تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 27 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهترين سخن، كتاب خدا و بهترين روش، روش پيامبر صلى‏لله‏ عليه ‏و ‏آله و بدترين ام...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816290793




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ادامه داستانمو تو بنویس.... : ادبیات


واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام دوستان عزیزم

===
اینم یه بازی قشنگ و موندگار.

ببینید من سه خط داستان رو مینویسم. میخوام هرکسی که میاد ادامه اون سه خط رو با سه خط دیگه بنویسه.

قوانین:

1- هرکسی که سه خط داستانشو مینویسه موظفه در پست جدیدش داستانهای پستهای قبل رو هم کپی کنه و ادامه داستانشو چسبیده به داستانهای قبل بنویسه

2- هرکس دو پست پشت سرهم نمیتونه بنویسه. باید صبر کنه یه نفر دو خطشو بنویسه بعد دوباره اگه خواست خودش بنویسه.

3- توجه کنید داستانتون بیشتر از سه خط نشه.

=============================


نام داستان: دل نوشته های تنهایی


زمستان بودفکر میکنم سه شنبه ای پراز برف بود که چشمهایم رو به این دنیا باز شداشکهای پر از شوق مادر رو میدیدم و گریه های کوکانه خویش امدنم را به اوندا دادم.چه زود میگذشت دوران کودکی.آه خدا کاش میتوانستم اندوه مادر راتسلی بدم.

خوب مثل اینکه دوستان عزیز حوصله ادامه دادن این داستان رو ندارن. اگه تلاش کنین مطمئن باشید یه داستان طولانی میشه ازش ساخت

زمستان بودفکر میکنم سه شنبه ای پراز برف بود که چشمهایم رو به این دنیا باز شد. اشکهای پر از شوق مادر رو میدیدم و گریه های کوکانه خویش امدنم را به اوندا دادم.چه زود میگذشت دوران کودکی.آه خدا کاش میتوانستم اندوه مادر راتسلی بدم.
چه روزهایی را در آغوش گرم او سپری کرده ام و چه زود گذشت ... آنروز را که برای اولین بار مرا از خودش جدا میکرد تا به محیط شاد کودکستان بسپارد هیچگاه فراموش نخواهم کرد و چشمهای نگرانش را . و من روزهای اول تا بازگشت به منزل و دیدار دوباره او چقدر بیتاب بودم !

{ زمان ما یعنی عهد عتیق مهد کودک نمیگفتن ...کودکستان میگفتن !!! }



زمستان بودفکر میکنم سه شنبه ای پراز برف بود که چشمهایم رو به این دنیا باز شد. اشکهای پر از شوق مادر رو میدیدم و گریه های کوکانه خویش امدنم را به اوندا دادم.چه زود میگذشت دوران کودکی.آه خدا کاش میتوانستم اندوه مادر راتسلی بدم.
چه روزهایی را در آغوش گرم او سپری کرده ام و چه زود گذشت ... آنروز را که برای اولین بار مرا از خودش جدا میکرد تا به محیط شاد کودکستان بسپارد هیچگاه فراموش نخواهم کرد و چشمهای نگرانش را . و من روزهای اول تا بازگشت به منزل و دیدار دوباره او چقدر بیتاب بودم !
وقتی که بیمار میشدم چه شبهایی را تا صبح بر بالینم مینشست. همیشه دوست داشتم در آغوش مادرم به خواب روم هنوز صدای لالایی اش در گوشم است. چه روزها و شبهایی که از شیره جانش نوشیدم تا که بزرگ شدم. او بیدریغ همه محبتش را نثار من میکرد. او برای من زیباترین و بهترین مادر دنیا بود.
(شبنم جون یه کم زود رفتین مهد کودک احتمالا از چهار ماهگی که مرخصی زایمان تموم شده این بچه رفته مهد کودک خلاصه تا دو سالگی بچه شیر میخوره دیگه)

زمستان بودفکر میکنم سه شنبه ای پراز برف بود که چشمهایم رو به این دنیا باز شد. اشکهای پر از شوق مادر رو میدیدم و گریه های کودکانه خویش امدنم را به اوندا دادم.چه زود میگذشت دوران کودکی.آه خدا کاش میتوانستم اندوه مادر راتسلی بدم.
چه روزهایی را در آغوش گرم او سپری کرده ام و چه زود گذشت ... آنروز را که برای اولین بار مرا از خودش جدا میکرد تا به محیط شاد کودکستان بسپارد هیچگاه فراموش نخواهم کرد و چشمهای نگرانش را . و من روزهای اول تا بازگشت به منزل و دیدار دوباره او چقدر بیتاب بودم !
وقتی که بیمار میشدم چه شبهایی را تا صبح بر بالینم مینشست. همیشه دوست داشتم در آغوش مادرم به خواب روم هنوز صدای لالایی اش در گوشم است. چه روزها و شبهایی که از شیره جانش نوشیدم تا که بزرگ شدم. او بیدریغ همه محبتش را نثار من میکرد. او برای من زیباترین و بهترین مادر دنیا بود.
اي كاش زمان به عقب بر ميگشت و من همون خردسال كودكستاني بودم، ولي نه! هرچي فكرشو ميكنم ميبينم ارزششو نداره كه دوباره اين همه سال درس بخونم و اين همه راهو طي كنم ولش كن بي‌خيال!
(تلفن زنگ ميخورد: زيرييييييييييينگ زيرييييييييييييينگ)
من: بله
....



زمستان بودفکر میکنم سه شنبه ای پراز برف بود که چشمهایم رو به این دنیا باز شد. اشکهای پر از شوق مادر رو میدیدم و گریه های کودکانه خویش امدنم را به اوندا دادم.چه زود میگذشت دوران کودکی.آه خدا کاش میتوانستم اندوه مادر راتسلی بدم.
چه روزهایی را در آغوش گرم او سپری کرده ام و چه زود گذشت ... آنروز را که برای اولین بار مرا از خودش جدا میکرد تا به محیط شاد کودکستان بسپارد هیچگاه فراموش نخواهم کرد و چشمهای نگرانش را . و من روزهای اول تا بازگشت به منزل و دیدار دوباره او چقدر بیتاب بودم !
وقتی که بیمار میشدم چه شبهایی را تا صبح بر بالینم مینشست. همیشه دوست داشتم در آغوش مادرم به خواب روم هنوز صدای لالایی اش در گوشم است. چه روزها و شبهایی که از شیره جانش نوشیدم تا که بزرگ شدم. او بیدریغ همه محبتش را نثار من میکرد. او برای من زیباترین و بهترین مادر دنیا بود.
اي كاش زمان به عقب بر ميگشت و من همون خردسال كودكستاني بودم، ولي نه! هرچي فكرشو ميكنم ميبينم ارزششو نداره كه دوباره اين همه سال درس بخونم و اين همه راهو طي كنم ولش كن بي‌خيال!
تلفن زنگ ميخورد: زيرييييييييييينگ زيرييييييييييييينگ. و من: بله.......
- : محسن ؟؟!!!
- بله ..سلام !
- سلام ... .... خونه ای ؟؟؟
- آره .... چی شده ...؟!!!
- هیچ چی !... دارم میام خونه شما ..... می خوام کارت عروسی بیارم .....
- جدی ؟!!پس بالاخره کشید به اونجایی که نباید .... !!!! مبارکه ...!!! من دارم میرم بیرون ولی مادر خونه است دلش شور محمد و میترا رو میزنه .... اینجا پای ماهواه نشسته و هی از این کانال به اون کانال ... ..

ببخشید ها من گشاد گشاد نوشتم .... ولی کیپ بنوسیم ... همون سه خط میشه !!! ....
شارونا جون میخواستم زودتر از این حال و هوا بیرون بیاد این آقا محسن ما .............!!! فرزانه جون هم الحق خوب کمک کرد ....



زمستان بودفکر میکنم سه شنبه ای پراز برف بود که چشمهایم رو به این دنیا باز شد. اشکهای پر از شوق مادر رو میدیدم و گریه های کودکانه خویش امدنم را به اوندا دادم.چه زود میگذشت دوران کودکی.آه خدا کاش میتوانستم اندوه مادر راتسلی بدم.
چه روزهایی را در آغوش گرم او سپری کرده ام و چه زود گذشت ... آنروز را که برای اولین بار مرا از خودش جدا میکرد تا به محیط شاد کودکستان بسپارد هیچگاه فراموش نخواهم کرد و چشمهای نگرانش را . و من روزهای اول تا بازگشت به منزل و دیدار دوباره او چقدر بیتاب بودم !
وقتی که بیمار میشدم چه شبهایی را تا صبح بر بالینم مینشست. همیشه دوست داشتم در آغوش مادرم به خواب روم هنوز صدای لالایی اش در گوشم است. چه روزها و شبهایی که از شیره جانش نوشیدم تا که بزرگ شدم. او بیدریغ همه محبتش را نثار من میکرد. او برای من زیباترین و بهترین مادر دنیا بود.
اي كاش زمان به عقب بر ميگشت و من همون خردسال كودكستاني بودم، ولي نه! هرچي فكرشو ميكنم ميبينم ارزششو نداره كه دوباره اين همه سال درس بخونم و اين همه راهو طي كنم ولش كن بي‌خيال!
تلفن زنگ ميخورد: زيرييييييييييينگ زيرييييييييييييينگ. و من: بله.......
- : محسن ؟؟!!!
- بله ..سلام !
- سلام ... .... خونه ای ؟؟؟
- آره .... چی شده ...؟!!!
- هیچ چی !... دارم میام خونه شما ..... می خوام کارت عروسی بیارم .....
- جدی ؟!!پس بالاخره کشید به اونجایی که نباید .... !!!! مبارکه ...!!! من دارم میرم بیرون ولی مادر خونه است دلش شور محمد و میترا رو میزنه .... اینجا پای ماهواه نشسته و هی از این کانال به اون کانال ... ..
==
این طرف ماجرا
دوران کودکی تمام شد و زود پا به عرصه نوجوانی گذاشتم. به خاله سیمین وابسته بودیم.هم من هم داداشم. خاله سیمین خاله واقعی نبود. یکی از دوستان مامان بود که از کرج مدتها وارد زندگی ما شده بود و همه دوسش داشتیم.همه باهاش خودمونی بودن...

زمستان بودفکر میکنم سه شنبه ای پراز برف بود که چشمهایم رو به این دنیا باز شد. اشکهای پر از شوق مادر رو میدیدم و گریه های کودکانه خویش امدنم را به اوندا دادم.چه زود میگذشت دوران کودکی.آه خدا کاش میتوانستم اندوه مادر راتسلی بدم.
چه روزهایی را در آغوش گرم او سپری کرده ام و چه زود گذشت ... آنروز را که برای اولین بار مرا از خودش جدا میکرد تا به محیط شاد کودکستان بسپارد هیچگاه فراموش نخواهم کرد و چشمهای نگرانش را . و من روزهای اول تا بازگشت به منزل و دیدار دوباره او چقدر بیتاب بودم !
وقتی که بیمار میشدم چه شبهایی را تا صبح بر بالینم مینشست. همیشه دوست داشتم در آغوش مادرم به خواب روم هنوز صدای لالایی اش در گوشم است. چه روزها و شبهایی که از شیره جانش نوشیدم تا که بزرگ شدم. او بیدریغ همه محبتش را نثار من میکرد. او برای من زیباترین و بهترین مادر دنیا بود.
اي كاش زمان به عقب بر ميگشت و من همون خردسال كودكستاني بودم، ولي نه! هرچي فكرشو ميكنم ميبينم ارزششو نداره كه دوباره اين همه سال درس بخونم و اين همه راهو طي كنم ولش كن بي‌خيال!
تلفن زنگ ميخورد: زيرييييييييييينگ زيرييييييييييييينگ. و من: بله.......
- : محسن ؟؟!!!
- بله ..سلام !
- سلام ... .... خونه ای ؟؟؟
- آره .... چی شده ...؟!!!
- هیچ چی !... دارم میام خونه شما ..... می خوام کارت عروسی بیارم .....
- جدی ؟!!پس بالاخره کشید به اونجایی که نباید .... !!!! مبارکه ...!!! من دارم میرم بیرون ولی مادر خونه است دلش شور محمد و میترا رو میزنه .... اینجا پای ماهواه نشسته و هی از این کانال به اون کانال ... ..
==
این طرف ماجرا
دوران کودکی تمام شد و زود پا به عرصه نوجوانی گذاشتم. به خاله سیمین وابسته بودیم.هم من هم داداشم. خاله سیمین خاله واقعی نبود. یکی از دوستان مامان بود که از کرج مدتها وارد زندگی ما شده بود و همه دوسش داشتیم.همه باهاش خودمونی بودن...

خاله سیمین بچه دار نمی‌شد با شوهرش احمد آقا زندگی‌ میکردن . احمد آقا قبلا ازدواج کرده بود و ۱ پسر و ۱ دختر داشت که ازدواج کرده بودند. خاله سیمین محرم اصرار مادرم بود .یادم یه روز که حال مامانم خوب نبود خاله سیمین اومد خونهٔ ما تا برامون غذا درست کنه.از آشپز خون صدای قر قر کردن بابامو میشنید. که چرا خودتو به مریضی زادی و بچه هاتو ول کردی به خدا ..... و دارد دلهای مامانم با خاله سیمین شروع میشد....

زمستان بودفکر میکنم سه شنبه ای پراز برف بود که چشمهایم رو به این دنیا باز شد. اشکهای پر از شوق مادر رو میدیدم و گریه های کودکانه خویش امدنم را به اوندا دادم.چه زود میگذشت دوران کودکی.آه خدا کاش میتوانستم اندوه مادر راتسلی بدم.
چه روزهایی را در آغوش گرم او سپری کرده ام و چه زود گذشت ... آنروز را که برای اولین بار مرا از خودش جدا میکرد تا به محیط شاد کودکستان بسپارد هیچگاه فراموش نخواهم کرد و چشمهای نگرانش را . و من روزهای اول تا بازگشت به منزل و دیدار دوباره او چقدر بیتاب بودم !
وقتی که بیمار میشدم چه شبهایی را تا صبح بر بالینم مینشست. همیشه دوست داشتم در آغوش مادرم به خواب روم هنوز صدای لالایی اش در گوشم است. چه روزها و شبهایی که از شیره جانش نوشیدم تا که بزرگ شدم. او بیدریغ همه محبتش را نثار من میکرد. او برای من زیباترین و بهترین مادر دنیا بود.
اي كاش زمان به عقب بر ميگشت و من همون خردسال كودكستاني بودم، ولي نه! هرچي فكرشو ميكنم ميبينم ارزششو نداره كه دوباره اين همه سال درس بخونم و اين همه راهو طي كنم ولش كن بي‌خيال!
تلفن زنگ ميخورد: زيرييييييييييينگ زيرييييييييييييينگ. و من: بله.......
- : محسن ؟؟!!!
- بله ..سلام !
- سلام ... .... خونه ای ؟؟؟
- آره .... چی شده ...؟!!!
- هیچ چی !... دارم میام خونه شما ..... می خوام کارت عروسی بیارم .....
- جدی ؟!!پس بالاخره کشید به اونجایی که نباید .... !!!! مبارکه ...!!! من دارم میرم بیرون ولی مادر خونه است دلش شور محمد و میترا رو میزنه .... اینجا پای ماهواه نشسته و هی از این کانال به اون کانال ... ..
==
این طرف ماجرا
دوران کودکی تمام شد و زود پا به عرصه نوجوانی گذاشتم. به خاله سیمین وابسته بودیم.هم من هم داداشم. خاله سیمین خاله واقعی نبود. یکی از دوستان مامان بود که از کرج مدتها وارد زندگی ما شده بود و همه دوسش داشتیم.همه باهاش خودمونی بودن...

خاله سیمین بچه دار نمی‌شد با شوهرش احمد آقا زندگی‌ میکردن . احمد آقا قبلا ازدواج کرده بود و ۱ پسر و ۱ دختر داشت که ازدواج کرده بودند. خاله سیمین محرم اصرار مادرم بود .یادم یه روز که حال مامانم خوب نبود خاله سیمین اومد خونهٔ ما تا برامون غذا درست کنه.از آشپز خون صدای قر قر کردن بابامو میشنید. که چرا خودتو به مریضی زادی و بچه هاتو ول کردی به خدا ..... و دارد دلهای مامانم با خاله سیمین شروع میشد.گاهی فکر می کردم اگه خاله سیمین نبود مامان خیلی تنها میشد...اون موقع نه بابا میدونست درد مامان چیه نه ماها؟؟....تنها کسی که از بیماری مامان باخبر بود خاله سیمین بود....






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 330]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن