واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام دوست جونا
من یه مشکلی دارم ؛ خانواده شوهرم یه شهر دیگه ان و زیاد میان خونمون و هر بار هم زیاد می مونن و کلی هم اذیتم می کنن. شماهایی که از خانواده شوهر یا از خانواده خودتون دورید، فامیل شوهرتون یا خودتون، چند وقت یکبار میان خونتون و هر بار چقدر می مونن؟ و شما براشون چی کارا می کنید؟ چقدر به زحمت می افتید؟ اونا هم کمک می کنن بهتون؟ شما چند وقت یکبار می رید خونشون و هر بار چقدر می مونید؟
مامان آقا رادمهر نوشته است:
سلام دوست جونا
من یه مشکلی دارم ؛ خانواده شوهرم یه شهر دیگه ان و زیاد میان خونمون و هر بار هم زیاد می مونن و کلی هم اذیتم می کنن. شماهایی که از خانواده شوهر یا از خانواده خودتون دورید، فامیل شوهرتون یا خودتون، چند وقت یکبار میان خونتون و هر بار چقدر می مونن؟ و شما براشون چی کارا می کنید؟ چقدر به زحمت می افتید؟ اونا هم کمک می کنن بهتون؟ شما چند وقت یکبار می رید خونشون و هر بار چقدر می مونید؟
كاملا دركت ميكنم با اينكه اين مشكل رو ندارم ولي به خاطر شغل پدر همسرم كه زياد خارج از كشور ميره مادرشوهرم مياد خونه ما
ميفهمم با اينكه ميگه خودتو تو زحمت ننداز من چيزي نميخورم ولي نميشه نه ميتوني با همسرت اونطور كه دلت ميخواد حرف بزني نه
ميتوني شام درست نكني نه ميشه درست بكني اخه چند روز بعدم بايد مرتب بشيني نميتوني راحت بخوابي بايد بعد اون بخوابي فردا
حرف در نيارن رفتم دو روز خونه اش قبل من خوابيد يكبار بخوابي صد بارش ميكنن نميتوني يه سر بري خونه مادرت ميگن من رو گذاشت خونه
تنها رفت گردش صبح قبل بيدار شدنش بيدار بشي به خونه برسي به
خودت برسي نميتوني به بچه خودت بگي بالا چشت ابروئه ميگن منظورش من بودم سر بچه خالي كرد
واييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي كلا دركت ميكنم خدا بدادت برسه ولي چاره چيه متاهلي اين دردسر هارو هم داره ميبخشيا يهو سر
دل و دلم وا شد سرتونو در آوردم
من دور از خونواده ی خودم و شوهرم زندگی می کنم . خودمون که سالی تقریبا 4 بار می ریم خونشون و خونه مادر شوهرم (نزدیک داراب)دو سه روز می مونیم و شیرازخونه پدرم تقریبا یک هفته می مونیم . ولی اونها خیلی کمتر میان . چون من دانشجو هستم و نمی تونم زیاد مهمون داری کنم . تا حالا خونواده ی شوهرم فقط یک بار اومدن اهواز و دو سه روز هم بیشتر نموندن . خودشون خیلی اصرار می کردن که کمکم کنن ولی من نمی ذاشتم چون خونه خودشون هم من هیچ کاری نمی کنم . کلا تو این دو سال که مشکلی نداشتم .
شاید بهتره شما هم خودت رو یه جایی گیر بندازی تا دیگرون نتونن مزاحمت بشن .
سرو ته شو بزنیدا خانواده شوهر مزاحمن مال من که مشهدن مادر شوهرم اینا تا حالا توی این 1 سال نیومدن ولی یه خواهر شوهر دارم اینجا پیش خودمونه وای که هر هفته اون اوایل می امد خومون جمعه هامونو ازمون میگرفت منم بی محلی کردم کمی کمتر شده ولی همیشه موی دماغ آدمن بدم میاد ازشون
خانواده شوهر منم ازمون دورن هر 2 ماه یکبار هم می یان و یک هفته می مونن با وجود بعضی حاشیه هایی که درست می کنن سعی می کنم به بهترین نحو ممکن ازشون پذیرایی کنم و میزبان خوبی باشم به شما هم پیشنهاد می کنم زیاد رو بعضی مسائل حساس نشید چون هم خودتون رو اذیت می کنید هم همسر بیچارتون رو
بهارک63 نوشته است:
خانواده شوهر منم ازمون دورن هر 2 ماه یکبار هم می یان و یک هفته می مونن با وجود بعضی حاشیه هایی که درست می کنن سعی می کنم به بهترین نحو ممکن ازشون پذیرایی کنم و میزبان خوبی باشم به شما هم پیشنهاد می کنم زیاد رو بعضی مسائل حساس نشید چون هم خودتون رو اذیت می کنید هم همسر بیچارتون رو
قربون تو همسر نمونه من برم که اینقدر ماهـــــــــــــــــــــــــــی عزیز دلم
انشاالله خوشبخت باشی عزیز دلم اونا چه شهری هستن ؟ و شما کجایین ؟
سلام چقدر خوبی بهارک جون من که مادر شوهرم فوت شدن اما خواهر شوهرم 2 سال پیش ایران بود حالا سوِِيد .قرار بود همین ماه بیان ولی اتفاتی افتاد شکر خدا نشد خیلی منو اذیت کرده و جناب شوهر عاشق این خواهر شه بگه ماست سیاهه شوشو میگه بله که هست. اما پسر خالهش با زنش و پسرش سالی 1بار 2 تا 4 شب مامانم اینا ایرانن منم swiss الانم خونمونن پسر خاله
بهارک63 نوشته است:
خانواده شوهر منم ازمون دورن هر 2 ماه یکبار هم می یان و یک هفته می مونن با وجود بعضی حاشیه هایی که درست می کنن سعی می کنم به بهترین نحو ممکن ازشون پذیرایی کنم و میزبان خوبی باشم به شما هم پیشنهاد می کنم زیاد رو بعضی مسائل حساس نشید چون هم خودتون رو اذیت می کنید هم همسر بیچارتون رو
بهارک جان، خیلی صبور و پرطاقتی عزیزم، من اصلا نمی تونم این وضعیت رو تحمل کنم، شدم خدمتکار و آشپز خانواده شوهر، اه ه ه ه ه ه اصلا نمی تونم این وضعیت رو تحمل کنم. وقتیم که میریم خونه خودشون، اونقدرا تحویل بارون نمی کنن، تازه ما خیلی دیر به دیر میریم خونشون و خیلی هم کم می مونیم، ولی اونا که میان اینجا دیگه ول کن نیستن...
به معنی واقعی کلمه مفت خورن، حالم ازشون بهم می خوره
تازه همش دستور میدن، اینو دوست دارم و اونو دوست ندارم، فلان چیزو درست کن و فلان چیزو بیار سر سفره و فلان چیزو بخرید و این اتاق ناراحتم، اونجا راحتم، این بالش خوب نیست، چرا از اون بالش های اونطوری ندارید، اینجا سرده ، اونجا گرمه و............................................................. آخرم کلی متلک بارم میکنن و گم میشن میرن
f.a67 نوشته است:
قربون تو همسر نمونه من برم که اینقدر ماهـــــــــــــــــــــــــــی عزیز دلم
انشاالله خوشبخت باشی عزیز دلم اونا چه شهری هستن ؟ و شما کجایین ؟
خدا نکنه عزیزم ما تهرانیم و اونا تبریز
از ابراز لطف همتون ممنون
می دونید خوبی همسر من اینه که هیچ وقت اجازه دخالت به هیچ کس رو نمی ده چه خانواده خودش باشن و چه خانواده من و با این مسئله شدیدا برخورد می کنه صبر من هم خیلی جاها جواب داده و بعضی اوقات همسرم می گه بهارک ممنون که یه جاهایی به خاطر من تحمل می کنی و من در جوابش فقط لبخند زدم باور کنید شوهراتون همه چیز رو می بینن
من نمی گم بسوزید و بسازید مگه چند روز می یان و می مونن همون چند روز رو به خاطر همسرتون تحمل کنید مطمئن باشید که کارهای شما از دید همسرتون دور نمی مونه و در واقع خودتون رو پیشش عزیز کردید
بهارک63:من نمی گم بسوزید و بسازید مگه چند روز می یان و می مونن همون چند روز رو به خاطر همسرتون تحمل کنید مطمئن باشید که کارهای شما از دید همسرتون دور نمی مونه و در واقع خودتون رو پیشش عزیز کردید---
شبي كه همسرم از من خواست با زن ديگري براي شام بيرون بروم
كتاب «كليد اسرار زندگي» در 4 بخش «از سري داستانهاي زندگي، سخنان و پندهاي بزرگان علم و ادب، توصيههاي پزشكي و به نشاني خدا» منتشر و با استقبال خوب مردم مواجه شد.
به گزارش خبرآنلاين، نشر آموت كتاب «كليد اسرار زندگي» را به همت محسن تيموري در 300 صفحه با قيمت 6 هزار تومان منتشر كرده است كه با مرور برخي وقايع زندگي روزمره، درسهايي از زندگي را براي مخاطب به تصوير كشيده است.
گردآورنده اثر در مقدمه كتاب نيز تاكيد ميكند كه اين كتاب چراغي براي بهتر زيستن است كه موجز نوشتهها و گزينگويههايي از بزرگان علم و ادب و دين جهان را بدون داوري و تحليل با درنظر گرفتن ارزش ادبي و جذابيتشان گردآوري كرده است...او تاكيد ميكند كه اين كتاب تجربه زندگي را كه كوتاه است و برگشتناپذير، برايمان آماده كرده است.
در بخشي از كتاب ميخوانيم: «ارزشمندترين وقايع زندگي معمولا ديده نميشوند و يا لمس نميگردند، بلكه در دل احساس ميشوند. اين ماجرا را دوستم تعريف كرد:
او ميگفت كه پس از سالها زندگي مشترك، همسرم از من خواست كه با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم. زنم گفت كه مرا دوست دارد ولي مطمئن است كه اين زن هم مرا دوست دارد. و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن ديگر كه همسرم خواست با او بيرون برم، مادرم بود. او 19سال پيش بيوه شده بود ولي مشغلههاي زندگي و داشتن 3فرزند باعث شده بود كه من فقط در موارد اتفاقي و نامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم و...با نگراني از من پرسيد مگر چه شده؟ نگران شدهبود، گفتم: به نظرم رسيد بسيار دلپذير خواهد بود اگر امشب با هم باشيم...جمعه عصر وقتي براي بردنش ميرفتم كمي عصبي بودم، او جلوي در خانه ايستاده بود و لباسي را پوشيده بود كه در آخرين جشن سالگرد ازدواجش پوشيده بود. با چهرهاي روشن همچون فرشتگان به من لبخند ميزد. وقتي سوار ماشين شد گفت به دوستانش گفته كه امشب با پسرم براي گردش بيرون ميروم و آنها خيلي تحت تاثير قرار گرفته بودند...به رستوراني رفتيم كه خيلي لوكس نبود اما جاي دنجي بود. وقتي منو را نگاه ميكرد، لبخند حاكي از رضايت را بر چهرهاش ميديدم...
به من گفت وقتي كوچك بوديم و با هم رستوران ميرفتيم، او بود كه منوي رستوران را ميخواند...من هم گفتم حالا وقتش رسيده كه تو استراحت كني و بگذاري من اين لطف را در حق تو انجام دهم...هنگام صرف شام گپ و گفت صميمانهاي داشتيم...آنقدر حرف زديم كه سينما را از دست داديم...وقتي او را به خانه رساندم گفت كه باز هم با من بيرون خواهد آمد به شرط اينكه او مرا دعوت كند و من هم قبول كردم...
چند روز بعد مادرم در اثر يك حمله قلبي درگذشت، كمي بعدتر پاكتي حاوي كپي رسيدي از رستوراني كه با مادرم آن شب غذا خورديم به دستم رسيد. همراه با يادداشتي كه به آن ضميمه شده بود: نميدانم كه آيا در آنجا خواهم بود يا نه ولي هزينه را براي 2نفر پرداخت كردهام يكي براي تو و يكي هم براي همسرت. و تو هرگز نخواهي فهميد آن شب براي من چه مفهومي داشته است، دوستت دارم پسرم. آن هنگام بود كه دريافتم چقدر اهميت دارد كه به موقع به عزيزانمان بگوييم كه دوستشان داريم و زماني كه شايسته آنهاست به آنها اختصاص دهيم...به نظرم هيچ چيز در زندگي مهمتر از خداوند و خانواده نيست، زماني كه شايسته عزيزانتان است به آنها اختصاص دهيد زيرا هرگز نميتوان اين امور را به وقت ديگري واگذار نمود...»
به قول خانومس که میگن:
اگر همه زنها اینطوری فکر میکردند دیگر مادر شوهرها , مادر شوهز نبودنند , منطورم اینه که این رفتار زنهاست که مادر شوهر ها را بدجنس میکنه وقتی آنهامتوجه میشوند که دیگه هیج سهمی از پسرشان ندارندو بطور کلی کسی را که با علاقه و آرزو وزحمت بزرگ کردنند از دست دادند مجبورند یه. عکس العملی نشان بدهند که منجر به روابط بدمادر شوهر وعروس میشود. من 2 تا پسر کوچک دارم از همین الان وحشت میکنم از تصور اینکه ازدواج پسرم باعث جدائی آنها از من بشه. کاش یه عروس اینطوری گیرم بیاد.
صبر داشته باشید دوستان یک شب هزار شب نمیشه !
من از خدام بود که ایران بودم و نزدیک خونواده خودم و همسرم!حتی حاضرم اخم و تخم مادرشوشومو هم تحمل کنم اما اینجا تنها بی کس نباشم...
سلام
به نظر من کلا خانواده شوهر هر چقدر هم که خوب باشند آدم باهاشون راحت نیست.مادر شوهر من کلا آدم خوبیه و زبون تندی نداره ولی اوایل ازدواج خیلی می امد خونه ما یعنی هفته ای یک شب رو که حتما می امد شب می موند و گاهی هم بیشتر مثلا شب عروسی اومد با شوهرش شب خانه ما و تا 3-4 شب بعد هم اونجا بود!!!!!
یا مثلا خاله شوهرم از خارج اومده بود می امدن خونه ما مثل هتل هر وقت دوست داشتم می اومدن دوست داشتن می رفتن. اما من کم کم خسته شدم از این وضع ولی باز به روم نمی اوردم تا اینکه دید من خیلی کارم زیاده و هر روز می رم سرکار دیگه کمتر می اد .تازه ار این ناراحت هم هست و وقتی مثلا شوهرم بهش می گه زیاد نمی ای خونه ما میگه شماها که نیستین هیچوت من بیام حوصله ام سر می ره یعنی توقع داره من کارو زندگی ام رو ول کنم بیام ور دل این بشینم یا ببرمش بیرون بچرخه.
خلاصه من که سعی کردم با مشغول نشون دادن خودم کمی راحت شم ولی در کل زیاد با هاشون رفت و امد دارم اصلا هم خوشم نمی اد از این مسئله چون معذب می شم و باید کارای بیشتری کنم وقتی اون هست و تو خونم راحت نیستم
تازه پدر شوهرم هم زیاد می اد شب خونه ما می مونه به این بهانه که مثلا صبح می خواد جایی بره از خونه ما راحت تره مسیرش کمتره.
کلا ما خونمون کاروانسراست کلید هم دارن و هر وقت دوست دارن می ان و میرن منم که این وسط مترسکم.اخرشم با این که تو مثل دخترمونی خرم می کنن می ره پی کارش.
سلام من هم از خانواده خودم دورم هم همسرم
خیلی دوست دارم خانواده همسری بیان پیشم بمونن تا من محبتاشونو که می رم خونشون جبران کنم تو این 1 سال فرصت نکردن بیان ولی خیلی دوست دارم بهشون خدمت کنم چون انسان های قدر شناسی هستن
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 440]