واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: «30 سال است که رفتارهای سوزان را تحمل کردهام اما دیگر تحملم را از دست دادهام و دیگر نمیخواهم با او زندگی کنم.» بهروز این را میگوید و روی صندلی روبهروی قاضی شعبه 268 دادگاه خانواده مینشیند. او سپس نفسی تازه میکند و رو به قاضی ادامه میدهد: «سوزان همسر دوم من است. سالها پیش من با یک زن آمریکایی ازدواج کردم و برای ادامه زندگی به ایران آمدیم. در این مدت زندگی خوب و راحتی داشتیم و احساس میکردم که مرد خوشبختی هستم تا اینکه همسرم رفته رفته دلتنگ کشورش شد و پیشنهاد داد که به آمریکا برگردیم. چون همه کار و زندگیام در ایران بود و در صورت رفتن به آمریکا هیچ کار و درآمدی نداشتم، با پیشنهاد او مخالفت کردم و از وی خواستم به زندگی در ایران ادامه دهد اما همسرم پایش را توی یک کفش کرده بود و اصرار به مهاجرت داشت.»
آشنایی با سوزان
پیرمرد ادامه داد: «با اینکه صاحب فرزندی شده بودیم و در صورت جدایی از هم ممکن بود به زندگی فرزندمان لطمه بخورد اما همسرم تصمیمش را گرفت و یک روز فرزندم را با خود به آمریکا برد. من و او از هم جدا شدیم و با اینکه مدتی منتظرش ماندم اما دیگر از او و فرزندم خبری نشد. مدتی بعد با درخواست همسرم، ما از هم جدا شدیم و برای همیشه او را فراموش کردم و تصمیم گرفتم زندگی تازهای را در ایران شروع کنم.»
بهروز تصمیم گرفته بود بقیه عمرش را به تنهایی در ایران سر کند اما هر چه زمان بیشتری میگذشت، تحمل تنهایی برای او دشوارتر میشد. این بود که مدتی بعد از جدایی از همسر آمریکاییاش تصمیم گرفت در ایران ازدواج کند؛ «من نمیخواستم تنها بمانم و تصمیم گرفتم بار دیگر ازدواج کنم. موضوع را با خانوادهام هم در میان گذاشتم و مدتی بعد از طریق یکی از دوستان خانوادگی با سوزان که در آن زمان دختر جوانی بود، آشنا شدم.»
دوری و دوستی افراطی
آشنایی بهروز و سوزان شروع شد و آنها در ملاقاتهایی که با هم داشتند، به همدیگر علاقهمند شدند. این علاقه تا جایی پیش رفت که بهروز به سوزان پیشنهاد ازدواج داد و با موافقت دختر جوان، مراسم خواستگاری برگزار شد؛ «خانواده سوزان با ازدواج ما مشکلی نداشتند. برای همین همه چیز خیلی سریع پیش رفت و بدون هیچ مشکلی قرار عقد و عروسی گذاشته شد. مدتی بعد من و همسرم با هم ازدواج کردیم و زندگی مشترکمان شروع شد.»
مرد سالخورده ادامه میدهد:«ماههای اول ازدواج به خوبی و خوشی گذشت و من گمان میکردم که سوزان همان زنی است که دنبالش میگشتم و میتوانم در کنار او خوشبخت شوم. چند ماه بعد از ازدواج، ناگهان رفتارهای او تغییر کرد و همه اینها باعث شد تا به انتخابم شک کنم. سوزان بعد از ازدواج مدام در کارهای من تجسس میکرد و زن کنجکاوی بود.
باید به او میگفتم که چه کار میکنم و قبل از انجام هر کاری او را در جریان میگذاشتم و هیچ وقت نباید بدون اطلاع وی دست به کاری میزدم. من حتی حق نداشتم با دوستان و آشنایانم رفت و آمد کنم. رفته رفته همه کسانی که با من در ارتباط بودند، به خاطر رفتار سوزان با من قطع رابطه کردند.»
مرد با اینکه از همسرش دلخور بود اما تصمیم گرفت هر طوری شده به زندگی مشترکشان ادامه دهد. او در ازدواج اولش شکست خورده بود و نمیخواست این شکست را برای دومین بار تجربه کند؛ «من میخواستم هر طوری شده به زندگی با سوزان ادامه دهم. به همین خاطر به هر چه که او میگفت گوش میدادم و اعتراضی نمیکردم اما رفتارهای او هر روز بدتر و بدتر میشد. همسرم توقع داشت قبل از انجام هر کاری از او اجازه بگیرم و تمام کارها و رفت و آمدهایم را با او در میان بگذارم.»
پس از 30 سال
بهروز میگوید که 30 سال رفتارهای همسرش را تحمل کرد اما زمانی که دید دیگر نمیتواند در کنار سوزان بماند تصمیم گرفت تا با او صحبت کرده و قانعش کند که به صورت توافقی از هم جدا شوند؛ «تمام این سالها سعی کردم که در مقابل کارهای سوزان کوتاه بیایم و رفتارهای او را تحمل کنم اما من هم دیگر خسته شدهام و نمیتوانم کارهای عجیب و غریب همسرم را نادیده بگیرم. من پیر شدهام و میخواهم تا در این آخر عمری زندگی آرامی داشته باشم، سنی از من گذشته است و دیگر نمیتوانم درباره هر کاری که میخواهم انجام بدهم با سوزان حرف بزنم. ازدواج من و سوزان اشتباه بود و ما اگر از اول میدانستیم که به درد هم نمیخوریم، هرگز ازدواج نمیکردیم. من حتی به خاطر رفتارها و کارهای همسرم دچار بیماری اعصاب شدهام و دیگر نمیخواهم این زندگی را تحمل کنم.»
شوهر مرموز
حرفهای بهروز تمام شده و حالا نوبت سوزان است تا در مقابل قاضی از خودش دفاع کند. او که اصلا حرفهای همسرش را قبول ندارد، پوزخندی میزند و میگوید: «من زن شکاک و کنجکاوی نیستم. رفتارها و کارهای همسرم باعث میشد که به او شک کنم. این حق من است که بدانم بهروز با کی و کجا میرود اما او همیشه رفت و آمدهای خود را از من پنهان میکرد و بدون اینکه مشورتی با من بکند کارهایش را انجام میداد. او شوهر مرموزی است و با اینکه من شریک زندگی او بودم و حق داشتم که از کارهای او و برنامههایش خبر داشته باشم، هیچ وقت چیزی به من نمیگفت و مخفیانه کارهایش را انجام میداد. من هم بعد از 30 سال زندگی با این مرد مرموز، دیگر از رفتارش خسته شدهام و نیاز به آرامش دارم. به نظر من هم ازدواج ما از اول اشتباه بود؛ اشتباهی که حالا سر پیری ما را راهی دادگاه خانواده کرده است. من هم میخواهم از بهروز جدا شوم چون زندگی ما فایدهای ندارد و به جز اینکه یکدیگر را ناراحت کنیم کار دیگری از دستمان برنمیآید.»
بعد از حرفهای زن سالخورده، قاضی شعبه 268 که آنها را در تصمیمشان مصمم میدید، با جدایی این زوج موافقت کرد و هر دوی آنها با در دست داشتن پروندهشان از دادگاه خارج شدند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 165]