واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: ادب جهان - روي ديگر نوشتن
ادب جهان - روي ديگر نوشتن
ترجمه: پريسا رشيدي:پس از موفقيت كارجديد «ياسمينا رضا» در آلمان و قبل از آنكه در ماه مارس در لندن اجرا شود، اين نمايش در پاريس، توسط خود نويسنده به روي صحنه رفت.
در سالني پاريسي دو زوج كه با هم تفاهم دارند، سعي ميكنند تا از اختلافنظرهايشان بكاهند. پسر خانواده «ري»، به نام فردينان، دندانهاي برونو، پسر خانواده « اوليه»، را شكسته چون او را از روي تاب انداخته است. والدين تصميم ميگيرند تا صلح برقرار كنند. فضا قابل تحمل و در مصالحه است. آنها به چهره طرفداران «چپ» درآمدهاند. لالههاي سفيد صلح را در آوردهاند و شعار اتحاد ميدهند، شيريني خانگي را ميچشند، - نون شيرينيه يا كيكه؟ - قهوه ميخورند، از بيكن حرف ميزنند، همان كسي كه ميتواند در آشفتگي تعادل برقرار كند، از هنر با هم زندگي كردن دفاع ميكنند و در تربيت فرزندانشان از «نيروي صلحآميز فرهنگ» كمك ميگيرند. بعد از يك تصادف، گفتوگوها برقرار ميشوند.
يك ساعت و نيم بعد كشتار به وقوع ميپيوندد. صورتكها ميافتند، هر دو پدر و مادر به هم ناسزا ميگويند، تا خرخره مينوشند، آن را روي كتابهايFoujita 1و 2kokoschkaبالا ميآورند، با سشوارها مسلح ميشوند، گوشيهاي همراه را در گلدانها مياندازند، پودرپاشها و عطرپاشها را ميشكنند. بر پاي ديواري ترك خورده، زوجها اتحاد حقير خود را خرد كردهاند و فورا براي ائتلافهاي جديد از هم جدا ميشوند. براي دردي عميق. اين نمايشنامهاي مضحك، شرورانه، لذتبخش و پالاينده است. مردم سياه ميخندند، مثل زماني كه مقابل آينهاي از ريخت افتاده ايستاده باشند. همه چيز در آن ويران شده است، مانند رياكاري در ازدواج، كودكنمايي والدين، وجدان آگاه بشري و حتي وقاحت صنعت داروسازي كه اجازه ميدهد داروهاي ضد تنش نتايجي فاجعهآميز به بار آورند. اين نمايش با درخشش ايزابل اوپر، والري بُنتن، آنرده ماركن و اريك الموسنينو با ميزانسني موزون و متناسب كه مانند بمبي ساعتي عمل ميكند. ياسمينا رضا، نامرئي و حاضر در همه جا، به راستي الهه كشتار است.
نوول ابسرواتور: داستان اين نمايشنامه چطور به ذهن شما خطور كرده؟
ياسمينا رضا: وقتي پسرم 12ساله بود برايم تعريف كرد كه يكي از همكلاسيهايش با باتون ضربهاي به يك هم كلاسي ديگر زده كه دندانهايش را خورد كرده. وقتي از مدرسه بيرون ميآمدم از مادر قرباني پرسوجو كردم كه آيا پسرش خوب شده يا نه و جواب داد «شما ديگه خودتون قضاوت كنين كه ما پيغامي روي پيغامگير پدر و مادر پسري كه پسر مارو زده بود گذاشتيم و اونا هيچ جوابي ندادن.» احساس كردم كه اين موضوع براي نوشته شدن موضوع خوبي است.
اين همان تصويري است از گروهي پدر و مادر خسته دانشآموزاني كه آنت از آنها اينطور حرف ميزند «كه از بچه هاشون با روشي كودكانه دفاع ميكنند»؟
والدين بچهها نژادي دارند كه كمي تروريستها رو به تصوير ميكشد، در نمايش والدين بچهها با اصرار احمقانهاي ميخواهند كه زندگي اجتماعي بچههايشان را برنامهريزي كنند.
دو زوج شما بيشتر گرايش چپ دارند و چيزي بر وجدان آنها سنگيني نميكند...
من شخصيتهاي نمايشنامه را اينطور نيافريدم كه وجدان نصيب چپيها بشود. ولي بههرحال اين حقيقت دارد كه چپيها بهتر از راستيها براي رفتار محترمانه ارزش قائل هستند، مثل معلولي است كه راست هيچ وقت فكر نكرده به سمت آن برود. در ابتداي نمايشنامه چهار شخصيت به دلخواه و براي اينكه متمدن هستند اخلاق را به نمايش ميگذراند. همان طور كه اگر من به جاي آنها بودم همين كار را ميكردم. چون من براي محكوم كردن نمينويسم. برعكس. من به خودم اجازه قضاوت كردن نميدهم. من هيچ وقت به شخصيتها از منظر يك اخلاقگرا يا يك حشرهشناس نگاه نميكنم. اگر هم اين كار را بكنم، نگاهي دروني است. در اين حالت من همزمان هر چهار شخصيت خواهم بود، آنها را از درونشان درك ميكنم و حتي ميتوانم بگويم كه در روشم براي معرفي كردن آنها به نوعي انتخاب شخصي دست ميزنم.
زماني كه شروع كرديد به نوشتن نمايشنامه ميدانستيد كه به كشتار ختم ميشود؟
دو چيز را ميدانستم: كه نمايشنامه در زمان واقعي جريان داشت و با گونهاي كشتار به پايان ميرسد. البته از ماهيت اين جريان بيخبر بودم. از يك زمان مشخص به بعد، شخصيتها قانون خود را دارند و شما ديگه قادر نيستيد آنطور كه ميخواهيد آنها را هدايت كنيد. قواعد زمان واقعي ترسناكند. شما مجبوريد همواره كششي را حفظ كنيد كه مصنوعي هم نباشد، شما گروهي را هدايت ميكنيد كه هيچ كاري ندارد جز اينكه قوانين نمايش را به وجود بياورد و در اين حالت الهام كمتري وجود دارد، اينكه بخواهيم اسبهاي افسار گسيختهاي را كه چهار نعل ميتازند، متوقف كنيم كاري بس دشوار است.
اين اولينباري است كه شما يكي از نمايشنامههايتان را خود به روي صحنه ميبريد. دليلش چيست؟
تا به امروز من در فرانسه رفتاري داشتم كه انگار در كشوري بيگانه هستم، نمايشنامههايم را ديگران اجرا ميكردند، چون به برتري قطعي نگاهي بيروني اعتقاد داشتم. به علاوه كارگردانان و بازيگران اغلب به من پيشنهاد ميكردند كه زمان تمرينها شركت داشته باشم و اين كار را هميشه با اشتياق و علاقه انجام ميدادم. با بازي در نمايشنامههايي خاص مثل «سه روايت از زندگي» و «در سورتمه آرتور شوپنهاور» فهميدم كه در بازيام و در متني كه نوشتهام با جدايي از خودم به عنوان بازيگر يا نويسنده، احتياج به تغيير دارم. به نظرم رسيد كه در «خداوند كشتار» وقت پريدن فرا رسيده، كه بلاخره با دكور، لباس، نور و مخصوصا بازيگراني كه انتخاب خودم بود، تصميمم را گرفتم. مدتها بود كه دوست داشتم ايزابل اوپر يكي از متنهايم را تفسير كند. احساس ميكنم كه درست در جايي ظاهر ميشود كه در تئاتر كمتر از او انتظار ميرود و آن زماني است كه او فوقالعاده است. ميخواستم براي سومينبار آنرده ماركون را ببينم، كه به شكلي عجيب در نوشته من حضور دارد. يكبار والري بنتن را ديدم و ديگر هرگز فراموشش نكردم. اريك الموسنينو را به دفعات در نمايش چخوف به كارگرداني الن فرانسون، تحسين كردم، او از تصوير متحجر يك وكيل بسيار دور بود و دادن نقش به او شرطي اساسي بود.
شما وقتي كه مديريت ميكنيد، سختگيريد؟
اين رو بايد از ديگران بپرسيد. سختگير، نه فكر نميكنم. دقيق هستم، بله. . .
دوست داريد كارهاي ديگري را به روي صحنه ببريد؟
بله، حالا دوست دارم كه نمايشنامهها را يكي پس از ديگري به نمايش بگذارم. به اين نتيجه رسيدهام كه كارگرداني شكل ديگري از نوشتار است.
پينوشت:
1ـ نقاش ژاپني
2ـ نقاش ، شاعر و نمايشنامهنويس اتريشي
شنبه 2 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 359]