واضح آرشیو وب فارسی:ايلنا: همولايتي - عبدالرضا رضائينيا
تو كجاست، ص 88)بهار سال 1376 خورشيدي. بهار عجيبي است. التهاب سياست تمام عرصهها و آينهها را فرا گرفته است. جناحهاي سياسي چنان بر طبل تخاصم ميكوبند كه آواها و نواهاي ديگر را در سايه ميبرند. از همه سو سنگ دشمني و درشتي و دشنام ميبارد و تا به خود بيايي، سرشكستهترين و دلشكستهترين آينههايي.
توي گريخته از غوغاي بيانعطاف و دلآزار پايتخت - چونان همه آدمها - به جبر اجتماعي بودن از انتخاب ناگزيري و سر در سوداي لبخندي از جنس فيروزه داري اما نه از موضع روزمرگيهاي طبق معمول اهل سياست و نه از موقف تعصبهاي ايل و عشيره و قبايل كهنه و نو، كه از چشمانداز فرهنگ و آيين. دو سه دهه تجربه نزديك تماشا و لمس سياست به تو آموخته كه اگر فرهنگ و معرفت مغلوب سياستورزان و سياستبانان شود، هيچ گرهي از فروبستگيهاي اين مملكت نخواهد گشود، سهل است كه از قضا سركنگبين بر صفرا خواهد افزود.
اما ماجرا از همين نقطه آغاز ميشود، همين كه از موضع فرهنگ با سياست گفتوگو كني، به ارتكاب خبطي عظيم نواخته خواهي شد؛ كه ميشوي. در وادي سياست آدمها را قالب ميزنند، هر آدمي را بايد در قالبي ريخت، طيفبندي و طيفسنجي كرد؛ يا با ما يا بر ما و ديگر هيچ. و اگر به ظاهر در هيچ قالبي نگنجيدي، كاسهاي زير نيمكاسته است، لابد نيمه پنهاني داري، نيمه پنهانت را كشف ميكنند و رسواي خلايقات ميكنند...
القصه، در بهار 76 گيلان، عاشورا چونان نسيمي روحنواز از سمت درياهاي دوردست بر جان و جهان ميوزد، و تو دلخسته و گريزان از صداهاي طبق معمول به جستوجوي حنجرهاي برآمدهاي از جنس نينوا، ديلماني و گيلك. با سوز صداي غريباش - به همنفسي ياران شاعر - ميهمان راديو گيلان است و تا عاشورا دوازده وادي نثري شعرگون پيش روست، در مايههاي زيستن و گريستن بر سيد و سالار عاشقان جهان.
و بدينگونه سبزهاي سرخ ميآيند، دستان م.مويد را ميگيرند، تا آغاز گردد تجلي تازهاي از درود خداوند بر او باد.-
2
باز هم بهار سال 1376. در كوچه پسكوچههاي شهر چنان آمد و شدي دارد كه جز تني چند از ياران كسي از سر و سرش با باخبر نيست. راستي را كيست؟ گويا شاعري است كه خوب ميشناسدش؛ مرد ميانهسال صميمي، آشناي كوچههاي رازآميز لاهيجان.
سالها در پرده زيسته است به جبري از سر اختيار يا اختياري از سر جبر و چنان با رفتار ميكند كه انگار او ديگر است و البته پس از سالها مصاحبت - با هر دو - بايد به روشني دريافته باشي كه ديگر است، بيهيچ ترديد، و نيز اين را كه شعر برايش ساحتي نيايشگون دارد، بود و نبودي نيايشوار و متعال با خوانشي متفاوت چونان ترنم عاشقانه واژگان مقدس، بگذريم!
پريرو تاب مستوري ندارد، هرچند خلوتگزيده را به تماشا حاجتي نيست. مجموعه آن ده، دوازده برنامه نينوايي پژواكي شايان مييابد در گوشه و كنار گيلان و استانهاي همجوار كه با صداي گيلان مانوسترند. خوب يادم هست، حصري آرام، شايد بر آستان غروب تابستان، در نشيب باغهاي چاي كه سرازير ميشوند از كوه سبز غنوده بر چشمان لاهيجان... باز ياران شاعر از ميطلبند تا آن نثر شعرگون و شگفت نينوايي را بازآفريند و در هيئتي پيراسته آماده نشر كند تا به يادگار بماند آن خطوط سبز سرخ... و بدينگونه سرازير ميشوند كلمات چون عطر عصرهاي دلنواز كوهستانهاي مرطوب و باز با تنها ميشود؛ تن تنها... و كلمات نخست ميآيند، دستان كلمات سپس را ميگيرند و قصه برگها و بارانها به درازا ميكشد، انگار پنج سال تمام... و باز ماييم و ياران شاعري كه در پرسه فصلهاي نو به نو ميهمان كلمات ميشويم و وادي به وادي با در خلوت آن خانه سرشار از عطر گل ياس ميباريم و شاعر مهربانيهاي بيانقطاع همسفر هميشه آن عصرهاي در يادماندني است.
3
زمستان 1386، تهران. ده سال از آغاز آن آوازهاي نينوايي ميگذرد و - منتشر است.
هر آنكه را با شعر اندكي انس و آشنايي است، از همان سطرهاي نخست درمييابد كه اين نثر خويشاوند نزديك شعر اوست، با قرابتها و نشانههاي بسيار:
من در اين مجال پريشاني، بر آن نيستم كه ويژگيهاي شعر و نثر را برشمارم اما دوست دارم به اشارت و اجمال گفته باشم كه غرابت در شعر و نثر و در نگاهش- به دين و آيين و عرفان از آنجا سرچشمه ميگيرد كه در همان دقايقي كه به شدت در چشمها مينشيند، بهشدت سنتي است و اين وجه متناقضنما - به گمان من- برجستهترين ويژگي اوست. به ديگر سخن، آوانگارديسم شعر و نثر شيعي به ژرفاي فرهنگ و آيين ايراني راه ميبرد، گيرم غوغاي از تهي سرشار بدعتيان بريده از فرهنگ و آيين ايراني گوش فلك را كر كند.
اگر قياس شاعران با يكديگر امري منطقي بود، ميگفتم كه در شعر فارسي روزگار ما همسان و همپايه در شعر انگليسي است. آنچه او را از تياس اليوت مسيحي متمايز ميكند، ذهن و زبان شيعي ايراني اوست، اين را حتي از اشاره زيبايي كه در آغاز آمده به روشني ميتوان دريافت:
حتي آركائيسم زباني او را كه با فراروي مدام از نرمهاي زباني و هنجارشكنيهاي نو به نو همراه ميشود، منبعث از چنين رويكردي ميتوان ديد. همين البته پيچيدگيهاي دامنهداري را در شعر او برانگيخته كه در مواجهه نخست دافعهاي را در رويه متن مينشاند و بي هيچ تعارفي مخاطب خوكرده با زبان سطحي معتاد را ميرماند. در وراي اين پيچيدگي- اما- رمزها و نمادها و رفتارهايي را ميتوان تماشا كرد كه گواهي ميدهد پيچيدگي شعر برخاسته از گلآلود كردن متن نيست، ژرفايي در عين زلالي در وراي واژگان پيداست.
بيشك، كشف م.مويد براي نسل امروز شعر ايران- اگرچه دير دست داد- مغتنم و راهگشاست، براي نسل تشنه نو شدن و تنفس رها در هواهاي تازه، براي نسل گريزان از غلبه سياستزدگي مفرط و مزمن دهههاي 40 و پنجاه يا شعر فارسي كه دامنههاي آن به بخش مهمي از شعر دهه شصت نيز ميكشد. از اين نيز بگذريم، اتفاقي كه با افتاد، گره خوردن نگاهي اصيل، نابگرا و دست اول در ناحيه تماشاي آن واقعه شگفت و جاودانه است با ذهن و زباني شاعرانه، از سرمايههاي پرارج در اين راه آشنايي عميق اوست با زبان عربي كه يادگار زاده شدن و زيستن در چشمرس مولاعلي(ع) است. در پژوهشي پربار و مستند با نثري يگانه و ممتاز تلفيق ميشود، اين اتفاقي است كه در كمتر نوشتهاي از معاصران ميتوان سراغ گرفت و اين نقطه تمايز و برجستگي تلاش شايد متفرد و مبدع روزگار ماست به تغزل حماسه ناب نينوا.
تو كجاست، ص 37)
4
اينك تابستان 87. 12 سال از تغني بهاري آن سال پرماجرا سپيدتر شده است، چونان خود ما؛ به بازخواني ، همچنان مدرن مدرن و همچنان سنتي سنتي و همچنان آينه تماشاهاي غريب، دور از قالبهاي تنگ فضيلت سوز...
باز جاري در آن كوچه پرخاطره قديمي، با آجرهاي سرخ و سفالهاي سردريها و انبوه ياس مهربان فروريخته بر ديوار و دل، و آواز دستفروشان خيابان مجاور...
پژواك عاشقي سرانگشتان را از فرسنگها فرسنگ ميتوان شنيد، هر چند در افق لبخندهاي قلندرانه ملامتيگري پيشه كند و خيره در چشمانت به طعن و انكار بانگ بردارد كه: !
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
------------
چهارشنبه 23 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايلنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 173]