واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: راهبرد فرهنگ مهدويت درعرصه هنر
علي اكبر باقري ارومي
مهدويت يك آرمان و آرزوي اساسي و ريشه داري است كه گوشه اي اساسي از مليت ما را تشكيل داده و در دل خود خرده فرهنگ هايي را هم به وجود آورده كه در اصل و اساس آن پويايي نهفته است. تا آنجا كه حتي انقلاب اسلامي و دوران درخشان آن در سي ساله اخير (از ابتدا تاكنون) نيز تجلي گوشه اي از اين فرهنگ پويا است. شاكله و ساختار اساسي انقلاب ما از فطرت اصيل اين فرهنگ ناشي مي شود و پويايي و دوام آن نيز مشروط به اين فرهنگ است. در واقع نكته اي فراتر از خطي مشي، نقشه و استراتـژي كه ما براي حفظ انقلاب در طي دوران مختلف و تثبيت، دفاع، بازسازي و عدالت طلبي كه قائل هستيم در نگرش آتي انقلاب اسلامي ترسيم مي نمايد. آن همانا دكترين يا نگرش جامع و ريشه اي به شاخه هاي مختلف انقلاب اسلامي مي باشد. اين نگرش جامع در دو بعد حاكميت و فرهنگ براساس عدالت محوري استوار است. شايد بتوان يكي از ويژگي هاي خاص دولت نهم را به عمل در راستاي اين دكترين نظام دانست .
فرهنگ مهدويت درعرصه اجرايي با چند شاخصه به بروز و ظهور مي رسد كه عبارت از: 1- پيراستگي و آراستگي شخصيت مسلمانان با اعتقاد راستين، موثر ، عملي و تاثيرگذار درامور مسلمين 2- صداقت پيشگي و دوري از مكر و حيله و كيد 3- توجه به فطرت راستين انسانها و اصالت فرهنگ سازي حول محور اين معنا 4-قاطعيت و برائت از مصلحت سازشكارانه و تمايل به مصلحت عزتمندانه 5-توجه به ابداع و نوآفريني و خلاقيت برآمده از فطرت و پيمودن راههاي هدايت بر مبناي فرهنگ غني توحيدي دين اسلام!
6- عمل به وظيفه شجاعانه و عدم رويكرد محافظه كارانه در بدست آوردن نتايج فرهنگي. اينها را شايد بتوان اركان فرهنگ مهدويت ناميد. درنظريه فرهنگ مهدويت ما با برآورد عملكرد اجرايي مسئولان نظام اين موارد را مي توانيم به عنوان شاخصه هاي اصلي بروز و ظهور آن ارزيابي نماييم. البته اينها نه به اين معناست كه در همه موارد شامل حركت صعودي در نيل به آن بوده ايم، بلكه اين ها معيار و محك ارزيابي ما در اين حوزه مي باشد كه مي توانيم با آن ارزيابي نسبي از وضعيت فرهنگ مهدويت خصوصا درعرصه هنر بدست آوريم.
واقعيت آن است كه هنرعرصه اي است كه مديريت مهدوي جهت تعميق آن فرهنگ مي تواند و بايد كه با سلاح شجاعت و قاطعيت و نوآوري وارد آن عرصه گردد. اينها شعار آرمان هاي ايده آليستي نيست. بلكه واقعيتي است كه مديريت اجرايي دولت نهم عملا آنرا به اثبات رسانيده است. و ترجمان و معناي دگري از مفهوم يك دولت ايدئولوژيك به تمام معنا، روي ديگر نظام محوري است و اين وجه ايدئولوژيك اعتبار تمام عيار نظام ما در بروز هويت جهاني آن مي باشد. ولي چرا ما درعرصه هنر دراين زمينه دست و پابسته عمل مي نماييم. اين مساله بي بديل است كه تا هنر ما بهره مند از فرهنگ مهدويت نگردد و اسير تعارفات و اسم ها و رسم ها و بده و بستان هاي معمول باشد، به هيچ وجه اعتبار و شان لازم و جايگاه اصلي خويش را پيدا نخواهد كرد، تمايل به فرهنگ مهدويت يعني اينكه هنر ما ذات و سرشت ايدئولوژيك خود را بيابد و وجه اعتباري خويش را از آن صبغه اصيل بدست آورد.
البته ممكن است بعضي ها گله كنند كه خوب اين هنر ايدئولوژيك كه شما از آن به عنوان يك حسن نام مي بريد يعني دگماتيسم؟! يعني فقط يك راه و آن هم يعني تبليغ اسلام و لاغير؟! يعني يك هنر سفارشي؟!
خير اين فرضيه مردود است وقتي ما از هنر ايدئولوژيك آن هم با وجهه اسلامي سخن مي گوئيم يعني هنري كه برخاسته از فطرت است و اين يعني يك مبناي تحولي براي نگرش نسبت به آن .يعني يك عرفان و معرفت جديد براي هنر. اما چگونه؟! چون تا به حال و در زمان معاصر بيشتر هنر را ناشي از غرايز و تمايلات نفساني مي دانستند در حالي كه از نظر ما غرايز تابعي از فطرت خداجوي انساني مي باشد كه وسيله اي براي تصرف وي در طبيعت است. نه يك اصل بديهي خلاق!! آنچه بديهي است و آنچه خلاقيت دروني انسان را شكل مي دهد و شكل بروني آن را به زيباترين وجه جلوه مي بخشد فطرت است و اين تنها يك بعد معرفتي از اين عرفان نظري درباب هنر است. بنابر اين ادعاي دگماتيسم در اين عرصه محلي از اعراب نخواهد داشت .چون عرفان ما زائيده فلسفه اي پويا و تحول آفرين در دل خود است. استنتاجات فلسفي اسلام ما را تا حكمت متعاليه پيش برده و حكمت متعاليه يك طرح فلسفي بر مبناي توحيد كلمه است و راه فيلسوفان موحد را هموار كرده و صدراي بزرگ فلسفه ما مبناي اين حكمت ماندگار خود و ميزان و معيار آنرا عرفان دين توحيدي اسلام ناب محمدي قرار داده است. تا زماني كه فيلسوفان شهير اسلام بر اين مبنا حركت خود را تنظيم و تعيين نمايند مسلم است كه بر دامنه و اعتبار حكمت متعاليه خواهند افزود. حكمت متعاليه در واقع چرايي پوئيدن راه فطرت بر انسان ها را نمودار مي سازد و چگونگي آن را معين مي سازد. بنابر اين چشمه اي است كه از دريا سرچشمه مي گيرد و ارجاع آن به منبع لايزال هستي ست. بنابر اين تبليغ راه نيست بلكه دسترسي به راه است و تشكيك اينكه اگر هنر اسلامي و ايدئولوژيك بودن آن طرح شود يعني مقابله منفي با ساير ادعاها در اين زمينه! اين درست نيست. اتفاقاً اختلاف نظر ما در همين جاست كه ما انتقادمان اين است كه چرا آنگونه كه فضاي هنري براي ساير تفكرات باز و تعامل آميز است فضايي براي هنر فطري و ايدئولوژيك اسلامي مسلمانان باز نمي شود؟! سؤال اين است كه چرا عده اي اين قدر از هنر ايدئولوژيك وحشت مي كنند؟! چرا اين قدر به اين لفظ كه مي رسند محتاط مي شوند؟! چرا از نقد مصلح شخص با وجه ايدئولوژي اسلامي مي هراسند؟! چرا از اينكه هنر كشوري مسلمان مانند ايران با آن همه اعتبار غيبي و شهودي ملموس در خط خدا و دين مبين او ظهور كند در هراسند؟! اتفاقاً مدافعان اين نظر از آن جهت كه خود هنر را فاقد وجه ايدئولوژيك مي دانند و در عين حال اصرار و ابرام بر خالي بودن محتواي هنر از هر مضمون متعالي داشته و در عين حال از هر تعهدي آن را خالي مي دارند، خود عين دگماتيسم و در عين حال طرفدار دگماتيسم و وسيله شدن بيش از پيش هنر مي باشند. هنر نئوليبراليستي همان گونه كه هنر كمونيستي نتوانست در تعريف خلقي از هنر موفق باشد، به واسطه فردي كردن هنر موفق نبوده و نخواهد بود. چرا كه هنر فطري و تعريف خالص عرفان ديني از آن است كه مي تواند پركننده خلا عطش انسان ها نسبت به تجليات خلاقيت هاي درست و دروني خود باشد.
ما به عنوان يك هنرمند مسلمان بايد مدافع اعتبار هنري دين خويش باشيم. اگر بگوئيم اسلام و ايدئولوژي جامع آن راجع به هنر هيچ نظري ندارد و هنر را رها و بي تعهد نسبت به همه چيز و همه كس احساس كنيم آنگاه هم در حق هنر جفا نموده ايم و هم در حق ديني كه نسبت به تكميل و كامل بودن در عرصه نظر و عمل گفتار وحي را بر صداق آن گواه داريم. «اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و لكم الاسلام دينا»
بنابراين بر ماست كه بي هيچ ترسي بايستيم و در عرصه فكر هنر را پشتيباني نماييم، پيوند هنر با فلسفه اسلامي و مهدويت را تعميق بخشيم. پيوند هنر را با دين رسمي تر نماييم، تعاملات با حوزه علميه را غني تر نماييم و تعاريف مشخص و معين را پيشنهاد نماييم و كرسي هاي نظريه پردازي را در حوزه فطرت و هنر، هنر و مفاهيم ديني، مصاف نقد و نقادي و ايدئولوژي ديني، ساختارهاي هنر نئوليبراليستي و تشكيك نظريه فطرت بر آن و... را فعال نموده و بي تعارف تر وارد اين حوزه ها شويم. از طرفي با توجه به آنكه بنيادهاي موجود هنري براساس همان تفكرات خودمحورانه و نهايتا خودجوش پيكره واحدي از تفكرات و عرصه و عرضه را متبادر به ذهن زيباجوي فطري ما نمي نمايد. بايد شجاعانه نسبت به ايجاد و تاسيس بنيادهاي جديد برآمده از ذهن و فكر و نظر تا شاكله و جلوه آن ها عمل كرد.
هنر سينما و تئاتر امروز بيش از هر زمان و هر هنري به اين اصلاحات نيازمند هستند. ما اگر رئيس جمهور عدالتخواه خويش را مبدع ايدئولوژي نو و متكي بر فرهنگ مهدويت در عرصه سياست و اقتصاد و مديريت جامعه مي دانيم كه به تعاريف مرسوم تن نداد، بلكه تعاريف مبنايي جديد متكي بر آن فرهنگ را دارد ما هم هنر را بايد جلوه گر آن فرهنگ ناب روحاني بدانيم و اين گونه است كه مي توان خيلي راحت مردم كشورمان را جذب اين دو هنر نمود.
آنگاه خيلي راحت مي توان انگشت روي حساسيت هاي فطري مردم گذارد و با مردم از خودشان و نقطه ضعف هايشان و برعكس نقاط قوت شان و نقاط تعالي و تكاملشان داد سخن داد و تئاتر و سينما را به عنوان يك فلسفه و تفكر جديد در بين مردم جاي داد.
آنچه كه بعضي از دوستان ما از آن احتياط مي كنند چيزي جز پويايي و تطور و تكامل فطري آدم ها را طلب نمي كند!! بديهي است كه ما مسلمانان مجهز به ايدئولوژي اي هستيم كه در تمامي موارد اعم از اقتصاد و سياست و مديريت و فرهنگ و هنر اگر به سراغ آن برويم نتايج ملموس شگفت انگيزي به دست خواهيم آورد.
پنجشنبه 31 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 144]