محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1844973976
نمی تونم حرف دلمو به همسرم بزنم : با همسرم مشکل دارم چون ...
واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: با سلام
دوستان عزیز من به کمکتون احتیاج دارم کلی حرف تو دلم دارم که نه می تونم به خانوادم بگم نه دوستام دیگه خسته شدم من 25 سالمه حدود شش ساله ازدواج کردم سه ساله هم عروسی کردم با خانواده ی همسرم زندگی می کنم من واحد بالایی هستم گذشته از مشکلاتی که داشتم بعد کلی دعوا و مرافه بالاخره قرار شد بریم خونه ی جدید که از اول هم داشتیم ولی چون کوچیک بود و قدیمی من نرفتم(ای کاش از اول می رفتم) خلاصه قراره که یه کم تعمیرش کنیم وموقت بریم اونجا واسه 5 یا6 سال زندگی کنیم اونم با هزار و یک دردسر همسر من اصلا مشکل مالی نداره ولی دلش نمیاد واسه من خرج کنه چون با پدر و برادرشض شریک هستند البته بیشتر کارها تو دوش همسر من هستش خودشم هر کی هر چقدر دوست داشتهع باشه خرج می کنه مثلا مامانشون می بینی مدام پول خرج می کنه ولی به من برسه باید نظر همگی و بدونیم مثلا می خوان به من حالی کنند که با سیاست کاراشونو جلو می برن همش هم تقصیر شوهرمه منم اصلا اعتراض نمی کنمتا اینکه دیروز فهمیدم همسرم یه زمین مسکونی بزرگ گرفته به متراز285 گفتم وقتی می خوای خونه بسازی چرا باید برم خونه ی کوچیک گفت واسه مامانم اینا گرفتیم که برن اونجا خونه بسازن این خونه ی هم که توشون زندگی می کنند و بفروشیم و خونه جدید بسازیم
گفتم مگه من خونه ی جدید می رم خونه مادریبزرگت که قدیمی تره که می خوای منو ببری اونجا به خدا خونه ی پدر شوهرم اینا خیلی خوبه بزرگه 160 متر
همه چیز هم داره حالا من موندم چیکار کنم
این حقمه منه که برم خونه ی جدید این انصاف نیست که منو برن یه خونه نقلی وقتی می تونند برام بزرگشو بسازن
دیگه عقلم به جایی نمی رسه تا کی همسرم باید هوای اونا رو بیشتر از من داشته باشه پدرش که یه عمر هوای برادرشو داشت حالا هم نوئبت همسرمه که همه رو به من و بچم ترجیح بده نمی دونم چطوری حرف دلمو به همسرم بفهمونم که نسبت به ما مسئولیت دارسی نه دیگرا
از همتون ممنونم اگه کمکم کنید
با تشکر
من متوجه منظور شما نشدم شما از اين كه مي ري توي يه خونه كوچيك ناراحتي يا از اين كه مادرشوهرت ميره خونه جديد؟
اگه از اينكه ميري خونه كوچيك ناراحتي كه زياد سخت نگير دنيا رو اگه سخت بگيري بهت سخت مي گذره
اگه مادرشوهرت با سياست پيش ميره و خوب خرج مي كنه شما هم بايد همين كارو بكني و با سياست به همسرت بفهموني كه زن و بچه هم حقي دارن . اين ديگه بستگي به سياست خودت و همينطور نوع اخلاق و طرز فكر همسرت داره
اگه از الان همسرت رو شير فهم نكني كه حساب و كتابش مشخص باشه بعدا مشكل بيشتري پيدا مي كني
اگر هم عادتشون بدي كه زن قانعي هستي ، ديگه تمومه . اين هم همسرت براي شما خونه تازه نمي سازه به خودت بستگي داره بايد با ترفندهاي زنونه بهش بفهموني . اعتراض مستقيم نكن كه به حساب حسادت و ... ميزارن . اين براي خود منم پيش اومده ولي در هر حال بايد جوري برخورد كني كه لطمه اي به اساس زندگيت وارد نشه و همسرت رو نسبت به شما بد بين نكنه
به نظر من صبر کن تا برید تو خونه خودتون بعد رو همسرت کار کن . همین که از خانواده همسرت جدا زندگی کنید خودش خیلی موثره. الان تمرکزت رو بزار رو مستقل شدن.
منم با نظر ashpazi in loveکاملا موافقم
دوستان عزیز خیلی ممنون که راهنمایم کردید
شاید نتونستم منظورمو درست برسونم آخه خیلی عصبانی بودم اصلا نمی دونم چی نوشتم
پدر شوهرم اینا یه خونه ی سه طبقه دارن که بالای خونشون ما زندگی می کنیم خودشم نو سازه هیچ عیب و ایرادی هم نداره ولی به خاطر اینکه من تو این سه سال خیلی سختی کشیدم دوست دارم مستقل زندگی کنم قرار شد خونه ی کوچکی که مال مادربزرگ همسرم بود و به پدر شوهرم رسید بعد تعمیر کاری بریم اونجا زندگی کنیم ولی الان یه زمین خریدن که بزرگه خوب وقتی مادر شوهرم اینا خونه دارند دلیلی نداره حتماً برن خونه ی جدید بسازن دیگه اینجا حق منه که واسه من خونه بسازن چون شریک هستیم باهم ولی همسرم می گه نه اونجا خوبه باید بابا اینا برن اونجا بعد خونه ی فعلی هم می فروشیم و خرج اون زمین می کنیم ماهم می ریم خونه ی کوچیک یکی نیست بگه وقتی تو خودت خانواده تشکیل دادی چرا همیشه اولویت باید با پدر و مادرت باشه احترام واجبه ولی نه دیگه به این شدت نه به قیمت ناراحتی زن و بچت دو کلمه هم بخوام حرف حساب بزنم فکر می کنند دارم حسودی می کنم
زیبا جون گفتم خانمی که از سیاست چیزی نمیدونم اصلا بلد نیستم چطوری حرفمو به همسرم بفهمونم
بازم ممنون که جواب دادین
ضمن اینکه با دوستان بالا موافقم اما می خوام یه چیز دیگه هم بهت بگم .
عزیز من چرا از این بعد به قضیه نگاه نمی کنی ؟
اونها با هم شریکی رفتن یه زمین خریدن که چند طبقه بسازن و بتونن چند طبقه اش رو بردارن و چند تاش رو بفروشن که بتونن سود روش ببرن . الان هرکسی که دو زار هم پول داره همین کار رو می کنه. شما به دید بیزنس به این قضیه نگاه کن نه اینکه فکر کنی اونا می خوان خودشون توی خونه نو بشینن و خونه کهنه هه رو می خوان بدن به تو .
مطمئن باش توی اون خونه ای هم که می سازن اقلا یه اپارتمانش مال شما می شه که می تونی یا بفروشیش یا اجاره بدی یا اینکه بری همونجا بشینی .
و بعد از اون هم باز برو خدا رو شکر کن که اقلا همون خونه مادربزرگه هست و می خوای بری توش بشینی اگر نه مجبور می شدی وقتی خونه مادرش اینا رو فروختن که خرج زمینه بکنند یا بری با اونا زندگی کنی توی یه اتاق و یا اینکه بی سرپناه بمونی.
یادم نرفته که یکماه پیش داشتی آرزو می کردی که مستقل بشی. بیا حالا آرزوت برآورده شد . حالا هنوز نرفتی و مستقل نشدی به فکر این افتادی که چرا تو نباید بری توی خونه جدید بشینی ؟
به این فکر کن که شوهرت باید یه چیزی رو سرمایه دستش کنه که بتونه کار کنه و در آمد داشته باشه تا خرج زندگی کنه . حالا که خدا رو شکر شوهرت به جای اینکه دنبال کار خلاف باشه چسبیده به کار و زندگی و داره تلاش می کنه زندگی رو بهتر کنه ناراضی هستی ؟
من از حرفات يه چيزي متوجه شدم
البته خدا ميدونه ولي احتمالا شما آنقدر دعوا مرافعه كردي كه الان همسرت داره ميبرتت خونه كوچيك و بهت ميگه اونجا بريم احتمالا از
مردهاي لجبازه و داره تنبيهت ميكنه ميخواد بفهمي كه در رفاه بودي قدرشو ندنستي احتمالا همونطور كه گفتي يك ذره سياست نداري
میدونین چیه بچه ها؟
همه مشکلات از همینه که ماها بلد نیستیم حرف دلمونو درست و حسابی و البته با محبت بگیم....
free جون،شاید اگه خواستت رو به صورت یک رویا برای شوهرت بگی جواب بده...
با این عصبانیتی که تو داری،اگه بری با شوهرت حرف بزنی عممممرا به نتیجه برسی!
عزیزم...آروم باش،به جای اینکه حرص بخوری و خودتو داغون بکنی،یه مقدار فکر کن،حتی شده 2 یا 3 روز فکر کن،بعد حرفایی که تو دلته رو به شوهرت بگو
مردها رو با احترام و محبت میتونیم به راه بیاریم،فقط چون یه مقداری سخته،به خودمون زحمتشو نمیدیم!
با خودمون میگیم تا کی من تحمل کنم و حرف نزنم؟!!!!امروز که بیاد فلان میکنم!بهمان میکنم...
بعد هم طرف میاد و ما هم که ازززززز بس بیکار بودیم و فکر کردیم دیگه کم کم داریم قاطی میکنیم،شروع میکنیم بداخلاقیو تا طرف میپرسه چی شده چرا ناراحتی؟
با داد و فریاد میگیم چی شده؟ینی نمیدونی چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟تو اصلا به فکر من نیستی و.....ااااووووووووووووووووووووووه!!!
کلللللی دعوا میکنیم و بعد هرچی میخوایم و نمیخوایم میگیم و قهر و آخرشم کسی که مقصره(یعنی خودمون) باید منت بکشه و از خواستش بگذره برای اینکه روابط بهتر بشه!
خب بیاین بجای این کارا وقتی عصبانی ایم خودمو آروم کنیم و فکر کنیم ببینیم چطور میتونیم با محبت خواستمونو بگیم؟!
ما زنیم!
مطمئن باشین تو وجود هممون این توانایی وجود داره که فکر کنیم و بهترین کلمات رو پیدا کنیم!!
فکر کنید....حتی یک هفته فکر کنین و بعد که فکرتون و ذهنتون و حرفتون به اصطلاح پخته شد،به زبون بیارینش که کارتون راه بیفته...
صبر نداریم وگرنه خوب بلدیم فکر کنیم و حرفمونو بزنیم.
به نظر من که خوشحال باش که از دستشون نجات اومدی اگه اونجا رو با پول خونشون بسازن و بگن بیا دوباره همه توی یه ساختمون زندگی کنیک خوبه؟؟ قدر بدون عزیزم میتونی مستقل باشی اختیار تربیت بچه ات رو داشته باشی مثل قبلا هم تا کمر جلو مادر شوهر خم و راست نشی بده؟؟ به خدا به دنیایی میارزه ندیدی بعضی بچه ها آرزوی یه اتاق رو دارن که با شوهرشون زیر یه سقف باشن؟؟ پله پله عزیزم اونجا که بری نفوذت رو شوهرت هم بیشتر میشه اختیار عمل رو هم به دست می گیری
اگه خونه ای که می خوای بری کو چیکه و دوسش نداری می تونی پیشنهاد بدی
طبقه ای که الان توش زندگی می کنی بدن کرایه یا رهن و پا پولش یه جای مستقل شما کرایه یا رهن کنید که در حد شان خودت و شوهرت باشه
در ضمن اینقدر هم حساس نباش فعلا تو یه چیزی از شوهرت شنیدی هنوز تا عملی بشه خیلی فرصت هست امیدوارم زود احساسات بروز نداده باشی و انچه که اینجا نوشتی به روشون نیاورده باشی
با سلام
بازم از همتون ممنونم
ماهبود جان قضیه اینطوری نیست که شما فکر می کنید همسر من تو کار وادرات دستگاه و ابزارالات صنعتی هستش از نظر مالی هیچ مشکلی ندارن( به هیچ وجه) فقط زیادی به فکر پول در آوردن هستند و تا پولی دستشون بیاد زمین و سالن و باغ می خرن چیزایی که واسه روز مبادا نگهش دارن مشکل من اینکه چون تمام مسئولیت های من به عهده ی مادر شوهرمو و پدر شوهرمه همسرم دوست نداره مستقل بشه چون همش دو برادرن و خواهر ندارن یه جورایی می خواد شونه خالی کنه
بعد کلی دعوا قرار شد خونه بخریم ولی چون باغ خریده بودیم نشد و گفت باید یکی دو سال منتظر بمونیم منم که طاقتم تموم شده بود گفتم باید بخری و بالاخره تصمیم گرفتیم بریم خونه ی کوچیکی که داشتیم ولی وقتی فهمیدم که زمین گرفتن اونم مسکونی فهمیدم که بهم دروغ گفتن که پول ندارن چون تو این کسادی بازار کسی ریسک نمی کنه زمین خرید و فروش بکنه فهمیدم که همین جوری گرفتن. خونه پدر شوهرم اینا خیلی خوبه دلیلی واسه این کارشون وجود نداره که اونا برن اون خونه مگه اینکه بخوان واسه تنوع خونه بسازن ما هم که این وسط کشکیم
adam عزیز همسر من صبح میره سر کار واسه ناهار هم نمیاد شب هم زود زود بیاد بعد 10 شب هستش همه کارامو خودمو و خانوادش برام انجام میدن ولی باز عاشقشم و خیلی همدیگرو دوست داریم همسرم دوست داره همیشه پیش خانوادش باشه خونه ی کوچیک هم الکی بهم پیشنهاد دادن چون فکر می کردن که من مخالفت می کنم ولی اشتباه کردند خودشم خونه کوچیکه خیلی نزدیکه به خونه ی مادر شوهرم اینا پس اینجا بحث تنبیه در کار نیست فقط و فقط نمی خواد از خانوادش جدا بشه مشکل اینجاست که مادرشوهرم هم دوست نداره از پیششون بریم چون میگه شاید با جاریم نتونه کنار بیاد به قول دوستمون همیشه قانع بودم نه شما بگید تو این دور و زمونه کی با مادر شوهرش خرید می کنه یا وسایلاشو پدر شوهرش می خره حتی پوشک بچشو
لیمو جون من وقتی عصبانی میشم یا میام نت یا یه دفتر وخود کاربر میدارم و با تمام احساس حرف دلمو میزنم همسرم هم اونارو می خونه ولی خوب درک نمی کنه شایدم من نمی تونم منظورمو برسونم وقتی هم دعوا می کنیم من اصلا صدامو بلند نمی کنم بیشتر از دو ساعت هم قهر نمی مونیم و بیشتر همسرم میاد منت کشی و از دلم در میاره وهمه ی دعواهای ما سر خونه هست نه چیز دیگه
عادت ندارم مسائلمو با خانوادم در میون بزارم چون طلاقت ناراحتی بابامو ندارم چون رو ما خیلی حساسه کلا عاشق ما ست دوست ندارم همسرم از چشم بیافته چون پدر و مادرم خیلی دوسش دارن و نمی خوام از ارزشش کم بشه همسرم هم خیلی از بابام حساب میبره امشب کلی حرف زدیم گفتم خونه ی کوچیک نمی رم چون گولم زدی که پول واسه خرید خونه نداری گفت باشه اگه دوست داری خونه ی بزرگ داشته باشی دو واحدی اونجارو می سازیم یهه واحدم واسه داداشم گفتم ای بابا باز شروع کردی از مامان تتموم شدیم رسیدیسم به داداشت طبق معمول ساکت شد یعنی ادامه نده دیگه نمیدونم چیکار کنم
مشكلاتتو درك ميكنم. اما مشكل شما با همسرته نه خانوادش. اينكه مادرشوهرت ميخواد بره خونه جديد حقشه تو اين سن و سال بخواد بالاخره خونه عالي و باب ميلش داشته باشه شما هنوز جوونيد و اول راه . كلي اتفاقاي خوب قراره برات بيفته. اما اينكه همسرت ازت پنهون كرده قضيه رو و نميخواسته شما بدوني و بقيه چيزا به نحوه رابطتون بستگي داره. احتمالا اون به خانوادش بيشتر از شما اعتماد داره. شما بايد دنبال راه حلي براي اون باشين وگرنه خونه كوچيكتر از مادرشوهر كه مشكل شما نميشه عزيز دلم.
عزيزم سياست داشتن ، هيچ مشخصه خاص و ويژه اي نيست. سياست زنونه يعني اينكه شوهرتو بشناسي و رگ خوابشو به دست بياري
يعني اينكه بفهمي چه حرفي رو كجا و چه موقعي بزني
پس شما نياز نيست كار خاصي انجام بدي فقط و فقط سعي كن بيشتر روي شوهرت كار كني
از الان به صورت خزنده بايد حرفهاتو توي گوش شوهرت فرو كني كه نياز به خونه بزرگ و راحت داري نه به صورتي كه به اين حرفا حساس بشه بلكه بسيار بسيار آروم و غيرمستقيم
انشاءالله كه نتيجه بگيري
يه مقدار مطالعه كن در اين مورد انشاءالله حل ميشه
در ضمن روابطت رو با خانواده شوهرت خوب كن سعي كن باهاشون ارتباطات خوب و زيادي داشته باشي كه در مقابل شوهرت ازت دفاع كنن
امااااااااااااان از دست مادر شوهرها وپسرهای وابستشون به خودشون
عزیزم معلومه که شوهرت خیلی دوستت داره که میاد منت کشی ،اما شما نسبت به خانوادش حساسش کردی که این مسئله مهمی نیست به مرور زمان میتونی حساسیتش را از بین ببری و بعد دیگه همش حرف، حرف شماست
این بحث سیاست چیز خیلی گنده ای نیست همه تو وجودشون سیاست برا شوهرشون دارن خودتون را بی سیاست ندونید
شما با اعتماد به نفس به خودت بگو از پس همه چیز برمیام
به نظر من از خانواده شوهرت جدا شو و مستقل بشو اگه مادر شوهرت پسرش را خیلی دوست داشته باشه نمیذاره حق شما پای مال بشه
دوستان عزیز خیلی ممنون
راحیل جون عزیزم مادرشوهرم 45 سالش هم نشده خودشم خیلی خوب مونده در ضمن عزیزم به نظرت خونه ی سه طبقه 160 متر خوب نیست یه سال نشده 15 میلیون دادیم فقط براش نما زدن این خونه ی جدید که بسازن با اینکه 285 متره ولی زیر بناشو می خوان کوچیک در بیارن و حیاط بزرگ داشته باشن اونم فقط یک طبقه درست کنن که تو اون یک طبقه نصف وسایل های مادر شوهرم جا نمیشه در ضمن عزیزم ما شریکیم وقتی حقه مادر شوهرم میشه که بره اون خونه که با پول شوهرش خونه بگیره نه با پول همسر این وسط حق من و بچم از بین می ره حالا که اون تو خونه ی بزرگ زندگی می کنه ومن خونه ی کوچیک اینجا حق من ضایع شده نه اون ولی منو می خوان ببرن خونه ی 100متری که زیر بناش هم کوچیکه و حیاطش باز بزرگه تازه قناس هم هست وفقط یه اتاق خواب داره که سرویس خواب من به زور جا میشه نمی دونم سرویس بچه رو چیکار کنم باز دو تا از فرش هام هم هم جا نمیشن اونارو کجا بزارم غذا خوری هم نمی تونم ببرم چون جا نداریم خلاصه نصف وسایلامو نمی تونم ببرم ولی باز از این جا خیلی خیلی بهتره من راضی هستم اونجا برم ولی وقتی شرایطشو داریم چرا پس ما نباید بریم
زیبا جون حرفاتون خیلی به دلم نشت ممنون سعی خودمو می کنم فقط عزیزم اینو بگم که رابطم با خانواده ی همسرم خیلی خیلی خوبه تو این سه سال هیچ حرف و حدیثی بینمون به وجود نیومده طوری که می گن تو عروس ما نیستی و دخترمونی چون به جز احترام کاری دیگه ای نکردم اونا هم در عوض خیلی به من خدمت کردند الان مادر شوهرم رفته مسافرت برادر شوهرمو و پدر شوهرمو به من سپرده تازه پدر شوهرم هم تو کار ساخت و ساز هم هست الان هم 7 و8 تا کارگر داره ناهار اونا هم افتاده گردن من ولی من اصلا اعتراضی نمی کنم بیچاره پدر شوهرم گفت من از بیرون غذا می گیرم تو به بچه برس گفتم واسه من سخت نیست منتی هم سرشون نمیزارم به جان بچم خیلی مراعتشونو می کنم تو این مدت یه بار به روشون نیاوردم که مادر شوهرم بیشتر از من خرج می کنه الانم می خوان واسه برادر شوهرم زن بگیرن پدر شوهرم گفته فکر نکنم یه دختر مثل عروس اولم پیدا کنم تعریف از خود نیست چون اینجا نه کسی منو می شناسه ویا کسی به من می خواد درجه بده که خود شیرینی بکنم همسرم هم خودش میدونه ولی با این وجود اونا رو بیشتر به من ترجیح میده
جینگول عزیز از شما هم ممنونم ولی خدا رو شکر همسرم مامانی نیست ولی عاشق باباشه و حرف حرف باباش پدر شوهرم هم یه کم دیکتاتور تشریف داره ولی در کل مرد خوبیه اخلاقش اینطوریه و فقط واسه من اینجوری نیست منو هم از پسراش بیشتر دوست نداشته باشه کمتر هم دوست نداره منم به اندازه بابام دوسش دارم
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3464]
-
گوناگون
پربازدیدترینها