گذشتن در برابر خطری قرار گرفتن و آسیب ندیدن
از بیخ عرب بودن یکسره منکر شدن، به کلی زیر چیزی زدن
از بیکاری مگس پراندن بیکار و بدون سرگرمی ماندن
از بی کفنی زنده بودن بینهایت فقیر و نیازمند بودن
از پا درآمدن افتادن، سخت خسته و درمانده شدن
از پا در آوردن سخت فرسوده و از کار افتاده کردن
از پارو بالا رفتن پول ثروت بسیار داشتن
از پاشنه در آوردن به هر گوشه و کنار سر کشیدن
از پاشنه در کردن پیاده راه درازی را طی کردن
از پا ننشستن سماجت ورزیدن، از کوشش دست نکشیدن
از پس چیزی (کسی) بر آمدن توان انجام کاری را داشتن، توان هماوردی با کسی را داشتن
از پشت خنجر زدن به نامردی به کسی آسیب رساندن یا او را از پای در آوردن
از پشت کوه آمدن بی خبر از آداب و رسوم بودن، دهاتی بودن
از پشه گوشت کبابی خواستن خواهش یا انتظاری نابجا و نشدنی داشتن
از پیش بردن با موفقیت انجام دادن
از ترس مار توی دهان اژدها رفتن از باران به ناودان پناه آوردن
از تعجب شاخ در آوردن بسیار شگفت زده شدن
از تک و تا نینداختن خود از رو نرفتن، جا نزدن، خود را نباختن
از تو بخیر و از ما بسلامت ما را از این پس با یکدیگر کاری نیست
از تو چه پنهان راستش را بخواهی
از ته دل از سر صدق و صفا
از ته ریش گذشتن فریب دادن
از جا پریدن یکه خوردن، عصبی شدن
از جا در رفتن کنترل خود را ناگهان از دست دادن، ناگهان خشمگین شدن
از جایی آب خوردن ناشی از چیزی بودن
از جگر گذشتن نامردی کردن
از جلوی کسی در آمدن در برابر کسی مقاومت کردن

از جنب و جوش افتادن آرام گرفتن، شور و هیجان خود را از دست دادن
از جیب خوردن در آمد نداشتن، از بس انداز خرج کردن
از جیب رفتن سود یا لذتی را از کف دادن
از چاله در آمدن و به چاه افتادن از باران به ناودان پناه بردن
از چپ و راست از همه سو، از همه جا
از چشم افتادن مورد بی مهری قرار گرفتن ، بی اعتبار شدن
از چشم کسی برق پریدن شدت ضربه ای را که به کسی وارد شده است نشان می دهد
از چشم کسی دیدن کسی را مسئول چیزی دانستن
از چنگ دزد در آمدن و به دام رمال افتادن از باران به ناودان پناه آوردن
از چیزی زدن از مقدار چیزی کسر کردن
از چیزی (کسی) زده شدن از چیزی (کسی) متنفر و بیزار شدن
از چیزی گلی چیدن از چیزی بهره بردن
از حال رفتن بیحال شدن، غش کردن
از حساب پرت بودن در اشتباه بودن
از خاک برداشتن کسی رانواختن و به جایی رساندن
از خجالت آب شدن بسیار شرمنده شدن
از خجالت کسی در آمدن محبت کسی را جبران کردن
از خدا بی خبر ظالم، نابکار
از خدا خواستن در برابر پیشنهاد یا کاری قرار گرفتن که خود شخص در آرزویش بوده است
از خدا خواسته آرزومند، مشتاق
از خر افتادن نابود شدن، مردن
از خرس مویی کندن از مردم خسیس چیزی درآوردن، هرچند ناچیز باشد
از خر شیطان پایین آمدن از لجاجت دست برداشتن، از تصمیم نادرستی منصرف شدن
از خشت افتادن بدنیا آمدن
از خنده روده بر شدن از شدت خنده بیحال شدن
از خواب پریدن بیدارشدن ناگهانی از خواب
از خود بودن خودی بودن، محرم بودن
از خود در آوردن دروغ پردازی کردن
از خود راضی متکبر، خود پسند
از خوشحالی در پوست نگنجیدن از شادی سر از پا نشناختن
از خیر چیزی گذشتن از چیزی صرفنظر کردن
از دروازه نگذشتن، از سوراخ سوزن گذشتن حالاتی بی ثبات و بسیار متضاد داشتن
از دست برآمدن ممکن و شدنی بودن، از عهده بر آمدن
از دست دادن گم کردن
از دست رفته عاشق
از دست کسی در رفتن کاری را بی اختیار و ناخواسته انجام دادن
از دست کسی کشیدن از کسی در زحمت و رنج بودن
از دل و دماغ افتادن شور و نشاط خود را از دست دادن، بی حوصله شدن
از دماغ فیل افتادن بسیار متکبر و خودبین بودن
از دماغ کسی در آمدن شادی و نشاطی را با اندوه و رنج تاوان دادن
از دندۀ چپ پا شدن سخت عبوس و کم حوصله بودن
از دور دستی برآتش داشتن آشنایی سطحی و ناکافی با چیزی داشتن
از دولت سر به لطف کسی، از برکت وجود کسی
از دهان در رفتن پریدن حرفی از دهان، بدون پیش بینی سخن راندن
از دهان گنده تر حرف زدن گفتن مطالبی که در حد گوینده نیست
از دهان مار بیرون آمدن هیچ کجی در کسی نبودن، راست بودن
از دیوار مردم بالا رفتن دزدی کردن
از ران خود کباب خوردن با سختی چیزی بدست آوردن
از راه بدر بردن فریب دادن، اغوا کردن
از راه نرسیده در همان لحظه ی رسیدن، به مجرد ورود
ازرق چشم زاغ
ازرق شامی اخمو، ترشرو
از رو بردن خجالت دادن، مقاومت حریف را در هم شکستن
از رو رفتن خجالت کشیدن، از میدان بدر رفتن
از روی شکم سیری از سر بی مسئولیتی، بدون تعمق
از روی معده حرف زدن بدون تعمق و بدون منظور چیزی گفتن
از ریخت افتادن تناسب خود را از دست دادن، بی جلا و جلوه شدن
از ریش برداشتن، روی سبیل گذاشتن کار غیر منطقی و بی نتیجه کردن
از ریش کسی دست برداشتن کسی را به حال خود گذاشتن
از زبان افتادن لال شدن
ار زبان کسی از قول کسی
از زبان کسی مو در آمدن کنایه از فرط تکرار و بی نتیجه بودن سخنی است
از زمین سبز شدن ناگهان و بی خبر پدیدار شدن، بطور غیرمنتظره حاضر شدن
از زورِ از شدت، از بسیاری
از زور پسی از روی ناچاری، اجبارا
از زور پسی به گربه آقا عمو گفتن با دشمنی که دفع آن نمی توان، مدارا کردن
از زیر بته عمل آمدن خانواده و اصل و نسبی نداشتن
از زیر سنگ در آوردن چیزی را هر چند نایاب و تهیه اش دشوار باشد به دست آوردن
از زیر کار در رفتن تن زدن و نپذیرفتن کاری، کار را جدی نگرفتن
از سر باز کردن دور کردن، رفع مزاحمت کردن
از سر دست کار یا سخنی که فورا و بدون تامل بکنند یا بگویند
از سر کسی افتادن عادتی را ترک کردن
از سر کسی زیاد بودن بیش از حد توانایی و ظرفیت کسی بودن
از سرما چاقو دسته کردن به پهلو دراز کشیدن و زانوها را روی شکم جمع کردن و دست ها را میان پاها فرو بردن
از سر نو دوباره
از سر وا کردن کاری را سرسری انجام دادن
از سر و کول هم بالا رفتن برای دیدن چیزی ازدحام کردن (اشتیاق زیاد نشان دادن)
از سفیدی ماست تا سیاهی زغال همه و همه چیز
از سکه افتادن ار رونق افتادن، از دست دادن زیبایی
از سوز کون از روی حسادت، به دلیل دیگر
از سیر تا پیاز همه چیز، با همه ی جزئیات
از شوخی گذشته حالا برسیم به مطالب جدی
از شیر گرفتن به دوره ی نوزادی پایان دادن
از شیر مادر حلال تر چیزی کهدر تعلق آن به کسی تردیدی نیست
از شیر مرغ تا جان آمیزاد از سیر تا پیاز
از صدقۀ سرِ از عنایت و لطفِ
از صرافت چیزی افتادن از انجام کاری منصرف شدن
از عزا در آوردن به دوره ی عزاداری پایان دادن
از غورگی مویز شدن مقدمات کاری را فرانگرفته ادعای استادی کردن
از قحطی در آمده گرسنه چشم، آدم ندید بدید
از قدیم ندیم ها از گذشته های دور
از قرار ظاهرا، آن طور که پیدا است
از قلم افتادن فراموش شدن، مورد بی مهری قرار گرفتن
از قلم انداختن از یاد بردن، مورد بی توجهی قرار دادن
از قماش چیزی (کسی) بودن از جنس چیزی بودن، از تیپ کسی بودن
از کار در آمدن آزموده شدن، نتیجه دادن
از کاسه در آمده بیرون زده، ور قلمبیده
از کرگی دم نداشتن خر نهایت پشیمانی و انصراف از ادامه ی کاری
از کسی حساب بردن از کسی ترس داشتن
از کسی خوردن توانایی مقابله با کسی را نداشتن
از کسی رودست خوردن از کسی فریب خوردن
از کسی کشیدن از کسی رنج کشیدن
از کف دست مو برآمدن روی دادن پیشامدی غیرممکن
از کفر ابلیس مشهورتر گاو پیشانی سفید، نزد همه معروف
از کمر افتادن از خستگی زیاد از کار افتادن، ناتوان شدن در امر جنسی
از کوره در رفتن به خشم آمدن، آتشی شدن، از جا در رفتن
از کون آسمان افتادن (به ریشخند :) شخص مهمی بودن
از کون خروس تنگ تر چشم بسیار ریز و نازیبا
از کون درآوردن، توی دهان گذاشتن بسیار خسیس بودن
از کون کسی خوردن نوکر صفت مداح و مدافع کسی بودن
از کون کیف بودن حواس پرت بودن، در عالم دیگر بودن
از کون نفس کشیدن (به ریشخند: ) در حال مرگ بودن
از کیسه خلیفه بخشیدن از دارایی دیگران بخشیدن
از کیسه خوردن نگا. از جیب خوردن

از کیسه شدن هدر شدن، ضرر کردن
از گرد راه رسیده تازه وارد، هنوز به کار دیگری نپرداخته
از گردۀ کسی کار کشیدن کسی را به سود خود بیرحمانه به کار واداشتن
اُزگل بی سر و پا، کم شعور و بی شخصیت
از گل نازکتر به کسی نگفتن با کسی سخت مهربان و پر محبت رفتار کردن
از گلیم خود پا را درازتر کردن از حد (توانایی) خود تجاوز کردن
از لجِ از سر لجاجت، از روی خشم
از ما بهتران پریان، اجنه، (به طعنه:) نازپروردگان، توانگران
از مخ معاف بودن دیوانه بودن
از مرحله پرت بودن یکسره بی اطلاع بودن
از منبر پایین آمدن از پرچانگی دست برداشتن، سخن را به پایان آوردن
از نافِ جایی آمدن کاری را به خوبی اهل جایی انجام دادن
از نان خوردن افتادن نگا. نان کسی آجر شدن
از نفس افتادن بسیار خسته و مانده شدن
از هفت خوان رستم گذشتن موانع و مشکلات متعددی را پشت سر گذاشتن
از هفت دولت آزاد بودن شاد و آزادبدون نگرانی از قضاوت دیگران زندگی کردن
از هول هلیم توی دیگ افتادن از حرص و طمع زیاد به جای سود زیان دیدن
از یک قماش بودن نگا. سر و ته یک کرباس بودن
اسباب بازی وسیله ی بازی (بویژه برای کودکان)
اسباب چینی دسیسه چینی، توطئه چینی
اسباب زحمت کسی یا چیزی که موجب درد سر و آزار شود
اسباب کشی نقل اثاثه از خانه ای به خانه ی دیگر
اسب چپ با همدیگر بستن با هم کینه و دشمنی داشتن
اسب چوبین تابوت
اسب را گم کردن دنبال نعلش گشتن اصل را از دست دادن و دنبال فرع گشتن
اسپند روی آتش بودن سخت نگران و دلواپس بودن، آرام و قرار نداشتن
استخاره کردن (به کنایه:) وقت تلف کردن
استخوان بزرگ شخص دارای اصل و نسب
استخوان بندی درست کردن انگاره و طرح
استخوان ترکاندن رشد ناگهانی اندام پس از رسیدن به سن بلوغ
استخوان جلوی سگ انداختن با بخششی ناچیز دهان کسی را بستن
استخوان خرد (نرم) کردن بارنج و زحمت بسیار چیزی بدست آوردن، دود چراغ خوردن
استخوان دار محکم، با اراده
استخوان در گلو داشتن رنج و سختی کشیدن
استخوان را پیش گاو و کاه را پیش سگ انداختن کار را به نااهل سپردن
استخوان سبک کردن (به کنایه:)بخشوده شدن گناهان، به زیارت رفتن
استخوان فروش ستایشگر آبا و اجداد
استخوان لای زخم گذاشتن بلاتکلیف گذاشتن، کاری را کش دادن
استغفرالله خدا نکند، خدای نکرده، هرگز
استکانی زدن میخوارگی اندکی کردن
اسرار مگو حرف های ناگفتنی
اسکلت بندی طرح ریزی، زیر سازی
اسم در گوشی نام دوم فرد مسلمان که نام یکی از امامان است
اسم شب کلمه ی رمز برای عبور به هنگام شب
اسم شپش کسی منیژه خانم بودن خودبزرگ بینی احمقانه داشتن
اسم کسی را روی سنگ کندن (در مقام نفرین:) مردن
اسم و رسم نام و مقام، شهرت و اعتبار
اُس و فُس اصل، مایه، چهار ستون بدن
اسیر خاک مرده، تن پرور
اشتباه لپی اشتباه لفظی
اشتر گربه چیزهای نامتناسب با هم
اشرفِ خر حریصی که زیان کند، نه خود خورد و نه به دیگران خوراند
اشکال تراشی ایرادگیری، گره در کار اندازی
اشک تلخ شراب، اشک عاشق
اشک تمساح گریه ی دروغین
اشک خنک گریۀ ساختگی
اشک کسی دم مشکش بودن سخت زود رنج بودن، زود به گریه افتادن
اشکنک سرشکنک داشتن با خطر همراه بودن
اشک کوه یاقوت، لعل
اشهد را گفتن برای مرگ آماده شدن
اصحاب منقل اهل گفتگو و سخن
اصلاح تراشیدن ریش و آرایش موی سر نزد مردان
اصل کاری مهم ترین چیز یا شخص
اصول دین پرسیدن سوال پیچ کردن
اطفال باغ گل های تازه
افاده ای خودپسند، از دماغ فیل افتاده
اِف اِف (نام تجارتی:) در باز کن برقی
افتادگی پریشانی، احتیاج
افتادن بچه سقط شدن جنین
افتادن به گردن کسی به کسی تحمیل شدن
افتادن تشت کسی از بام رسوا شدن، باز شدن مشت کسی
افتادن توی پوست کسی کسی را وسوسه کرد
افتادن توی هچل گرفتار دردسر و ناراحتی شدن
افتادن دست از فرط کار زیاد در دست های خود احساس خستگی بسیار کردن
افتاده فروتن، متواضع
افت کردن کاهش یافتن، کم شدن
افسار پاره کردن سرپیچی کردن، یاغی شدن
افسار سر خود خود رای، افسار گسیخته
افسار کسی را شل کردن به کسی آزادی کمی دادن
افسار گسیخته
افسرده بیان بیهوده و بیمزه گو
افسرده پستان زن پیر و نازا
افطاری خوراکی که برای گشودن روزه می پزند
افقی برگشتن شهید شدن و روی دست ها تشییع شدن
افندی پیزی به ظاهر شجاع و در واقع ترسو، پهلوان پنبه
اقبال کسی به برج ریق بودن بداقبال بودن
اُق زدن بالا آوردن
اُق گرفتن حالت تهوع پیدا کردن
اقل کم دست کم، لا اقل
اکبیری زشت، بی ریخت
اَکه ننه آدم آب زیرکاه
اگر بمیری هم به هیچوجه، هرگز
اگر و مگر کردن شرط و بهانه آوردن
الابختکی اتفاقی، تصادفی
اَل اَمان زینهار، پناه بر خدا
الانه همین حالا، هم اکنون
الاو للا (به خدا که این است و جز این نیست) به هنگام اصرار و یکدنگی می گویند
البرز بلند قامت، دلیر
التفاتی داده شده، مرحمتی، اعطا شده
الحق براستی، حقیقتا
الحق و الانصاف انصافا، حقا
الدرم بلدرم کردن بد و بیراه گفتن، ناسزا گفتن
الدنگ بیکاره، مفتخور، بی غیرت
الف قاچ خربزه و از این قبیل، بچه ی کوچک، سیخ، راست
الف الف کردن قاچ قاچ کردن
الف به خاک کشیدن خجالت کشیدن
الفرار گریز، بگریز !
الف شدن اسب هر دو پا بلند کردن اسب
الف کوفی چیز کج، آلت تناسلی
الکی بی هوده، بی خود، دروغکی
الم شنگه هیاهو، آشوب، جنجال، داد و قال
الو شعله ی آتش، در پاسخ به زنگ تلفن یا خانه می گویند(یعنی می شنوم)
الواتی کردن عیاشی و هرزگی کردن
الو گرفتن آتش گرفتن، (کنایه از شدت خشم و عصبانیت)
اله و بله چنین و چنان
اله و بله کردن لاف زدن، چنین و چنان گفتن
الیسون و ولیسون وردی است که برای کسانی که منتظرشان هستند می خوانند
اما اشکالتراشی، ایجاد شبهه
اما توی کار آوردن شک و تردید درست کردن، اشکالتراشی کردن
امان دادن کسی را پناه دادن، از گناه کسی گذشتن
امان کسی را بریدن کسی را درمانده و بیچاره کردن
امروزه روز این روزها، در این دوره و زمانه
امشی زدن (به زبان داش مشدی ها) کنایه از کشتن، بی حال کردن
اُمُل عقب افتاده، قدیمی
امن و امان بدون بیم و هراس
انداختن فروختن جنس بنجل و ارزان به بهای گران، درست کردن
انداختن باد به غبغب تکبر کردن، قیافه گرفتن
انداختن پشت گوش سهل انگاری کردن، دیر انجام دادن، کوتاهی کردن
انداختن توی هچل دچار دردسر و ناراحتی کردن
انداختنی جنس نامرغوب
انسان آدم خوب و پایبند به اصول اخلاقی
انسان بودن شریف و درست بودن
اَنف کسی معیوب بودن ابله بودن، خل بودن
اَنَک شدن تحقیر شدن، خجالت کشیدن
اَنَک کردن تحقیر کردن، خجالت دادن
انکر منکر بسیار زشت و بد ترکیب
انگار نه انگار موضوع را نادیده بگیر ! ، گویی وجود نداشت
انگشت بر چشم نهادن پذیرفتن، مسلم دانستن
انگشت بر حرف نهادن ایراد گرفتن، نکته گیری کردن، اعتراض کردن
انگشت بلند کردن اجازه ی سخن خواستن
انگشت به دندان گزیدن متحیر شدن، حسرت خوردن
انگشت به دهان حیرتزده، سرگشته
انگشت به دهان نهادن متحیر ماندن
انگشت خوردن افسوس خوردن، پشیمان بودن
انگشت در سوراخ مار کردن دانسته خود را هلاک کردن
انگشتر پا چیز بی ارزش
انگشت پیچ نوعی گز رقیق
اگشت توی شیر زدن و مایه گرفتن برای کسی برای کسی نقشه کشیدن، از کسی بد گفتن
انگشت رساندن دست درازی کردن، دست زدن
انگشت روی چیزی گذاشتن موضوعی را مورد توجه قرار دادن
انگشت زدن انگشت در چیزی فرو بردن، امضاء کردن با اثر انگشت
انگشت شمار کم، معدود
انگشت عسلی بدیوار کشیدن هنگامه بر پا کردن، مردم را متوجۀ جایی کردن
انگشت کردن نگا. انگشت رساندن
انگشت کوچکه ی کسی نشدن بسیار فرودست تر از کسی بودن، اصلا با کسی قابل مقایسه نبودن
انگشت نگاری ثبت کردن اثر خطوط روی انگشتان برای شناسایی در آینده
انگولک کردن سر به سر گذاشتن، با انگشت به چیزی ور رفتن، نگا. انگشت رساندن
اوا خواهر مرد زن نما، مردی که علائق زنانه دارد
اوت بودن بی خبر بودن، از مرحله پرت بودن
اوت کردن بیرون انداختن، بیرون کردن
اوراق قراضه، اسقاط، از کار افتاده
اوراق شدن از هم پاشیدن، از کار افتادن
اوستا چسک فضول و مزاحم، سرخر
اوستاکار استادکار، ماهر و مسلط
اوضاع احوال وضع و حال
اوضاع کسی را بیریخت کردن زندگی کسی را آشفته کردن، کاسه کوزه ی کسی را بهم ریختن
اوف شدن (به زبان کودکان) زخم شدن، درد داشتن
اوقات تلخی ترشرویی، عصبانیت
اول چلچلی تازه به چهل سالگی رسیدن (اول بلوغ و خوشی)
اول دشت (نزد کسبه)نخستین فروش بامداد
اهل بخیه وارد در کار، اهل فن
اهل بیت اهل خانه، خانواده
اهل حال دوستدار تفریح و خوشگذرانی
اهل دود سیگاری
اهل عمل کسی که کمتر حرف می زند و بیشتر عمل می کند
اهل کاری بودن وارد بودن در کاری
اهل کوفه سست پیمان ، بی وفا و غیر قابل اعتماد
اهل محل همه ی کسانی که در یک محل کار یا زندگی می کنند
اهل نشست تارک دنیا، گوشه نشین
اهل و نا اهل کس و ناکس، نجیب و نانجیب
اهل هیچ فرقه ای نبودن به کارها و چیزهایی که ناباب شمرده می شوند معتاد نبودن
ای داد بیداد کلامی است که به هنگام حسرت و افسوس می گویند
ایراد بنی اسرائیلی بهانه های بی خود و بی جهت
این به آن در چیزی که عوض دارد گله ندارد، در مقام انجام عمل متقابل می گویند
این پا آن پا کردن دودل بودن، وقت تلف کردن
این پهلو آن پهلو شدن این دنده آن دنده شدن، غلتیدن از پهلویی به پهلوی دیگر
این تن بمیرد سوگندی که یا در اصرار و یا در اثبات حرف خود یاد می کنند
این تن را کفن کردی نگا. این تن بمیرد
این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست از این گرفتاری به سادگی دفعات پیش رها نمی توان شد
اینجانب تعبیر گوینده یا نویسنده از خود
این جور که بویش می آید چنان که از ظواهر امر پیدا است، از فرار معلوم
این خاکدان دنیا
این خط و این نشان عبارتی تهدیدگونه برای منع کسی از چیزی یا انجام کاری، نگویی که نگفتم.
این در و آن در زدن برای انجام کاری کوشش بسیار کردن
این دست و آن دست کردن وقت تلف کردن، وقت کشتن، به عقب انداختن
این دنده آن دنده شدن نگا. این پهلو آن پهلو شدن
این دو کله دار خورشید و ماه
این سفر این بار
این کلاه آن کلاه کردن قرضی را با قرض دیگری پرداختن، از ریش برداشتن روی سبیل گذاشتن، کلاه تقی را سر نقی گذاشتن
این و آن را دیدن برای انجام کاری از همه کمک گرفتن
این هلو این هم گلو مثل آب خوردن، انجام این کار بسیار آسان است
ای والله در مقام تایید و اعتراف به برتری کسی گفته می شود، آری به خدا
ای والله گفتن به برتری کسی بر خود اقرار کردن






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[مشاهده در: www.p30city.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 9384]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن