تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس به صداى قارى‏اى كه بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم را قرائت مى‏كند گوش دهد، براى او...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817036128




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفت و گو با جومپا لاهيري قرار است درباره چي بنويسم


واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: گفت و گو با جومپا لاهيري قرار است درباره چي بنويسم
جيل اونز / ترجمه ؛ توفان راه چمني

-فكر مي كنيد طي اين سال ها چه چيزي در نوشته هاي شما تغيير كرده است؟ در اين مجموعه جديد به چه چيزي پرداخته ايد كه شايد در آثار قبلي تان نبوده است؟

از نظر فني اميدوارم كه طرز نگارشم تكامل يافته و به كمال رسيده باشد، پخته و عميق شده باشد. از نظر موضوع، فكر مي كنم كم وبيش دارم درباره همان دنيا، همان نوع شخصيت ها مي نويسم، اما زماني كه در حال كار روي داستان هاي زمين ناآشنا بودم به خاطر درك اين غمسالهف كه به ظاهر داشتم در مورد خانواده و پويايي خانواده زياد مي نوشتم لحظه هايي احساس آگاهي زياد و هم چنين تا حدي هيجان زدگي مي كردم.

اين امر به گونه يي برايم روشن كننده غموقعيتف بود چون در واقع تا آن زمان يكي از چيزهاي بسيار هولناك در خصوص نوشتن داستان اين بود كه قادري در مورد هر چيزي بنويسي. بعضي وقت ها مشكل اصلي اين سوال است كه «قرار است درباره چي بنويسم؟» چون دنيا خيلي وسيع است.

اما احساس مي كردم، اين چيزي است كه به نظر در اين كتاب قرار است انجام دهم و اين همان چيزي است كه مي خواهم دنبال كنم - به تعبيري، كارم بر اساس بررسي و كند وكاو زندگي خانوادگي بنا شده است. گمان مي كنم در طول زمان اين امر در نوشته هايم آشكارتر شده است.

-سكوت - يا دست كم رابطه نادرست يا ناقص - مضموني فراگير در اين داستان ها است. در انتهاي غداستانف «پايان سال»، «كاشيك» با بيان اينكه «در سكوتشان هر دو به حفظ و تنبيه من ادامه مي دادند» خواهرخوانده هايش را توصيف مي كند. اين به نظر توصيف مناسبي از نقشي است كه سكوت در اين كتاب بازي مي كند.

بله بدون ترديد. اين چيزي نيست كه غپيشترف درباره اش فكر كرده باشم. زماني كه دارم داستان هايم را مي نويسم هيچ وقت درباره آنها اين طوري فكر نمي كنم، اما تصور مي كنم با شما موافقم.

-در تمام كارهايتان به آساني چشم اندازهاي (پرسپكتيو) روايت را عوض مي كنيد، حتي گاهي وقت ها در يك صفحه از پاراگرافي به پاراگراف [ديگر].

هميشه سعي مي كنم از چشم اندازي استفاده كنم كه در هر نقطه معيني در داستان داراي بيشترين تاثير يا معنا است. برگرديم به شيوه هاي فني كه اميدوارم كارم در آنها در حال پيشرفت باشد، در اين مجموعه جديد چيزهاي خاصي وجود دارد و انجام داده ام كه تا اين اندازه در كار قبلي انجام نداده بودم. براي مثال، نوشتن داستاني از نماي نقطه نظري متعلق به بيش از يك نفر، تغيير صداها و سه داستان در انتها كه در آنها يك صدا وجود دارد و بعد از آن سايرين به حالت اوليه بازگشته و روايت مي كنند. اين چيزهايي است كه پيشتر انجام نداده بودم. سعي دارم شيوه هاي روايت داستان جديدي را بياموزم.

-چطور در نهايت تصميم گرفتيد كه براي دو داستان نخست سه گانه هاي داستاني غاين كتابف از غروش روايتف اول شخص استفاده كنيد؟

اولين داستان را نوشتم كه به صورت غروايتف اول شخص بود. فكر نمي كنم اين طوري شروع شد اما عاقبت قرار شد كه به صورت اول شخص نوشته شود و متقاعد شدم كه اين روش به بهترين وجه تاثيرگذار و عملي است. زماني كه اين داستان را تمام كردم، مي خواستم دومين داستان را بنويسم و ايده يي مبهم براي سومين غداستان در ذهنف داشتم. در آن موقع فقط به اين فكر مي كردم كه « الان مي خواهم داستان ديگري بنويسم، درباره كاشيك و درباره آنچه كه بعد در آن داستان اتفاق افتاده است» چون كنجكاو بودم كه با فقدان مادر كاشيك و پيامدهاي آن، تمام اينها چطوري به سرانجام مي رسد. مي خواستم داخل جلد او (كاشيك) بروم و داستانش را روايت كنم. قصد داشتم نوعي گفت وگو ميان آنها باشد، من اين طوري درباره اش فكر كرده بودم.

-اين مجموعه چطوري آغاز شد؟

به شيوه يي گيج و ويج و با كاشيك و «هما» شروع شد. نخستين داستان در اين مجموعه، «يك بار در عمر»، داستاني متعلق به حدود ده سال قبل است كه غآن راف شروع كرده و هيچ وقت به پايان نرسانده بودم. با همه اين احوال شخصيت هاي آن همين اسامي را داشتند. شخصيت هايي بودند كه اولين بار حدود يك دهه قبل وارد ذهنم شده بودند. درباره شان فكر كرده بودم و حسي ضعيف درباره آنها و دنياي شان، موقعيت و خانواده شان داشتم. تجسم اوليه شان ايده داستان هاي پدر و مادرشان بود كه با هم خيلي نزديك و بسيار متفاوت هستند. تلاش داشتم درباره خانواده كاشيك بنويسم كه به هندوستان مراجعت كرده و بعد از آن مجدد يك بار ديگر برگشته و نزد خانواده هما اقامت كرده اند. اين همواره هسته اصلي بود؛ آن دو ماه عجيب در زندگي هر دو آنها غكاشيك و هماف كه طي آن همگي در يك خانه چپيده اند. ايده اين بود اما در آن زمان به هيچ عنوان نمي دانستم كه اين خانواده چرا بازگشته است، هنوز موفق به فهم اين مساله نشده بودم. آنها شخصيت هاي اوليه اين كتاب بودند و در نهايت، سال ها بعد دوباره به سراغ آن پيش نويس رفتم (اگر بتوان آن را پيش نويس ناميد - فقط چند صفحه يي بود) و توانستم دوباره روي آن كار كنم و جلو بروم و اين داستان را به پايان برسانم. گمان مي كنم از نظر فني غاين مجموعهف اين طوري آغاز شد. پس از آن در اين ميان «همنام» را نوشتم و بعد از آن تعدادي ديگر از داستان ها را شروع كردم. «جهنم - بهشت» را اولين بار زماني شروع كردم كه در حال نوشتن همنام بودم. گاهي وقت ها ايده داستاني به ذهنم خطور مي كند و من به طور سرسري آن را يا نصفش يا يك چهارم آن را مي نويسم. به همين دليل زماني كه همنام را تمامش كردم، آستين ها را بالا زده و به سراغ آن ايده هاي ديگر رفتم. برگشتم به سراغ هما و كاشيك و جهنم - بهشت. داستان هاي ديگر در مدتي كوتاه يك به يك در پي آن آمدند.

-معمولاً غمتن ها راف چقدر بازنگري و اصلاح مي كنيد؟

در واقع اين آن چيزي است كه من خيلي انجام مي دهم. برايم همه اش فرآيندي از تجديد نظر و بازنگري مداوم است. روي اكثر داستان هاي اين كتاب چندين سال كار كرده ام. زماني كه تعدادي از آنها را به پايان رساندم و در ادامه بعضي را به چاپ رساندم، در آن هنگام آنها را آماده محسوب مي كردم، با اين حال هنوز هم براي مدت زماني طولاني روي آنها كار كردم و به كار روي آنهايي كه چاپ نكرده بودم، ادامه دادم. اكثر اين داستان ها حداقل طي دو تا سه سال يواش يواش پخته شده و قوام يافته اند.

-زماني كه داريد اين داستان ها را مي نويسيد درباره ساختار يا شكل آنها فكر مي كنيد؟

بدون ترديد درباره ساختارشان فكر مي كنم. درباره اينكه قرار است چه اتفاقي رخ بدهد و اين اتفاق چگونه رخ خواهد داد و سرعت آن فكر مي كنم. اما فكر مي كنم اگر تا حدي به صورت انتزاعي تفكر درباره آن را متوقف كنم خيلي احساس ترس مي كنم. فقط سعي مي كنم وارد داستان شوم و آهسته تا انتهاي آن پيش بروم. اين روشي مبهم و بي واسطه براي شروع آن است.

-ترجيح مي دهيد ميان قالب هاي رمان و داستان كوتاه به طور مداوم جابه جا شويد؟

دارم از اين جابه جايي لذت مي برم و در واقع مرزي ميان اين دو نمي بينم. درباره همه چيز به عنوان اينكه داستان مي شود فكر مي كنم. در اين خصوص برحسب نگارش خودم فكر مي كنم اما هميشه مانند يك خواننده هم در اين باره فكر مي كنم. هيچ گاه در ذهنم داستان ها در مقابل رمان ها نيستند. برايـم فقط قصه هسـتند و تفاوتي ندارند - گاهي وقت ها كوتاه تر هستند و بعضي وقت ها بلند تر اما در نهايت همه چيز يك داستان است، خواه «جنگ و صلح» باشد يا پنج صفحه كوتاه به قلم «ساكي». يكي هستند - جمله ها و شخصيت ها هستند و يك موقعيت.

بعضي مواقع موقعيت بسيار پيچيده و بغرنج است، گاهي وقت ها موقعيت لايه لايه است و بعضي وقت ها موقعيتي سرراست تر و آسان تر است. اما هيچ وقت فكر نكرده ام كه داستان كوتاه نوع ساده تر و سرراست تر و رمان گونه پيچيده تر و لايه دارتر است چون رمان اين گونه نيست. رمان هاي ساده و داستان هاي لايه لايه هم وجود دارند. براي من تنها ايده و آنچه كه آن ايده اقتضا مي كند و لازم دارد، مهم است. بعضي ايده ها ايجاب مي كنند كه داستان باشند و بايد داستان بشوند و بعضي ايده ها بايد كارهايي طولاني تر با مولفه ها و اجزاي رسمي بيشتري باشند.

-تا اندازه يي به خاطر ذوق استعاره عالي تان (نه اينكه استعاره در داستان هم ضروري نباشد) كنجكاو بودم غبدانمف كه آيا تا به حال شعر هم گفته ايد.

نه، متاسفانه ، عاشق خواندن شعر هستم و هنوز تا اين مرحله فكر سرودن يك شعر برايم به مثابه حل كردن يك مساله مثلثات است. غمي خنددف برايم به شدت حسي غريب و بيگانه است ؛ رازي مطلق است. به هيچ وجه زبان آن را از منظر خلاقه و آفرينشي به راحتي نمي فهمم. احساس مي كنم كه انگار مي توانم يك نمايشنامه را آسان تر بنويسم چون نمايشنامه ها گفت وگو هستند و گفت وگو وجهي از داستان است. من در چند كلاس داستان نويسي شركت كردم و در تعدادي از اين كلاس ها مجبور بودم در هر ژانري بنويسم- داستان، نمايشنامه، شعر. شعر چيزي بود كه بدون هيچ ترديدي كمترين احساس راحتي را در نوشتن آن داشتم.

- در اكثر قصه هاي شما لحظه هاي رازگشايي يا وقوف خيلي كند و تدريجي رخ مي دهد اما در تعدادي غاين لحظهف آشكارا اتفاق مي افتد. چطور به لحظه يي روشنگر در زندگي يك شخصيت يا در خصوص آن مي رسي؟

در واقع نمي توانم توضيح بدهم چگونه مي نويسم يا آگاهانه و از روي قصد به چيزي فكر مي كنم. مدتي طولاني به مطالعه ادبيات پرداختم و خيلي از اين چيزها را به طور كامل آموختم، همه را بيش از حد خوب غياد گرفتمف. تعليم داده شدم كه داستان بخوانم و اين عناصر و اصول را درك كنم، اما زماني كه داستان مي نويسم به كل آدمي ديگر مي شوم. همه چيز از آن پنجره بيرون مي رود و هيچ چيزي در آن حس نفوذ و كاربردي ندارد.

پيش از آنكه نخستين بچه ام را به دنيا بياورم، كلاس هاي «لاماز» را گذراندم. آنها تمام اين چيزها و تجربه ها را كم كم برايتان توضيح و آموزش مي دهند و شما غهمف تمرين مي كنيد و آن را به شيوه يي به اصطلاح تا حدودي فني ياد مي گيريد. بعد از آن ياد تجربه زايمان افتادم و در آن وقت هيچ چيز در خاطرم نمانده بود، متوجهي؟ غمي خنددف از جهتي طوري نبود كه بتوانم رو به شوهر كنم و بگويم «ببين، بيا اين چيزها را طوري انجام دهيم كه به ما ياد داده اند،» در لحظه يي كه رخ داده بود خيلي ناب بود. زماني كه مي نويسم به لحاظي احساسي مشابه دارم، تنها در آن لحظه نوشتن هستم و هيچ يك از معلوماتي كه دارم قادر به رخنه و نفوذ نيست.

-در مصاحبه هاي قبلي گفته بوديد نوشتن را بسيار دشوار يافته ايد. مايلم بدانم كه آيا غنوشتن برايتانف آسان تر شده است؟

نه. فكر مي كنم سخت تر غهمف شده است. با هر كتاب سخت تر شده است. به گمانم اين فرآيند آشناتر شده و راحتي بيشتري در آن است. با فراز و نشيب ها، نوسان ها، هجوم ايده ها و لحظه هاي غريب سكون كه در آن پيشروي يا رسيدن به نقطه يي با شيوه يي قابل تشخيص به نظر نمي آيد، آشناتر شده ام. از اين حيث آسان تر شده، زايش آن آسان تر شده است.

اما به طور ذاتي نوشتن برايم بسيار دشوار است، مستلزم چيزهايي است، يكي اينكه من عاشق مبارزه طلبي هستم - اگر عاشقش نبودم انجامش نمي دادم. با اين حال اين فرآيند اندكي آسان تر شده است، البته خود نوشتن آسان تر نشده است. به گمانم چيزي سخت تر نشده تنها به اين خاطر كه يك نفر مي خواهد با هر كتاب رشد كند و قصد دارد اشتباه هاي كتاب هاي قبلي را مرتكب نشود و مي كوشد آن را اندكي بهتر، عميق تر و شفاف تر خلق كند.

-مقايسه آثار شما دشوار است. دلمشغولي ها و فضاهايتان بسيار جديد و امروزي هستند، اما سبك نگارش تان تا اندازه يي قديمي تر و تقريباً قرن نوزدهمي به نظر مي آيد. چه كساني را به عنوان استادان ادبي تان در نظر مي گيريد؟

در ميان نويسندگان داستان هاي كوتاه، «چخوف» و داستان هاي «جويس» در «دوبليني ها»، «فلانري اïكانر» و «همينگوي» - تمامي آنها در «قرن بيستم هستند اما ديگر مكتب هايي زنده محسوب نمي شوند - بعد داستان هاي نويسنده هايي مثل «ويليام ترور»، «آليس مونرو» و «مويس گالانت» هستند كه هنوز زنده اند. در واقع به تازگي تعداد زيادي از رمان هاي قرن نوزدهم را خوانده ام و زماني كه در حال كار روي داستان هاي زمين ناآشنا بودم تعداد زيادي غاز آثارف «هاثورن» را خواندم و بازخواني كردم و از آنها يادداشت برداري كردم و در نهايت اسم داستاني كه عنوان كتاب هم هست را از آنها گرفتم. تعداد زيادي از غآثارف «هاردي» را خواندم و بازخواني كردم. احساس مي كنم هاردي و هاثورن- به نظر خيلي متفاوت از هر چيزي هستند كه به احتمال توانسته ام تا به حال انجام دهم و هنوز خيلي با من حرف دارند. به همين دليل اگر مي خواهيد آن را تاثير بناميد اميدوارم كه بتوانند تا اندازه يي من را تحت نفوذ خود قرار دهند اما براي من بيشتر منبع الهام است. جايي است كه منابع الهامم را از آن مي گيرم.

-اين روزها در حال خواندن چه چيزي هستيد؟

به تازگي خواندن «آدام بد» نوشته «جرج اليوت» را تمام كرده ام كه نخستين رمانش بوده است. هفته گذشته آن را تمام كردم. از آن كتاب به بعد چيز ديگري دست نگرفته ام اما قبل از آن تمام زمستان و بخش زيادي از سال گذشته را سرگرم اين گيرايي هاردي بودم. «وودلندرز» را خواندم كه يك رمان او است و پيش از اين، آن را نخوانده بودم. مطمئن نيستم كه بعد چه مي خواهم بخوانم. شايد به زودي چيزي پيدا كنم. موضوع مهم خواستن چيزهايي كم حجم و سبك براي سفرهاي هوايي است براي آنكه بارم را سنگين نكنند. دوستي نسخه يي از «شب هاي بي خوابي» نوشته «اليزابت هاردويك» را به من داده كه رماني بسيار كم حجم است و به احتمال آن را براي مرحله بعد سفرهايم در كيفم خواهم گذاشت. برايم سخت است كه در هواپيما فكرم را متمركز كنم، به همين خاطر گاهي وقت ها براي گذران وقت سراغ نشريات مي روم، نشريه ها تقريباً تلويزيون هاي چاپ شده هستند. وسيله تفريح، فقط براي گذراندن زمان.

منبع ؛ پاولز بوكس 4 آوريل 2008
 دوشنبه 28 مرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 90]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن