واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: نگاهي به چند صدايي در رمان «ميرامار» يك عاشقانه منجر به قتل
سجاد صاحبان زند
سيمين بهبهاني تعريف زيبايي براي پايان بندي شعر دارد. به گمان او، شعر مثل خيابان درازي است كه كوچه هاي فرعي زيادي دارد. هركس، همان جور كه مي خواهد مي تواند از يكي از كوچه هاي فرعي بزند بيرون. او به مقصد مي رسد، اما اينكه سهمش از خيابان چقدر بوده، به كوچه يي مربوط مي شود كه از آن خارج شده است.
ماجراي رمان «ميرامار» كه مي توان آن را يكي از مهم ترين آثار نجيب محفوظ دانست، دقيقاً شبيه همين تعريف است. شما با خواندن شصت صفحه اول و9 صفحه آخر مي توانيد كل ماجرا را بدانيد، اما فقط با خواندن اين صفحات به طور قطع نخواهيد دانست كه در كوچه هاي فرعي چه رخ داده است. تنها خواهيد دانست كه خيابان اصلي به كجا منتهي مي شود. براي مشخص شدن ماجرا، بايد كمي عقب تر برويم و نماي عمومي تري از ماجرا را ببينيم. «ميرامار»، پانسيوني است در اسكندريه. زني پا به سن گذاشته آن را اداره مي كند، زني كه با وجود بيش از شصت سال، هنوز نشانه هايي از زيبايي را با خود دارد. زن چنانچه براي همه تازه واردهاي پانسيون تعريف مي كند، در جواني عاشق افسري انگليسي شده و با او ازدواج كرده است. او پس از جدايي از اين مرد، با اسقفي نامدار ازدواج مي كند و پس از دردها و تنهايي ها او، همه زندگي اش را پر مي كند.
رمان چهار راوي دارد. راوي اول، عامر وجدي، روزنامه نگاري بازنشسته است، راوي دوم، حسني علام، اشراف زاده بيكاري است كه مدام در ذهنش برنامه ها دارد اما هيچ كدام شان را انجام نمي دهد. راوي سوم، منصور باهي، خبرنگار راديو و سرحان بحيري،راوي چهارم رمان است كه به عنوان حسابدار در يك شركت نساجي در اسكندريه مشغول به كار است. نكته يي كه «ميرامار» دارد اين است كه خواننده مي تواند با خواندن هركدام از اين چهار روايت و خواندن پايان داستان كل ماجرا را دريابد، اما وقتي چهار روايت را به طور مجزا مي خواند به طور قطع به نكاتي مي رسد كه با خواندن يك روايت، رسيدن به آن هرگز متصور نمي شد.
روايت را عامر وجدي آغاز مي كند. او پيرمردي عزب است كه قصد دارد چندي را در پانسيون «ميرامار» سپري كند. وجدي، سال ها قبل و در روزگار جواني مادام(همان پيرزن صاحب پانسيون)، مدتي مقيم پانسيون بوده و انگار با پيرزن چشم آبي، سر و سري هم داشته است. حالا او برگشته تا به همراه يادآوري خاطرات جواني، چند وقتي را در پانسيون بگذراند. پيرمرد حس تنهايي عجيبي دارد، اما نگاه جست وجوگر خود را به عنوان يك روزنامه نگار از دست نداده است. پس از ورود او ديگر ساكنان پانسيون يكي پس از ديگري سر مي رسند. در كنار سه نفري كه به موازات وجدي راوي «ميرامار» به حساب مي آيند، بايد از طلبه مرزوق نام برد كه از ساكنان پانسيون است و حضوري پررنگ در داستان دارد. وجدي او را چنين وصف مي كند؛ «هيكل كم و بيش درشت و چاقي دارد با لپ ها و غبغب باد كرده، و به رغم سبزه بودن پوست چشمانش آبي اند، با قيافه يي اشرافي كه از چشم پوشيده نمي ماند و سكوت متكبرانه يي كه هرگز از او جدا نمي شود، و حركات دقيق سر و دستي كه هنگام حرف زدن كاملاً با هم هماهنگ اند.»
در كنار همه دلمشغولي هايي كه اين شخصيت ها دارند از جمله مسائل اجتماعي مصر، سوسياليسم، انقلاب و مسائل شغلي و كاري ديگر، دختر جواني در پانسيون به عنوان خدمتكار حضور دارد كه زيبايي اش همه را شيفته خود كرده است. دختر كه زهره نام دارد، بعد از مرگ پدر و آن گاه كه پدربزرگش مي خواست او را به همسري پيرمردي همسن خودش وادارد، فرار كرده بود تا پيش مادام كار كند و حالا زبيايي روستايي اش همه نگاه ها را به خود خيره كرده ، انگار جواني مادام در حال تكرار شدن است. همه شخصيت هاي داستان، حتي روزنامه فروشي كه در نزديكي پانسيون كار مي كند، عاشق زهره شدند و هر كدام مي خواهند به شيوه خود او را به سمت خويش بكشانند. روايت اين شيدايي ها در چهار روايتي كه در كتاب آمده، به شكلي بسيار جذاب بيان شده است. هر كدام از شخصيت ها احساس مي كنند كه كمترين دروغ و ريا را دارند و در عين حال، هر كدام حس مي كنند ديگري به زهره نزديكي بيشتري دارد.
اينكه نهايت داستان به قتل يكي از شخصيت ها به دست يكي ديگر از ساكنان پانسيون مي رسد و اينكه ماجراي عاشقانه زهره تا چه اندازه در اين قتل اهميت داشته چندان مهم نيست. اهميت رمان «ميرامار» را بايد در نكته يي ديگر جست. روابط اجتماعي و عاشقانه در اين رمان، تنها محملي براي نمايش چندصدايي در آدم هاست. هر كس از دريچه خود به جهان نگاه مي كند. نجيب محفوظ در اين رمان به خوبي نشان داده كه چگونه اين تفاوت نگاه ها، به قضاوت هاي متفاوت مي انجامد. او علاوه بر اين ، آن تفاوت نگاه را با تفاوت لحن داستاني نيز به زيبايي نشان داده است. نگاه روزنامه نگارانه وجدي، نگاه احساساتي و آبلوموف وار حسني علام، لحن حسابكارانه بحيري و شيوه خاص منصور باهي با آن جملات كوتاه و خبري اش، به خوبي فضاي ذهني اين شخصيت ها را به نمايش مي گذارد، لحني كه رضا عامري به خوبي توانسته در ترجمه از پس آن بر بيايد.
جمعه 1 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 695]