واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین:
یک ساعت پیش با شوهرم در مورد مسافرت صحبت می کردیم گفت تصمیم داره پدر و مادرش را هم دعوت کنه که با ما بیان
اما من اصلا دوست ندارم با مادرش باشم
اون لحضه من خندیم و زدم به شوخی که نه نمیشه یا من یا مامان ما دو تا حووی هم هستیم
اما از اون لحضه که این حرف را زد تا حالا بدنم داره میلرزه و اعصابم به هم ریخته حاضرم مسافرت نرم و تو خونه بشینم اما حاضر نیستم با مامانش مسافرت برم
عزيزم
دقيقا مي فهمم چي مي گي
چون ما هم هرجا ميريم بايد مادرشوهرم رو هم ببريم
البته من مادرشوهرمو دوست دارم . اذيتي برام نداره ولي دوست ندارم باهاش مسافرت برم
ولي فكر كنم چاره اي نيست. اينجا نياز به يه ذره گذشت و ايثاره . من كه هميشه دندون روي جيگر ميزارم و تحمل ميكنم
اصلا هم مسافرت بهم خوش نميگذره
الاان يه ساله حتي يه شمال هم نرفتم چون زهر مارم ميشه با خانواده شوهر
مادر شوهر من از اوناست
همش کنایه همش نیش زبون همش دخالت تو امور خصوصی من و بچه ها و شوهرم
با پدر شوهرم مشکلی ندارم اما از دست مادر شوهر
سلام خندان جون.چرا گلم با مادر شوهرت قراره برین سفر؟
مادر شوهر من كنايه نميزنه ولي خورده فرمايش زياد مي كنه
ميريم رستوران براي همه دستور غذا ميده
ميخوايم بريم بيرون اون تعيين كنه كجا بريم.
اينجوري اختيار همه چي از دست من خارجه
اگه بعد از ناهار بلافاصله ظرفها شسته نشه يه جور
يه وقتهايي اصلا حوصله ندارم ظرف بشورم واقعا.....
به خاطر همين يه مدته قيد مسافرتو زدم تا از سرشون بيفته كه ماهرجاميريم بايد ايشون رو هم ببريم
نمي توني خيلي راحت اينو به شوهرت بگي؟ منظورم اينه كه هرچي كه احساست مي گه و اينكه اين مسافرت بهت خوش نمي گذره رو بهش بگي؟
ziba_K نوشته است:
مادر شوهر من كنايه نميزنه ولي خورده فرمايش زياد مي كنه
ميريم رستوران براي همه دستور غذا ميده
ميخوايم بريم بيرون اون تعيين كنه كجا بريم.
اينجوري اختيار همه چي از دست من خارجه
اگه بعد از ناهار بلافاصله ظرفها شسته نشه يه جور
يه وقتهايي اصلا حوصله ندارم ظرف بشورم واقعا.....
به خاطر همين يه مدته قيد مسافرتو زدم تا از سرشون بيفته كه ماهرجاميريم بايد ايشون رو هم ببريم
دقيقا مي دونم چي ميگي.
ببخشيد، همسران شما هم نسبت به مادرانتون همين احساس رو دارن!
امان از دست این پسرا...
من هم این مشکل رو داشتم و هنوزم کمی دارم.یه بار بعد از کلی کار و مشغله فراوان قرار شد یه تعطیلی 2 روزه با شوهرم و دخترم بریم تفریح!!!سر ناهار راجع به ساعت رفتن و اینا حرف شد که شوهرم گفت راستی مامانم رو هم ببریم؟؟؟منو میگی شده اسفند رو آتیش.داد زدم سرش که مگه مامانت فقط تو رو داره؟؟؟تو مسئول گردش مامانتی؟؟؟چه دعوایی شد!!!!!!!!!!!!خیلی بد شد...اما همون دفع شدیدآ دعوا کار خودشو کرد.بالاخره آشتی کردیم.اما بهش گفتم که با مامان رفتن هم وقت داره.نمی گم نریم اما گردش خانوادگی و خصوصی هم میخواییم.خلاصه چشمتون روز بد نبینه چه بی حیایی شده بودم.
آخه اونم اون مادر شوهر !!!بی خیر بی برکت بی حرکت عین یخ میمیونه.اه.حالا بعضی مادر شوهر ها با حالن خوبه...خدا نیاره از اینی که من دارم.
البته گفتم با هیچ کی حتی مامان خودم نمی خوام برم تفریح گاهی...
خیلی دلت میخواد پسر خوبی باشی بیا مرخصی ساعتی بگیر مادرتو بگردون و گردش ببر.از وقت من و از تعطیلات من مایه نذار.خیلی خوش رو و خوش اخلاقه؟؟؟خیلی به درد من خورده؟؟؟دعوای بدی بود اما نتیجه داد.به چه قیمیت؟؟؟به قیمت س روز اعصاب خوردی من و خودش.
آخی قربونش برم آخرشم واسه آشتی یه مایکروویو سولار دام خرید واسم.اما دیگه فهمید که ما باید تنهایی هم بریم بیرون.حالا گاهی اونم ببریم دیگه اما همیشه نه.
الهی نسل هرچی مادر شوهره بی فرهنگه از زمین بردارن!
آمییییییییییییییییییییین
مادر من و مادر اون نداره
من دلم میخواد گاهی تنها برم بیرون نه مادر من نه مادر اون.گاهی هم باهم.
fatane نوشته است:
ببخشيد، همسران شما هم نسبت به مادرانتون همين احساس رو دارن!
ما اگه خودمون رو هم بكشيم مامانم با ما مسافرت نمياد
مگه اين كه خودم تنها برم و ببرمش
با داداشم كه اصلا نميره . در صورتيكه مامان من پير هم نيست كه دست و پاگير باشه ولي با هيچكدوم از بچه ها مسافرت نميره
چه مادر با فرهنگی داری...چه با شعوره.مادر من هم خیلی کم با ما میاد جایی.اما شوهر من انگار الدر تور خانواده است!
مادر من هم موقید زیاد با ما جایی نمیره شاید نصف روز باغی بیاد اما مسافرت نه و میگه مزاحم جوونها نمیشم با همسن های خودتون خوش بگزرونین درحالیکه مامانم جوون و مادر شوهرم که زنده بود اونم توقعی از کسی نداشت اما نه هم نمی گفت متاسفانه ما نامزد بودیم و اونیکی پسراش هم آدم حسابش نمی کردن بیچاره رو .
بچه ها انقدر حرص نخورین منم اولا خیلی حرص هر چی می خوردم اما دنیا دو روزه یکم خودتون جای مادرشوهرتون بزارین و هیچ ادمی بی عیب نیست یه روز هم ماها مادرشوهر و مادرزن آینده میشیم چه اشکالی داره یه نفر با همه بدی هاش از طریق شما شاد بشه اگه رفتاری هم نمی تونین تحمل کنید بزنید به بیخیالی وحیف جونیمون نیست بخوایم با اعصاب خوردی بگزرونیم و من خودم مسافرت دونفره زیاد دوست ندارم
سوءبرداشت نشه
من نميگم مادر شوهرم نبايد با ما بياد ولي چندساليه باوجود اينكه من سه تا برادر شوهر و 3 تا خواهر شوهر دارم و وضع مالي بسيارخوبي دارن همشون .ولي همه تنهايي ميرن مسافرت سالي 7يا 8 بار
ولي من بيچاره كارمند سالي يكي دوبار كه مرخصي دارم بايد با مادر شوهر برم چون شوهرم ميگه مادرم تنها ميمونه
بقيه يه تعارف هم نمي زنن ولي من از اولش هر جا رفتم تعارف كردم اونم بدون معطلي قبول مي كنه
البته اينم بگم كه بي انصافي نشه تو كل فاميل ميگه كه من با اين عروس راحتترم و همه جا منو ميبره ولي اين راضي بودنش به قيمت خراب شدن تعطيلات من در مياد
fatane نوشته است:
ببخشيد، همسران شما هم نسبت به مادرانتون همين احساس رو دارن!
هيچ فرقي نداره. مثلا اگر شوهر من بخواد كه بريم فست فود بخوريم و يا مثلا بلال بخوريم و مادرمن هي بگه نه فست فود خوب نيست، بريم آبگوشت بخوريم ، يا بريم سيرابي بخوريم و من هم مثلا بگم چون مادرم دندون نداره بريم سيرابي بخوريم به جاي پيتزا، مطمئن باش شوهرم ذله ميشه و ديگه دلش نمي خواد با مادرم بياد مسافرت.
يه مورد عيني اش همين كه شوهر من دوست داره توي مسافرت دم به دقيقه كنار جاده و رودخونه و ... به ايسته. مادرمو با خودمون برده بوديم. شوهرم كه ترمز ميكرد. مادرم هي مي گفت: نه ديگه واي نيسيم خسته شديم! شب شده! دير شده! سرد شد..و همين طوري هركاري اون بيچاره خواست بكنه هي مي گفت نه. نه . نه
اون بار شوهرم هيچي نگفت. ولي هربار ديگه كه مي خواستيم بريم شهرستان هرگز و هرگز يه تعارف خشك و خالي هم نمي كرد. يه بار ديگه برديمش مسافرت يه روزه، پدره جفتمونو مادرم صلواتي كرد. هي مي گفت: زنگ بزنيد ببيند فلاني رسيد خونه. زنگ بزن ببين خواهرت غذاشو خورده. زنگ بزن ببنين بابات خوابيده. زنگ بزن ببين قبض گاز چقدر آمده و ...
در نهايت دختر مستاجرش آمده بود و مونده بود پشت در و ما خبردار شديم. كاري كرد كه شوهرم سريع برگشت و گذاشتش دره خونه!!!!
از اون روز تا حالا ديگه شوهرم هرجا مي خوايم بيرم اسم مامان منو نمياره.
با سلام
منم بعد ازدواج دو بار مشهد رفتم یه بار با خانوادی شوشو یه بارم با خانواده ی من ولی اصلا بهم خوش نگذشت با مامان اون که رفتم فقط تو حموم موندیم و هی لباس شستیم وقتی هم به بازار می رفتیم پولا دست مادر شوهرم بود همش اون خرج می کرد به خدا من چیزی واسه خودم نخریدم مثلا نامزد بودم شو شو هم که ماشاالله قربونش برم هیچی حالیش نبود که پول بزارم پیشم همش با مادر شوهرم می رفتم بیرون زهر مارم شد یه کم هم پول بابام پیشم گذاشت که خرج کن اونم روز اول گرفتند که پول خورد نداریم
با ر دوم که با مامانم اینا که رفتیم خواهر کوچیکم هی با دخترم دعوا کرد و منم که خواهرمو دعوا می کردم بعد مامانم هم همش تقصیر و گردن من می انداخت که خجالت بکش مگه بچه ای
تو راه که فقط دعوا می کردیم تو هتل هم همش می گفت ظرف ها رو بشو اینجا رو مرتب کن اونجا رو مرتب کن مواظب بچت باش (مامانم خیلی وسواسیه اونم فقط وسواس گرد گیری و جا رو کردن) خلاصه نمی دونم واسه چی رفته بودم مشهد یه دل سیر نتونستم زیارت کنم ولی از طرفی همسرس این بار سنگ تموم گذاشت چون بهش گفته بودم که مسافرت اول هیچ پولی بهم ندادی گفت من نمی دونستم خوب با مامان می رفتی از اون می گرفتی ولی این بار پولا دست من بود تا دلتون بخواد سوغاتی خریدم و خرج کردم تلافی بار اول و دفعه ی بعد رو هم در آوردم
نتیجه : به همسرم گفتم یا سه نفری می ریم مسافرت یا اصلاً نمی ریم حالا یه ساله خونه نشین شدیم ولی بهتر از حرص خوردنه به خدا
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14503]