تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس رحم نكند به او رحم نشود، هر كس نبخشد بخشيده نشود و هر كس پوزش را نپذيرد، خدا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820104766




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پرسش روزگار ما


واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: پرسش روزگار ما


حكمت‌و فلسفه- محمدرضا ارشاد:
در سال‌هاي پس از شهريور 1320 كه فضاي سياسي و اجتماعي ايران اندكي رو به گشايش مي‌رفت و شاهد آن پيدايي احزاب، نويسندگان و روشنفكراني از طيف‌هاي گوناگون بود، دو چهره ظهور كردند كه هر يك به نوبه خود در شناساندن فلسفه و انديشه جديد غرب راهگشا بودند.

اولي محمدعلي فروغي بود كه با كتاب «سير حكمت در اروپا» گزارشي سنجيده و روان از آراي جديد فكري در غرب مدرن مي‌داد و دومي سيد احمد فرديد بود كه بي‌ترديد در جايگاهي برتر از فروغي قرار مي‌گيرد.

از اين‌رو كه كار فرديد گزارش آراي مدرن نبود، بلكه او براي نخستين بار در تاريخ معاصر ايران با تأمل در باب نسبت ما و غرب و انديشه در باب ماهيت غرب به پرنفوذ‌ترين روشنفكر معاصر بدل شد؛ روشنفكري كه هنوز بر نسل‌هاي امروزين روشنفكري تأثير دارد و فضاي فكري جامعه كمابيش از گفتمان وي آكنده است.

او با وضع مفهوم غرب‌زدگي كه شاه‌كليد آراي اوست، به ترسيم وضعيت ما در برابر غرب همت گماشت. از نظر وي «غربزدگي يك مرحله لازم انتقالي است براي رسيدن به ذات غرب؛ ذاتي كه مي‌بايست پشت سر نهاد» با اين حال زبان و ادبيات فرديد در بسياري موارد مبهم و حاوي آشفتگي‌‌ و به پيرو آن پريشان‌فكري است؛ امري كه شايد اگر مي‌خواست، مي‌توانست آن را بسامان‌تر كند. اكنون سال‌هاست كه فرديد به چهره‌اي جنجالي در عرصه روشنفكري ما بدل شده و موافقان و مخالفان سرسختي دارد.

بركنار از فضاي سياست‌زده فعلي- چه از زاويه موافقان و چه مخالفان وي- به انگيزه سالروز درگذشت وي به سراغ دكتر رضا سليمان‌حشمت از شاگردان وي و از استادان فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي رفتيم و به بررسي و تحليل و در مواردي به نقد زمانه و آراي وي پرداختيم.

* براي شناخت دقيق آراي هر متفكر، ترسيم فضاي فكري‌‌اي كه وي در آن مي‌زيسته، از اهميت بسزايي برخوردار است. از همين رو، مايلم تا فارغ از جنجال‌هاي سياسي به تبيين فضاي فكري و فرهنگي‌اي كه مرحوم فرديد در آن تنفس مي‌كرد، بپردازيم؛ يعني نخست ببينيم كه وضعيت گفتمان‌هاي انديشگي معاصر وي چه بود و به تبع آن موقعيت تاريخي ايران و جهان معاصر وي و همچنين ميراثي كه فرديد از گذشته به ارث برده بود؟

در نشريه‌اي كه بنياد حكمي و فلسفي دكتر فرديد منتشر مي‌كند، مطالبي درباره زندگي مرحوم فرديد به قلم خودش آمده است، كه من سعي مي‌كنم در اينجا براي پاسخ به پرسش شما به آنها در حد لزوم اشاره‌اي گذرا داشته باشم. مرحوم فرديد در يزد متولد شد و در آغاز مايل به گذراندن تحصيلات حوزوي بود. او بعدها براي ادامه تحصيلات به تهران آمد.

در اين بين، آنچه اتفاق افتاد، فضاي آن روز ايران پس از مشروطيت بود كه به ويژه آراي منورالفكري در آن رواج پيدا كرده بود. مرحوم فرديد هم تحت تاثير آن فضا قرار مي‌گيرد و به برخي از مشاهير و معاريف غربي كه آن زمان آراي آنها مطرح بوده، علاقه‌مند مي‌شود. او در آغاز تحت تاثير گوستاو لوبون و هانري برگسون قرار مي‌گيرد. از سال 20 به بعد با صادق هدايت آشنا مي‌شود و اين دوستي سال‌ها مي‌پايد، به طوري كه در مقاله‌اي در مورد صادق هدايت با نام «چاله هرز ادبيات فرانسه» از سابقه دوستي‌اش با هدايت مطالبي به ميان مي‌آورد. با اين حال، مرحوم فرديد ظاهرا مقالاتش را از سال 23 13در مجله سخن به نگارش درآورد. اين مقالات حاكي از دقت نظر و توجه وي به حكمت ايراني – اسلامي بود.

او در اولين مقالات از آلبرت كبير، آكوئيناس، ابن سينا، ميرداماد و ملاصدرا شروع مي‌كند و سپس وارد فضاي فكري جديد مي‌شود. براي مثال يكي ديگر از مقالات وي كه مستقيما به آراي جديد مي‌پردازد، «از كانت تا هيدگر» نام دارد. اين مقالات نشان از ذهنيتي دقيق مي‌دهد، به‌ويژه امروزه كه به آنها نگاه مي‌كنيم، مي‌بينيم كه آن زمان (60 سال پيش) اكثر ايرانيان اطلاعات درستي درباره افكار معاصر نداشتند و بسياري هنوز نام هوسرل و هيدگر را نشنيده بودند. هنگامي كه فرديد به فرانسه مي‌رود، ظاهرا ارتباط بيشتري با تفكر مارتين هيدگر پيدا مي‌كند و فرصت تامل بيشتري در اين باب براي وي فراهم مي‌شود.

غرب‌زدگي كه دهليزي به فكر اوست و به تعبير خود وي جزو «فتوحات پاريس» وي به شمار مي‌آيد، در آنجا (فرانسه) بر وي گشوده مي‌شود. فرديد وقتي به ايران بازمي‌گردد، به بيان آرا‌ و انديشه‌هاي خودش مي‌پردازد. اين آرا به سرعت مورد توجه بسياري از ايرانيان قرار مي‌گيرد.

نكته‌اي كه لازم است در اينجا به آن اشاره كنم، آن است كه مرحوم فرديد ضمن آشنايي و شناخت خوبي كه از حكمت اسلامي داشت، با 8 سال اقامتي كه در فرانسه و آلمان داشت، به‌خوبي نسبت به فلسفه غرب آگاهي و شناخت پيدا كرد. با اين حال، از اين ابا داشت كه نام اساتيد خود را چه در ايران و چه در جاهاي ديگر بگويد شايد به اين دليل كه از يك سوء تعبير ممانعت كند. مهم‌ترين مطلب اين است كه مرحوم فرديد مي‌خواست مجتهد و فقيه شود، اما ابتدا‌ سر از تفكرات نيست انگار غربي درآورد و باز متحول شد. ظاهرا اين تحول براي خروج وي از سنت و بازگشت دوباره وي به آن (سنت) به نحو ديگري، لازم بود. اين به قول خود وي، حوالت او بود.

* آيا اين تحول با اين تعبير خود وي درباره خودش مبني بر اين كه « من غرب‌زده بسيط سلبي»، تناسب دارد؟

اولش اين گونه نبود. او در ابتدا مجذوب غرب شده بود. اين، زمانه‌اي بود كه ايران در شرايطي قرار گرفته بود كه مفتون غرب شده بود، كما اينكه هنوز هم آثارش هست. با اين حال، مرحوم فرديد از اين شيفتگي نسبت به غرب با تامل برمي‌گردد. البته در اين راه از آراي هيدگر بسيار بهره برد و شايد بدون هيدگر اين طريق ممكن نبود،‌ اما اين به آن معنا نيست كه بگوييم او هيدگري است و از او تقليد مي‌كند و يا تنها آراي او را باز مي‌گويد. فرديد براي هيدگر به جهت مقام خاصي كه در تاريخ تفكر غرب دارد، احترام خاصي قائل است.

* به نظر مي‌رسد كه مرحوم فرديد بين آراي خودش و هيدگر شباهت‌‌هايي مي‌ديده است.

شايد. به هر روي، هيدگر سوداي گذار از غرب را در سر داشت. اين براي كسي مثل مرحوم فرديد خيلي مهم بود كه در قلب مدرنيته و آن هم يك غربي، بخواهد از غرب گذر كند. يك ايراني مسلمان و داراي فرهنگ كهن در شرايطي كه به وي مي‌گويند اين حرف‌ها گذشته و بايد از غربي‌ها آموخت، به ناگاه با اين فكر مواجه مي‌شود كه در غرب هم گذار از غرب مطرح است. در اينجا مرحوم فرديد به اين نتيجه مي‌رسد كه غرب دچار بحران است.

* با توجه به اين كه كربن شاگرد هيدگر بوده و به احتمال خوانش و برداشت خاصي از فلسفه غرب و از جمله هيدگر و كل گفتمان پديدارشناسي و هرمنوتيك داشته و نيز با آن كه آراي وي (كربن) گسترش و تاثير زيادي در ايران معاصر داشته، اما جالب اينجاست كه مرحوم فرديد علاقه چنداني به وي نشان نمي‌دهد. آيا اين مسئله، دليل خاصي داشته است؟

با آن كه كربن شاگرد هيدگر بوده، ولي در سير فكري‌اش دوباره به نوعي به هوسرل بازمي‌گردد. بي‌ترديد فرديد اين حركت را درست نمي‌دانست و شايد آن را بازگشت به عقب تلقي مي‌كرد، چرا كه به نظر وي هوسرل آخرين كوشش فلسفي غرب است تا متافيزيك و فلسفه را به معنايي كه هيدگر مي‌گفت، حفظ كند؛ گرچه با شكست مواجه مي‌شود. به هر صورت، مهمترين مطلب در سير فكري مرحوم فرديد، اين است كه وقتي او اصطلاح غرب‌زدگي را مطرح مي‌كند، بسيار طرف توجه قرار مي‌گيرد. اين تعبير براي ايرانيان چنان جاذبه پيدا مي‌كند كه حتي بدون آن كه بدانند از آن كيست، آن را به كار مي‌برند. البته مطلب آن قدر دقيق است و مقدمات فلسفي لازم دارد كه حتي كسي مثل جلال آل‌احمد كه با مرحوم فرديد حشر و نشر داشته، از فهم آن عاجز و درمانده است.

* به همين علت فرديد از كتاب «غرب‌زدگي» جلال آل‌احمد ناخشنود بود و آن را برداشت نادرستي از «غربزدگي» مورد نظرش مي‌دانست؟

براي آن كه آل‌احمد در فضاي ايدئولوژيك و چپ قرار داشت، حتي وقتي از حزب توده جدا ‌شد، باز هم رسوبات چپ در وي ريشه داشت. بي‌ترديد، جلال آل‌احمد، مطابق سياق ايدئولوژيك قبلي خود، يعني ماركسيسم، غرب‌زدگي مرحوم فرديد را فهميده بود. جلال مقدمات فلسفي لازم را نداشت و لذا نظريه فرديد را به نزاع ميان امپرياليسم و كشورهاي جهان سوم تقليل مي‌داد.

* درست است كه مرحوم فرديد پيوسته به مرحوم آل‌احمد توصيه مي‌كرد كه فلسفه بخواند، اما با اين حال «غربزدگي» جلال آل احمد مي‌توانست تفسيري از غربزدگي فرديد باشد.

به نظرم، تفسير نبود، يك سوء فهم بود. درست است كه در جوهره فكر (فرديد) مقابله با استعمار وجود داشت ولي اين نظريه را نمي‌شد به آن احاله كرد. مطلب فقط اين نيست. بايد ديد بنياد امپرياليسم چيست؟ اين پرسشي است كه بحث‌هاي ايدئولوژيك آل احمد به آن پاسخ درخوري نمي‌داد.

* داريوش آشوري با وجود نقد گزنده‌اي كه بر آراي فرديد نوشته، در جايي از وي با عنوان «نخستين فيلسوف تاريخ مدرن» ايران ياد مي‌كند. دادن اين نقش به فرديد شايد به اين دليل باشد كه وي پس از فروغي كه با كتاب «سير حكمت در اروپا» در صدد شناساندن آراي جديد به ايرانيان برآمد، به طوري جدي‌ و همه‌‌جانبه‌تر وارد ميدان شد. چرا فرديد مي‌انديشيد كه بايد به اين عرصه توجه داشت؟ آيا وي در سنت فلسفي و فكري پيشينيان ما نقصي يافته بود و يا به شكاف تمدن‌هاي گذشته و تمدن مدرن وقوف يافته بود؟

فرديد با سنت فلسفي و حكمي پيش و پس از اسلام تا زمان حاضر كه مكتب تهران باشد، به خوبي مأنوس بود، اما در كنار اين آشنايي و التفات با معارف عقلي اسلامي و كلام اسلامي با فلسفه غرب هم نسبتي برقرار كرد. اين نسبت در تاريخ ايران معاصر، قبلا به اين صورت پيدا نشده بود. البته -همان‌گونه كه اشاره كرديد- فروغي در اين زمينه به نحوي كوشش كرده بود، ‌اما با همه تبحرش در ادبيات، عمق و فكري از خودش نداشت و در واقع يك گزارشگر خوب فلسفه غرب بود، اما فرديد در عين حال كسي است كه به نحوي در تفكرش اين دو سنت مختلف،‌ يعني سنت ايراني – اسلامي و سنت فلسفي غرب با يكديگر پيوند مي‌خورند.

اين كار بزرگ فرديد بود. در آن روزگار، بعضاً يا عده‌اي شيفته غرب بودند و يا چنان در سنت غوطه‌ور بودند كه نمي‌توانستند به درستي فلسفه جديد و معاصر غرب را درك كنند. فرديد اين توفيق را يافت كه اين هر دو را در فكر خودش جمع كند. او با اين كار توانست تفكري را تاسيس كند كه در آن با وجه نظر تطبيقي تمام اين سنت‌ها را با يكديگر مرتبط سازد و از آن مطالب جديدي استخراج كند كه خاص خود وي است و پس از او هم اگر برخي به اين مهم پرداختند، از تاثير او بركنار نبودند.

* هر انديشمندي در هر طرحي كه در تفكر مي‌ريزد، پرسشي را در آغاز ره‌توشه انديشه خود مي‌سازد و بر بنيان آن حركت مي‌كند. پرسش بنيادين مرحوم فرديد در اين راهي كه (از پيوند ميان اين دو سنت) برگزيده بود، چه بود؟

همان گونه كه گفتيد، شايد بهترين دهليز فكر فرديد، مفهوم غربزدگي باشد. اين كه ما در چه مقام و موقف تاريخي قرار داريم و با سنت خودمان و غربي كه اكنون جهانگير شده و يا دارد مي‌شود، چه بايد بكنيم، اساس اين مفهوم را شكل مي‌داد. اين بزرگترين پرسشي است كه در وهله اول براي وي مطرح است.

* همان‌گونه كه گفتيد و خود مرحوم فرديد هم اشاره كرده، نخستين رگه‌هاي تحول فكري وي در مواجهه با آراي هيدگر نمودار شد. او از اين مسئله به هم سخني با هيدگر تعبير مي‌كند و حتي در جايي مي‌گويد كه من تفسير خودم از هيدگر را دارم، اگرچه خود وي با آن مخالف باشد. آيا اين تفسير از هيدگر خاص فرديد است يا در غرب مي‌توان براي آن پيشينه‌اي پيدا كرد؟

مطابق مشرب و طريقت زندآگاهانه (هرمنوتيكي) فرديد، از متن آراي يك متفكر، گزارش‌ها و تفسيرهاي مختلفي مي‌توان ارائه كرد. البته اين به آن معنا نيست كه هر تفسير و فهمي درست است. همواره سوء‌فهم و سوء‌تفسير هم هست. هم‌سخني فرديد با هيدگر ، در معناي تكرار گفته‌هاي وي نيست، حتي اين هم نيست كه- به تعبير امروزي- گفته‌هاي او را بومي‌سازي كنيم‌ بلكه بازانديشي آن در متن فرهنگ و سنت ايراني- اسلامي به‌ويژه شعر رندانه حافظ است. مرحوم فرديد علاقه وافري به هيدگر داشت؛ اما او را بر پايه سنت خودمان تفسير مي‌كرد و گاهي هم‌‌ آرايي داشت كه مختص خود وي بود كه عين آن را نمي‌توان در آثار هيدگر يافت.

* اشاره كرديد كه فرديد در آغاز سلوك فكري‌اش، در آشنايي با غرب از سنت بازمي‌گردد و دوباره در مواجهه با هيدگر به آن برمي‌گردد. بي‌ترديد در اين رفت و بازگشت تحولي در نحوه تلقي وي از سنت رخ داده بود. اين تغيير و تحول چه بود و اصولاً فرديد چه معنايي را از سنت مراد مي‌كرد؟

مرحوم فرديد در مورد سنت به كلام‌الله مجيد توجه داشت و چنان كه خود وي توضيح داده فقه را اعم از فقه اكبر و فقه اصغر مي‌دانست. او همواره به جدايي‌ناپذيري شريعت از طريقت فكري و حكمي و حقيقت تأكيد داشت.

فرديد كساني را‌ كه به نحوي اهل طريقت بودند و از شريعت دور افتاده بودند و يا برعكس، اهل شريعت بودند ولي سلوك فكري و حكمي نداشتند، ‌اين هر دو را رد مي‌كرد و قائل به اين بود كه يكي سر از اباحه درمي‌آورد و ديگري قشريت. بنابراين با اين وجه نظر به سنت بازمي‌گشت و تفكر وي ديني بود ولي بحث درباره تعهد عملي وي، امر ديگري است. او در نظر هيچ گاه شريعت، اجتهاد و فقه را رد نمي‌كرد؛ چنان كه مي‌دانيم از ولايت فقيه هم دفاع مي‌كرد. گرچه وي به آراي حكيمان بزرگ مسلمان نظير ابن‌سينا، سهروردي، ميرداماد و ملاصدرا توجه داشت، اما در تفكر ابن‌عربي و شارحان وي و به خصوص انديشه رندانه حافظ، نوعي جهاد با غرب و غربزدگي- به‌ معنايي كه خود وي مطرح مي‌كرد- و در كل، گونه‌اي غناي حقيقت و حضور پريروزي و پس‌فردايي را مي‌ديد. البته علاقه وي به شعر حافظ، با علاقه هيدگر به شعر شاعران آلماني و فرانسوي مانند پل سلان، رنه‌شار و نيز تفسير مكرر وي از اشعار هولدرلين بي‌ارتباط نيست.

* يكي از انتقاداتي كه مي‌توان در اين‌ ارتباط بر آراي مرحوم فرديد وارد كرد، نسبتي است كه او ميان آراي ابن عربي و انديشه‌هاي مارتين هيدگر برقرار مي‌سازد. چنان‌كه آشكار است، اين دو متعلق به دو جغرافياي فرهنگي و ذهني متفاوت و نيز دو تاريخ ناهمگون هستند. اين مسئله گذشته از اشكالات معرفت‌شناختي، در وهله اول خلط روش شناختي را نيز به پيش مي‌كشد؛ به اين معنا كه مرحوم فرديد با يك روش و ابزار معين به شناخت هر دو متفكر مبادرت مي‌كند و بدون توجه به تفاوت‌هاي موجود فرهنگي و تاريخي ميان آنها، قائل به نسبت ميان آنها مي‌شود. سؤال اين است كه چگونه مي‌توان ميان هيدگر (ميراث بر روشنگري- گرچه منتقد آن بود- و عقل مدرن) با ابن عربي (عارف وحدت وجودي و معتقد) قائل به پيوند شد؟ فرديد چنان اين دو را از زمينه تاريخي‌شان منتزع مي‌كند كه گويي هردو از ازل يك چيز را گفته‌اند و اين خود خطاي ديگري است؟

در پاسخ به اين پرسش مهم بايد مقدمتاً دو نكته را روشن كنم: نخست در اين باب كه آيا هيدگر ديندار بوده يا نه، بايد گفت كه تفكر وي به‌گونه‌اي است كه بر تعالي وجود(Sein) تأكيد دارد و اين با تجسد و تثليث مسيحي البته سازگار نيست. به همين جهت، هيدگر كم‌كم متوجه مي‌شود كه بايد از مسيحيت اعراض كند؛ اين امر از نامه‌هايي كه همسرش به اسقف شهر نوشته، پيداست. نيز چون مفهوم «خدا» در سنت غربي از يك سو با متافيزيك و از ديگر سو با مسيحيت و مسيحي و قول به حلول و اتحاد(immanentism) مربوط بوده، لذا هيدگر از كاربرد واژه خدا تبري جسته است (مگر در موارد اندك مانند مصاحبه وي با اشپيگل كه در آن مي‌گويد: تنها خدايي مي‌تواند ما را نجات دهد). با اين حال، كساني نظير اسكروتن گفته‌اند كه مطالب هيدگر به‌گونه‌اي ديگر در الهيات يافت مي‌شود و دليل توجه متألهان مسيحي و پروتستان به آراي هيدگر به همين قابليت ديني تفكر وي برمي‌گردد. اين وضع در مورد مرحوم فرديد، به نحو ديگري است.

فرديد در سنت اسلامي قرار دارد و بنابراين مشكل اساسي هيدگر را ندارد و به صراحت از خداي پريروز و پس‌فردا و نه خداي ديروز، امروز و فردا كه «طاغوت» است، سخن مي‌گويد.‌ اما نكته دوم؛ برخي قائل به اين هستند كه بين دوره‌هاي مختلف تاريخي و به‌ويژه فرهنگ اسلامي و غرب، دره غيرقابل عبوري وجود دارد. بنابراين، ما اصلاً حق نداريم از يكي به ديگري مرور كنيم. برخي هم گمان دارند كه بدون نظر به سوابق تاريخي مي‌توان به‌نحو بسيار صوري و براساس منطق و عقل عمومي در مورد سنت‌هاي مختلف و در اينجا به‌ويژه سنت ما و سنت غربي مقارنه ايجاد كرد؛ اين هر دو، البته اشتباه است.

مرحوم فرديد براين نظر بود كه مطابق آيه قرآن: «كان‌الناس امه واحده فاختلفوا»، انسان‌ها امت واحده بودند و سپس اختلاف پيدا كردند، چنان كه در ديگر سنت‌هاي ديني هم براين مسئله تصريح شده است. بنابراين، چيزي كه وي از آن به «پريروزي» تعبير مي‌كند، پيشينه واحدي براي همه (انسان‌ها) است و با مباني علم‌الاسماء تاريخي و جام الست (الست بربكم، قالوا بلي) و نيز با فطرت انساني كه هيدگر از آن به دازاين تعبير مي‌كند و فرديد آن را وجود برزخي و بينابين مي‌گويد، مناسبت تام دارد. اين پيشينه (پريروزي) به تعبير ميرداماد، يك اصل دهري هم دارد و به تعبير ديگري كه در عرفان ابن عربي است، در زمان باقي هم، تقرر و ثبوتي دارد. از طرفي، ما در آخرالزمان هستيم و پس فردايي كه فراروي ماست، آن هم از يك وحدت و امت واحده حكايت دارد. افزون براين، مبناي حكمي مشتركي بين سنت ما و سنت غربي وجود دارد، به اين معنا كه فلسفه اسلامي در آغاز راه خود، در اخذ فلسفه يونان كوشيد و به نوبه خود تحولي در آن ايجاد كرد و آنگاه در قرن 12 و 13 ميلادي اين فلسفه (اسلامي) به غرب رفت و به زبان لاتيني ترجمه شد و بر فلسفه‌هاي قرون وسطاي غرب تاثيرگذاشت.

همه اينها، زمينه‌اي را ايجاد مي‌كند تا بتوانيم از گفت‌وگوي بين فرهنگ‌ها و سنت‌هاي مختلف از جمله فرهنگ ايراني- اسلامي و فرهنگ غرب صحبت كنيم. بنابراين، مي‌بينيم كه انديشه فرديد، منادي گفت‌وگوي بين فرهنگ‌هاي گوناگون است.اين گفت‌وگو براي فرديد، زمينه توجه به وحدت پريروزي و پس‌فردايي را فراهم مي‌سازد. اين گفت‌وگو براي ايجاد دوباره اين وحدت است. اگر به سيرفكري هيدگر هم نگاهي بيندازيم، متوجه همين مسئله مي‌شويم، به اين معنا كه هيدگر به تاريخ متافيزيك توجه نشان داده و نيز به يونان پيش از سقراط پرداخته و از آنجا بر شرق تامل كرده و در مواردي (مثلا ملاقات حضوري با دكتر شرف) افسوس خورده كه چرا آن‌قدر پير شده كه ديگر قادر نيست فارسي و عربي بياموزد تا بتواند فلسفه اسلامي و مثلا ترجمه مشاعر ملاصدرا را كه كربن به وي داده بود، بخواند و درك كند. حال آنكه فرديد، اين تاسف را نداشته، چرا كه او ايراني و مسلمان بود و بر سنت اسلامي تبحر داشت. ‌

* امروزه متخصصان روان‌شناسي زبان و روانكاوان براين نظرند كه آشفتگي فكري، سبب آشفتگي زباني مي‌شود و يا اگر بخواهيم از منظري فلسفي بحث كنيم، آشفتگي زباني و پريشان‌گويي (چرا كه ما به عنوان موجودات ناطق از طريق زبان مي‌انديشيم) به سردرگمي فكري و آشفتگي در انديشه مي‌انجامد. به هر صورت، اگر به مجموعه سخنان و حتي برخي نوشته‌هاي فرديد نظري بيندازيم، متوجه گونه‌اي آشفتگي و بي‌نظمي زباني مي‌شويم كه در برخي موارد خواننده فرهيخته معنايي از آن به دست نمي‌آورد. حال با توجه به نسبت زبان و تفكر كه پيشتر اشاره شد، آيا اين مسئله حكايت از پريشان انديشگي و نابساماني تفكر فرديد نداشته است؟

هر منظري كه در تاريخ فلسفه و فكر ظاهر شده، زبان و اصطلاحات و تعابير خاص خود را داشته و مدتي طول كشيده تا بقيه بتوانند بفهمند كه آن (منظر) چه مي‌گويد. اين مسئله كلي است،اما درباره هيدگر خاص است. به اين معنا كه هيدگر زبان و تفكر را مرتبط مي‌داند و از اين‌رو زباني كه در نگارش كتاب «وجود و زمان» برگزيده، زباني بوده كه او لازم داشته است؛ با اين توضيح كه زبان متعارف زمان هيدگر در چارچوب مابعدالطبيعه غربي بود و لذا اين امكان كه بتواند او با ابزار اين زبان از آن مابعدالطبيعه (متافيزيك) عبور كند، وجود نداشت، بنابراين، هيدگر اين زبان را ترك مي‌گويد و حتي مي‌بينيم كه هيدگر متاخر، زبانش به شعر نزديك مي‌شود. فرديد هم با داعيه اين كه مي‌خواهد با غربزدگي مضاعف ايجابي بسيط يا مركب مقابله كند‌ و از حقيقت اسلام كه به اعتقاد وي كل مطلق بوده و نيز پيامبر(ص) كه مظهر جامع اسم حق است، دفاع كند، پيداست كه با زباني كه به نحوي با ديروز و امروز پيوند يافته نمي‌تواند به اين كار مبادرت ورزد.

از اين‌رو، زبان ويژه خود را به كار مي‌گيرد؛ اين پريشاني‌اي كه در ظاهر گفتار و نوشتار مرحوم فرديد مي‌بينيم، به اين جهت است. اگر بخواهيم ‌قدري اين زبان (فرديد) را سامان دهيم و به مفهوم شدن نزديك كنيم، گاهي مي‌بينيم كه اصالت كار از دست مي‌رود. مع‌ذلك ممكن بود كه اين مطالب به نحو بهتر يا شايد زبان مناسبت‌تري بيان شود. البته مرحوم فرديد نتوانست به چنين زباني دست يازد. اين را هم بيفزايم كه اين، به معناي پريشان‌گويي و پريشان‌انديشي او نيست، كما اينكه شايد ما آن را پريشان مي‌بينيم و از پريشاني ما نسبت به او حكايت دارد. گرچه در اين بين مي‌توان واسطه شد و در اين وساطت، مطالب او براي ما قابل فهم‌تر مي‌شود و البته كساني از شاگردان او كوشيده‌اند كه چنين كنند.

* امروزه كه به گفتمان فرديدي و ميراث فكري برجاي مانده از وي مي‌نگريم، چه مولفه‌هايي از تفكر وي را مي‌توان يافت كه همواره و هنوز بر تفكر معاصر و شناخت وضعيت تاريخي ما تاثيرگذار باشد؟

اصالت فكر فرديد از اينجاست كه هر چه زمان مي‌گذرد، آراي او بيشتر مورد توجه ، نقد و بررسي قرار مي‌گيرند. تفكر فرديد محل اعتناست و هنوز حرفي براي گفتن دارد و حتي مي‌توان گفت كه حوالت او- كه از آن سخن گفتيم- حوالت و پرسش همه ماست؛ اينكه چه بايد بكنيم تا نسبت ميان ما و سنت غربي ايجاد شود؟ اين پرسش بود كه او را برانگيخت و پرسش هنوز هم مطرح است. پاسخ و يا تفكر فرديد هم، اگر نگوييم قابل اعتناترين، باري تفكري قابل اعتنا در اين باب بوده و خواهد بود.

تاريخ درج: 23 مرداد 1387 ساعت 09:19 تاريخ تاييد: 23 مرداد 1387 ساعت 10:10 تاريخ به روز رساني: 23 مرداد 1387 ساعت 10:34
 چهارشنبه 23 مرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 140]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن