محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826767716
از مکافات عمل غافل مشو...... : با همسرم مشکل دارم چون ...
واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام دوستان نمیدونم این مبحث رو تو انجمن درستی وارد کردم یا نه..
ما ها هر کدوممون تو زندگی در حقمون حق و ناحقی هایی شده دل سوزوندنیهایی شده مواردی که دلتون شدید شکسته و خداوند بلافاصله جبران کرده را اینجا بنویسید مثلا خود من تو مراسم عقدم خواهر شوهرمم که یکی یدونه و لوس و کوچکتر از من تشزیف داشتند سر اینکه عمه ام داشت از مون فیلم میگرفت به عمه ام برگشت و با لحن بد دوربینو ازش گرفت...که حالا که من مجردم فیلم من معلوم میشه و.....مادرشم جانبدار اون....کلی ابرو ریزی شد..
من و همسرم کلی خجالت کشیدیم.. حتی فامیل شوهرمم بعد از عقد گفتند کارش خیلی زشت بود... باری 2 سال گذشت و اینک یه سی دی از خواهر شوهرمم با لباسهای مجلسی و نیمه عریان در منزل یه اقای فامیل کشف شد.....و کار به جای بالا کشید..........از مکافات عمل غافل مشو...گندم ازگندم بروید جو زجو..
ای بابا یعنی هیچ کس این مدل تجربه تو زندگیش نداشته..همتون خوبید من فقط بدم که اینجور تجربه ها رو دارم خوش بحالتون
عجله نکن عزیزم من این تایپک دیدم باید صبرکنی خانمی ماهم تو زندگیمون اتفاق افتاده ولی خوب زیاد به خاطر نمیارم
قصد توهین ندارم.ولی من همیشه سعی کردم ببخشم و منتظر نباشم بلایی سر کسی بیاد .چون عقده داشتن زندگی خود ادم رو تباه میکنه.ثانیا دوست عزیز هیچ وقت از مشکل کسی شاد نشو چون خدای تو خدای اون هم هست.
اما با اینکه خدای جای حق نشسته و هر کس به سزای عملش میرسه بسیار بسیار موافقم.
[quote="waterfall"]
قصد توهین ندارم.ولی من همیشه سعی کردم ببخشم و منتظر نباشم بلایی سر کسی بیاد .چون عقده داشتن زندگی خود ادم رو تباه میکنه.ثانیا دوست عزیز هیچ وقت از مشکل کسی شاد نشو چون خدای تو خدای اون هم هست.
اما با اینکه خدای جای حق نشسته و هر کس به سزای عملش میرسه بسیار بسیار موافقم.
نه عزیزم منظور منو به درستی متوجه نشدی این حرف شما درصورتی درسته که من از خدا واسه اونای که بد کردند بد بخواهم یا به قولی نفرینشان کرده باشم...خیر...منظورم این بود که ما ادما لحظاتی داریم که دل شکسته میشیم..ناراحت میشیم.و غافل از این هستیم که قادر متعال خود به درستی با هر کس برخورد خاص خودشو میکنه.....اون عادله خیلی زیاد پس از مشکلات و دل شکستنها ناراحت نشویم ..و به خدای خویش پیش از پیش ایمان بیاوریم
خانومی من یک تجربه جالب دارم.....تجربه ای که هر وقت یادم میوفته تنم می لرزه
یادمه دانشجو بودم. شوهر خواهرم دبیره. بلیط اتوبوس رایگان بهشون میدادن. اونم هرماه یک برگه بزرگش رو به من می داد. من هم می رفتم با دوستم تو دانشگاه نصف میکردم . چون نصفیشو به اون میدادم تا آخر ماه خودم کافی نبود و من مجبور بودم خودم هم بخرم. یک روز دوستم اومد گفت میکا. من 10 تا بلیط اتوبوس دارم.می خری ازم؟!! منو میگی... آتیش گرفتم. با خودم گفتم میکا خاک تو سرت این همه مدت مجانی از بلیط هات بهش میدی. حالا 10 تا دونه بلیط آورده می خواد بهت بفروشه! میدونین بلیط ها قیمتی نداشتن اما کارش درست نبود. منم هیچ وقت به خاطر بلیط هایی که بهش می دادم منتی نمی ذاشتم..... چه برسه به اینکه بخوام ازش پول هم بگیرم.اون موقع هم که خواست بلیط هاشو بهم بفروشه چیزی نگفتم. فقط گفتم نه نمی خوام.
خلاصه تصمیم گرفتم از این به بعد بلیط هامو برای خودم نگه دارم و اینقدر الکی به این و اون محبت نکنم. اما فقط تصمیم بود و تو این فکر مردد بودم.خداییش تا حدی هم حق با من بود. شما جای من بودین چی کار می کردین؟
چند روز گذشت و سر ماه شد. شوهرخواهرم با یک برگ کامل بلیط اومد و اونا رو داد دستم. منم گذاشتمش لای مجله ای که داشتم می خوندم. اما کامل یادم رفت که اونها رو دارم و ازشون استفاده نکردم....
ماه بعد رسید.... دیدم شوهر خواهرم بهم بلیط نداد. از خواهرم پرسیدم. گفتم چرا بلیط نیاوردین. گفت کل سهمیه بلیطشون رو قطع کردن...
چند دقیقه بعد موقع یک مجله از کمد برداشتم....وای بچه ها....وسط مجله آخرین برگ بلیط بعد اون نیت بد من مونده بود و هیچ کدومش رو استفاده نکرده بودم و اونا باطل شده بودن. با فقط یک نیت بد. هم روزی خودم رو بریدم. هم دوستمو و هم شوهر خواهرم و خیلی افراد دیگه که در این ارتباط بودن.باورتون نمیشه درسته که ارزش مادی بلیط ها کم بود. ام امقداری از اون بلیط ها روزی دوستم بود. من تصمیم گرفتم روزی اونو ببرم. خدا روزی خودم رو برید..... تازه در حد عمل هم نبود. فقط یک فکر بود که از ذهنم گذشت و اینطوری بازخوردش متوجه خودم شد.... خدا بهم خیلی چیزا رو نشون داد. انگار بهم گفت اگه بخوای روزی کس دیگه ای رو قطع کنی. اگه بخوای محبتت رو قطع کنی. اگه بخوای بدجنس باشی .اگه بخوای خسیس باشی. اگه همه چیز رو فقط برای خودت بخوای. منم اساسی حالتو میگیرم!!.......
پس حتی حواستون به فکری هم که می کنین باشه....
دختردايي من 10سال ازدواج كرده وبچه دارنميشه. تواين ده سال تمام راههاروامتحان كرده ولي انگارخدانميخوادايشون بچه دار بشه حالا تو اين 10سال چه بلاها وچه نيش وكنايه ها كه فاميل شوهرش بهش نزدن ودلشونشكستن. اين ديگه خواست خداست اين بيچاره كه گناهي نداره . حتي شوهرش موافق نبود ازپرورشگاه بچه بيارن برا اينكه دخترداييمواذيت كنه ميگفت ميخوام بچه ازخودم باشه حتي به رحم اجاره اي هم راضي نشد. تا اينكه دخترداييم راضي شد بره زن بگيره. چندبارخواستگاري رفت و نشد وهمشو هم با آبوتاب ميومدبرازنش تعريف ميكرد بيچاره دخترداييم هيچوقتم شكايت نميكرد. تا اينكه دوماه پيش يه مشكلي براش پيش اومد كه فهميدن شوهرش بچه دارنميشه. حالا ديگه زن گرفتنشم بي خود ه مثل بچه آدم داره زندگيشو ميكنه. خداخودش حواسش هست ميدونه چجوري اينجورآدماروتنبيه كنه. خونواده شوهر دخترداييمم روسياه شدن.
منم همیشه وقتی کسی دلم رو میشکونه می سپارمش به خدا. مثل زنداییم که واسه مراسم نامزدی و عقد من چیکار که نکرد. از حسودی داشت می ترکید. تو دوران عقد هم همیشه پشت سرم حرفایی میزد که وقتی می شنیدم گریه می کردم. اما خدا هم خوب نشونش داد. با این وجود سعی می کنم که ببخشمش!!!
من هميشه ميگم يا خدا منو خيلي دوست دارم يا خيلي از من بدش مياد .
به عده اي از اطرافيان هم ميگن سق سياه
تا حالا كه 5 ساله توي اين دفتر كار مي كنم، هر موقع يكي از همكارها با من بدرفتاري كرده (سه مورد پيش اومده) البته منظور از بدرفتاري ، تندي و ... نيست. منظور دعواي اساسيه سر مسائل كاري بي اهميت. خلاصه سه مورد پيش اومده كه طرف كار خودشو انجام نداره و رفته از من شكايت كرده و خلاصه كار به مدير دفتر و ....كشيده و من خيلي دلم سوخته .
عين سه مورد يه مسائلي براشون پيش اومد كه خودشون گذاشتن رفتن
يكيشونو كه با آبروريزي از دفتر بيرون انداختن
يكي دوتا از همكارا كه در جريان اين موضوع هستن ميگن تو خطرناكي نفرين مي كني
در صورتي كه خدا شاهده من نفرين نكردم فقط واگذارشون كردم به خدا
چون معتقدم خدا جاي حق نشسته و هر كي هر كاري بكنه ، توي همين دنيا نتيجه اش رو مي بينه
والا من برای خودم اتفاقی نیافته ولی برای مادرم چرا که براتون تعریف میکنم مادر من 16 سالش بوده که ازدواج میکنه سریع هم بچه دار میشه(خواهرم) بعد انقدر خواهر شوهرش و دختر خواهرشوهرش که همسن خودش بودن اذیتش میکنن و تو زندگیشون دخالت میکنن که 22 سالگی از شوهر اولش جدا میشه. بعدش با پدر من ازدواج کرد و از اینها خبری نداشت تا اینکه مریض شد و دکترها جوابش کردن هفته آخر زندگیش همه دوستها و آشنا و فامیل میومدن حلالیت طلبیدن اونهم همه رو حلال کرد کلا ادمی که دم مرگه فکر میکنم همه رو حلال میکنه که خدا هم اون رو حلال کنه ولی وقتی که این مادر و دختر اومدن پیشش حلالشون نکرد هرچی اونها التماس کردن و واسطه فرستادن حاظر نشد حلال کنه تا اینکه به رحمت خدا رفت. شاید باورتون نشه ولی وقتی سالگرد فوت مادرم بود هم خواهرشوهرش هم دخترش هر دو به مریضی مادر من فوت کرده بودند.
عزيزم خدامادرتورحمت كنه. روحش شاد.
ممنون از همه دوستان..من به شخصه فراوون از این مدل تجربه ها دارم...بخصوص زمانی بوده دلم شدید شکسته خود شوهرم بهم میگه بسپار به او....والله حکیم علیم...دانای متعال خود حساب همه رو خواهد رسید...ای کاش ادما میفهمیدن دل شکستن اونم به ناحق چقدر عرش خدا را میسوزونه....من از دست مادر شوهرمم فراوون کشیدم و متاسفانه هر روز هم اوضاعش.....................اگه خدا و همسر گلم نبود ..چی میشد...
narcissa نوشته است:
والا من برای خودم اتفاقی نیافته ولی برای مادرم چرا که براتون تعریف میکنم مادر من 16 سالش بوده که ازدواج میکنه سریع هم بچه دار میشه(خواهرم) بعد انقدر خواهر شوهرش و دختر خواهرشوهرش که همسن خودش بودن اذیتش میکنن و تو زندگیشون دخالت میکنن که 22 سالگی از شوهر اولش جدا میشه. بعدش با پدر من ازدواج کرد و از اینها خبری نداشت تا اینکه مریض شد و دکترها جوابش کردن هفته آخر زندگیش همه دوستها و آشنا و فامیل میومدن حلالیت طلبیدن اونهم همه رو حلال کرد کلا ادمی که دم مرگه فکر میکنم همه رو حلال میکنه که خدا هم اون رو حلال کنه ولی وقتی که این مادر و دختر اومدن پیشش حلالشون نکرد هرچی اونها التماس کردن و واسطه فرستادن حاظر نشد حلال کنه تا اینکه به رحمت خدا رفت. شاید باورتون نشه ولی وقتی سالگرد فوت مادرم بود هم خواهرشوهرش هم دخترش هر دو به مریضی مادر من فوت کرده بودند.
خدا مادرتو بیامرزه...عزیزم روحش شاد
[.
من اعتقاد عجیبی به این مسایل دارم هم مجازات شدم و هم دیدم چطور بقیه تنبیه شدن اما اگر ما بفهمیم .
میکا نوشته است:
خانومی من یک تجربه جالب دارم.....تجربه ای که هر وقت یادم میوفته تنم می لرزه
یادمه دانشجو بودم. شوهر خواهرم دبیره. بلیط اتوبوس رایگان بهشون میدادن. اونم هرماه یک برگه بزرگش رو به من می داد. من هم می رفتم با دوستم تو دانشگاه نصف میکردم . چون نصفیشو به اون میدادم تا آخر ماه خودم کافی نبود و من مجبور بودم خودم هم بخرم. یک روز دوستم اومد گفت میکا. من 10 تا بلیط اتوبوس دارم.می خری ازم؟!! منو میگی... آتیش گرفتم. با خودم گفتم میکا خاک تو سرت این همه مدت مجانی از بلیط هات بهش میدی. حالا 10 تا دونه بلیط آورده می خواد بهت بفروشه! میدونین بلیط ها قیمتی نداشتن اما کارش درست نبود. منم هیچ وقت به خاطر بلیط هایی که بهش می دادم منتی نمی ذاشتم..... چه برسه به اینکه بخوام ازش پول هم بگیرم.اون موقع هم که خواست بلیط هاشو بهم بفروشه چیزی نگفتم. فقط گفتم نه نمی خوام.
خلاصه تصمیم گرفتم از این به بعد بلیط هامو برای خودم نگه دارم و اینقدر الکی به این و اون محبت نکنم. اما فقط تصمیم بود و تو این فکر مردد بودم.خداییش تا حدی هم حق با من بود. شما جای من بودین چی کار می کردین؟
چند روز گذشت و سر ماه شد. شوهرخواهرم با یک برگ کامل بلیط اومد و اونا رو داد دستم. منم گذاشتمش لای مجله ای که داشتم می خوندم. اما کامل یادم رفت که اونها رو دارم و ازشون استفاده نکردم....
ماه بعد رسید.... دیدم شوهر خواهرم بهم بلیط نداد. از خواهرم پرسیدم. گفتم چرا بلیط نیاوردین. گفت کل سهمیه بلیطشون رو قطع کردن...
چند دقیقه بعد موقع یک مجله از کمد برداشتم....وای بچه ها....وسط مجله آخرین برگ بلیط بعد اون نیت بد من مونده بود و هیچ کدومش رو استفاده نکرده بودم و اونا باطل شده بودن. با فقط یک نیت بد. هم روزی خودم رو بریدم. هم دوستمو و هم شوهر خواهرم و خیلی افراد دیگه که در این ارتباط بودن.باورتون نمیشه درسته که ارزش مادی بلیط ها کم بود. ام امقداری از اون بلیط ها روزی دوستم بود. من تصمیم گرفتم روزی اونو ببرم. خدا روزی خودم رو برید..... تازه در حد عمل هم نبود. فقط یک فکر بود که از ذهنم گذشت و اینطوری بازخوردش متوجه خودم شد.... خدا بهم خیلی چیزا رو نشون داد. انگار بهم گفت اگه بخوای روزی کس دیگه ای رو قطع کنی. اگه بخوای محبتت رو قطع کنی. اگه بخوای بدجنس باشی .اگه بخوای خسیس باشی. اگه همه چیز رو فقط برای خودت بخوای. منم اساسی حالتو میگیرم!!.......
پس حتی حواستون به فکری هم که می کنین باشه....
میکا جون خوشا به حالت چقدر خدا دوستت داره که حتی نمی خواد فکرت هم الوده بشه
قدر این حال و بال رو بدون دیگه کمتر تو این زمونه کسی اینطوری پیدا مشه
فقط بگو خدایا شکرت که تنهام نمی ذاری
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 408]
-
گوناگون
پربازدیدترینها