واضح آرشیو وب فارسی:فارس: /اختصاصي فارس/ آخرين اشعار منتشرنشده محمود درويش؛ «ميروم به سوي گورستان!»
خبرگزاري فارس: «به ساعتم نگاهي ميكنم... صورتم را در آب فرو ميبرم... و مينگرم كه چگونه زندگيام ميرود... موهايم را شانه ميكنم... و ميروم به سوي گورستان!»
به گزارش خبرنگار ادبي فارس، «مهدي فرطوسي» مترجم ادبيات عرب تعدادي از آخرين شعرهاي شاعر فقيد و شهير مقاومت «محمود درويش» را در اختيار خبرگزاري فارس داده است.
اشعار محمود درويش به همراه دلنوشتههاي او از جنگ 33 روزه در قالب كتابي با نام «خاطرات روزهاي جنگ» توسط نشر افراز منتشر ميشود.
«دخترك/ فرياد»
-----------------
بر ساحلِ دريا دختركي است؛ دخترك خانوادهاي دارد
و خانواده خانهاي دارد با دو پنجره
و يك در ...
در دريا ناوي به شكار مردم وقت ميگذراند
بر ساحلِ دريا: چند نفر
روي شنها ميافتند،
و دخترك دمي نجات مييابد
زيرا دستي از مه ...
دستي كه آسماني مينمود،
او را نجات داد .
دخترك فرياد زد:
پدر!
پدر! برخيز كه بازگرديم،
دريا جاي ما نيست!
پدرش امّا
- كه بر سايهاش غلتيده بود-
او را پاسخي نگفت.
در تند بادِ غروب
خون، ابرها را فرا گرفت
و نخلستان را نيز
فرياد ،
دخترك را از زمين برگرفت
به دورتر از ساحلِ دريا
دخترك در شب صحرا فرياد زد
پژواك را امّا، پژواكي نبود
و او خود فريادي ابدي شد
در خبري فوري
كه ديگر خبري فوري نبود
آن دم كه هواپيماها بازگشتند
تا خانهاي را بمباران كنند
كه دو پنجره دارد
و يك در ....
« اي كاش سنگ بودم»
--------------------------
بر هيچ چيز دل نميسوزانم
زيرا كه نه ديروزم سپري ميشود
و نه فردايي در كار است
امروز نيز تكاني به خود نميدهد
نه گامي به پيش،
نه گامي به پس
اي كاش سنگ بودم - ميگويم - اي كاش
سنگي تا آب مرا جلا دهد
سبز شوم،
زرد شوم،
مرا روي تاقچهاي بگذارند
همچون تنديسي ...
يا طرحي از يك تنديس
يا مادهاي خام براي برآمدنِ بايستهها
از بي هودگي نابايستهها
اي كاش سنگ بودم
تا بر همه چيز دل بسوزانم!
«جنگل»
----------
صداي خويش را نميشنوم، حتا اگر
جنگل از سيري ناپذيري هيولا تهي شود ...
بازگشتِ ارتش
چه پيروز و چه شكستخورده
به بالاي عرش
يا به سربازخانهها
هيچ تفاوتي براي تكه پارههاي قربانيان ناشناس ندارد.
صداي خويش را در جنگل نمي شنوم، حتا اگر
باد آن را به سوي من آورد،
و به من بگويد:
"اين صداي توست"... من آنرا نمي شنوم!/
صداي خويش را در جنگل نميشنوم، حتي اگر
گرگ بر دو پاي خويش بايستد
و براي من دست بيفشاند :
"من صداي تو را ميشنوم، فرمان بده!/
من ميگويم:
جنگل از جنگل تهي شده است!
اي پدرم اي گرگ...
اي فرزندم!
صداي خويش را
نمي شنوم
مگر اينكه
جنگل از من تهي گردد،
و من
تهي شوم از
سكوتِ جنگل!
«نيرنگ استعارهها»
---------------------
به استعاره ميگويم:
پيروز شدم
به استعاره ميگويم:
شكست خوردم
و راهي دراز خود را در برابرم ميگستراند
و من، خود را
در آن چه از بلوطها بر جاي مانده، ميگسترانم
دو دانه زيتون
از سه بُعد مرا در مييابند
و دو پرنده
مرا از زمين بر ميگيرند
به آن سو كه تهي است
از هر بلندي و پستي
تا نگويم:
پيروز شدم
تا نگويم:
شرط را باختم.
«باقيمانده يك زندگي»
-----------------------------
اگر به من گفته شود: بعد از ظهر، همين جا خواهي مرد،
بگو در اين زمانِ باقيمانده چه خواهي كرد؟
" به ساعتم نگاهي ميكنم/
ليواني آبميوه ميخورم،
به سيبي گاز ميزنم،
و در مورچهاي كه روزي خود را يافته است، تأمل ميكنم
بعد به ساعتم نگاه ميكنم/
هنوز آن قدر زمان مانده است تا ريشم را بتراشم
صورتم را در آب فرو ميبرم/ فكري به ذهنم ميرسد:
"بايد براي نوشتن ،خود را بيارايم/
بگذار آن لباسِ آبي را بپوشم"/
تا ظهر در دفتر كارم مينشينم
اثر رنگ را در واژهگانام نميبينم
سفيدي، سفيدي، سفيدي
آخرين غذايم را آماده ميكنم
بعد چُرتكي ميزنم در فاصله ميانِ دو رؤيا/
ولي صداي خرناسهام مرا بيدار ميكند...
باز به ساعتم مينگرم
هنوز آنقدر زمان مانده، تا چيزي بخوانم/
فصلي از دانته، پارهاي از يك چكامه
و مينگرم كه چگونه زندگيام ميرود
براي ديگران.
و نميپرسم چه كسي خلاءهايش را پُر خواهد كرد
- بدين سان
- آري بدين سان
- و بعد؟
- موهايم را شانه ميكنم، و چكامه را...
همين چكامه را، در سطلِ زباله مياندازم
نوترين پيراهنِ ايتالياييام را ميپوشم
و خود را در حاشيهاي از كمانچههاي اسپانيائي تشييع ميكنم
و ميروم به سوي گورستان!
انتهاي پيام/
چهارشنبه 23 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 167]