واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: خه چرا
منم بانی شدم خیلی همدیگه رو دوست داشتن ولی رابطه شونو بهم زده بودن تامن و شوشو بعد کلی تلاش با هم اشتی کردن وبه عقد هم دراومدن
خدا رو شکر الهی که همه عشاق بهم برسن
سلام . من باني شدم يه آقا پسر گلي دنبال يه خانوم خوب ميگشت . منم يه دختر خوب سراغ داشتم معرفي كردم . همديگرو ديدن و پسنديدن الان هم يه دختر خيلي خوشگل و بامزه دارند ايشاله كه همه جوانا به سرو سامون و خوشبختي برسن
خوب برای ما هم بانی بشید چی میشه مگهههههههه؟
همسرم عاشق باني خير شدنه ولي هيچ وقت نتونسته دو جونو بهم برسونه همش يا دختر نپسنديده يا پسر
بهش گفتم ديگه بي خيال شو
berg نوشته است:
سلام من بانی شدم فحش هم زیاد نوش جان کردم حالا شما بگویید.
خواهرم يه خواستگاري داشت كه خيلي هم سمج بود. خواهرم چون قصد ازدواج نداشت برا اينكه هم از دستش خلاص شه هم يه كار خير كنه دوست صميمي خودشو به اون آقا پسر معرفي كرد. اونام باهم آشنا شدنو ازدواج كردن . خواهرم تو يه شهر ديگه دانشجو بود وقتي خبر ازدواج اونارو شنيد سريع ماشين گرفتو با شيريني رفت خونه دوستش كه تقريبا همسايه هم بوديم. وقتي رفت تو دوستش خيلي با سردي و بي تفاوتي باهاش برخورد كردو گفت شوهرم دوست نداره من باهات رفت و آمد كنم. حالا خودتون تصور كنيد آدم چه حالي ميشه. اون دوست خواهرم شرايط زندگيش خوب نبود نامادري داشت خيلي بهش سخت ميگذشت خواهرمم گفت اين پسره خوبيه بزار اين دختره هم سروسامون بگيره. ازون به بعد پشت دستمونو داغ كرديم ديگه واسه كسي كار خير نكنيم.
تو فامیل ما هم یه خانمی دنبال دختر خوب با مشخصات آنچنانی واسه داداشش میگشت من و شوهرمم تمام تلاشمونو کردیم تا بالاخره یکی که 90% با مشخصات جور بود بهشون معرفی کردیم بعد از یه مدت شنیدیم داداشه عقد کرده اونم با کسی که 180 درجه با اونی که دنبالش بودن فرق داشت!!!
خب نشد ما یه شیرینی توپ بخوریم اما همیشه اون خانم و مامانش میگن باعث امر خیر شدید و به هر حال ما جدی تر به ازدواج پسرمون رسیدگی کردیم و بالاخره هم سر و سامون گرفت. اونا خوشبختن ما هم خوشحال.
aftabetarik نوشته است:
berg نوشته است:
سلام من بانی شدم فحش هم زیاد نوش جان کردم حالا شما بگویید.
خواهرم يه خواستگاري داشت كه خيلي هم سمج بود. خواهرم چون قصد ازدواج نداشت برا اينكه هم از دستش خلاص شه هم يه كار خير كنه دوست صميمي خودشو به اون آقا پسر معرفي كرد. اونام باهم آشنا شدنو ازدواج كردن . خواهرم تو يه شهر ديگه دانشجو بود وقتي خبر ازدواج اونارو شنيد سريع ماشين گرفتو با شيريني رفت خونه دوستش كه تقريبا همسايه هم بوديم. وقتي رفت تو دوستش خيلي با سردي و بي تفاوتي باهاش برخورد كردو گفت شوهرم دوست نداره من باهات رفت و آمد كنم. حالا خودتون تصور كنيد آدم چه حالي ميشه. اون دوست خواهرم شرايط زندگيش خوب نبود نامادري داشت خيلي بهش سخت ميگذشت خواهرمم گفت اين پسره خوبيه بزار اين دختره هم سروسامون بگيره. ازون به بعد پشت دستمونو داغ كرديم ديگه واسه كسي كار خير نكنيم.
افتاب جون كار شما و خواهرتون خير بوده عزيزم اون دخترم حق داشته اگه خودتو بزاري جاي اون ميبيني كسي دوست نداره
شوهرش دختري رو كه قبلا ازش خواستگاري كرده اونم با اون سماجت ببينه
من بهش حق ميدم ولي بهتر بود جور ديگه رفتار ميكرد برخوردش مناسب نبوده
سلام منم زیادی بانی شدم هیچکدوم نشد جزیکی که خداروشکرخوشبختن ولی یادشون رفته که یه نفرچقدرزحمت کشیدوحرص خوردو فحش فقط وقتی خانمه ناراحته میاد باهام دردودل میکنه بقیه مواقع ................
آفتاب جون من دلیلی واسه ناراحتی دوستتون نمیبینم خوب اگه خواهرتون اون آقاهرو میخواست که خودش بلرو میگفت ؟!!!!!!!!
اگه من بودم کلی هم ممنونش بودم
aftabetarik نوشته است:
berg نوشته است:
سلام من بانی شدم فحش هم زیاد نوش جان کردم حالا شما بگویید.
خواهرم يه خواستگاري داشت كه خيلي هم سمج بود. خواهرم چون قصد ازدواج نداشت برا اينكه هم از دستش خلاص شه هم يه كار خير كنه دوست صميمي خودشو به اون آقا پسر معرفي كرد. اونام باهم آشنا شدنو ازدواج كردن . خواهرم تو يه شهر ديگه دانشجو بود وقتي خبر ازدواج اونارو شنيد سريع ماشين گرفتو با شيريني رفت خونه دوستش كه تقريبا همسايه هم بوديم. وقتي رفت تو دوستش خيلي با سردي و بي تفاوتي باهاش برخورد كردو گفت شوهرم دوست نداره من باهات رفت و آمد كنم. حالا خودتون تصور كنيد آدم چه حالي ميشه. اون دوست خواهرم شرايط زندگيش خوب نبود نامادري داشت خيلي بهش سخت ميگذشت خواهرمم گفت اين پسره خوبيه بزار اين دختره هم سروسامون بگيره. ازون به بعد پشت دستمونو داغ كرديم ديگه واسه كسي كار خير نكنيم.
سلااااااااااااااام
ديگه به اون مي گن پروووووووووووووووووووووووووووووو
ادام جون ما هم از طرز برخوردش ناراحت شديم وگرنه اون آقا هيچيم نگفته بود . اون دختره واسه اينكه شوهرش دوباره هوايي نشه اينطوري ميكرد كه ديگه كلا قطع رابطه كرديم.
آفاق نوشته است:
آفتاب جون من دلیلی واسه ناراحتی دوستتون نمیبینم خوب اگه خواهرتون اون آقاهرو میخواست که خودش بلرو میگفت ؟!!!!!!!!
اگه من بودم کلی هم ممنونش بودم
خب همين ديگه اگه ميخواست كه خودش باهاش عروسي ميكرد.
قبل از اين مسئله خيلي باهم رفت و آمد داشتيم اصلا يه درصدم احتمال نميداديم همچين برخوردي بكنه. چي بگم والا
سلااااااااااااااااااااااااام
منم يه دوست صميمي داشتم كه به هم خيلي نزديك بوديم
دختر خيلي خوبي بود.دوران دانشجويي باهم آشنا شديم و شرايط غير بومي بودن ما رو خيلي به هم نزديك كرد.از خواهر به هم نزديك تر بوديم.
بعد كه رفت و آمد خونوادگي كرديم همه ازش خوششون اومد.بعد براي اينكه طاقت دوري همديگه رو نداشتيم به خواستگاري داداشم بلهههههههههههههههه گفت الانم نزديكه يك ماه ميشه نامزدن.
نمي دونم كار درستي كردم يا نه؟!
فعلا تازه س اما تورو خدا دعا كنيد خوب پيش بره همه چي
من كه دوتاشونو دوست دارم.براشون دعا كنيد
انشاءالله كه خيره
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 350]