واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: اصطلاحات زبان فارسی : حرف "ح"
اصطلاحات حرف ح (http://aryaadib.blogfa.com/post-241.aspx)
منبع سایت http://aryaadib.blogfa.com/cat-15.aspx
تدوین : آریا ادیب
زبان عامیانه، اصطلاحاتو ضرب المثل هایفارسی
( دنباله )
نگا. = نگاه کنید به
ح
حاتم بخشی گشاده دستی، سخاوتمندی
حاج بادام گونه ای شیرینی از آرد و بادام و شکر
حاج خانم عنوان احترام آمیز برای زنان مسلمان سالمند
حاجی به زیارت مکه رفته، نوعی خطاب عام
حاجیت بنده (در مقام فروتنی یا ریشخند)
حاجی ارزانی گران فروش
حاجی حاجی مکه دیر به دیر به دیدار کسی رفتن
حاجی خرناس لولو
حاجی فیروز مردی که در روزهای آخر سال خود را سیاه کرده و با رقص و آواز مردم را به خنده و شادی واداشته و آمدن سال نو را مژده می دهد
حاجی لک لک لک لک، شخص بلند قد
حاجی من شریک کسی که خود را داخل کاری می کند و مدعی شراکت می شود
حاشا زدن انکار کردن امر مسلم
حاشا کردن نگا. حاشا زدن
حاشا و کلا هرگز، ابدن، به هیچ وجه
حاشیه بندی گل کاری کردن در باغچه، مرز بندی
حاشیه دار کناره دار
حاشیه رفتن سخنان دور از موضوع گفتن، منحرف شدن از مطلب
حاشیه نشین تهیدستان ساکن در کناره های شهر
حاضر و آماده آماده
حاضر جواب کسی که برای هر موردی پاسخ آماده دارد
حاضر کردن از بر کردن، روان کردن
حاضر و غایب کردن خواندن نام افراد برای تعیین حاضران و غایبان
حاضری غذایی که پختن نمی خواهد و به سرعت آماده می شود
حاضر به یراق حاضر و آماده
حالا حالاها مدت دراز
حال آمدن بهبود یافتن، سرحال شدن، چاق شدن
حال آوردن جگر بریدن صفرای جگر با چیزهای ترش مزه
حال آمدن دل بازیافتن نشاط، برطرف شدن خستگی
حالا نه و کی از دست ندادن فرصت، غنیمت شمردن فرصت
حال آوردن به هوش آوردن، از ناراحتی بیرون آوردن، کتک زدن
حال کردن لذت بردن
حال کسی را جا آوردن نگا. حال آوردن
حال کسی را گرفتن کسی را ناراحت کردن، شادی کسی را به هم زدن
حال نداشتن مریض بودن، بی حال بودن
حال و احوال وضعیت، کیفیت
حال و احوال کردن سلام و احوال پرسی کردن
حال و بار وضع زندگی
حال و حوصله نگا. حال و احوال
حالی به حالی شدن منقلب شدن حال، غلبه یافتن شهوت
حالی شدن فهمیدن، درک کردن
حالی کردن فهماندن
حاملگی آبستنی
حَب قرص
حُباب سرپوشی که بر چیزی بگذارند
حَب جیم را خوردن گریختن، فرار را بر قرار ترجیح دادن، جیم شدن
حبه پاره ی شکسته از قند یا نبات
حبه ی انگور دانه ی انگور
حَبه را قُبه کردن کاهی را کوه کردن
حبه کردن دانه دانه کردن
حتم داشتن یقین داشتن
حُجره دفتر کار در بازار و تیمچه
حِجله گنبد مانندی که همراه با آیینه های ریز و گوی های صیقلی بر گور افراد جوانمرگ شده می گذارند
حجله بستن به پا کردن و آراستن حجله
حجله خانه اتاق شب زفاف
حدس زدن پنداشتن، گمان کردن
حرام خور کسی که پای بند به حلال و حرام شرعی نیست، کم فروش، ربا خوار
حرامزادگی بد ذاتی، مکر
حرامزاده فرزند نامشروع، آدم بسیار زرنگ و مکار
حرام شدن بی فایده شدن، بی نتیجه شدن
حرام کردن تلف کردن، از میان بردن نتیجه و فایده
حرام و حرس ریخت و پاش
حَرَج مسئولیت، تکلیف
حرز جواد دعایی منسوب به جواد امام محمد تقی
حرز جواد با خود کردن همیشه با خود داشتن
حرز جواد کسی بودن پیوسته با کسی بودن
حرص خوردن عصبانی شدن
حرص زدن زیاد خواستن، کم صبری کردن
حرص کسی را درآوردن کسی را خشمگین کردن
حرص گرفتن ناراحت شدن، لج کردن
حرص و جوش عصبانیت
حرف سخن، گفتار، کلام
حرف از دهن کسی قاپیدن سخن کسی را به نام خود قلمداد کردن
حرف انداختن در سخن کسی دویدن
حرف بَری کردن سخن چینی کردن،خبرچینی کردن
حرف به حرف کردن موضوع گفت و گو را عوض کردن
حرف بی ربط سخن نامربوط
حرف پوچ سخن بی معنی
حرف پهلودار سخن کنایه آمیز
حرف تو حرف آوردن سخن کسی را قطع کردن، مطلب دیگری را پیش کشیدن
حرف توی دهن کسی خشک شدن از سخن گفتن باز ماندن (بر اثر ترس، تعجب یا شرم)
حرف توی دهن کسی گذاشتن سخنی را به کسی یاد دادن، تلقین کردن
حرف چند پهلو سخن مبهم و دارای چند معنی
حرف خود را به کرسی نشاندن نظر خور را به کسی قبولاندن یا تحمیل کردن
حرف در آوردن شایعه ساختن، سخن دروغ شایع کردن
حرف دو پهلو نگا. حرف پهلودار
حرف دو نبش نگا. حرف پهلودار
حرف دهن خود را نفهمیدن مزخرف گفتن، حرف بی ربط زدن
حرف را خوردن ناگهان سخن را بریدن و خاموش شدن (از شرم یا ترس)
حرف روی حرف کسی آوزدن برخلاف حرف کسی چیزی گفتن، با حرف کسی مخالفت کردن
حرف زدن پشت سر کسی بدگویی کردن، وراجی کردن
حرفشان شدن مشاجره ی لفظی پیدا کردن، اختلاف پیداکردن بر سر چیزی
حرف شنو سر به را، مطیع
حرف شنوی سر به راهی، تبعیت، نصیحت پذیری
حرف کسی در رو داشتن دارای نفوذ بودن
حرف کسی را با شکر بریدن انتقاد مودبانه از کسی که سخن آدم را قطع می کند
حرف کسی شدن با کسی با کسی مشاجره پیدا کردن
حرف کشیدن از کسی کسی را به سخن گفتن واداشتن
حرف گوش کردن حرف شنوی داشتن
حرف گوش کن حرف شنو
حرف مفت سخن بی هوده و پوچ
حرف نشنو خیره سر و یکدنده
حرف های صد تا یک قاز حرف های بی ارزش و بی معنی
حرف های گنده تر از دهان ادعاهای زیادی، سخنان خارج از توانایی
حرف پراندن بدون اندیشیدن چیزی گفتن
حرم خانه درون خانه که زنان زندگی می کنند
حریم گرفتن از کسی پروا داشتن، احترام کسی را نگه داشتن
حساب هزینه، مخارج، میزان طلب
حساب انگشت بالا حساب ساختگی
حساب باز کردن افتتاح حساب بانکی
حساب باز کردن برای کاری (یا کسی) پیش بینی کردن کار یا شخصی
حساب با کسی نداشتن مدیون کسی نداشتن
حساب بالا آوردن بدهکار شدن
حساب بردن پروا داشتن، اطاعت کردن
حساب بی حساب سر به سر، این به آن در، مساوی، هیچ به هیچ
حساب پس دادن جواب دادن به مسئول، دادن صورت ریز مخارج
حساب پس گرفتن به روشن کردن حساب واداشتن
حساب تراشیدن خرج درآوردن، حساب غیر واقعی نشان دادن
حساب حاج هادی زغالی حساب ساختگی
حساب خرده اختلاف کوچک، خرده حساب، بدهکاری مختصر
حساب داشتن حساب بانکی داشتن
حساب راسته حسینی رو راست، بی شیله پیله
حساب سازی خرج تراشی، تقلب در حساب داری
حساب سرانگشتی حساب ساده و روشن
حساب سوخته بدهی قدیمی
حساب کار را داشتن متوجه موضوع بودن، جوانب کار را در نظر داشتن
حساب کتاب رسیدن به محاسبات، نظم و قانون
حساب کردن پرداختن خرج
حساب کردن روی کسی (یا چیزی) به کسی (یا چیزی) امیدواری داشتن (اعتماد داشتن)
حساب کسی با کرام الکاتبین بودن گرفتار وضعی شدن که فقط خدا می تواند آدم را نجات دهد
حساب کسی پاک بودن کار کسی خراب و زار بودن
حساب کسی را رسیدن از کسی انتقام گرفتن، کار کسی را ساختن
حساب کشیدن حساب خواستن
حساب کهنه نگا. حساب سوخته
حسابگر کسی که در کارها سود و زیان خود را در نظر می گیرد
حساب ماست بندان یزد حساب ساختگی
حساب و کتاب نگا. حساب کتاب
حساب و کتاب از دست کسی خارج شدن اداره و نظم امور از دست کسی در رفتن
حسابی معقول، مورد اعتنا، کاملن
حسرت آرزوی سخت، خواهش بزرگ
حسرت به دل آن که دیری است آرزوی چیزی را دارد
حسرت به دل ماندن به آرزوی خود نرسیدن
حسرت به دلی آرزومندی شدید
حسن دله آدم ولگرد و بیکاره
حسن سینه چاک کسی که به سر و وضع خود توجه نمی کند
حسینقلی خانی با هرج و مرج، بی قانون
حشر و نشر داشتن نشست و برخاست داشتن دوستی و رفت و آمد داشتن
حشری شهوت ران، پر شهوت
حشل خطر
حضرت عباسی راست و درست
حضرت فیل شخصی موهوم با تیروی بسیار زیاد
حضوری رو در رو
حظ کردن لذت بردن
حق باج سبیل، رشوه
حق آب و گل امتیاز، اعتبار
حق آب و گل داشتن دارای امتیاز و اعتبار بودن
حق البوق رشوه
حق التدریس مزد آموزگار
حق الزحمه دستمزد
حق السکوت آن چه که یرای پنهان نگه داشتن رازی به کسی می دهند
حق القدم پای مزد، پای رنج، حق ویزیت پزشک
حق بردن رشوه بردن، از راه حق و حساب گرفتن، درآمدی منظم داشتن
حق به جانب دارای ظاهر مظلومانه و دروغین
حق دادن تایید کردن
حق شناس سپاس گزار
حق شناسی سپاس گزاری
حق کسی بودن سزاوار و مستحق چیزی بودن
حق کسی را دادن آن چه سزای کسی است به او دادن
حق کسی را کف دست کسی گذاشتن کسی را به سزای کار خود رساندن
حق گرفتن نگا. حق بردن
حق نشناس نا سپاس
حق و حساب باج سبیل، رشوه
حق و حساب دادن رشوه دادن، آجیل دادن
حق و حساب دان لوطی منش، پای بند به آداب و رسوم اجتماعی
حقوق بگیر کسی که ماهانه دستمزد می گیرد
حُقه زرنگ و ناقلا
حقه باز شعبده باز، تر دست، مکار
حقه به کار بردن کسی را فریب دادن
حقه به کار زدن نگا. حقه به کار بردن
حقه زدن فریب دادن
حقه سوار کردن فرو کردن چوب وافور در دهانه ی حقه، فریب دادن
حکایت بسیار مهم، چیز عجیب
حکم حکم نادر و مرگ مفاجا حکم صد در صد لازم الاجرا
حِکِه ای مردم آزار، کرمکی، ناراحت
حکیم باشی پژشک تجربی و مدرسه نرفته
حکیم باشی را دراز کردن مجازات کردن بی گناه
حکیم جواب کرده یتیم
حکیم فرموده فرمان قاطع و لازم الاجرا
حلاجی کردن بررسی کردن، به تفصیل توضبح دادن
حلال زن یا شوهر
حلال یابی طلبیدن نزد دیگران تقاضای گذشتن از تقصیر خود را کردن
حلال بودی نگا. حلال به زنده ای
حلال به زنده ای در پاسخ به حلالم کن می گویند، یعنی حلال می کنم و امیدوارم زنده باشی
حلال زادگی حلال زاده بودن، درست کردار بودن
حلال زاده پاک و نجیب
حلال طلبی نگا. حلال یابی طلبیدن
حلال کردن از تقصیر کسی گذشتن، طلبی را به کسی بخشیدن
حلال وار به صورت حلال
حلال واری نگا. خلال وار
حلال و حرام کردن پای بند نبودن به دستورات شرعی
حلبی کنایه ازجنس آهنی کم مقاومت
حلبی آباد آلونک نشین های خارج از شهر
حلق آویز به دار کشیده
حلقه واحد چیزهای گرد مانند دو حلقه فیلم، دو حلقه چاه
حلوا جوزی آدم ساده دل و سر به راه، پر حوصله و مطیع
حلوا حلوا کردن نهایت احترام و حق شناسی را کردن
حلوا خور مرده خور، کسی که همیشه برای خوردن به مجالس ترحیم می رود
حلوای تن تنانی نوعی حلوا
حلیله و ملیله چیز موهوم، داروی بی خاصیت، روغن میخ طویله
حلیم روغن هریسه، غذایی از گوشت و گندم و روغن داغ کرده و شکر
حلیم روغن خوردن کنایه از تشنگی بسیار داشتن
حمال باربر، ناشی و مبتدی، بی مهارت و بی استعداد
حمال باشی به تخقیر به آدم ناشی و بی عرضه می گویند
حمالی کار مفت و مجانی، کار پر زحمت
حمام زنانه جای پر سر و صدا و شلوغ
حمامک مورچه داره کنایه از تردید و دو دلی
حمام گرفتن منظور دوش گرفتن است
حمامی گرمابه دار
حمله بیماری غش، صرع
حمله ای مبتلا به بیماری غش
حمله کردن یورش بردن
حمله گرفتن غش کردن
حمله ور شدن یورش بردن
حنای کسی رنگ نداشتن اعتبار نداشتن، دارای نفوذ نبودن
حواس پرت پریشان حواس، فراموش کار
حواس پرتی پریشان حواسی، فراموش کاری
حواس نداشتن گیج و منگ بودن، حواس پرت بودن
حواله ی روی یخ نگا. حواله ی سر خرمن
حواله ی سر خرمن وعده به آینده ی نامعلوم
حوصله داشتن حال مساعد داشتن، تحمل داشتن
حوصله ی سر خاراندن نداشتن گرفتاری و کار زیاد داشتن
حوصله ی کسی سر رفتن خسته و کسل شدن، بی تاب شدن
حول و حوش دور و بر، گوشه و کنار
حول و ولا تقلا، دست و پا زنی
حیا را خوردن و آبرو را قی کردن بسیار بی حیا و گستاخ بودن
حیاط خلوت حیاط کوچکی در جلو یا پشت خانه
حیدری و نعمتی گروه های دشمن هم
حیص و بیص گیر و دار، مخمصه
حیف شدن حرام شدن، نفله شدن، از فایده افتادن
حبف و میل ریخت و پاش
حیف و میل کردن زیاده روی در مصرف و خرج کردن
حیوان نوعی دشنام به کسی که کاری را از روی بی شعوری کند
حیوانکی کلمه ای در مقام تاسف خوردن به حال کسی
حیوانی نگا. حیوانکی
حی و حاضر آماده
حیوون نگا. حیوان
حیوونکی نگا حیوانکی
حیوونی نگا. حیوانکی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 297]