محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846025183
انديشه - نيويورك عليه نيويورك
واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: انديشه - نيويورك عليه نيويورك
انديشه - نيويورك عليه نيويورك
ديويد هاروي /ترجمه: پرويز صداقت:يكي از خيرهكنندهترين چيزها دنبالكردن مسير نوليبرالسازي در شهر نيويورك در 1975 بوده است. اين درست در همان مقطعي بود كه كودتا در شيلي رخ ميداد. ورشكستگي نيويورك رخدادي منحصربهفرد بود كه پيامدهاي جهاني مهمي داشت. در آغاز، بودجه نيويورك يكي از بزرگترين طرحهاي بخش عمومي در جهان بود. اين بودجه چهاردهمين يا پانزدهمين طرح بزرگ عمومي در جهان به شمار ميرفت. از اين رو، ورشكستگي چيزي از اين نوع برابر با ورشكستگي كشوري مانند ايتاليا يا فرانسه بود. اين ايده به طور بالقوه چنان مخاطرهآميز بود كه صدراعظم آلمان غربي و رييسجمهور فرانسه هر دو به دولت فورد متوسل شدند و گفتند «اجازه ندهيد چنين اتفاقي رخ دهد.» اما اين اتفاق رخ داد و آنچه بعد از آن رخ داد كاملاً سرنوشتساز بود.
چه چيزي رخ داد و چرا؟ در طي سالهاي دهه 1960 نيويورك شاهد كاهش اشتغال بود و شركتها به سمت حومهها يا خارج به آمريكاي جنوبي (هنوز حركت به مكزيك، تايوان يا چين را آغاز نكرده بودند اما با اين حال خارج ميشدند). در نتيجه اشتغال صنعتي در نيويورك كاهش مييافت. البته، در آن مقطع اين امر در بسياري از شهرهاي آمريكا رخ ميداد و نتيجه آن بود كه مركز شهرها در اشغال، جماعت ناراضي، بيكار، حاشيهنشين و معمولاً اقليتهاي نژادي بود. اين امر در دهه 1960 بحرانهاي بسياري پديد آورد و به بحران شهري دهه 1960 معروف است.
شورشها، به خصوص شورشهاي بعد از قتل مارتين لوتركينگ در 1968 در بسياري از شهرهاي مركزي خشونتهاي بسياري پديد آورد. دولت فدرال تصميم گرفت كاري در اين زمينه انجام دهد. دولت درصدد برآمد تلاش كند به بهبود وضعيت شهرهاي مركزي كمك كند؛ يك برنامه بهبود را در دستور كار قرار داد. برنامه بهبود عمدتاً متكي به گسترش بخش عمومي بود. بخش عمومي گسترش يافت زيرا وجوه فدرال خيلي سريع به سمت شهرها پرواز ميكرد و شهرداريها شروع كردند به گسترش نيروي كار و توسعه خدماتي كه ارائه ميكردند. گسترش آموزش، گسترش مراقبتهاي بهداشتي، گسترش جمعآوري زباله، گسترش كارگران حملونقل، رخ داد. بخش شهرداري نيويورك، به عنوان بخشي از اين برنامه تثبيت، در اواخر دهه 1960 و اوايل دهه 1970 بهشدت گسترش يافت. اين برنامه همچنين درهمآميزي اقليتهاي نژادي در نيروي كار از طريق اشتغال عمومي را نيز دربرداشت. كل برنامه منوط به آن بود كه شهر منابع مالي كافي داشته باشد. شهر منابع مالي كافي نداشت، پس از اواخر دهه 60 و اوايل دهه 70 شروع به گرفتن وامهاي سنگين كرد. بانكداران سرمايهگذاري عاشق نيويورك بودند زيرا شهر بودجه هنگفتي داشت و به همين خاطر سرمايهگذاري مطمئني به شمار ميرفت. بانكداران سرمايهگذاري از تامين مالي اين طرحها بسيار خوشحال شده بودند. در حقيقت، آنان در واقع طراحي ابزارها و بازيهاي مالي جديد، حسابداري خلاق و همه چيزهايي از اين دست را آموختند و بنابراين ميتوانستند با انواع شيوههاي «پيچيده»تر تامين مالي كنند. اما 1973 آغاز وخيمشدن اوضاع بود. منابع مالي شهر كاهش يافت، ماليات بر دارايي روند كاهنده يافت و درآمدها كاهش مييافت. در 1973 دولت فدرال خود را در شرايط بحران مالي ديد. هميشه روزي را به خاطر ميآوردم كه پرزيدنت نيكسون به راديو آمد و در سخنراني راديويي خطاب به كنگره گفت «بحران شهري به پايان رسيده است.» من از پنجره به بيرون نگاه كردم و گفتم «بالتيمور به نظر من تغييري نكرده است.» فكر كردم مردم بايد در خيابانها برقصند. اين همان نوع پليدي، كثافتكاري، و افتضاح موجودي است كه مثل هميشه جريان دارد. معناي آنچه نيكسون گفت اين بود: «قصد نداريم كه ديگر بازهم پول به شما بدهيم.» آنها دادن پول به نيويورك را متوقف كردند با حذف ورود پول از جانب دولت فدرال، بودجهها قطع شدند. بنابراين نيويورك شروع به قرضگرفتن بيشتر كرد. در 1975، بانكداران سرمايهگذاري گفتند «نه، ديگر قصد نداريم كه به شما بيش از اين قرض دهيم.» اين لحظه مهمي بود كه مديريت شهر گفت: «چي؟ پس چه كار بايد بكنيم؟» بانكداران سرمايهگذاري پاسخ دادند كه «نميدانيم» و اين بخشي از ماجراست.
بخش دوم ماجرا اين است كه در طي دهههاي 1960 و 1970 برنامهاي براي آنچه من «سرمايه مازاد» ميخوانم وجود داشته است. سرمايه بسيار زيادي وجود داشت و كسي نميدانست با آن چه كند. بخش زيادي از آن به سوداگري در مستغلات روي آورد. رونق گسترده ساختمان در بسياري از شهرهاي آمريكا و بهخصوص در نيويورك وجود داشت. اين همان زماني است كه مركز تجارت جهاني را پديد آورد، كه يك فاجعه اقتصادي بود زيرا هيچكس نميخواست در آنجا ساكن شود و هيچگاه ساكنان دايمي در آن ساكن نشدند. رونق بخش ساختمان وجود داشت و بهخصوص در بخش اداري ساختوساز اداري مازاد باورنكردني بود. شهر همهكاري مانند معافيت از ماليات بر دارايي انجام ميداد. يك بازي واقعي جريان داشت كه بازيگران آن ساختوسازكنندگان در بازار مستغلات بودند. بازار مستغلات در 1973 سقوط كرد. همه اين ساختمانهاي خالي دوروبر ما بودند كه ماليات نميپرداختند و اين بخشي از مسئله نيويورك بود. بنابراين، در فاصله كمبود اشتغال و نبود ماليات بر دارايي، اين بحران را داشتيد. اما مسئله ديگري وجود داشت، چرا بانكداران سرمايهگذاري ناگهان تصميم گرفتند دادن وام را قطع كنند؟ اگر نگاهي به اقتصادي بياندازيد كه بهشدت گرفتار بدهي بود و از طريق كسر بودجه به گونهاي افتضاح مديريت ميشد، نگاهي به ايالات متحده معاصر انداختهايد. دادههاي اقتصادي آن روز ايالات متحده بدتر از دادههاي كلان اقتصاد آمريكا درست در زمان حاضر نبود. و معادل امروز اين خواهد بود كه بانك مركزي چين، بانك مركزي ژاپن، بانك مركزي كره جنوبي ناگهان تصميم بگيرند كه: «ديگر پول بيشتري به شما قرض نخواهيم داد.» پول بيشتري در آمريكا براي تامين مالي جنگ، براي رونق مسكن، براي اين همه مصرفگرايي وجود ندارد، پول بيشتري براي اداره اين كسري بودجه عظيمي كه مديريت ميشود نيست. پرسش اين است كه چرا بانكداران سرمايهگذاري ناگهان تصميم گرفتند كه ديگر به نيويورك وام ندهند؟ به نظر من، اين ماجراي واقعي بحران مالي نيويورك است. روشن است كه نيويورك آسيبپذير بود، نيويورك چه ميكرد كه بانكداران سرمايهگذاري دوست نداشتند؟ آنچه آنان انجام ميدادند براي اتحاديهها دوستداشتني بود، آنها در واقع پول را جايي خرج ميكردند و درگير انواع و اقسام طرحهاي نوعدوستانه شده بودند كه به مزاق اقليتها، سياهپوستان و ديگر گروههاي اقليت خوش ميآمد. شهر همه كارهايي را انجام ميداد كه برخلاف راه بلندپروازانهاي كساني مانند ديويد راكفلر بود كه ميخواستند نيويورك جزيره رفاه بورژوازي باشد. در همان زماني كه پولها از نيويورك بيرون كشانده ميشد احساسات ضدبانكداران و ضدشركتها در شهر جاري بود.
به خاطر بياوريد كه اين درست همان زماني بود كه دانشجويان در سانتاباربارا يك شورولت را در خاك دفن كردند و ساختمان «بانك آمريكا» را آتش زدند. راديكاليسمي گسترده، سياستي گسترده بر ضد شركتها وجود داشت. شركتهاي بزرگ در آغاز دهه 1970 عصبي شده بودند. آنها با يكديگر تلاش كردند كه از نو يك سرمايهداري شركتي قابلاتكا پديد آورند كه از قدرت كافي برخوردار باشد. در راس نيويورك يك شهرداري با گرايش سوسيالدمكراتيك و كموبيش سوسياليستي وجود داشت. شركتهاي بزرگ به لحاظ سياسي ترسيده بودند. از اين رو كودتايي مالي عليه شهر را سازمان دادند. بحث من اين است كه اين كودتاي مالي عليه شهر همان تاثير كودتاي نظامي در شيلي را داشت. آنچه بعد رخ داد آن بود كه نيويورك بايستي در نوع جديدي از انضباط اقتصادي نظم يابد. چهطور ميشد اين كار را به طور دموكراتيك انجام داد؟ يكي از كارهايي كه فوراً انجام شد آن بود كه اعمال قدرت نسبت به بودجه از مقامات منتخب گرفته شد و به شركت مساعدت شهرداري داده شد. اين شركت بعداً هيئت كنترل مالي اضطراري خوانده شد. شركت يادشده را بانكداران سرمايهگذاري، نمايندگاني از دولت و نمايندگاني از شهر اداره ميكردند. آنچه در عمل آنها انجام دادند گرفتن تمامي دريافتيهاي شهر و تمامي مالياتها بود و آنها گفتند «ما همه اين پولها را ميگيريم و قبل از هرچيز آنها را به دارندگان اوراق قرضه و طلبكاران پرداخت ميكنيم. آنچه ميماند به بودجه شهر ميرسد.» خب ميتوانيد تصور كنيد پيامد آن بر روي بيكاري و قطع خدمات شهري چيست. اين فاجعه بود. آنها حتي تاكيد كردند كه اتحاديههاي شهرداري بايد تمامي وجوه بازنشستگي خود را به حساب بدهيها بريزد. پس، اگر اتحاديههاي شهرداري هر نوع مسئلهاي ايجاد كردند شهر نيويورك ورشكسته شده است، بايد تمامي پسانداز بازنشستگيشان را از دست بدهند. اين حركت بسيار ماهرانهاي در آن زمان بود.
فكر ميكنم اين جا بود كه يك اصل بينهايت مهم كه يك اصل جهاني شد براي اولين بار به اجرا درآمد. اگر تضادي بين رفاه نهادهاي مالي و رفاه مردم وجود داشته باشد، رفاه مردم به جهنم، دولت رفاه نهادهاي مالي را انتخاب ميكند. اين البته مرام صندوق بينالمللي پول و برنامه تعديل ساختاري شد كه در دهه 1980 آغاز گرديد و يكي از نخستين موردها مكزيك بود. هيات مساعدت شهرداري شهر را منضبط ساخت، نيروي كار و انواع هزينههاي اجتماعي را زير ضرب گرفت. اما بانكهاي سرمايهگذاري يك مشكل داشتند؛ مشكلشان اين بود كه آنها مالك همه اين داراييها بودند. از اين رو نميتوانستند از شهر بروند و بگويند «به جهنم». بايد شهر را احيا ميكردند و در عين حال آن را منضبط ميساختند. اين وضعيت واقعاً به خدمات آسيب رسانده بود. زبالهها جمع نميشد؛ آنها بايد با راهبردي براي احياي شهر ميآمدند به ترتيبي كه ارزش تمامي اين داراييها كه در دهه 1970 منفي شده بود بار ديگر به جريان ميافتاد.
چهطور اين كار را انجام دهند؟ به دو شكل اين كار را انجام دادند. اولي تمهيدي بينالمللي بود. اگر به خاطر داشته باشيد، يكي از اتفاقاتي كه در 1973 رخ داد رشد شديد بهاي نفت با راهافتادن اوپك و تحريم نفتي بود. به دنبال افزايش قيمت نفت دلارهاي نفتي در كشورهاي خليج فارس انباشته ميشد. عربستان سعودي، مانند ديگر كشورهاي خليج فارس، ناگهان متوجه خروارها و خروارها دلار شد. پرسش اصلي اين بود كه قرار است چه بر سر اين پول بيايد؟ آن را زير تشكهايشان بگذارند؟ آنچه از گزارشهاي اطلاعاتي بريتانيا كه پارسال منتشر شده است ميدانيم آن است كه اطلاعات بريتانيا گمان ميكرد كه احتمال بسيار وجود داشت كه در 1973 ايالات متحده به منظور اشغال چاههاي نفت و پايين كشاندن قيمت آن، عربستان را اشغال نظامي كند. نميدانيم اين برنامه چه چشمانداز گستردهاي داشت. نميدانيم كه آيا اين صرفاً برنامهاي احتمالي بود يا اين كه چقدر جدي بود. هيچ كس نميداند و احتمالاً مدت زمان درازي نيز همچنان نخواهيم دانست. آنچه ميدانيم آن است كه سفير آمريكا در عربستان سعودي به نزد سعوديها رفت و اين مسئله را مطرح كرد كه قصد دارند با دلارهاي نفتيشان چه كنند. آنها بر سر ساختاري خاص با سعوديها مذاكره كردند كه عربستان سعودي از طريق بانكهاي سرمايهگذاري در آمريكا دلارهاي نفتياش را به گردش آورد. آيا آنها ميدانستند قرار است اشغال شوند يا نه، يا آنها ميدانستند كه قرار است بمباران شوند تا به عصر حجر بازگردند يا نه؛ نميدانم. اما آن چه دقيقاً ميدانيم اين است كه سعوديها موافقت كردند كه همه اين دلارهاي نفتي را با بانكهاي سرمايهگذاري نيويورك بدهند كه به آنها بر اساس شرايط مالي جهاني موقعيتي ممتاز ميداد. اين مسئله تضمين كرد كه نيويورك پايتخت مالي جهان بشود. اغلب فكر ميكنيم كه نيويورك پايتخت مالي جهان است چون چنين چيزي طبيعي به نظر ميرسد. اما اين طبيعي نيست، اين تاحدودي قدرت نظامي آمريكاست كه اين را تضمين كرده است. بنابراين بانكهاي سرمايهگذاري نيويورك پول پيدا كردند و كسبوكار پيدا كردند. آنها در ادامه اشتغال بسياري در خدمات مالي در نيويورك ايجاد كردند. صنعت در شهر اهميتي نداشت. آنها ميبايست شهر را حول خدمات مالي و همه چيزهايي كه همراه آن است بازسازي ميكردند.
بنابراين در آن زمان، بانكداران سرمايهگذاري و شركتها حول ايده احياي اقتصاد نيويورك به ياري يكديگر آمدند. آنها چيزي موسوم به مشاركت كسبوكار شهري تشكيل دادند. اين مشاركت در صدد برآمد كه شهر نيويورك را به مثابه هدفي براي علاقهمندان به فرهنگ به فروش برساند؛ آنها واقعاً نهادهاي فرهنگي مانند موزه هنر مدرن، برادوي و ديگر نهادها را به مثابه اهداف مصرفي، به مثابه اهدافي توريستي به فروش رسانند. اين در مقطعي بود كه آنها با اين نشانگان آمدند كه «من عاشق نيويوركم». آنها قصد داشتند شهر را به فروش رسانند؛ اينگونه ميخواستند شهر را احيا كنند. اما وقتي كسي در شهر زبالهها را جمع نميكرد، چه طور اين كار را انجام دهند؟ چرا گردشگران به شهري بروند كه خيابانهايش پر از زباله است؟ پس آنها بهتدريج بايد به بررسي نحوه اداره شهر و دستكاري آن شروع ميكردند، در اين فرايند با مقاومت جدي روبرو شدند. اتحاديههاي پليس و آتشنشاني از اين كه دستمزدهايشان كاهش يافته بود، قراردادهايشان لغو شده بود و برخي از آنها اخراج شده بودند، برآشفته بودند. از اين رو كارزاري عليه ايده «من عاشق نيويوركم» سازمان دادند. آنان جزوهاي به نام «شهر ترس» منتشر كردند. آنان به فرودگاه كندي ميرفتند و آن را به گردشگران ميدادند. در اين جزوه چيزهايي از اين قبيل گفته شده بود كه «به شهر نرويد، زيرا اگر هتل شما دچار حريق شود بايد از پنجره به خيابان بپريد زيرا ماموران آتشنشاني وجود ندارند كه شما را نجات دهند.» «در شهر قدم نزنيد»، «تنها ميتوانيد بين ساعت 9 صبح و 5 بعدازظهر سوار اتوبوس شويد»، «هرگز به مترو نرويد زيرا خود را در معرض جيببرها قرار ميدهيد.» از اين رو آنان به كارزار «شهر ترس» روي آوردند كه عملاً اروپا و مسافران اروپايي مخاطب آن بودند كه طبيعي است بگويند «فكر نميكنم بتوانم به نيويورك بروم.» اين زماني بود كه چيزهاي ديگري مانند «تابستان سام»، و قتلهاي مخوف در جريان بود. روشن است كه مشاركت كسبوكار شهري با مشكل تصوير بيروني نيويورك مواجه بود. از اين رو با اتحاديههاي پليس و آتشنشاني مذاكره كرد و گفت «كارزار را متوقف كنيد و ما گروهي از شما را دوباره استخدام ميكنيم.» آنها هم قبول كردند و كارزار را متوقف ساختند و گروهي از آنها به كار بازگشتند. اما آنها در منهتن مشغول به كار شدند. چنين است كه برانكس (منطقهاي در جنوب شرقي نيويورك) در آتش سوخت، بخش مهمي از زبالههاي كويينز (منطقهاي ديگر در جنوب شرقي نيويورك) هيچگاه جمعآوري نشد، و جنايتهاي بسياري در آن منطقه جريان داشت. اما منهتن مهروموم شد و آن را يك مكان ممتاز كردند. منهتن را تا جايي كه ميتوانستند امن ساختند. در اوايل دهه 1980 منهتن خيلي امن نبود، در واقع كاملاً به هم ريخته بود، اما تصرف دوباره منهتن قدم به قدم انجام شد.
پس اين دومين اصل بود: شهرداري ديگر وظيفه خدمترساني به مردم را ندارد، شهرداري بايد فضاي مناسب كسبوكار خلق كند. هدف اين بود: خلق فضاي مناسب براي كسبوكار. و در صورتي كه تضادي بين ايجاد فضاي مناسب كسبوكار و اين يا آن بخش از جمعيت وجود داشت، اين يا آن بخش جمعيت به جهنم. در دهه 1980 نيويورك شهري تقسيمشده بود، موج شگفتانگيز جنايات شهر را دربر گرفت. اگر همهچيز را خصوصي ميكنيد، چرا بازتوزيع درآمد از طريق فعاليت مجرمانه را خصوصي نكنيد. اين چيزي بود كه در عمل رخ ميداد. با توجه به روشي كه وسايل دفاعي طراحي ميشد به نحو روزافزوني خصوصيسازي خيلي ثروتمندان مشكلتر ميشد. تنها براي مردمان فقير يا طبقه متوسط ميتوانستند اين كار را انجام دهند. مسئله ديگر البته آن بود كه نيويورك ديگر، نيويوركي كه ممتاز نبود، از بيماري همهگير، اپيدمي ايدز و بحران بهداشت عمومي آسيب ميديد. پس نيمي از شهر شوربختانه رنج ميبردند و نيمي ديگر با مفهوم طبقاتي «اين منهتني است كه ميشناسيم و عاشقاش هستيم» بهآرامي در سرپناه مشاركتهاي كسبوكار قرار ميگرفتند.
حالا، درست حالا با شهرداري مايكل بلومبرگ، به نقطه پايان رسيدهايم. اينك مردي كه ميلياردر است و اساساً مسير رسيدن به شهرداري را با پول خريده است و در عمل شهردار بدي نيست. وي آنقدر كه برخي از شهرداران قبلي بودهاند بد نيست و واقعاً دلمشغولي او رقابتيساختن نيويورك در اقتصاد جهاني است. اما، اما رقابتي براي چه چيزي؟ يكي از نخستين چيزهايي كه مايكل بلومبرگ گفت آن بود كه «ديگر قصد نداريم به شركتهايي كه اينجا ميآيند يارانه بدهيم». وي در ادامه ميگويد «اگر شركتي براي اين كه به اين جا، به اين منطقه پرهزينه، باكيفيت، و فوقالعاده نيويورك بيايد به يارانه نياز دارد، نميخواهيم به اينجا بياييد. ما تنها شركتهايي را ميخواهيم كه استطاعت بودن در اينجا را داشته باشند.» وي اين را در مورد مردم نگفت، اما در حقيقت اين سياست بر مردم تحميل ميشود. مهاجرت گروههاي كمدرآمد بهويژه اسپانياييزبانها از نيويورك جريان دارد. آنان به شهركهايي در پنسيلوانيا و شمال ايالت نيويورك ميروند، چرا كه ديگر استطاعت آن را ندارند كه در نيويورك زندگي كنند. شرايط زندگي براي آنها در شهر نيويورك نفرتانگيز است. در عين حال كه شرايط زندگي براي بسيار بسيار پولدارها كاملاً شگفتانگيز است. اين شهري است كه من اكنون در آن زندگي ميكنم. از سويي ميتوانيد زندگي در محيطي مانند منهتن را ستايش كنيد كه اكنون نسبتاً امن است و خدماتاش مطلقاً بد نيست. آن را تحسين ميكنيد، اما مسئله آن است كه براي مردمان طبقه متوسط مانند خودم زندگي در منهتن ديگر امكانپذير نيست، و بخشي از آن مربوط به مسيري ميشود كه نوليبرالسازي پيموده است.
يادداشت مترجم: ديروز بخش اول مقاله جذاب ديويد هاروي، يكي از برجستهترين متخصصان جغرافيا، انسانشناسي و مسايل شهري در دنياي معاصر، را در همين صفحه خوانديد. او در سخنرانياي كه اول فوريه 2007 در كالج ديكينسون ادا كرد به رابطه نوليبراليسم و شهر ميپردازد؛ و در اين چارچوب شكلگيري نيويورك امروز، به مثابه يك شهر نوليبرالي را نشان ميدهد. وي در اين سخنان، نخست تصويري از گفتمان شهر و گفتمان حاكم بر مطالعات شهري در دهههاي اخير ارائه ميدهد و ميگويد شهر قرار بوده است فضايي براي آزادي فراهم كند؛ فضايي براي تعريف جديد انسانها و مناسبات ميان آنها. از اين منظر، او به گفتمان نوليبرالي ميپردازد كه متكي بر تكرار مكرر ايدههاي آزادي و رهايي است؛ اما دقت در اين گفتمان نشان ميدهد كه آزادي صرفاً با آزادي تجارت و آزاديهاي كسبوكار تعريف شده است. به دنبال مداخلات نظامي آمريكا بعد از 11 سپتامبر، هاروي در سال 2003 كتاب «امپرياليسم جديد» را نوشت. او در اين كتاب استدلال كرد نومحافظهكاران آمريكايي جنگ عراق را به منظور تغيير توجه از ناكاميهاي داخلي سرمايهداري راه انداختند. آخرين كتاب وي كه به فارسي نيز منتشر شده «تاريخچه نوليبراليسم» نام دارد كه در سال 2005 منتشر شد (ترجمه محمود عبداللهزاده، اختران، 1386). در اين كتاب وي با بررسي همهجانبه شرايط ظهور و رشد نوليبراليسم، تفوق نوليبراليسم را حاصل اعاده جايگاه طبقات ثروتمند ميداند. ديويد هاروي اكنون يكي از مطرحترين چهرههاي جهاني در عرصه علوم اجتماعي است و در حوزه جغرافيا، به طور عام و جغرافياي شهري به طور خاص، امروز در سطح جهاني بيشترين توجه به آثار وي ميشود. او در مطلب حاضر اشاراتي به نضج و شكلگيري ايدههاي نوليبرالي، گسترش آن و در نهايت تسلط كنوني آن ميكند و نوليبراليسم را اساساً ايدئولوژياي در خدمت بازگرداندن قدرت طبقاتي طبقات مسلط جامعه، بانكداران و شركتهاي بزرگ، ارزيابي ميكند. وي در چنين چارچوبي، تطور نيويورك طي سه دهه را ترسيم ميكند.
سه شنبه 29 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[مشاهده در: www.donya-e-eqtesad.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 168]
-
گوناگون
پربازدیدترینها