واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: بیاد خاطره روز اول مدرسه رو برای هم تعریف کنینم:(یاد اوری شیرینی هست))
یادمه همیشه رو زاول مدرسه رو تو ذهنم خیلی ازش میترسیدم .وقتی اول مهر شد ومن 7 ساله بودم .مامان خوراکی تو کیفم گذاشت از داشتن روپوش مدرسه خوشحال بودم .وقتی رفتیم و در حیاط مدرسه اون همه دختر بچه هم سن و سال خودم دیدم جا خوردم وترسیدم.پشت مامانم قایم شدم .یکی از اون بچه های پر شر و شور اومد جلو وگفت میای بریم گرگم به هوا بازی کنیم .من به مامان نگاه کردم.گفت برو دخترم من از دور نگات میکنم (فکر میکردم مثل زمانی هست که با مامان میرفتم پارک و اون مراقبم بود واسه خاطر همین رفتم بازی .یک بار که نگاه کردم مامانم نبود دلم ریخت و تمام حیاط مدرسه رو برای پیدا کردن زیر پا گذاشتم .پیداش که نکردم نشستم و گریه کردم
یه خانم مهربون اومد وگفت دخترم چرا گریه میکنی گفتم من گم شدم مامانم رو پیدا نکردم
خانم معلم با خوشرویی گفت دخترم گم نکردی اون رفته خونه برای دختر گلش نهاربپزه .
گفت اسم مامانت چیه گفتم مهتاب گفت دوست داری اسمش رو بلد باشی بنویسی گفتم بله
دستمو گرفت وبا هم رفتیم سر کلاس و الان من بلدم اسم مامانم و هزاران چیز دیگه رو بنویسم
خاطره زیبایی بود
من عاشق اول مهرم، یک بوی خاصی تو مشامم میپیچه
روز اول مهرمادر بزرگم من رابه مدرسه برد (خدا رحمتش کند) همه بچه ها با والدینشون آمده بودند و حیاط مدرسه مملو بود از بچه ها و والدینشون.
معلم ما بسیار زیبا بود و آرایش و لباسش را دوست داشتیم. هیچوقت فرامشش نمیکنم.لبخند زیبایی داشت!
من از رفتن به مدرسه ترس نداشتم چون مامانم معلم بود و بارها باهاش رفته بودم به مدرسهای که تدریس میکرد. این بود که با محیط مدرسه آشنا بودم. ولی یادمه که وقتی که معلممون اومد سر کلاس خیلی ازش ترسیدم به نظرم خیلی بلند میومد. خوب قدش بلند بود اما نمیدونم چرا من ترسیده بودم. اما بعد از چند روز اینقدر دوسش داشتم. خیلی مهربون بود. یادش بخیر چی میشد زمان به عقب برمیگشت.
منم مثل شیدک جون ترسی نداشتم چون مامانم معلم بود و منم همیشه باهاش میرفتم اما روز اولی که میخواستم برم کلاس اول قرار شد برم کلاس مامانم یادمه مامانم ازم قول گرفت سر کلاس بهش نگم مامان اما من تا آخر سال بهش میگفتم مامان اجازه.............
یادش بخیر
خوش به حالت من اینقدر دلم میخواست که یه بار تو کلاس مامانم باشم اما هیچ وقت من رو نبرد تو مدرسه خودش. فقط یه سال من تو مدرسه مامان بودم که اتفاقا اون سال مامانم مدیر مدرسه بود. اما اینقدر جدی با من برخورد میکرد. با شاگردهای دیگه هیچ فرقی نداشتم.
من رو خواهر بزرگم برد مدرسه. ترس که اصلا نداشتم، با وجودیکه اصلا مهد کودک هم نرفته بودم. اما از شانس بد من مدرسه یی که ثبت نام کرده بودیم، اون سال نمیدونم چرا فوقالعاده شلوغ بود و در حدی جمعیت زیاد بود که سه شیفت کرده بودن، روز اول که رفتیم یه عالمه سر صف معطل شدیم بعدشم گفتن برین خونه! روز دوم رو هم خواهرم اومد ببینه تکلیف چی میشه، باز همون شلوغی و بلاتکلیفی و در تقسیم کلاسها به مشکل خورده بودن، همینجوری گفتن برین سر یه کلاسی بشینین، دیگه خواهرم رفت خونه. روز سوم تنها رفتم و بعد کلی معطلی، اسم یه عالم رو خوندن که اصلا یادم نیست چطوری توی اون شلوغی فهمیدم اسم منم بود توی لیست، گفتن اینا رو الان بابای مدرسه میبره یه مدرسه نزدیک همینجا، ما جأ نداریم!!!!!
فکرش رو بکن! ما رو فرستادن یه مدرسه در پیت که اونقد بچه هاش تنبل بودن و اونقدر سیستم اموزشیش و معلماش افتضاح بودن که خدا میدونه! انقد حالم گرفته شده بود، توی مدرسه پره بچههای دزد بود! یه چیزی اگه به کیف آدم آویزون بود، در چشم به هم زدنی ناپدید میشد! وای که چه جایی من ابتداییم رو گذروندم. حالا خوبه من درسم خوب بود و مثلا عزیز دردونه معلم هام بودم هر سال، اما چقدر شاهد تنبیههای بدنی و خالی کردن عقدههای معلمها بودم اونجا.
مطمئنم عامل درس نخون شدن خیلی از اون دانش اموزا اون معلمهای هیولا بودن. البته واسه کلاس پنجم، چون مدرسه رو میخواستن تعمیر کنن، ما همه دوباره مجبوری پاا شدیم رفتیم اون مدرسه قبلیه ثبت نام کردیم!
کلاس اول که بودم .... یادمه یه شب رفته بودیم مهمونی منم یه دامن چین پلیسه صورتی با یه جوراب شلواری سفید پام بود شب که اومدم خونه از خستگی با همون لباسها خوابیده بودم .... صبح که از خواب پاشدم برم مدرسه .... به مامانم گفتم با همین لباسها برم ؟ و مامان هم خیلی راحت گفت اره برو اشکالی نداره ( نمی دونم مامانم چه فکری پیش خودش کرده بود انقدر راحت بودن ) خلاصه منم با ذوق و شوق فراوان رفتم مدرسه یکی از بچه ها گفت چرا اینجوری اومدی و به ناظم گفت ... اونم اول کلی خندید و بعدش گفت دیگه اینجوری نیا مدرسه ....
اولین روز رو دقیقا یادمه... وقتی وارد حیاط مدرسه شدیم (من و مامانم) دیدم بیشتر بچه ها یه شاخه گل دستشونه، گلفروشی نزدیک مدرسه بود رفتیم یه شاخه خریدیم وقتی رفتم سر کلاس دادم به خانم معلم، نیم ساعت نشده بود که کلاسمو عوض کردن و خانم معلمم هم عوض شد
وقتي مهر ميشه خيلي دلم ميكيره
روبوش نو-كيف نو-كفش نو-كتابهاي جلد شده تميزو مرتب - معلم جديد
من روز اول با خواهرم رفتم ترسي هم نداشتم خواهرم اول راهنمايي بود روز اول تايمشون عوض شد جون معلم كلاس اولم معلم كلاس بنجم خواهرم هم بوود خواهرم رو مبصر كرد خيلي بهم خوش كذشت اوون روز
تازه يادمه يكي رو نيمكت ج ي ش كرد -يكي هم رفت مقنعشو شست جون يه ذره كثيف شده بوود جه اوضاعي بوود اوون روز طفلي معلممون-
اه كه جه زود كذشت
من یه دوست داشتم که 1 سال از من بزرگتر بود و معلم خیلی مهربونی داشت به منم گفت به مامانت بگو موقع ثبت نام بگه بندازنت تو اون کلاس آخه یه معلم بد اخلاقم بود خلاصه روز اول شد وما رفتیم خوشحال از اینکه که الان میریم کلاس و خانم معلم مهربون و میبینیم که تا اومدم از در کلاس برم تو کارتم و نگاه کردن گفتن تو،توی این کلاس نیستی بله دیگه افتادیم تو کلاس خانم بد اخلاقه، واقعا عجوبه ای بود یه چوب داشت به چه بزرگی، همیشه میگفت اگه درس نخونید میندازمتون تو سیاه چال آخه اون موقع تازه جنگ تموم شده بود و پناهگاهها هنوز تو مدرسه ها بودن منظور از سیاه چال اونجا بود
arezoo ziyae نوشته است:من یه دوست داشتم که 1 سال از من بزرگتر بود و معلم خیلی مهربونی داشت به منم گفت به مامانت بگو موقع ثبت نام بگه بندازنت تو اون کلاس آخه یه معلم بد اخلاقم بود خلاصه روز اول شد وما رفتیم خوشحال از اینکه که الان میریم کلاس و خانم معلم مهربون و میبینیم که تا اومدم از در کلاس برم تو کارتم و نگاه کردن گفتن تو،توی این کلاس نیستی بله دیگه افتادیم تو کلاس خانم بد اخلاقه، واقعا عجوبه ای بود یه چوب داشت به چه بزرگی، همیشه میگفت اگه درس نخونید میندازمتون تو سیاه چال آخه اون موقع تازه جنگ تموم شده بود و پناهگاهها هنوز تو مدرسه ها بودن منظور از سیاه چال اونجا بود
واه چه معلمی .من هیچ وقت فکر نمیکردم معلم دبستان اینقد بد جنس باشه من که ندیدم تا الانم ندیدم.اگه یه روز معلم بچه ام بد باشه نمیزارم توی اون کلاس بمونه .
من روز اول مدرسه يادم نمياد.....تنها چيزي كه يادم هست اينه كه معلم ها بچه هايي رو كه درس نميخوندن به طرز وحشتناكي ميزدن ولي اسم معلم هام يادمه خانم بني نعمه ، خانم عبدي ، خانم شباكي ، خانم هنرور ، خانم رحيمي
دوستان اول مهر برای من واقعا خاص بود
من از مدرسه ترس شدیدی داشتم و به هیچ وجه حاضر نمی شدم به مدرسه برم، خلاصه بعد از کلی گریه و زاری و رفتن مادرم تنها چیزی که در ذهنم بود فرار کردن و رفتن به خانه بود ،دور مدرسه ما دیوار نداشت و نرده آهنی بود من هم در اولین فرصت که کسی در حیاط نبود خواستم از لای نردهها فرار کنم که نصف بدنم گیر کرد.
بقیه اش رو دیگه خودتون حدس بزنید با چه مکافاتی منو در آوردن ولی این حادثه باعث شد همون روز کلی دوست پیدا کردم و مدرسه برام جذاب و اکشن شد.
دبستان شهید مطهری
معلم کلاس اول خانم سعیدی
خوب يادمه اول مهر كلاس اولم رو، براي من يك دست مانتو شلوار زرشكي خريده بودن و يك مقنعه كه كلاه گردي داشت (مثل كلاه حاجي ها) اول كلاه رو ميگذاشتيم بعد مقنعه رو سره كلاه مي گذاشتيم. يك كفش سرمه اي هم مادرم از كفش ملي برام خريده بود. شب از ترس اينكه مبادا ديرم بشه تمام لباسها و مقنعه و كفشمو پوشيده بودم و با همونها خوابيده بودم. تا خوده صبح هم نه خودم خوابيدم و نه گذاشتم كسي بخوابه. هي بلند مي شدم و ميگفتم ساعت چنده؟ ديرم نشه؟ صبح كه پدرم منو برد مدرسه هيچ كس هنوز نيامده بود. خودمون اولين كساني بوديم كه رفته بوديم مدرسه. آنقدر دفتر و مداد و ... با خودم برده بودم!!!! وقتي هم كه كلاس بنديمون كردن هي مي گفتم خانم چرا درسمون نمي دين!!! خانم كتاب بهمون نميديد (اون وقتها مدرسه كتاب ميداد). آنقدر گفتم تا معلمون (كه توي همون هفته بارها و بارها معلم مون عوض مي شد) بين دوتا خط الف رو كشيد و گفت بشينيد همين رو يك صفحه بنويسيد. منم همچين مي نوشتم كه گويا با همين " ا " با سواد شدم. البته من فقط همون چند روز اول مقنعه سر كردم. مابقي سال رو وقتي مي نشستم سره كلاس درش مي آوردم و كنارم مي گذاشتم. چون كلم مي خاريد.
چه روزگاري بود.
یادش بخیر کاش دوباره تکرار میشد .همیشه اول مهر گریم میگره .بوی کتابای نو بوی دفتر کیف مدرسه من دلم میخواست بازم میرفتم مدرسه کاشششششششششششش میشد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 849]