تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 16 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خدايا روزى كن مرا محبّت خودت و محبّت دوستدارانت را و محبّت آنچه مرا به تو نزديك مى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821298685




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خاطرات پرويز مشرف: رو در روي ترور - بخش نخست


واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: خاطرات پرويز مشرف: رو در روي ترور - بخش نخست
خبرگزاري انتخاب : پرويز مشرف: در اين زمان بود كه نخست وزير پاكستان (نوازشريف) با بستن تمامي فرودگاههاي پاكستان بر روي هواپيماي من و صدور فرمان براي خروج هواپيما از فضاي پاكستان در صدد نابودي من بر آمده بود و سوخت هواپيما بصورت جدي در حال اتمام بود و اگر ارتش (با فرمان من) قادر به كنترل فرودگاه كراچي نگرديده بود معلوم نبود چه حادثه اي روي ميداد.هواپيما در آخرين دقايق بر روي باند فرودگاه كراچي نشست.تقابل بسيار جدي با نخست وزير مرا به قدرت رسانيد ، داستاني كه شرح كامل آن را در اين كتاب بيان خواهم نمود.


پرويز مشرف، نخست وزير مستعفي پاسكتسان، نزديك به يك دهه بر پاكستان حكومت كرد.. «انتخاب» در نظر دارد خاطرات مشرف با عنوان «روي خط آتش» را به صورت اختصاصي در چندين قسمت منتشر نمايد.

مترجمان كتاب خاطرات مشرف در مقدمه كتاب، (روي خط آتش) را «به روح پاك و مطهر شهداي سركنسولگري جمهوري اسلامي ايران در مزار شريف تقديم كرده و مي گويد: تنها انگيزه من براي ترجمه اين كتاب يادآوري درد و آلام فرو خفته از اين فاجعه ميباشد.تقدير راه مرا از راه شهداي مزار شريف دور ساخت.

مترجمين اين كتاب در ادامه ي مقدمه «روي خط آتش» به نقل از مجله تايم مي نويسد: رئيس جمهور پاكستان خطرناكترين شغل جهان را دارا ميباشد .او دو مرتبه تا يك قدمي مرگ رفته است .افراد او 670 تن از اعضاي القاعده را كشته و اين در حاليست كه بسياري از اعضاي القاعده فعال ميباشند.پاكستان از سال 1998 كه اولين بمب اتمي خود را آزمايش نمود تا كنون دو مرتبه تا وقوع يك جنگ تمام عيار با هند پيش رفته است.مشرف بعنوان رئيس جمهور پاكستان براي امنيت و آينده سياسي پاكستان جنگيده است.قابل پيش بيني نبود كه رئيس يك دولت اقدام به نوشتن جزئيات خاطرات زندگي خود تحت عنوان روي خط آتش نمايد، براي اولين مرتبه خوانندگان به مطالب دست اول در خصوص جنگ با ترور در مركز تهديد دست مي يابند.مشرف براي اولين بار به مطالب جزئي و بيان و شرح كامل از حقايق مربوط به اسامه بن لادن و ايمن الظواهري و گريــــز و تعقيب ( بازي موش و گربه ) و منازعات خونين با آنان خواهد پرداخت.در اين كتاب ، مشرف به بيان تهديداتي خواهد پرداخت كه وي و شوكت عزيز (نخست وزير) و يكي از نظاميان عاليرتبه را احاطه نموده بود.

بخش نخست خاطرات پرويز مشرف در كتاب «روي خط آتش» در پي مي آيد:

مقدمه پرويز مشرف بر كتاب خاطراتش: رو در روي ترور

چهره به چهره با ترور.در 14 دسامبر سال 2003، در اوايل صبح در اسلام آباد در راه عزيمت از منزل به پايگاه نظامي بودم .ناگهان صداي انفجار مهيبي آمد . افراطيون مذهبي قلبم را نشانه گرفته و مرا هدف قرار داده بودند و تنها با لطف و مشيت خدا بود كه نجات يافتم.

من با مرگ روبرو شده بودم و در گذشته نيز چندين بار با مرگ دست و پنجه كرده بودم ولي هر بار تقديرم به رويم لبخند ميزد.من فقط براي اين شكر اين نعمت را بجا آوردم كه گويا همانند گربه نه جان دارم.

اولين مرتبه در سال 1961 ميلادي هنگاميكه نوجواني بيش نبودم از بالاي درخت مانگو (انبه) آويزان شده بودم كه ناگهان درخت شكست و من از بالاي آن بشدت به زمين سقوط كردم.دوستان من كه صحنه را ديده بودند تصور ميكردند من مرده ام وليكن من از مرگ نجات يافتم.

در سال 1972 هنگاميكه كه مسئول تعليم كماندوهاي نظامي در كوههاي شمال منطقه بودم ، ميبايست سوار هواپيماي خطوط بين المللي پاكستان ميگرديدم كه قرار بود در منطقه هيماليا از گيلگت به سمت اسلام آباد حركت نمايد.اين هواپيما در پرواز با برخورد به كوه متلاشي گرديد و تاكنون اثري از اين هواپيما بدست نيامده است.دليل سوار نشدن من به هواپيما به خاطر اين بود كه در لحظات آخر تعليم اجساد دو نفر از همراهانم كه از كوه سقوط كرده بودند پيدا شد و من به دستور فرمانده ارشد خود از سوار شدن به هواپيما منصرف گرديدم.

در حادثه اي ديگر ، قرار بود در تاريخ 17 آگوست سال 1988 بعنوان افسر منشي رئيس جمهور با ژنرال ضياءالحق در هواپيماي C130 وي همراه باشم كه در آخرين لحظه از بخت خوبم ، افسر ديگري به جانشيني من به اين سمت گمارده شد و بيچاره به كام مرگ رفت.سفير آمريكا آرنولد لويس رافائل نيز در ميان مسافران بخت برگشته انفجار هواپيما قرار داشت.اين حادثه هرگز به درستي بيان نگرديد و همانند يك راز سر به مهر در تاريخ پاكستان باقيماند.

حادثه بعدي در سال 1998 روي داد.در اين زمان من بعنوان فرمانده قرارگاه مانگولا فعاليت ميكردم.بايد براي شركت در يك كنفرانس به مقر فرماندهي ارتش در راولپندي عزيمت مينمودم.متعاقب اتمام مراسم رسمي با دوستم اسلم چيما از قرارگاه خارج شديم تا در دفتر او بازي بريج انجام دهيم.در همين زمان فرمانده نيروي هوايي تحت فرمانم با يك فروند بالگرد به مانگولا آمده بود و مرا جستجو مينمود تا به جاي عزيمت از طريق جاده زميني با بالگرد به راولپندي برويم.او مرا نيافته بود و هنگام بازگشت اين يالگرد دچار سانحه شده و وي كشته شده بود.بازي بريج با دوستم مرا از مرگ نجات داده بود.
در 12 اكتبر سال 1999 من رئيس ستاد مشترك ارتش بالاترين مقام نظامي پاكستان بودم.هواپيماي من قرار بود از كلمبو به كراچي پرواز نمايد.

در اين زمان بود كه نخست وزير پاكستان (نوازشريف) با بستن تمامي فرودگاههاي پاكستان بر روي هواپيماي من و صدور فرمان براي خروج هواپيما از فضاي پاكستان در صدد نابودي من بر آمده بود و سوخت هواپيما بصورت جدي در حال اتمام بود و اگر ارتش (با فرمان من) قادر به كنترل فرودگاه كراچي نگرديده بود معلوم نبود چه حادثه اي روي ميداد.هواپيما در آخرين دقايق بر روي باند فرودگاه كراچي نشست.تقابل بسيار جدي با نخست وزير مرا به قدرت رسانيد ، داستاني كه شرح كامل آن را در اين كتاب بيان خواهم نمود.

در طول جنگ پاكستان – هند در سال 1965 نيز دو مرتبه با مرگ روبرو شده ام.ظاهرا اين حوادث كه ذكر كردم كافي نبود.در سال 2001 هنگام بازگشت از اجلاس سازمان ملل متحد در نيويورك به سمت پاكستان ناگهان خلبان به من اطلاع داد كه برج مراقبت به وي هشدار داده است كه هواپيما بمب گذاري شده است.ما سريعا به نيويورك مراجعت نموديم و پس از ساعتها جستجوي فني مشخص گرديد كه اين حادثه تنها يك شوخي و شايعه بوده است.

اما حوادث دسامبر سال 2003 مرا در خط مقدم جنگ با تروريسم قرار داد و اين حوادث بخشي از دلايل نوشتن اين كتاب ميتواند باشد.در 14 دسامبر سال 2003 از كراچي وارد پايگاه نيروي هوايي چاك لاله در 4 كيلومتري قرارگاه نظامي راولپندي و 10 كيلومتري اسلام آباد گرديدم.آجودان مخصوص من برايم دو خبر آورد.پاكستان در مسابقات چوگان هند را شكست داده بود ، و صدام حسين به اسارت نيروهاي آمريكايي در آمده بود.من به سمت قرارگاه نظامي به راه افتادم و در همين حال در حال صحبت با ناديم تاج مشاور نظامي خود بودم كه ناگهان صداي مهيب انفجاري از پشت سرم شنيدم و من دريافتم كه چه روي داده است.به اين مي انديشدم كه در زمانيكه ديگر رهبران كشورها حوادث انفجار و رويدادها را تنها بر روي صفحه تلويزيون به تماشا مي نشينند من در قلب اين حوادث قرار دارم.نه تنها در حوادث كه هدف اصلي اين حوادث بودم. من بعنوان يك سرباز و رئيس ستاد مشترك و فرمانده قواي مسلح پاكستان همواره آماده مبارزه با تروريسم بوده ام.

هنگاميكه از يك پل در نزديكي قرارگاه نظامي گذشتيم انفجار مهيبي روي داد.چهار چرخ اتومبيل ناگهان از جا كنده شد و بنظر مي آمد كه فاصله اي را در هوا تا محل سقوط پرتاپ شده ايم.صداي مهيب انفجار مرا متوجه بمب نمود.مشاور من همين نظر را داشت.من ميدانستم كه اين انفجار از بمبي قوي بوده است چرا كه سه اتومبيل بنز را براحتي از جاده منحرف و به زمينهاي اطراف پرتاب نموده بود.به پشت سرم كه نگاه كردم موجي از دود و خرابي را روي پلي ديدم كه لحظاتي پيش از روي آن گذشته بوديم.بعد از طي مسافت 400 متري به پايگاه نظامي رسيديم و معاون مشاور من عاصيم باج وا كه با اتومبيل ديگري در پشت سر ما حركت مينمود تائيد نمود كه اين انفجار تلاشي براي كشتن من بوده است.

وارد خانه شدم تا همسرم و مادرم را ببينم .همسرم صهبا در تمامي سختيها و ناملايمات زندگيم همراهي هميشگي برايم بوده است.او صداي انفجار را شنيده بود و به محض ورودم از من در مورد انفجار سوال نمود.مادرم پشت در بود و متوجه ورود من نشده بود با اشاره صهبا را به راهرو خانه هدايت و بدون آنكه مادرم متوجه گردد به صهبا گفتم كه هدف اين انفجار بوده ام.او را آرام كردم و بار ديگر به سمت پل به راه افتادم تا اوضاع را بررسي نمايم ، پل تقريبا بطور كامل از بين رفته بود.اگر فقط چند ثانيه دير از روي پل عبور كرده بوديم هدف قرار گرفته بوديم.مردم با ديدن من شگفت زده شده بودند.

پنهان نمودن حادثه از مادرم تقريبا غير ممكن بود.خيلي زود از تمامي ماجرا باخبر شد چرا كه بسياري از نزديكان و افراد فاميل براي جويا شدن احوالم به منزل ما تلفن ميكردند.روز بعد حادثه انفجار خبر نخست تمامي روزنامه ها و رسانه هاي پاكستان بود.خبرهاي پيروزي پاكستان بر هند و دستگيري صدام خبرهاي بعدي بودند.

عصر همانروز من و صهبا بدون اينكه ترديدي بخود راه دهيم بر اساس برنامه قبلي براي شركت در مراسم عروسي يكي از دوستان به هتل سرنا در اسلام آباد رفتيم.تصميم ما موجب شگفتي كليه مهمانان در مراسم عروسي گرديده بود چرا كه آنان فكر ميكردند كه ما پس از وقوع انفجار حداقل براي مدتي در محلي آرام به استراحت خواهيم پرداخت.اين كار من هم تروريستها را از اينكه نتوانسته بودند صدمه اي به من وارد نمايند و هم محافظان مرا كه ناچار بودند با اين شرايط به مراقبت از من بپردازند بشدت نگران نموده بود.

قبل از اين حادثه همواره با وضعيت عادي رفت و آمد در خيابانهاي شهر به عبور و مرور مي پرداختم و از هيچ چراغ قرمزي عبور نمي نمودم وليكن پس از اين حادثه ، محافظان اقدام به محافظت در دو سوي اتومبيل نموده و هنگام حركت نيز پليس اقدام به متوقف نمودن حركت اتومبيلهاي ديگر مينمود.البته برنامه حركت من تنها بر نزديكان من مشخص بود و ديگران از آن بي اطلاع بودند.

نگراني مردم از اين حادثه پايان نيافته بود كه در 25 دسامبر 2003 پس از اتمام سخنراني در كنفرانس سران اسلام آباد كه عازم بازگشت به پايگاه نظامي در راولپندي بودم ، ساعت درست يك و پانزده دقيقه ظهر بود و من در اتومبيل سوم با مشاور نظامي بودم.از كنار همان پلي كه منفجر شده بود گذشتيم.كارگران سرگرم تعمير پل بودند.ما به پمپ بنزيني در سمت راست رسيديم.پليس عبور اتومبيلها را در دو سوي جاده متوقف نموده بود.

من دقت كردم و نظرم به اتومبيل ون سوزوكي جلب شد كه به صورت غير عادي در كنار جاده ايستاده بود.انگار ميخواست از سمت راست به كنار اتومبيل من بيايد.اتومبيل من در حال حركت بود و من سرم را به سمت راست چرخاندم تا آن اتومبيل را بهتر ببينم.هنوز ثانيه اي نگذشته بود كه ناگهان صداي انفجاري مهيب به گوشم رسيد و اتومبيلم بار ديگر به هوا پرتاب گرديد.وضعيت رقت آوري بود.دود و آتش همه جا را احاطه كرده بود.تعدادي از مردم بر اثر انفجار تكه تكه شده و اتومبيلهاي زيادي از بين رفته بودند.هر چند زمان بعد از ظهر بود وليكن همانند غروب بنظر ميرسيد.جان محمد راننده من پايش را روي گاز اتومبيل فشار داد و من همزمان با كشيدن گلن گدن اسلحه همراه خود از او خواستم كه سريعتر براند.او بيشتر از 90 متر به جلو نرفته بود و ما نزديك يك پمپ بنزين ديگر بوديم كه بار ديگر انفجار وحشتناكي رخ داد.انفجار نخست از سمت راست و عقب ما و اين انفجار دقيقا در روبروي ما روي داده بود.برخورد چيزي سنگين را با شيشه جلوي اتومبيلم احساس كردم نميدانم چه بود . ولي هر چه بود آسيب جدي به شيشه ضد گلوله اتومبيل وارد نمود.بار ديگر ديدم كه افراد زيادي تكه تكه و اتومبيلهاي فراواني بر اثر انفجار از بين رفته رفته اند.بنظر مي آمد كه نيمه شب در ظهر پديدار شده است.تايرهاي اتومبيل از جاي خود كنده شده بودند و من ميدانستم كه اين نوع اتومبيلها قادرند تا بدون تاير مسافتي در حدود پنجاه تا شصت كيلومتر را روي رينگها بروند.

بار ديگر جان محمد با فرياد من گاز اتومبيل را فشار داد و اتومبيل كه اكنون بدون تاير بود و روي رينگ ها حركت مينمود با صداي زوزه كشان براه افتاد و بالاخره ما به پايگاه نظامي رسيديم.

صهبا همسرم صداي مهيب انفجارها را شنيده بود و هنگاميكه ما به پايگاه نظامي رسيديم او تا اولين اتومبيل را ديد كه روي رينگ حركت مي كند و همراه با صداي دلخراش زوزه دود هم از آن خارج ميگردد و تكه هاي گوشت انسان به آن چسبيده است شروع به فرياد زدن نمود.او بي وقفه فرياد مي كشيد .او در همراهي با من حوادث خطرناك زيادي را تجربه كرده بود و تاكنون او را چنين بي تاب نديده بودم.در حاليكه من در مقابل او قرار داشتم ولي او مرا نديد و به سمت درب پايگاه دويد.او فقط فرياد مي كشيد اصلا متوجه نميشدم چه ميگويد.بنظرم دچار حمله عصبي شده بود.به سختي با همراهي چند نفر از همراهانم توانستم او را متوقف و به داخل خانه هدايت نمايم.با زحمت او را آرام كردم .به او گفتم خوب نگاه كن.من سالم هستم.همه چيز عاديست.هنگاميكه توانستم او را آرام كنم از خانه بيرون آمدم.

به اتومبيلها نگاه كردم و متوجه شدم كه بيشتر آنها بشدت آسيب ديده اند.موج انفجار تقريبا صدمات زيادي را به اين اتومبيلها وارد كرده بود و يقينا اتومبيلهاي معمولي با قرار داشتن در اين موج انفجار به صورت كامل منهدم ميشدند.تكه هاي بدن بر روي اتومبيها به صورت رقت آوري خودنمايي ميكردند و صحنه بسيار مشمئز كننده اي را بوجود آورده بودند.اتومبيل اسكورت عقبي من بشدت آسيب ديده بود.در اين انفجارها 14 نفر كشته و سه نفر هم زخمي شده بودند.پليس بيچاره اي كه بخاطر من حركت اتومبيلها را در دو سوي جاده متوقف نموده بود بر اثر انفجار نخست كشته شده بود و اتومبيل پليس كه خود را براي نجات جان من به دومين اتومبيل انفجاري كوبيده بود كاملا از بين رفته و هر 5 پليس كه داخل آن قرار داشتند از بين رفته بودند.به اين مي انديشيدم كه اگر پليس راهنمايي و رانندگي رفت و آمد در جاده را متوقف نمي نمود تنها خدا ميداند كه چه روي ميداد.

بعد از مدتي متوجه شديم كه ظاهرا قرار بوده است تا سومين حمله انتحاري بعد از اين دو انفجار برايم رخ دهد.به اين فكر ميكردم كه شايد نفر سوم با ديدن دو انفجار و كشته شدن دوستان خود اعصابش به هم ريخته و از انجام اينكار منصرف شده است و يا اينكه او فكر كرده است كه كار تمام شده است و خواسته است تا خود را نجات دهد و از معركه گريخته است.احتمالا اگر او كار خود را رها نمي نمود مطمئنا در كشتن من موفق ميگرديد ، چرا كه اتومبيل من بعد از وقوع دو انفجار كاملا سيستم دفاعي خود را از دست داده بود و كاملا بي دفاع گرديده بود.

تحقيقات بعدي نشاندهنده دخالت مقامات بلند پايه القاعده در پاكستان در طرح ريزي اين ترورها را نشان ميداد.داستان كامل اين حادثه لازم است بيان گردد چرا كه يكي از بزرگترين پيروزيهاي ما در مقابله با ترور محسوب ميگردد.من در صفحات بعدي خواهم گفت كه چرا يكي از اهداف اصلي تروريستها شده ام.داستان زندگي من مصادف است با تاريخ تشكيل كشورم.بنابر اين فصلهاي بعدي كتاب نه تنها سرگذشت زندگي يك مرد ، بلكه تاريخ پاكستان را نيز بازگو مينمايند

مترجم: صابر قاسمي و حميد رضا ستوده صدر

ادامه دارد...
 پنجشنبه 31 مرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 336]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن