واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: مهربانم
ناچار باید بنویسم : وقتی داماد زیاده از حد مسلمان ، عروسش را ندیده از میان دخترهای حرم انتخاب می کند ، چشم هایش را می بندد ، مثل عروس در پستو ها مخفی می شود ، پی در پی ازپشت درها و پرده ها که تو در تو واقع شده اند برایش خبر می آورند . تمام اخبار راجع به مقدار زرینه و بضاعت عروس است . در صورتی که جمال و اخلاق از امور اعتباری است که بر حسب تفاوت طبایع تغییر می کند . گاهی هم جناب داماد از جمال و اخلاق عروس می پرسد . زن ها در عین این که از عروس غیبی وصف می کنند ، و داماد را به وجد می آورند ، شبیه به این است که آن جناب را مثل میمون می رقصانند
هر مسلمانی که عروسی کرده است ، در عمرش یک دفعه رقصیده است . این امر اصولا بین داماد و عروس و بستگان آن ها یک نوع تجارت است که به اسم مواصلت انجام می گیرد . ولی طبیعت راه این تجارت را به شاعر نیاموخته است . او به جای نقدینه و زرینه قلبی را می خواهد که در آن بتواند آشیانه کند . در عوض ، قلبش را می سپارد. دو قلب خوب و یک جور می توانند با خوشی دائمی زندگی کنند . به طوری که پول نتواند آن خوشی را فراهم بیاورد
هر وقت زناشویی را در نظر می گیرم آشیانه ی ساده و محقری را روی درخت ها به خاطر می آورم که دو پرنده ی هم جنس بدون این که به هم استبداد و زورگویی به خرج بدهند ، روی آن قرار گرفته اند
پرنده ها چه طور هم جنسشان را انتخاب می کنند: بدون این که پدر و مادر برایشان رای بدهند ! به جای این که الفاظ دیگران بین آنها عقد ببندد ، قدری خودشان آواز می خوانند ، آن وقت محبت و یگانگی در بین آن ها این عقد را محکم می کند . شیرینی آن ها به شاخه های درخت ها چسبیده است . خودشان با هم می خورند . مسوول خوراک دیگران نیستند . به جای آینه و قالی نمایش دادن ، بساط آشیانه شان را به کمک هم مرتب می کنند . راستی و دوستی دارند ، بعدها بچه هاشان هم با همان اخلاق آنها بزرگ می شوند.
ولی به انسان خدا آن تقوی و شادی طبیعت را نداده است که مثل پرنده زندگی کند
بدبختانه ما انسانیم یعنی پرده ای بین طبیعت خاص ما و اشیا کشیده شده است و نمی خواهیم به دلخواه خودمان عادلانه پرواز کنیم.
من می خواهم پرواز کنم . نمی خواهم انسان باشم ، چه قدر خوب و دلکش است این هوای صاف و آزاد این اراضی وسیع وقتی که یک پرنده از بالای آن می گذرد.
من از راه های دور می رسم در این دیار نابلد هستم . در کدام یک از این نقاط آشیانه ام را قرار بدهم . رفیق مهربان تو برای من کجا را تعیین خواهی کرد ؟
اخلاق مرا بسنج ، دستور بده . این است یک شاعر ناشناس . ولی کسانی که پول زیادی دارند بدجنسی زیادی هم دارند
نیما
فروردین 1305
عالیه عزیزم
اغلب ، بلکه بالعموم ، با زن طوری معامله می کنند که نمی خواهند زن ها با آن ها آن طور معامله کنند
آن ها زن را مثل یک قالی می خرند . آن قالی را با کمال اقتدار و بی قیدی زیر پایشان می اندازند . پایمال می شود و بالاخره بدون تعلق خاطر آن را به دیگران می فروشند ! زن هم ، همین طور
خلفا زن را می فروختند . مسلمان ها او را در زیرحجاب حبس می کنند . قوانین حاضر برای سرکوبی و انقیاد و آرا مخصوص دیگر دارد . من نمی دانم چرا
ولی می دانم چرا نمی توانم قلبم را نگاه بدارم . خدا تمام نعایم زمین را قسمت کرد ، به مردم پول ، خودخواهی و بی رحمی را داد به شاعر قلب را . و قلب ، اقتدار مرموزی بخشید که در مقابل اقتدار وجاهت زن ، مقهور شود
بیا ! عزیزم ! تا ابد مرا مقهور بدار. برای این که انتقام زن را از جنس مرد کشیده باشی ، قلب مرا محبوس کن
اگر بتوانم این ستاره ی قشنگ را به چنگ بیاورم ! سلسله ی پر برف البرز را به میل و سماجت خود از جا حرکت بدهم ! اگر بتوانم جریان باد را از وسط ابرها ممانعت کنم . آن وقت می توانم به قلبم تسلط داشته ، این سرنوشت را که طبیعت برایم تعیین کرده است تغییر بدهم
ولی قدرت انسان ، به عکس خیالاتش محدود است
من همیشه از مقابل گل ها مثل نسیم های مشوش عبور کرده ام
قدرت نداشته ام آن ها را بلرزانم . در دل شب ها مثل مهتاب بر آن ها تابیده ام . نخواسته ام وجاهت آسمانی آن ها پنهان بماند
کدام یک از این گل ها میتوانند در دامن خودشان یک پرنده ی غریب را پناه بدهند . من آشیانه ام را ، قلبم را ، روی دستش می گذارم
کی می تواند ابرهای تیره را بشکافد ، ظلمت ها را بر طرف کند و ناجورترین قلب ها را نجات بدهد ؟
عالیه ! تو ! تو می توانی
می دانی کدام ابرها ، کدام ظلمتها ؟ شب های درازی بوده اند که شاعر برای گل موهمی که هنوز آن را نمی شناخت خیال بافی می کرده است . ابرها موانعی بوده اند که مطلوبش را از نظرش دور می کرده اند
آن گل تو بودی . تو هستی . تو خواهی بود
چه قدر محبوبیت و مناعت تو را دوست می دارم . گل محجوب قشنگ من
نیما
اردیبهشت 1305
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 282]