محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846159046
انسان در جستجوي معنا بخش نخست
واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: پيش گفتار کتاب:
دکتر فرانکل روانپزشک – نويسنده ، گاهي از بيماران خود که از اضطراب ها و دردهاي کوچک و بزرگ رنج مي برند و شکوه مي کنند مي پرسد ، «چرا خودکشي نمي کنيد؟» او اغلب مي تواند از پاسخ بيماران خط اصلي روان درماني خويش را بيابد. در زندگي هر کسي ، چيزي وجود دارد. در زندگي يک نفر عشق وجود دارد که او را به فرزندانش پيوند مي دهد؛ در زندگي ديگري ، استعدادي که بتواند آن را بکار گيرد؛ در زندگي سومي ، شايد تنها خاطره هاي کشداري که ارزش حفظ کردن دارد. يافتن اين رشته هاي ظريف يک زندگي فرو پاشيده ، به شکل يک انگاره استوار ، از معنا و مسئوليت هدف و موضوع مبارزه طلبي «لوگوتراپي» است، که تعبير دکتر فرانکل « از تحليل اگزيستانسياليستي» نوين (هستي درماني) است.
در اين کتاب ، دکتر فرانکل تجربه اي را که منجر به کشف «لوگوتراپي» شد توضيح مي دهد. وي مدت زيادي در اردوگاه کار اجباري اسير بود که تنها وجود برهنه اش براي او باقي ماند و بس. پدر ، مادر، برادر و همسرش يا در اردوگاه ها جان سپردند و يا به کوره هاي آدم سوزي سپرده شدند. خواهرش تنها بازمانده اين خانواده بود که از اردوگاه هاي کار اجباري جان سالم بدر برد. او چگونه زندگي را قابل زيستن مي دانست؟ در حاليکه همه اموالش را از دست داده بود؛ همه ارزش هايش ناديده گرفته شده بود ؛ از گرسنگي و سرما و بي رحمي رنج مي برد و هر لحظه در انتظار مرگ بود. او به راستي چگونه زنده ماند؟ پيام چنين روانکاوي که خود با چنان شرايط خوفناکي روياروي بوده است، شنيدن دارد. اگر کسي بتواند به شرايط انساني ما عاقلانه و با دلسوزي بنگرد ؛ اين شخص بي ترديد بايد دکتر فرانکل باشد. واژه هايي که از دل دکتر فرانکل بر مي خيزد ، بر دل مي نشيند. چون بر تجربه هاي بسيار ژرف استوار است. صادقانه و ژرف تر از آن است که انسان کوچکترين رنگي از فريب در آن ببيند. پيامهاي او والاست و ارزنده. و کارهايش به خاطر موقعيت کنوني او در دانشکده پزشکي دانشگاه وين ، و به علت آوازه کلينيک هاي «لوگوتراپي» که امروزه در بسياري از سرزمين ها با الگو برداري از پلي کلينيک شناخته شده ي عصب شناسي او در وين آغاز به کار مي کند، شهرت جهاني دارد.
انسان نمي تواند نظريه و شيوه کار ويکتور فرانکل را با کار زيگموند فرويد سنجش و مقايسه نکند. چه، هر دو پزشک در آغاز به طبيعت و درمان «روان نژنديها» توجه داشتند. فرويد ريشه ي اين «اختلال هاي » پريشان کننده را در « اضطرابي» مي يابد که در اثر «انگيزه هاي» «تعارضي» و «نا آگاه» به وجود آمده است. اما فرانکل «نوروزها»را بر چند نوع مي داند و برخي از آنها را (روان نژندي نئوژنيک) ، نتيجه ناتواني بيمار در پيدا کردن معنا و مسئوليتي در زندگي خويش مي داند. فرويد بر «ناکامي» در زندگي جنسي تاکيد دارد، اما فرانکل بر «ناکامي» در «معنا خواهي» . امروزه در اروپا روان شناسان و روان پزشکان آشکارا از فرويد روي برگردانده و به «هستي درماني» روي آورده اند که مکتب «لوگوتراپي» يکي از آنهاست.يکي از ويژگي هاي ديد گنجاي فرانکل اين است که هرگز فرويد را رد نمي کند ، بلکه روش خود را بر آنچه او انجام داده است بنا مي نهد. او حتي با ساير شکل هاي «هستي درماني» نيز سر ستيز ندارد، بلکه به آنان خوشامد گفته و از در خويشي در مي آيد.
داستان اين کتاب گر چه کوتاه است، ولي بسيار هنرمندانه و گيراست. من دو بار در يک نشست آنرا از آغاز تا پايان خوانده ام. افسون آن چنان مرا گرفت که ياراي اينکه آنرا به زمين بگذارم نداشتم. دکتر فرانکل در جايي از داستان، فلسفه «لوگوتراپي» خود را به خواننده مي شناساند، او آن را چنان ملايم به داستان پيوند مي دهد که خواننده تنها پس از به پايان رسانده کتاب به ژرفاي نوشته او پي مي برد و مي بيند که ديگر اين بخش از کتاب دنباله داستان سبعيت اردوگاه هاي کار اجباري نيست.
خواننده از همين زندگی نامه دردناک بسياري چيزها مي آموزد. خواننده فرا مي گيرد، که انسان هنگامي که به ناگهان احساس مي کند که « چيزي براي از دست دادن به جز بدن مسخره شده ي برهنه اش ندارد، چه مي کند.» با توصيفي که فرانکل از آميخته «هيجان» و « بي احساسي» به ما مي دهد، روح انسان تسخير مي شود، نخستين چيزي که به نجات انسان مي آيد، کنجکاوي سرد جدا مانده اي است که انسان را متوجه سرنوشت خود مي کند. پس از آن به کار بستن شگردهايي براي حفظ باقيمانده زندگي، با آنکه شانس زنده ماندن بسيار ناچيزست. گرسنگي ، تحقير، ترس و خشم ژرف ناشي از بي دادگري را هاله هايي از افراد محبوب و مورد علاقه ، مذهب ، شوخ طبعي و حتي زيبايي هاي آرام بخش طبيعت مانند يک درخت يا غروب آفتاب قابل تحمل مي کند.
گمان مبريد که اين لحظه ها ي آرامش بخش ميل به ادامه زندگي را در زنداني بر مي انگيزد. آنها در صورتي مفيد خواهند بود که بتوانند زنداني را ياري دهند معنايي براي رنج بيهوده خود بيابد. و در اينجاست که ما با هسته مرکزي اگزيستانسياليسم روياروي مي شويم که اگر زندگي کردن رنج بردن است ؛ براي زنده ماندن بايد ناگزير معنايي در رنج بردن يافت. اگر اصلا زندگي خود هدفي داشته باشد، رنج و ميرندگي نيز معنا خواهد داشت. اما هيچ کس نمي تواند اين معنا را براي ديگري بيابد. هر کس بايد معناي زندگي خود را ، خود جستجو کند و مسئوليت آنرا نيز پذيرا باشد. اگر موفق شود، با وجود همه تحقيرها و تحميق ها به زندگي ادامه مي دهد. فرانکل که به نيچه علاقه مند است به اين گفته اش نيز ايمان ، دارد، «کسي که چرايي زندگي را يافته، با هر چگونه اي خواهد ساخت.»
در اردوگاه کار اجباري هر حادثه اي موجب اين مي شود، که زنداني کنترل خود را از دست بدهد. همه هدفهاي عادي زندگي از او گرفته مي شود. تنها چيزي که برايش باقي مي ماند «واپسين آزادي هاي بشري است.» آزادي در گزينش شيوه انديشه و برخورد با يک سري حوادث اين آزادي نهايي که هم بوسيله رواقيون[7] شناخته شده است و هم هستي گرايان نوين ، در داستان فرانکل داراي اهميت درخشاني است. زنداني يان مردمي معمولي بودند ، اما دست کم شماري از آنان ثابت کردند که « ارزش رنج هايشان را دارند و با اين کار شايستگي بشر را در برخاستن عليه سرنوشت خود به ثبوت رساندند.»
البته نويسنده اين کتاب به عنوان يک «روان درمانگر» مي خواهد پي ببرد چگونه مي توان به انسان کمک کرد تا به اين شايستگي برجسته بشري دست يابد. چگونه مي توان در بيمار اين حس را برانگيخت که به خاطر چيزي مسئول زندگي است ، هر چند که در بدترين شرايط قرار گرفته باشد؟ فرانکل نمونه تکان دهنده اي از يک جلسه «گروه درماني» که با زندانيان ديگر داشت به ما ارايه مي دهد.
دکتر فرانکل به درخواست ناشر خود ، بخش مختصر ولي آشکار و گويايي، از اصول اساسي«اوگوتراپي» و هم چنين فهرست کتب مربوطه را نيز به اين زندگي نامه افزوده است. گرچه درباره دو مکتب ديگر وين يعني فرويد و آدلر نوشته هاي بسياري به زبان انگليسي موجود است، ولي بيشتر انتشارات مکتب سوم وين در رشته روان درمانگري (لوگوتراپي) به طور عمده به زبان آلماني چاپ شده است. از اين رو جا دارد که خواننده از دکتر فرانکل که اين کتاب را به زبان انگليسي نگاشته است سپاسگذار باشد.
فرانکل برخلاف بسياري از هستي گرايان اروپايي نه بدبين است و نه ضد مذهب. بلکه برعکس نويسنده اي که خود شاهد همه رنجها و نيروهاي شيطاني شکنجه بوده، به خوبي به توانايي بشر در چيره گشتن بر شرايط موجود و کشف حقيقتي روشنگر و بسنده آگاهي دارد.
خواندن اين کتاب را که واژه هايش چون گوهر مي درخشد و بر ژرف ترين مشکلات بشر مي تابد، از همگان خواستارم. زيرا کتابي است داراي ارزش ادبي و فلسفي و پيش گفتاري است پر جذبه و ارزنده ترين جنبش روانشناسي روزگار ما.
گوردون و. آلپورت
تجاربي از اردوگاه کار اجباري
اين کتاب سر آن ندارد که از اتفاقات و رويدادها گزارشي ارائه دهد، بلکه تجارب شخصي را منعکس مي سازد که ميليونها انسان آن را لمس کرده و از آن رنج برده اند.
مي توان گفت کتاب شرحي است از درون اردوگاه کار اجباري که به وسيله يکي از کساني که جان سالم از آن بدر برده است بازگو مي شود. داستان به رويدادهاي هولناک (که کمتر در حد باور مردم بوده) نمي پردازد، بلکه به زجرهاي کوچک اشاره مي کند و آنها را مي شکافد، به واژه اي ديگر تلاش ما در اين داستان بر اينست که به اين پرسش پاسخ دهيم:
زندگي روزانه اردوگاه کار اجباري، در ذهن يک انسان متوسط چگونه بازتابي دارد؟
بيشتر رويدادهايي که در اينجا نشان داده مي شود، در اردوگاههاي بزرگ و مشهور روي نداده، بلکه در اردوگاههاي کوچکي رخ داده است که بيشتر آدم سوزيها در آن انجام گرفت.
به واژه اي ديگر اين داستان به رنج و مرگ قهرمانان بزرگ و زندانيان شناخته شده و يا کاپوهاي برجسته -زندانياني که به عنوان افراد امين مورد استفاده قرار مي گرفتند و در نتيجه از امتيازهايي برخوردار بودند –نمي پردازد. سخن از فداکاري هاي مصلوب شدگان و مرگ توده هاي نآشناخته و مجرميني است که گزارشي از آنان در دست نداريم. اينها همان زندانيان عادي بودند که نشان ويژه اي روي آستين خود نداشتند و کساني بودند که به شدت مورد تحقير کاپوها واقع مي شدند. کاپوهايي که هرگز مزه گرسنگي را نمي چشيدند، در حاليکه آنان يا چيزي براي خوردن نداشتند و يا با اندک غذايي فرياد شکم را مي خواباندند. اما زندگي و گذران بسياري از کاپوها در اردوگاهها، بهتر از زندگي پيشينشان بود. اغلب کاپوها با زندانيان سخت گيرتر از زندانبانان رفتار مي کردند و آنان را بي رحمانه تر از اس.اس ها به باد کتک مي گرفتند. ناگفته نماند که کاپوها را از ميان زندانياني برمي گزيدند که شخصيت شان نشان دهنده آن چنان رفتاري بود که اس.س ها انتظار داشتند و چنآنچه در عمل خلاف خواسته و انتظار اس.اس ها تشخيص داده مي شد بيدرنگ از کارشان برکنار مي شدند.
کاپوها به سرعت خلق و خوي اس.اس ها و زندانيان هاي اردوگاهها را پيدا مي کردند. بنابراين در مورد آنان نيز مي توان بر پايه اصول روان شناسي داوري کرد.
کساني که در خارج زندان بودند، درباره زندانيان، به علت اينکه زير تاثير عواطف و احساسات ترحم آميز واقع مي شدند، تصورات نادرستي داشتند. زيرا آنان از مبارزه اي که در ميان زندانيان براي زنده ماندن تکوين مي شد و مي جوشيد آگاهي کمتري داشتند.
اين مبارزه و تلاش به طرز خشن و بي رحمانه تنها براي به چنگ آوردن تکه اي نان بخور و نمير روزانه پيوسته در جريان بود.
براي نمونه کاميوني را در نظر مي گيريم که رسما اعلام مي شد بايستي شمار ويژه اي از زندانيان را به اردوگاه ديگري حمل کند، اما حدس نزديک به يقين همه اين بود، که مقصد نهايي کاميون به اتاقهاي گاز منتهي خواهد شد. به اين ترتيب عده اي از زندانيان بيمار و ناتوان و از کار افتاده را برگزيده و به يکي از اردوگاههاي مرکزي بزرگ که مجهز به اتاقهاي گاز و کوره هاي آدم سوزي بود، روانه مي کردند. شيوه کار زنگ خطري بود براي يک درگيري آزادانه بين همه زندانيان، يا برخورد يک گروه با گروهي ديگر، آنچه جنبه حياتي داشت اين بود که همه مي کوشيدند نام خود يا دوستشان از فهرست دسته اعزامي حذف شود، در حاليکه مي دانستند که به جاي نام حذف شده، حتما بايد يکنفر را جانشين او کرد. چون با هر کاميوني شمار معيني از زندانيان بايد روانه مي شدند. و از آنجا که موجوديت هر زنداني با يک شماره مشخص مي شد اين مهم نبود که چه کسي با کاروان براه مي افتد. تنها کافي بود تعداد نفرات درست باشد.
مدارک زندانيان را به محض ورود به اردوگاه (دست کم اين شيوه اي بود که در آشويتس به کار گرفته مي شد) همراه با ساير وسايل شان مي گرفتند. تنها به هر زنداني اين فرصت داده مي شد که نام يا حرفه اي ساختگي براي خود برگزيند که عده زيادي به دلايل مختلف چنين مي کردند. سرپرست زندانيان تنها به شماره هاي اسرا علاقمند بود. اغلب شماره زنداني را روي بدن آنها خالکوبي مي کردند و يا روي قسمت ويژه اي از کت، پالتو يا شلوارش مي دوختند. هر زندانباني که مي خواست زنداني رو تنبيه کند، کافي بود نيم نگاهي به شماره اش بيندازد (که چه
____________________________________________________________________________
2-Auschwitz ، شهري در لهستان كه آلمان ها در جنگ جهاني دوم اردوي كار اجباري در اينجا داشتند. و در آن چهار ميليون تن از اسيران به ويژه يهوديان به وسيله گاز ، تزريق اسيد فينيك ، گلوله ، دار ، گرسنگي و بيماري از بين رفتند. (برگردان كننده)
________________________________________________________________________
قدر ما از اين نيم نگاهها وحشت داشتيم!) و نيازي نبود اسمش را بپرسد.
برگرديم به کاميوني که در حال حمل زندانيان بود. در اينجا هم وقت تنگ بود و هم اينکه مسايل وجداني و اخلاقي ديگر مطرح نبود.
در ذهن هر زنداني تنها يک انديشه جولان مي داد: خود را براي خانواده اش که در انتظار او بود زنده نگاهدارد و جان دوستانش را نجات بخشد. بنابراين بدون کوچکترين ترديدي، زنداني ديگر يا شماره ديگري را برمي گزيد تا به جاي او راهي شود.
همانطور که در پيش تر يادآور شديم، جريان گزينش کاپوها يک جريان منفي بود، زيرا تنها بي رحم ترين زندانيان براي اين شغل برگزيده مي شدند (گرچه گاهي استثناهايي نيزي به چشم مي خورد).
علاوه بر گزينش کاپوها که توسط اس.اس ها صورت مي گرفت، نوعي خودگزيني نيز هماره در ميان همه زندانيان جريان داشت. رويهم رفته تنها زندانياني مي توانستند زنده بمانند که پس از سالها جابجايي از اردوگاهي به اردوگاه ديگر و در مبارزه براي زنده ماندن، فاقد همه گونه ارزشهاي اخلاقي شده بودند. آنان براي نجات جان خود حاضر بودند دست به هر کاري بزنند اعم از کار شرافتمندانه يا غير شرافتمندانه.
دزدي مي کردند و دوستانشان رو لو مي دادند و سرانجام از تواناييهاي خود - ولو خشن و بي رحمانه-استفاده مي کردند. ما که از بخت خوب يا حسن اتفاق يا معجزه - يا هر آنچه که شما نامش مي نهيد- از اين اردوگاهها بازگشته ايم، خوب مي دانيم که بهترينهاي ما برنگشتند.
از رويدادهاي اردوگاههاي کار اجباري حقايق بسياري گزارش و نوشته شده است.
در اينجا، حقايق تنها زماني معنا خواهد داشت، که همراه با تجارب شخصي باشد. تلاش ما در اين کتاب اينست که اين تجارب را توضيح دهيم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 293]
-
گوناگون
پربازدیدترینها