واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: دردسرهاي يك دامپزشك قضا و قدر خرگوشي
هومن ملوك پور
www.drhooman.com
واقعيت اين است كه در هر حرفه و شغلي دردسرهايي وجود دارد كه گاه باورنكردني است. هميشه همه تصور مي كنند كه دامپزشكان به ويژه آن دسته از دامپزشكاني كه با حيوانات خانگي سر و كار دارند راحت ترين شغل دنيا را دارند. اين هفته نيز يكي ديگر از دردسرهاي اين دامپزشك را با هم مي خوانيم.
---
كلمات و استعاره هاي زيادي همچون قسمت، قضا و قدر و... را در جا هاي زياد و در حالت هاي متفاوت به كار مي بريم. از دختر دم بختي كه در آخرين لحظه داماد فراموشش مي كند تا كسي كه پايش رفته داخل جوي و شكسته، همه و همه را به نام قسمت مي نويسيم و مي گوييم؛ قسمت اين بوده ديگه، كاريش نمي شه كرد. بعضي وقت ها هم دامنه را باز تر مي كنيم و چنان اتفاق دهشتناك تري را مقابل طرف قرار مي دهيم كه مثلاً «همين كه پايت شكست خدا رو شكر كن، اگه گردنت مي شكست و نخاعي مي شدي آن وقت چي» يا « حالا فكر كن اگر زنش مي شدي، آن وقت چي؟»
گذشته از اينكه بعضي وقت ها اشتباهات و خطا هاي خود را به گردن قضا و قدر مي اندازيم و با بي اعتنايي از كنار آنها مي گذريم، گاهي پيش مي آيد كه يك اتفاق آنقدر نادر است كه واقعاً با هيچ معياري قابل اندازه گيري نيست. يادم هست زمان دانشجويي ام، همخانه يي داشتيم به نام جواد كه به ضدآب بودن ساعت خود آنقدر مي نازيد كه با آن به حمام مي رفت. اتفاقاً يك بار كه مشغول استحمام بود، بند ساعت باز شد و صاف رفت داخل چاهك حمام. بعد از آن، قانوني به نام خود به ثبت رساند با اين مضمون كه «همواره اتفاقاتي كه احتمال وقوع آنها كمتر است، بيشتر رخ مي دهند.» البته متذكر بشوم كه بعد از تلاش بسيار، ساعت مذكور را از زانويي فاضلاب صاحبخانه در طبقه پايين بيرون كشيديم، ولي ساعت بيچاره به تاريخ پيوست.
چند سال پيش يك مراجعه كننده آلماني داشتم به نام خانم «هينزه» كه با پسر بور شش ساله اش، كه مدام در تمام طول درمان، با چشم هاي آبي اش به من زل مي زد از يك خرگوش سفيد بازيگوش نگهداري مي كردند. بسيار خانم مهرباني بود و تنها مشكل من با او اين بود كه او انگليسي نمي دانست و من آلماني بلد نبودم و ارتباط ما در حد هفت هشت كلمه فارسي، كه او بلد بود و صد البته بيشترين ارتباط مان همان زبان بين المللي «اشاره» بود. براي معاينه كردن خرگوشش گاهي من مجبور بودم خرگوش شوم و اداي درد داشتن آن را در بياورم تا متوجه شود چه مي خواهم و گاهي او مجبور به اين كار مي شد. به هر حال گليم مان را از آب در مي آورديم.
يك روز به من زنگ زد و بعد از سلام و عليك دست و پا شكسته گفت؛ دكتر،كرگوش، اوف.
- كجاش اوف؟
- ااا...، داشت، بازي (بعد، از پشت گوشي صداي برخورد دو چيز با هم آمد مثل دست زدن) اوف.
- چيزي خورده بهش؟
- هيچ چيزي، نخوردي از صبح تا حالا...
من كه سعي مي كردم به شمرده ترين حالت ممكن حرف بزنم گفتم؛ نه، منظورم اينه كه چيزي افتاده روش؟
- نه، هيچي.
من كه مستاصل شده بودم مانند مجرمي كه به جرمش اعتراف مي كند گفتم؛ ببخشيد متوجه نمي شم.
او هم كه ظاهراً مشكلي شبيه مشكل من را داشت با صميميت تمام سعي مي كرد كامل توضيح دهد؛ كرگوش، داشت، بازي (باز صداي تق شنيده شد و بعد از مكث كوتاهي ادامه داد)اوف.
- خانم هينزه مي شه بيارينش كلينيك؟
يك ساعت بعد خانم هينزه با خرگوشش در كلينيك بود و با زبان اشاره براي من توضيح داد كه چه اتفاقي افتاده. خرگوش روي كمد مشغول بازي بوده كه افتاده زمين و حالا دستش را بالا مي گيرد و زمين نمي گذارد.
راديوگراف گرفتيم و مشخص شد كه يكي از استخوان هاي انگشت دستش شكسته. وقتي كه داشتم برايش با همان زبان اشاره مي گفتم كه چه اتفاقي براي خرگوشش افتاده، اشك مي ريخت. توضيح دادم كه مشكلي نيست و استخوان شكسته به واسطه استخوان هاي سالم ديگر تحت حمايت قرار مي گيرد و خودش جوش مي خورد و اصلاً جاي نگراني ندارد. در اين بين چشمان آبي پسرش بود كه زل زده بود به من و هاج و واج من را نگاه مي كرد.
شب شوهرش زنگ زد كه الحمدلله انگليسي مي دانست. برايم توضيح داد كه همسرش از موقعي كه به خانه آمده، پشت اينترنت بوده و در سايت هاي مربوطه، خوانده كه مي شود براي انگشت شكسته خرگوش، پين1 گذاشت. من همين طور كه در دل به مخترع اينترنت فحش مي دادم، كه از وقتي آمده است، نمي تواني براي كسي خالي ببندي، توضيح دادم كه كار بسيار سختي است و پرهزينه و چنانچه حيوان كمتر حركت كند استخوانش به خودي خود جوش مي خورد به خدا و احتياجي به اين همه دلواپسي نيست. آقاي هينزه حرف هاي من را براي همسرش ديلماجي مي كرد و در اين فاصله من خوشحال از اينكه به عنوان يك دامپزشك حاذق توانسته ام آنها را متقاعد كنم از قول همسرش پرسيد؛ احتمال اينكه جوش نخورد چقدر است؟
- خيلي ناچيز، شايد كمتر از يك درصد.
بعد از مكث كوتاهي گفت؛ پس ما تصميم گرفتيم كه جراحي اش كنيم، زيرا در اينترنت نوشته كه مي شود با گذاشتن پين، 100درصد موفقيت داشت. آيا در كشور شما مي شود انجامش داد؟
درجه حذاقتم را در آن لحظه مي سنجيدم و اينكه چرا با آلمان ها اينقدر فاصله داريم را مزه مزه مي كردم.
قرار جراحي را گذاشتيم. دكتر فتاحيان بيچاره را طبق معمول از خواب بيدار كردند تا خبر جراحي اورژانس را بدهند. تا آخرين لحظه سعي در منصرف كردن صاحبان خرگوش داشتم. فكرش را بكنيد، يك استخوان به قطر 1 ميليمتر را بخواهي داخلش پين گذاري كني. دلم براي خودمان مي سوخت. وقتي جراحي تمام شد و عكس راديولوژي را مي ديدم خودم هم باورم نمي شد كه كار به اين خوبي از آب دربيايد. يك تكه فلز دو سانتيمتري چنان دو سر استخوان را به هم آورده بود كه انگار نه انگار كه زماني شكستگي آنجا بوده. صاحبان آلماني با خوشحالي خرگوش شان را بردند تا چند ماه ديگر بيايند و پين را از آنجا خارج كنيم.
حدود دو ماه بعد خانم هينزه به من زنگ زد؛ دكتر، كرگوش، پوف.
- پوف؟؟؟
- كرگوش، بالكن رفتي، حياط رفتي، الان ديگه، پوف.
- از بالكن افتاده؟
- نننننه، اصلاً پوف شد.
من مستاصل گفتم؛ مي شه بيارينش كلينيك.
يك ساعت بعد در حالي كه داشتم يك گربه با علائم دل درد شديد را معاينه مي كردم، خانم هينزه با شوهرش آمدند. من در حالي كه گربه را به بخش راديولوژي ارجاع مي دادم، آنها را به اتاقم راهنمايي كردم. آقاي هينزه داشت توضيح مي داد كه دو روز است از خرگوش خبري نيست و آنها هر جا را كه مي گردند نمي توانند آن را بيابند. من همينطور كه در ذهنم تفاوت معني كلماتي مثل «اوف» و «پوف» را در ذهن يك آلماني بالا پايين مي كردم، پرونده گربه را هم مي نوشتم. براي آنها توضيح دادم كه اينجا تنها يك مركز درماني حيوانات است، نه جايي براي يافتن حيوانات گم شده. همين طور كه پرونده را كامل مي كردم و به حرف هاي آنها گوش مي كردم، راديوگراف گربه يي را كه معاينه مي كرديم، آوردند تا ببينم.
صداي صاحب گربه از بيرون اتاق مي آمد كه سخت نگران گربه اش بود. در يك نگاه به راديوگراف، جسمي فلزي حدود دو سانتيمتري داخل معده گربه نظرم را جلب كرد. هر چه بيشتر نگاه مي كردم بيشتر به شباهت آن جسم داخل معده با پين داخل دست خرگوش پي مي بردم. يك لحظه نگاهي به پرونده گربه انداختم. آدرس صاحب گربه، تنها دو پلاك با منزل آقاي هينزه فاصله داشت.
وقتي خانواده هينزه را بدرقه مي كردم و به آنها توصيه مي كردم كه خوب دوروبر خانه و حياط شان را براي يافتن خرگوش گم شده بگردند و اگر نيافتنش موضوع را به قسمت و قضا و قدر بسپارند، عوامل اتاق عمل مشغول آماده سازي لوازم جراحي براي درآوردن پين دو سانتي از معده گربه شكمو بودند.
ياد لوله زانويي فاضلاب صاحب خانه مان افتادم.
پي نوشت؛---------------------------
1-ميله يي پلاتيني براي جراحي هاي ارتوپدي
چهارشنبه 23 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 331]