واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: خانمهای عزیز در بیشتر جمعهای فامیلی و دوستانه حتی تو این سایت در اکثر موارد از حوادث تلخ مثل بدرفتاری مردها با زناشون .از خیانتها از بدیهای مادر شوهرا و عروسا و جاریها. از جرایم. تصادفات دلخراش و مرگهای ناگهانی حرف میزنیم.
بیاین ایندفعه تو این تاپیک از چیزای قشنگ حرف بزنیم تا یادمون بیاد دنیا هنوز زیبایی هم داره.
بیاین از کسایی که کار خیری تو زندگیشون کردن بچه ی بی خانمانی رو به فرزندی گرفتن. خرج عروسی کسی رو دادن. به خانه سالمندان یا افراد بی بضاعت سر میزنن حرف بزنیم. از دکترایی بگیم که از بیمارای تهیدستشون پول نمیگیرن.
یا بیاین بگیم کلا تو زندگیمون تا حالا چیکارا کردیم که اون لحظه حس کردیم دل یه نفر شاد شده.اینجوری دل خودمونم واسه یه لحظه هم که شده شاد میشه.
من خودم یه نفرو میشناسم که نماینده مجلسه و چشم پزشک هم هست و توی شهرشون یه کلینیک چشم پزشکی داره که سر در کلینیک زده بجای پول ویزیت صلوات بفرستید. این آقا حتی خونه و ماشینی هم که از طرف مجلس بهش داده شده رو قبول نکرده.
خوش به حالش واقعا چه لذتی داره
یه نفر دیگه رو هم میشناسم که معلمه و دو سوم حقوقش میره جای قسط وام .یه خانمی آشناشونه که شوهر نداره و چندتا پسر دانشجو داره دخترم نداره هر چند وقت یکبار به یه بهونه ایی یه کادویی میگیره میبره خونشون. روز مادرم میدونست پسراش اهل کادو خریدن نیستن همراه خانمش کادو و شیرینی خرید رفت خونه خانمه بنده خدا کلی دلش شاد شده بود همین باعث شد پسراشم اونروزو واسه مادرشون جشن بگیرن.
توی مجله ریدرز دایجست که یه مجله معروف و پر تیراژ امریکاییه خوندم یه زن و شوهر امریکایی که خودشون یه پسر سه ساله هم داشتن یه نوزاد دختر رو به فرزندی قبول میکنن بعد مدتی یه علایم مشکوکی ازش میبینن میبرن دکتر که معاینش کنه که مریضی چیزی نباشه دکتر بهشون میگه از لحاظ ذهنی خیلی مشکل داره بهتره پسش بدین یه بچه دیگه بیارین زن و شوهره بعد از کمی مشورت به دکتره میگن اتفاقا بخاطر اینکه معلوله مصمم تر شدیم که نگهش داریم.
اساساً از لحاظ روانشناسی، بیان کردن هر چیزی هم منجر به افزایش اون و هم باعث جذب مشابهات اون چیز می شه، چه بهتر که از خوبی ها گفته بشه
اساساً و دارییییییییی؟
setare27 نوشته است:
اسا از لحاظ روانشناسی، بیان کردن هر چیزی هم منجر به افزایش اون و هم باعث جذب مشابهات اون چیز می شه، چه بهتر که از خوبی ها گفته بشه
اساساً و دارییییییییی؟
دقیقا همین طوره.ولی انگار اساسا گفتن از خوبیها اینجا طرفدار نداره. دوستان تورو خدا نا امیدم نکنید بیاین از تجاربتون بگین.
منم هر چند وقت يه بار به شكرانه سلامتيمون به موسسه محك كمك ميكنم....دوست دارم بيشتر از اينا هم كمك كنم ولي انشاءالله خدا كمك كنه بتونم بيشتر كمك كنم.........
aftabetarik نوشته است:
منم هر چند وقت يه بار به شكرانه سلامتيمون به موسسه محك كمك ميكنم....دوست دارم بيشتر از اينا هم كمك كنم ولي انشاءالله خدا كمك كنه بتونم بيشتر كمك كنم.........
خانم من سال پیش متوجه شدیم سرطان داره... خیلی این در, اون در زدیم پیش چه دکترایی داخل و خارج نرفتیم و چه مدت که بستری نبودند.... اما......
قصه اش طولانیه بماند, گذشت و خانم من به هر طریقی پود شفا پیدا کردند, میشه گفت زمانیکه از همه چیز قطع امید کرده بودیم و داشتیم ناامید می شدیم معجزه شد توی زندگیمون
از همون موقع هم نذر کردیم هرچقدردرآمد داشتیم 1سومشو و بیشتر اگه امکان داشت صرف کارای خیر و کسایی که واقعا نیازمندن بکنیم... به خیلی از انجمن خیریه مسجدای اطراف و پائین شهر سپردیم اگه اتفاقی افتاد کسی نیاز به کمک داشت و می دونید نیازمنده کافیه با انجمن خیریه شرکت تماس بگیرید و....
هر موقع توی شرکت هم می خوایم قرار دادی با فردی/شرکتی/ارگانی ببندیم ... قبل از امضای قرارداد مجبورشون می کنم که حتما کمک نقدی به محک بکنند.
aftabetarik نوشته است:
منم هر چند وقت يه بار به شكرانه سلامتيمون به موسسه محك كمك ميكنم....دوست دارم بيشتر از اينا هم كمك كنم ولي انشاءالله خدا كمك كنه بتونم بيشتر كمك كنم.........
آفتاب جون ایشالله همیشه سلامت باشید.چه جوری میشه به محک کمک کرد؟آدرس سایتشو میدین؟
خدا رو شکر که خانمتون شفا پیدا کرده.انشالله همیشه داشته باشید و بتونید به بقیه کمک کنید. الان که اینجور خوبیها رو میخونم خیلی حس خوبی دارم.
من میونه ام با خانواده ی شوهرم اااای بدک نیست. ولی گاهی از حرفهاشون میرنجم.خصوصا مادر همسرم گاهی نه تنها در قبال من در قبال همه یه جوری رفتار کرده که خیلی شخصیت محبوبی نیست بین دوست و آشناهاشون. واسه همین خیلی خیلی تنهاست.
چند روز پیش یک دفعه دلم واسش لرزید.نشستم فکر کردم.دیدم توی زندگیش خیلی سختی ها و محرومیت ها داشته. توی نوجوونی سایه ی پدر و مادر بالای سرش نبوده . شاید خیلی خشم های فرو خورده داره که باعث شده گاهی رفتارهاش خصمانه بشن.
اون روز با همسرم بردیمش بیرون. هر چی خریدم، واسه اون هم یکی ورداشتم گرچه قبول نمیکرد. کلی با هم گشتیم و سعی کردم اصلا از حرفاش دلخور نشم. گذاشتم کلی درددل کرد.اجازه دادم که احساس کنه زحماتش واسه پسرش نتیجه داده و پسرش هواشو داره.شوهرم هم گاهی به حرفهامون گوش میکرد و با تعجب ما رو نگاه میکرد که سر کرده بودیم توی گوش هم و گرم گرفته بودیم. شاید براش عجیب بود. اون روز ما ساعت ها با هم گفتیم و خندیدیم.و آخر شب با خنده از هم جدا شدیم.
اون روز یکی از بهترین روزهای زندگی من بود. اون روز فهمیدم، وقتی دیگران را ارج بدیم و ببالا ببریم ، خودمون هم باهاشون بالا میریم.
وااااای عزیزم چقدر کار خوبی کردین.با اینکارت واقعا بزرگواریتو نشون دادی بهت تبریک میگم که انقدر با شعوری.
آپ
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 177]