واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: نگاهى به فيلم «پرچمهاى قلعه كاوه» ساخته محمد نورى زادگرفتار در حصار اپيزودها !
اميررضا نورى پرتو- يكى از ژانرهايى كه در بدو شكلگيرى سينماى ايران همواره مورد توجه فيلمسازان و تهيه كنندگان قرار داشت، گونه فيلمهاى تاريخى بود كه با استفاده از داستانهاى اساطيرى و مذهبى در جلب رضايت عامه تماشاگران تلاش مىكرد و در سالهاى ميانى دهه سى شمسى و اوايل دهه چهل از گونههاى پرطرفدار سينمايى در ايران به شمار مىرفت. كم كم با ظهور موجهاى جديد سينمايى در ايران ستاره بخت اين سينما كمرنگ شد و فيلمسازان علاقهمند به اين ژانر سينمايى سعى كردند دلمشغولىهاى خود را درمورد تاريخ اين مرز و بوم در مديوم تلويزيون به نمايش بگذارند. پس از انقلاب نيز سينماى ايران به داستانهاى تاريخى كمتر روى خوشى نشان داد و در دهههاى متمادى با افزايش هزينههاى توليد و تمايل تهيه كنندگان به ساخت آثارى جمع و جور، ساخت فيلمهاى تاريخى ديگر به يك آرزوى دست نيافتنى شبيه شد و كمتر سينماگرى فكر توليد چنين فيلمهايى را در ذهن مىپروراند. پرچمهاى قلعه كاوه كه از هفته گذشته مهمان پرده سينماهاى كشور شده، يكى از اندك آثار تاريخى سينماى ايران در يك دهه به شمار مىرود كه دورههاى مهم و حساسى از تاريخ ايران و اسلام را دستمايه كار خود قرار داده است.
پرچمهاى قلعه كاوه از چهار اپيزود جدا از هم تشكيل شده و تنها نقطه ارتباطى ميان آنها قرآنى خطى است كه بخش اول فيلم به شرح نگارش آن مىپردازد. فشردگى زمانى در اپيزود اول سبب شده اين بخش از نظر شخصيتپردازى كاستىهاى بسيارى داشته باشد. در همان ابتداى داستان ميرقباد در برابر تهديد مباشر حاكم (محمود اردلان) قرار مىگيرد كه مىتوانست گرهافكنى خوبى در فيلمنامه به حساب بيايد. مباشر در قبال سفارشهايى كه براى ميرقباد مىآورد، طالب سهم است اما ميرقباد در برابر او بسيار منفعل است و اين انفعال زمانى شكلى عينى پيدا مىكند كه او پى مىبرد پسرش، داوود، در زير سم اسبان مباشر و همراهانش لگدكوب شده و هيچ واكنشى از خود نشان نمىدهد. در اين بين مشخص نمىشود حضور شخصيتهايى همچون پيرباباى صحاف (داوود رشيدي) و يا نجم الدين كه تنها كارشان تحسين ميرقباد است، چه نقشى در روند داستان اين اپيزود دارد؟ اما در اجراى اين اپيزود نيز با سهل انگارىهايى روبهرو هستيم.اما چيزى كه در اين سكانس گل درشت به نظر مىرسد نوع ميزانسن آن است. در زمانى كه داوود در آخرين لحظههاى عمرش در حال تلاوت آيات قرآن است، دوستان و همبازيان او به يكباره و در حالى كه به زور والدين شان را به دنبال خود مىكشانند، در زير باران در مقابل خانه داوود جمع مىشوند و با او هم آوا مىشوند كه اين سكانس بيشتر از آن كه شايسته يك اثر سينمايى تاريخى باشد، فضاى مجموعههاى مناسبتى تلويزيون را به ياد مىآورد. در فصل آخر اين اپيزود بار ديگر با مشكلاتى در شخصيت پردازى روبه رو هستيم. ميرقباد كه كار نوشتن آن نسخه از قرآن را تمام كرده، به همراه كاروانى عازم مرو است تا آن را به دست امام رضا (ع) برساند. در اين سكانس شخصيت محوري، ابراهيم راهزن (بهزاد فراهاني) است كه نوع تحول ناگهانى او پس از شنيدن آياتى از قرآن كريم به دليل آن كه زمينه چندان مناسبى ندارد اپيزود دوم از لحاظ محتوا و فشردگى زمانى در مرتبه اى پايين تر از اولين اپيزود فيلم قرار مىگيرد. اين بخش كه داستانش سيصد سال پس از قصه اپيزود اول و در سواحل بيتالمقدس مىگذرد، در زمينه شخصيتپردازى حرفى براى گفتن ندارد اما از لحاظ اجراى صحنهها نسبت به اپيزود پيشين سر و شكل حرفهاىتر و بهترى دارد. شخصيت پتروس كه قرآن را در ميان اسباب شناور بر روى آب پيدا كرده، در اين بخش در اندازه تيپى سطحى از يك آدم بينوا و طماع باقى مانده و مرگ او به دست صليبيون به هيچ وجه نمىتواند تماشاگر را متاثر كند. ضمن آنكه به راستى پيدا كردن دليلى منطقى و دراماتيك براى حضور بى مورد همسر پتروس در آن دشت سرسبز و در زمان به قتل رسيدن پتروس كار بسيار دشوارى است. در سويى ديگر كاراكتر صادق (شهاب حسيني)، جوان مسلمانى كه در ازاى عبايش قرآن را از پتروس مىخرد و آن را در شب ازدواج خود به همسرش هديه مىدهد، مجالى براى يافتن سيماى يك قهرمان پيدا نكرده است.اما با ديدن اپيزود سوم اولين نكتهاى كه به چشم هر تماشاگرى مىآيد، توجه بيش از اندازه نورى زاد به اين قسمت از فيلم (در مقايسه با ديگر اپيزودها) است كه اين دقت نظر هم در اجراى صحنهها و هم از لحاظ اختصاص زمانى بيشتر به اين بخش خودنمايى مىكند. اپيزود سوم كه ما را به يكصد و بيست سال پس از حوادث اپيزود دوم مىبرد، داستان مقاومت كاوه (رضا صفايىپور) و فرزندانش را در برابر حمله مغولان روايت مىكند. با توجه به اينكه نزديك به نيمى از زمان فيلم به اپيزود سوم اختصاص داده شده، دست نورى زاد براى تمركز بر شخصيتها و اتفاقها كمى بازتر بوده و به همين خاطر اپيزود سوم را به بهترين بخش از فيلم تبديل كرده است. كاراكتر كاوه قرار است نمادى از غيرت و پهلوان مآبى ايرانيان باشد. با اين حال اين شخصيت در دو جا تناقض رفتارى دارد. مرتبه اول جايى است كه كاوه با توسل به زور خانواده و مردمانش را راهى نيشابور مىكند و خود در برابر هجوم پيشقراولان مغول مىايستد، اما زمانى كه پسرانش در يك حركت احساسى و دلسوزانه به كمك پدر مىشتابند، او بر خلاف دفعه قبل نه تنها بر آنها خرده نمىگيرد بلكه حتى از بازگشت پسران خوشحال مىشود. اين موضوع سبب مىشود كاوه در ذهن بيننده از مقام يك قهرمان ملى و رويين تن به جايگاه آدمى معمولى كه در موقع بروز خطر نياز به كمك ديگران را احساس كرده، تنزل پيدا كند. بار دوم زمانى است كه پسرانش و طوبي، دختر نابيناى كاوه كه به عشق پدر در قلعه مانده، بر پايه منطق و عقل به كاوه مىگويند كه او موفق شده به هدفش (معطل نگاه داشتن لشگريان مغول جهت آماده شدن مردم نيشابور براى پيكار) دست پيدا كند و حال بهتر است آنجا را ترك كنند و به نيشابور پناه ببرند. اما در اين مرحله كاوه بار ديگر شمايل يك قهرمان نمايشى و شجاع را كه مورد انتظار بيننده است، پيدا مىكند و البته كارگردان براى اين كه به آن قرآن خطى نقش مهم و تاثيرگذارى در روند حركتى خط روايى فيلم ببخشد، كاوه را وا مىدارد كه براى ماندن يا رفتن به قرآن پناه ببرد و البته در ادامه مطابق انتظار آيات ايستادگى و جهاد مىآيد تا حماسه شخصى كارگردان تكميل شود. در نقطه مقابل كاوه كاراكتر كوه شكن (فرشيد صمدىپور) قرار دارد، كه كشمكش او با كاوه در كنار جدى شدن خطر حمله مغولان مىتوانست به يك دستاويز دراماتيك و قابل اطمينان براى افزايش جذابيت خط روايى فيلمنامه تبديل شود. اما متاسفانه پرسوناژ كوهشكن در حد يك تيپ منفى دم دستى باقيمانده و هيچ گاه علت كينه عميق او نسبت به كاوه باز نمىشود. حتى دشمنى كوه شكن با كاوه تا آن اندازه است كه او در جايى از فيلم مىگويد مرام مغولان وحشى را به مرام كاوه ترجيح مىدهد! با اين حال زمانى كه او به دست مغولان اسير مىشود و به درون قلعه كاوه مىآيد، به طور ناگهانى و در پروسه اى قابل پيش بينى متحول مىشود و به نجات جان دختر كاوه مىشتابد و به قتل مىرسد و البته براى خالى نبودن عريضه در آغوش قهرمان قصه از گذشته خود ابراز پشيمانى مىكند! در جاهايى از اين اپيزود، فيلم از واقعيت فاصله مىگيرد و گرفتار برخى بى منطقىها و روياپردازىهاى مرسوم دنياى سينما مىشود. به عنوان مثال با ديدن اپيزود سوم سوالى كه به ذهن مىرسد اينست كه چرا تمام حاضرين در قلعه سليمان به دست مهاجمان مغول كشته مىشوند، اما كوهشكن به اسارت آنها در مىآيد و به او امان داده مىشود و يا اينكه چرا در پايان اين اپيزود مغولها كه مطالعه تاريخ وحشى گرى و شقاوت آنها هنوز هم لرزه بر اندام هر خواننده و پژوهشگرى مىاندازد، شجاعت كاوه را تحسين مىكنند و حتى وعده مىدهند كه به پاس اين دليرى و شجاعت براى كاوه و فرزندانش گورهايى درست كنند و قلعه او را ويران نكنند و حتى به دخترش پناه بدهند. به نظر مىرسد در اين بخش از اپيزود سوم نورى زاد با دورى از واقعيت قصد داشته زخمهاى كهنه ايرانيان را كه تاريخ حمله مغول به سرزمين شان را ننگى ابدى براى خود مىدانند، اندكى التيام ببخشد. اما كارگردانى محمد نورى زاد در اين اپيزود تا اندازهاى قابل قبول است و برخى از سكانسهاى نبرد ميان كاوه و مغولان از نظر نوع ميزانسن و دكوپاژ يادآور تعدادى از فيلمهاى تاريخى و حماسى روز دنيا (البته در مقياسى كوچكتر و كمى بالاتر از سطح استانداردهاى سينماى ايران) است. سكانسهاى نبرد به فراخور اهميتشان، در اجرا جلوه بيشترى پيدا كرده اند. با تمام ايرادهايى كه به پرچمهاى قلعه كاوه وارد است، بايد جسارت سازندگانش را در تلاش براى ساخت اثرى تاريخى و پرهزينه، آن هم در اوج يكه تازى فيلمهاى كم خرج شهرى و آپارتماني، تحسين كرد و به آينده چنين حركتهايى در دل سينماى بحران زده و محدود كشورمان اندكى اميدوار شد. اما براى آن كه بتوانيم در ژانر سينماى تاريخى حرفهايى براى گفتن داشته باشيم و با استانداردهاى جهانى برابرى كنيم، بدون شك بايد در انتخاب مضمون و شيوه روايت، اصول اوليه و لازم دراماتيك را به كار ببريم و در زمان توليد با دقت و انرژى زياد كاستىهاى موجود را برطرف كنيم كه البته بخش عمدهاى از آن نيازمند توجه و سرمايهگذارىهاى بلند مدت نهادهاى دولتى مسئول در اين رابطه است. ولى اگر قرار است پرچمهاى قلعه كاوه نهايت توان سينماى ما براى وارد شدن در فيلمهاى تاريخى باشد، نمىتوان افق درخشانى را براى آينده اين ژانر در سينماى ايران ترسيم كرد.
يکشنبه 27 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات نو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 267]