محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855762882
گذرى بر عاشقانهاى از ابنسينا
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: گذرى بر عاشقانهاى از ابنسينا
يك ذرّة عشق اگر هويدا بودى
نه كافر و نه گبر و نه ترسا بودى
ور ديدة جمله خلق بينا بودى
هر رشته كه آن دوتاست يكتا بودى
اين ابيات را بدرالدين نسوى خراسانى، از جمله مدرّسان ناشناخته حكمتاشراقى در نيمة نخست سدة هشتم هجرى، در برگ «249آ» مجموعهاى كه به قلم خويش در طول سالهاى 31 تا 735 هجرى در مدرسههاى نظاميّه و مستنصريّة بغداد و سلطانيّة زنجان از رسائل شيخ اشراق فراهم آورده است، از شيخِ نورانديشانِ ايران نقل مىكند. و طُرفه آنكه، در روزگارى كه كاتبانِ قلم به مزد، به بهانة پراكندن ميراث مكتوب ايرانى، شيخ اشراق را به تعبير توهينآميز «مقتول» مىخوانند، بدر نسوى در مجموعة فراهمآوردة خويش، جوانمردانه از او به «المصنّف السّعيد الشّهيد» و «الشّيخ المتألّه الشّهيد السّعيد» ياد مىكند؛ از جمله، به هنگام نقل ابياتى كه در بالا نقل شد.
اكنون مىدانيم كه عشقپردازىهاى شيخِ نورانديشانِ ايران به اين ابيات منحصر و محدود نيست. چرا كه او با نگارش رسالة پُرآوازة مونس العشّاق، به تعبير درست دكتر نصرالله پورجوادى، اثرى بديع در تاريخ ادبيّات عرفانى زبان فارسى پديد مىآورد كه در آن «هم مطالب و نكات خاصّى دربارة عشق و حُسن و اصل آنها بيان شده است و هم صورت تأليفى خاص و شيوة ادبى نوى براى بيان مطالب به كاررفته است»، و بىسبب نيست كه در روزگار پس از شهادت شيخ اشراق، شمارى ازمهمترين آثار داستانى و زبان حالى دربارة حُسن و عشق، با بهره بردن از اين رساله نگاشته مىشوند.
در آن هنگام كه سهروردى مونس العشّاق خويش را مىپرداخت، بر سر ميراث حِكمى ابنسينا هنگامهاى برپا بود؛ چنان كه جمالالدين محمّد بن عبدالرزّاق اصفهانى (م 588 ق) به طعنه از او ياد مىكرد:
هنر عيب است و فضل آفت چه تدبير
كه با كفرست اين هر دو مسا را
نه حكمت رست و نه يونان حكمت
نه شد بر طور سينا پورسينا
و شاعر زهدگرايى چون مجدود بن آدم سنايى (م حدود 525 ق) در نكوهش او مىسرود:
رحمةً للعالمين آمد طبيبت، زو طلب
چه ازين عامى وزآن عاصى همى جويى شفا
كان شفا كز عقل و نفس و جسم و جان جويى شفا
چون نه از دستور او باشد شفا گردد شقا
كان نجات و كان شفا كارباب سنّت جستهاند
بوعلىسينا ندارد در نجات و در شفا
تا خاقانى شروانى (م حدود 582 ق) مجال يابد كه در همسخنى با او چنين بگويد:
خاقانيا نجات مخوان و شفا مبين
كآرد شفات علّت و زايد نجات بيم
كاندر شفاست عارضه هر سپيدكار
واندر نجات مهلكه هر سيهگليم
خواهى نجات مهلكه، منگر نجات بيش
خواهى شفاء عارضه مشنو شفا مقيم
نفى نجات كن كه نجاتى است پر خطر
دور از شفا نشين كه شقايى است بس عظيم
البتّه اين همه ماجرا نبود. چرا كه ميراث برجاى نهادة ابنسينا، در خراسان و ناحية جبال (: اصفهان و همدان و رى و...) جان شيفتگان حكمت را چنان به نيكى مىنواخت كه سهروردى پس از ترك محضر مجدالدين جيلى و بگذاشتن همدرسى امام فخر رازى در مراغه در سالهاى پس از 570 هجرى، در اصفهان رحل اقامت افكند تا افزون بر مطالعه و آموختن كتاب البصائر النّصيرية ابنسهلان ساوى نزد ظهيرالدين فارسى، با مكتب ابنسينا، و به ويژه با آراء گنوستيك شيخالرّئيس پيوندى استوار يابد؛ و مىدانيم كه به فرجام اين پيوند بود كه به ترجمة رسالة الطير او به فارسى همّت گمارد.
در واقع، اينكه سهروردى آشنايى با حكمت مشائى را شرط نخست فهم فلسفة اشراق مىدانست و فلسفة اشراق را مقدمهاى بر روند حقيقتجويى مىخواند و فرجام اين روند را در تركيبى نيكو از مشاهدة عرفانى و استدلال عقلانى بازمىجُست، يادآور اين سرودة انورى ابيوردى (م 583 ق) در دفاع ازشيخالرّئيس است:
ديدة جانِ بوعلىسينا
بُوَد از نور معرفت بينا
ساية آفتابِ حكمت او
يافت از مشرق ولو شينا
جان موسى صفات او روشن
به تجلّى و شخص او سينا
اى سفيه فقيهنام تو كى
بازدانى زمرّد از بينا
در ته چاه جهل چون مانى
مسكنت روح قدس، مسكينا
انورى در دفاع از ابنسينا تا بدان پايه اصرار مىورزيد كه در پاسخ به سنايى كه ازيزدانْ رشكِ روانِ بوعلى از سناى حكمت خويش را مىطلبيد، چنين سرود:
نگر تا حلقة اقبال ناممكن نجنبانى
سليما ابلها لا بلكه مرحوما و مسكينا
سنايى گرچه از وجه مناجاتى همىگويد
به شعرى در زحرص آنكه يابد ديده بينا
«كه يا رب سنايى را سنايى ده تو در حكمت
چنان كز وى به رشك افتد روان بوعلىسينا»
وليكن از طريق آرزو پختن خرد داند
كه با تخت زمرّد بس نيايد كوشش مينا
برو جان پدر تن در مشيّت ده كه دير افتد
ز يأجوج تمنّى رخنه در سد وَ لَو شينا
به استعداد يابد هر كه از ما چيزكى يابد
نه اندر پدر فطرت پيش از اين كانَ الفَتى طينا
بلى از جاهدوا يكسر به دست تُست اين رشته
وليك از جاهدوا هم برنخيزد هيچ بىفينا
امّا، از دعوىهاى شاعرانه كه بگذريم، آثار شمارى از برجستگان تاريخ تصوّف در سدههاى ميانة اسلامى پيش روى ماست كه از شيخِ خردگرايان مسلمان، تعبيرهاى نامأنوسى به دست دادهاند:
«امّا اى دوست، در رسالة اضحوى مگر نخواندهاى كه ابوسعيد ابوالخير - رحمه الله عليه - پيش بوعلىسينا نوشت كه "دلنى على الدليل، فقال الرئيس ابوعلى فى الرسالة على طريق الجواب: الدخول فى الكفر الحقيقى و الخروج من الاسلام المجازى، و ان لا تلتفت الا بما كان وراء الشخوص الثلاثة حتّى تكون مسلماً و كافراً، و ان كنت وراء هذا فلست مؤمناً و لا كافراً، و ان كنت تحت هذا فأنت مشرك مسلم، و ان كنت جاهلاً من هذا فانك تعلم ان لا قيمة لك و لا تعدك من جملة الموجودات". شيخ ابوسعيد در مصابيح مىآرد كه "أوصلتنى هذه الكلمات الى ما لا أوصلنى اليه عمر مائه ألف سنة من العبادة". امّا من مىگويم كه شيخ ابوسعيد هنوز اين كلمات را نچشيده بود؛ اگر چشيده بودى، همچنان كه بوعلى و ديگران كه مطعون بيگانگان آمدند، او نيز مطعون و سنگسار بودى در ميان خلق. امّا صد هزار جان اين مدعى فداى آن شخص باد كه چه پردهدرى كرده است و چه نشان داده است راه بىراهى را ! درونم در اين ساعت اينابيات انشاد مى كند كه تقويت كن به ترجمة سخن مطعون آمدن بوعلى؛ گوش دار:
اندر ره عشق كفر و ترسايى به
در كوى خرابات تو رسوايى به
زنّار به جاى دلق يكتايى به
سودايى و سودايى و سودايىبه».
عينالقضات همدانى (شهيد 525 ق) در اين داورى، به صراحت ابنسينا را بر ابوسعيد برترى داده است و گفتنى است كه اين تعبير او خلافآمدِ ديدگاه منسوب به برخى صوفيان همروزگارش، و از آن جمله صاحب اسرار التوحيد، است:
«يك روز شيخ ما ابوسعيد، قدس الله روحه العزيز، در نيشابور مجلس مىگفت. خواجه بوعلى از در خانقاه شيخ درآمد. و ايشان، هر دو، پيشاز آن، يكديگر را نديده بودند - اگر چه ميان ايشان مكاتبت بوده – چون او از در درآمد و شيخ ما روى به وى كرد و گفت: "حكمتدان آمد". خواجه بوعلى درآمد و بنشست. شيخ با سَرِ سخن شد. مجلس تمام كرد و از تخت فرود آمد و در خانه شد. خواجه بوعلى با شيخ در آنجا شد. و دَرِ خانه فراز كردند و سه روز با يكديگر بودند به خلوت و سخن مىگفتند كه كس ندانست و هيچ كس در بر ايشان نشد، مگر كسى را كه اجازت دادند، و جز به نماز جماعت بيرون نيامدند. بعد از سه شباروز خواجه بوعلى برفت. شاگردان از خواجه بوعلى پرسيدند كه "شيخ را چهگونه يافتى؟". گفت: "هر چه من مىدانم او مىبيند". و متصوّفه و مريدان شيخ چون به نزديك شيخ درآمدند از شيخ سؤال كردند كه "اى شيخ! بوعلى راچون يافتى؟". شيخ گفت: "هرچه ما مىبينيم او مىداند".
... و خواجه بوعلى را در حقّ شيخ ما ارادتى پديد آمد و پيوسته به نزديك شيخ ما آمدى و كرامات شيخ مىديدى.
... امّا خواجه بوعلى چنان مريد شيخ ما گشت كه كم روزى بودى كه به نزديك شيخ ما نيامدى و بعد از آن هر كتاب كه در علم حكمت ساخت - چون اشارات و غير آن - فصلى مشبع در اثبات كرامات اوليا و شرف حالات متصوّفه ايراد كرد، درين معنى، و در بيان مراتب ايشان و كيفيّت سلوك جاده طريقت و حقيقت تصانيف مفرد ساخت، چنانك مشهوراست».
برخى پژوهشهاى جديد، درستى گزارش ميهنى از ارتباط و ملاقات بوعلى و بوسعيد، و نيز، درستىِ تصريح عينالقضات در سخنش به شخص بوسعيد را به ترديد برگزار كردهاند و اينها را مجعولاتى دانستهاند كه دستامد دستبرد كاتبان نسخههاى آثار اين دو، از نيمة دوّم سدة ششم هجرى به بعد باشد.
با اين حال، همين دستبردها از باورهايى خبر مىدهند كه در سدههاى ميانة اسلامى، به رغم اختلاف نظر در برترى ابنسينا يا ابوسعيد ابوالخير، شيخالرّئيس را انديشمندى با گرايشهاى صوفيانه مىدانستهاند؛ چنان كه قاضى همدانى هم، پاسخ بوعلى به پرسش بوسعيد را به صراحت از جنس سخنان متعارف فلسفى ندانسته است و با لحنى باطنى از ماهيّت اين آموزهها ياد مىكند:
«نيك مىشنويد كه چه گفته مىشود؟ اى فلسفى چه گويى؟ اين كلمات نه كلمات فلسفه است؟ هرچه نه چون اين كلمات فلسفه باشد، جمله مضمحل و باطل است. امّا اى دوست، اگر خواهى كه اشكال تو تمام حل شود، بدان كه هر مذهب كه هست آنگاه مقرّر وى ثابت باشد كه قالب و بشريّت بر جاى باشد كه حكم خطاب و تكليف بر قالب است، و مرد وبشريّت در ميان باشد؛ امّا كسى كه قالب را باز گذاشته باشد، و بشريّت افكنده باشد، و از خود بيرون آمده باشد، تكليف و حكم خطاب برخيزد، و حكم جان و دل قايم شود. كفر و ايمان بر قالب تعلّق دارد، آنكس كه "تبدل العرض غير العرض" او را كشف شده باشد، قلم امر وتكليف ازو برداشته شود "ليس على الخراب خراج" و احوال باطن در زيرتكليف و امر و نهى نيايد».
بدينسان، پُر بيراه نيست كه امام فخر رازى (م 606 ق) نيز ضمن تجليل از نمط نهم اشارات، مطالب آن را از علوم اهل تصوّف برشمرده است:
«إنّ هذا الباب اجلُّ ما فى الكتاب فانّه رتّب علوم الصّوفية ترتيباً ما سَبَقَه إليه من قبله و لا لحقه من بعده».
گويا شادروان بديعالزّمان فروزانفر هم با توجّه به چنين باورهايى بوده است كه نمطهاى آخر كتاب الاشارات والتّنبيهات و رسالة فى العشق بوعلى را در شمارآثارى برشمرده است كه در آنها اصول اهل تصوّف «تقريرى تمام و در خور توجّه» شده است.
به نوشتة هرمان لندولت، از بحث ارائه كردة شيخ در كتاب اشاراتاَش دربارة دلايل برترى «صديقان» هم، آشنايىاش با ابوبكر كلاباذى (م 385 ق) صوفى نامدار بخارا و صاحب كتاب التعرّف فى مذهب اهل التصوّف برمىآيد.
با اين حال، نبايد از ياد برد كه ابنسينا پيش از هر چيز فيلسوفى است باگرايشهاى ژرف گنوستيك.
اكنون مىدانيم كه او در خانوادهاى با گرايشهايى عميقاً اسماعيلى ديده برجهان گشود و رشد كرد؛ و طُرفه آنكه در اين هنگام، حوزة حكمرانى خلفاى فاطمى سرزمينهايى به وسعت مصر و شام و يمن و ديار بكر و موصل و بخشهايىاز عراق را شامل مىشد؛ آن هم در طول سدههاى چهارم تا ششم هجرى؛ سدههايى كه پژوهشگران كنونى عرصة مطالعات اسماعيلى، آن را افزون بر ابعاد سياسى، از نظر دستاوردها و موفقيّتهاى ادبى/ هنرى/ علمى/ اقتصادى نيز ازدرخشانترين دورههاى تاريخ جهان اسلام دانستهاند؛ به ويژه كه انديشمندان برجستهاى همچون قاضى نعمان مغربى و ناصرخسرو را به عنوان نمايندگانخوانش باطني اسلام ثمر داد.
بدينسان، بىسبب نيست كه ابنسينا هم در جوانى آثارى نگاشت كه در آنها بنمايههاى گنوستيك فراوانى مىتوان يافت؛ كه از آن جملهاند: رسالة اضحويه و الكشف عن ماهية الصلوة؛ آثارى كه محصول دوران جوانى شيخالرئيس و بسا كه دستامد حضور او در قلمرو حكومت سامانىاند؛ قلمروى با پيوندى ريشهدار با گنوستيسيسم ايرانى / اسلامى.
البتّه، او در زندگينامة خودنگاشتهاش، علاقه و تأثيرپذيرىاش از آموزههاى اسماعيلى را منكر شده است، امّا چنان كه پُل واكر به درستى برنموده، از سخنان وى در همين زندگينامه، بر آشنايىاش با ديدگاههاى دستكم يكى از متفكّراناسماعيلى، شواهدى مىتوان يافت؛ متفكّرى كه همانا ابويعقوب سجستانىباشد، و بازتاب آموزههاى او در مسائلى چون «توحيد، عقل و نفس، امامت و امرمعاد» را در آثار متعدد شيخالرئيس، و از جمله در رسالة اضحويه او مىتوان بازجُست؛ به ويژه كه ابنسينا در رسالة اضحوية خود وامگير اصطلاحات خاصّ ابويعقوب در رسالة الباهرة است.
در اين ميان، سهم كتابخانة ارزشمند دربار سامانى در آشنايى ابنسينا با چنين ميراثى را از نظر نمىتوان دور داشت. زندگينامة خودنوشت او بيان مىدارد كه درسال 378 هجرى، در سنّ هفده سالگى و پس از معالجة نوح بن منصور سامانى، با راه يافتن به كتابخانة دربار او، «كتب اوايل» را مطالعه مىكند و «كتابهايى مىيابد كه نام آنها به بسيارى از مردم نرسيده بود و او هم پيش از آن نديده بود و پساز آن هم نديد».
بيهقى و شهرزورى هم از آشنايى ابنسينا با رسائل اخوانالصفا به تشويق پدراسماعيلى مذهبش خبر دادهاند؛ و مىدانيم كه در ميان جريانهاى خردگراى جهان اسلام، گويا اين اخوانالصفا بودند كه براى نخستين بار اصطلاح «عشق» را درمعنايى صوفيانه درنظر گرفتند و از آن براى توصيف نيروى موجود ميان آفريدگارجهان و موجوداتش بهره گرفتند و حضرت حقّ را معشوق اوّل خواندند.
در نظر آنها عشق علّت اصلى پيدايش موجودات عالم بود؛ چنان كه در الرسالة الجامعة نيز بر اين معنى تصريح شده است:
«العاشق و المعشوق، المطاع المحبوب، المراد و المطلوب، على الحقيقة، هو البارى عزّوجلّ و أن الخلائق كلّها و جملة العالم بأسرها مشتاقة إليه، مريدة له، و ...».
مراجعه به متن رسالة فى العشق نيز برمىنمايد كه نظر شيخ الرّئيس در اين زمينه، بيشتر به تقريرى فلسفى از آراى گنوستيك رسائل اخوانالصفاء و ديگر جريانهاىاسماعيلى مىماند؛ به ويژه در بحث از «اتّحاد عشق و عاشق و معشوق».
در واقع، بوعلى نيز عشق را در همة موجودات جهان جارى و سارى مىداند و برآمده از چنين ديدگاهى است كه فصول هفتگانة رسالة فى العشق را چنان تنظيم مىكند كه وجود و وجوه عشق را در اين موجودات نشان دهد: «فصل اوّل، در يادكردن روش قوّت عشق»؛ «فصل دوّم در ذكر وجوه عشق در جواهر بسيطه كه حسّ ندارند»؛ «فصل سوّم در ذكر وجود عشق در موجوداتى كه قوّتهاى معدنى دارند و از جهت اين قوّتها»؛ «فصل چهارم در ذكر وجود عشق در جواهر حيوانى از آن جهت كه قوّتهاى حيوانى دارند»؛ «فصل پنجم در عشق ظريفان و جوانمردان»؛ «فصل ششم در ذكر عشق نفوس الهى»؛ و «فصل هفتم در خاتمت كتاب».
***
متن عربي رسالة فى العشق ابنسينا را نخستين بار ميكائيل بن يحيى مهرن تصحيح و به همراه ترجمة گزيدهاى از آن به زبان فرانسه در 1894 در ليدن منتشر نمود. در ايران، زندهياد آقا ضياءالدين درّى ترجمة فارسى اين متن را در تهران به سال 1318شمسى منتشر كرد و شادروان محمّد مشكوة در 1321 شمسى در ماهنامة مهر دربارة آن مقالاتى منتشر نمود. با اين حال، اين دو بزرگوار در انتقال اين متن به زبانمادرى ابنسينا پيشگام نبودند؛ چرا كه اكنون از وجود ترجمهاى از اين رسالة ارزشمند به زبان فارسى آگاهيم كه با دريغ از نام مترجمش بىخبريم و صرفاً از روى تاريخ يگانه نسخة موجود آن از 1063 هجرى، به حدس مىتوانيم گفت كه درروزگار صفوى مىزيسته است.
ترجمان مورد بحث، در مجموع به متن عربى وفادار است و به رغم برخى افزودههاى مترجم، به دشوارى از آن به عنوان ترجمانى آزاد مىتوان ياد كرد.
آنچه كه در پى مىآيد، بخشى است از اين ترجمان فارسى از روى نسخة شمارة 18 / 4657 كتابخانة ملّى ملك.
رسم الخط و پاراگرافبندىهاى اين متن يكسره از مصحّح است. متن كامل اين اثر نيز تصحيح شده است و اميد كه به زودى منتشر شود.
فصل اوّل:
در ياد كردن روش قوّت عشق در هر يكى از هويّات
هر يكى از هوّيات كه در تحت تدبير است، به طبيعت خويش نازع است اعنى كشنده سوى كمالى كه بدو مختصّ است و خيريّت هويّت او در آن است كه از آن خيريّت خيرِ محض مىيابد؛ و همچنين به طبع خويش نافر است اعنى گريزنده از نقصى كه مختص است بدو از جهت هيولى كه آن نقص را شرّ هيولانى گويند وعدمى، زيرا كه شرّ كه به عدم تعلّق دارد از علايق هيولاست كه طبع هيولى نيستى است.
و چون اين معنى روشن گشت، اعنى نزوع هر چيزى سوى كمالش و نفرت او از آفت شرّ و نقص، معلوم شد كه در هر يكى از هوّيات عشقى غريزى و شوقى طبيعى هست.
و لازم است به حكم ضرورت كه عشق در اين چيزها سبب باشد وجود آن را، زيرا كه هر يكى از آن از يكى از اين سه حال بيرون نيست: يا آنكه آن كمال بدو مختص است حاصل شود او را، اعنى به غايت كمال باشد، يا به غايت نقص، يا متوسط ميان غايت كمال و غايت نقص.
و معلوم است كه آنچه تعلّق به غايت نقص دارد جز عدم مطلق نيست. و هرچه عدم مطلق باشد اسم وجود بر آن نيفتد الاّ بر سبيل مجاز و توسّع كلام؛ و يا در وهم و آنچه چنين باشد از جملة موجودات نباشد. پس معلوم شد كه غايت نقص درموجودات خود نيست.
پس موجودات حقيقى يا در غايت كمال باشند يا متوسط باشند ميان كمال ونقص. و نقص از جهتى كه عارض شود طبيعى نباشد، اعنى آن چيز به طبع طالب آن نقص نباشد بلكه گريزندهاى باشد از آن.
و كمال طبيعى باشد، اعنى آن چيز به طبع طالب باشد كمال را. پس هيچ چيز ازموجودات از ملابسة كمال خالى نباشد و ملابست وى آن كمال را به عشقى و نزاعى باشد در طبيعت او كه بر آن نزاع متأحّد باشد و ملازم آن كمال را. و آنچه بدان روشنكنندة اين است از جهت عليّت و لميّت آن است كه [157] ذات او كفايت نيست در وجود آن كمال وى را، اعنى الكمال او را نه ذاتى است بلكه از سببى خارج است، زيرا كه كمال هويّات مدبّر به ضرورت از كمالى مستفاد است ذاتى؛ و روا نيست كه اين مفيد مر اين كمالات را بر سبيل قصد افادت كند يك يك را چنانكه روشن كردهاند حكما در موضع خويش.
پس چون افادت بر سبيل قصد روا نيست در حكمت و حسن تدبير او، چنان واجب بُوَد كه در هر يكى شوقى غريزى و نزاعى طبيعى نهند كه بدان نزاع طالب كمال خود باشد از مفيدش عند عدم آن و حافظ باشد آن كمال را چون حاصل آمد او را تا امر سياست و تدبير بر نظام كلّى رونده باشد علىالدوام.
و چون اين معنى مقرّر شد، وجود عشق در موجودات معلوم شود كه ضرورى باشد؛ زيرا كه اگر اين عشق در طبيعت هويّات نباشد نه در وقت نيستى كمال طالب آن باشد و نه در وقت هستى حافظ آن. و بايد كه اين عشق از هويّات مفارق نباشد، اعنى بايد كه اين عشق در طبايع موجودات مدبّر باشد بر وجهى كه از آن برنخيزد و اگر نه حاجت باشد او را به عشقى ديگر كه حافظ اين عشق باشد و سخن در آنعشق همين بُوَد تا بمالانهاية له كشد تا به عشقى رسد كه وجود او در هويّات ذاتى باشد و مفارق نشود البتّه.
و نيز اگر عشق را به عشقى ديگر حاجت بُوَد كه حافظ آن بُوَد، عشق اوّل معطّل باشد بيكار و بىفايده بُوَد؛ زيرا كه آن عشق دوّم خود حافظ كمال باشد، پس عشق اوّل معطّل باشد و در طبيعت، اعنى در وضع الهى، خير معطّل نيست.باز آنكه هيچ عشق خارج نيست از عشق مطلق كلّى. پس وجود هر چيزى ازمدبّرات به عشقى غريزى است و ما در اين باب مرتبة بزرگتر طلب كنيم و به پاية بلندتر برشويم و بحث كنيم از وجودى كه عالى و مقدس است از وقوع در تحت تصرّف و تدبّر و مدبّر؛ و گوييم خير به ذات خويش معشوق [باشد] و دليل بر اين آن است كه هر كه حركتى كند سوى امرى از امور و عملى از اعمال، در آن كار غرضى باشد او را كه خيريّتى از آن چشم دارد؛ و اگر خير به ذات خويش معشوق نبودى همة همّتها در تصرّفات بر طلب خير مقصور نبودى؛ و همچنان خير عاشق است خير را، زيرا كه عشق به حقيقت جز ادراك ملايم نيست و استحسان عشق، اعنى دريافتى موافق و نيكو ديدن نيكو نيست؛ و اين ملايم و حُسن چون از ذات جدا شود، اگر آن بُوَد كه بر او مفارقت روا بُوَد هم او مبداء نزاع باشد و عشق، و همچنين در وجود مبداء نزاع باشد تا حد و ملازمت باشد.
و هرچه هست از موجودات ملايم خود را نيكو بيند در وقت وجود و بدو مشتاق باشد در وقت مفارقت.
و خير به حقيقت جز ادراك ملايم نيست، آنگه استحسان و نزاع و استقباح و نفرت در وجود از جملة علايق خيريّت باشد، زيرا كه اطلاق آن در وجود بر وجهى است كه استصواب ذات [158] روا نيست الاّ از جهت خيريّت، زيرا كه صواب چون از چيزى موجود شود به ذات آن لذّات و خيريّت او باشد.
پس روشن شد كه خير نيز عاشق خير است، زيرا كه مُدرك اوست از آن وجه كه ملايم است. و علّت عشق ما آن چيز است كه يافته باشد از معشوق يا خواهد يافت. و هرچه كه خيريّت بيش باشد استحقاق معشوقى بيش.
و چون اين معنى مقرّر شد گوييم موجود مقدس از وقوع در تحت تدبير غايب است؛ در خيريّت غايت باشد در معشوقيّت، و غايت باشد در عاشقيّت. و عاشق ومعشوق يكى باشد به ذات، ليكن عبارت مختلف است؛ زيرا كه از آن روى كه مُدرِك جمال حضرت خود است عاشق است، و از آن روى كه ذات او مُدرَك است به ذات معشوق است.
و پيش از اين گفتيم كه خير عاشق است خير را، زيرا كه عشق ادراك حصول ابتهاج به ادراك ملايم است. و خير اوّل مُدرِك است ذات خود را به فعل ابد الدهر،پس عشق او اكمل عشقها باشد.
و چون در صفات الهيّت تمايز و تكثّر و تعدد نيست، عشق او صريح ذات ووجود باشد، اعنى عشق خير محض. پس موجودات يا وجود آن به سبب عشقى باشد كه در اوست حول هويّات يا وجود آن و عشق هو هو يكى باشد چون خيرمحض سبحانه و تعالى. پس درست شد كه هويّات از عشق خالى نيست و ما بيان اين خواستيم.
* پي نوشت ها در دفتر روزنامه موجود است.
شنبه 2 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 206]
-
گوناگون
پربازدیدترینها