واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: هر سال قبل از اینکه بهار بیاید، بهاری میشویم و به هزار شوق دل میسپاریم به انتظار تر و تازهای که به نوروز ختم میشود. پیش از آنکه بهار بیاید، حال و هوای شهر و آدمهایش بهاری میشود. فرشها سر بامها قد علم میکنند و بازارها از آمدوشد رهگذران جان میگیرند. خاطره لباسهای نو، جوانه ظریف سبزههای عید، شور و شوق خانهتکانی، لغزش لطیف ماهیها در آب دوباره تکرار میشود و همه چیز به استقبال بهار میرود.
به گزارش ایسنا، یکجاهایی در گوشه و کنار همین شهر، آدمهایی هستند که بهار را فراموش کردهاند. برای آنها “سیب” و “سمنو” و “سبزه” هفتسین نوروز جایش را به “سرنگ” و “سوزن” و “سرم” داده است! برای آنها طراوت بهار بیمعنی است، وقتی نمیتوانند درخشش خورشید را از پشت شیشههای بیمارستان تماشا کنند. از جوانه زدن درختان بیخبرند، وقتی ۴۵ روز است که شب و روز را روی تخت تکراری بیمارستان میگذرانند.
“تا حالا لحظه سال تحویل بیرون از خانه نبودهام. همیشه سال جدید از سفره هفتسین توی خانهمان آغاز میشود…” این را “جواد” میگوید که به سرطان خون مبتلاست. ۱۸ روز است که در بیمارستان دکتر “شیخ” مشهد بستری است و تحت شیمی درمانی قرار دارد. “امسال اولین سالی است که سال تحویل خانه نیستم.”
مادرش میگوید: برای عید برنامهای نداریم. همین جا ماندگاریم. با لبخند تلخی بر لبش این را میگوید.
مادر غزل، یکی دیگر از کودکان سرطانی این بخش میگوید: لحظه سال تحویل اگر اینجا باشم هیچ کاری نمیکنم… فقط دعا میکنم بچهام زودتر خوب شود.
او ادامه میدهد: ۲۱ روز است که خانه و زندگی را رها کردهام و اینجا هستم.
میگوید: شبها هم همین جا روی تخت کوچکی کنار بچههایمان میخوابیم. هیچ کدام از ما مادرها خانهتکانی نکردهایم.
زندگی مادرها خلاصه شده در یک تخت یک متری. زیر تخت وسایلشان را میگذارند و شبها هم روی همان میخوابند. چهرهشان خیلی دردمند و خسته است. خیلیهاشان بلاتکلیفاند.
- دکترها راجع به بیماری فرزندتان چه گفتهاند؟
* گفتند معلوم نیست چه پیش میآید. به خدا توکل کنید.
- عید هم همین جا میمانید؟
* معلوم نیست… خدا نکند که اینجا باشم…
مهدی هم دو روز است که اینجاست. به بازویش پارچه سبزی بسته شده که مادرش میگوید: “آیه الکرسی” است و ادامه میدهد: به دکترها اعتقاد ندارم، به خدا توکل کردهام. با اشاره چشم و ابرو طوری که مهدی نفهمد به من میگوید که دکترها جوابش کردهاند! به طراوت چشمهای میشی پسرک نگاه میکنم؛ دلم میلرزد…
مادر مهدی مثل کوه قوی است. اعتمادی در چشمهایش موج میزند: امیدوارم تا عید از اینجا بروم و دیگر برنگردم… میدانم که خدا جواب دعایم را میدهد.
مجتبی ۱۶ سالش است و ۹ سال است که سرطان خون دارد. میگوید: پارسال برای سال تحویل همین جا بودم… بد نبود ولی هیچ جا خانه نمیشود. لحظه سال تحویل هیچ کاری نکردیم… هفت سین هم نداشتیم.
مادرش میگوید: پارسال عید نوروز و ۶۵ روز از بهار را همین جا بودیم.
مادر مائده میگوید: هر از چند گاهی که یکی از بچهها فوت میکند، کل بخش به هم میریزد. بچهها دچار استرس میشوند. مادرها تا چند روز غصهدارند و نگرانی رهایشان نمیکند. همیشه میترسند نکند بچه من هم…!
او ادامه میدهد: مادر یک کودک سرطانی بودن خیلی سخت است و آرزو میکند: خدا نکند عید اینجا باشیم.. دق میکنم و میخندد…
خانم میداندار، پرستار همین بخش است. او میگوید: اکثر بیماران عید را با غم میگذارنند ولی ما سعی میکنیم حال و هوای بخش را عوض کنیم.
او ادامه میدهد: حتما برایشان سفره هفتسین میاندازیم و به بچهها کادو میدهیم… خانم طوطیزاده از الان به فکر تزیینات سفره است. دنبال ساتن آبی و صورتی است، برای سفره هفتسینمان.
میگوید: هر سال لحظه سال تحویل کلی شادی میکنیم و بچهها با همان سرم و آنژیوکت توی دستهایشان کلی میرقصند. پرستارها بیشتر از اینکه به بچههای بیمار خدمت میکنند، شادند… این خیلی رضایتبخش است و لذت این کار، نبودنمان در جمع خانوادههایمان را جبران میکند.
از سال تحویل سال گذشته میگوید: پارسال یک ساعت مانده به سال تحویل یکی از همکارانمان رفته بود که وسایل سفره هفتسین را تهیه کند. خیلی سخت توانسته بود همه چیز را در آن لحظات آخر مهیا کند که بخش بدون سفره هفتسین نماند.
بخش گرم و غمناک است. مادرها بلاتکلیف در انتظار… در انتظار دست کمکی هستند که از سوی خدا برسد. خدایا….!
بهار با همه شور و شوقی که برای ما دارد، برای آنها بیمعنی است. وقتی عزیزترین آدمهای زندگیشان روی تخت بیمارستان جا خوش کردهاند و از درد نفسنفس میزنند و سرشان کمکم بدون مو میشود و… مادرها خیلی دلگیرند… شاید حتی پژمردهتر از بچهها هستند.
به مادرهایی فکر میکنم که سرخوشانه لباس نو را تن بچههایشان میکنند و لحظه تحویل سال دست کوچکش را توی دستشان میگیرند و زمزمه میکنند: “حول حالنا الی…” دلم میگیرد از رسم زمانه.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 212]