محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855364955
كتاب - اينك آخرالزمان
واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: كتاب - اينك آخرالزمان
كتاب - اينك آخرالزمان
حسين جاويد:اگر سري به منابع كتابخانه ملي ايران بزنيد و نام «اچ. جي. ولز» را جستوجو كنيد، خواهيد ديد كه از سالها پيش ترجمه آثار او به فارسي رونق داشته و بسياري از كتابهايش، از جمله «ماشين زمان»، «جنگ دنياها»، «جزيره دكتر مورو»، «مرد نامرئي» و...، به فارسي ترجمه و منتشر شدهاند. جالب آنكه اكثر اين كتابها، يا در واقع همه آنها، چندين ترجمه مختلف دارند اما متاسفانه معضل هميشگي آثار علمي – تخيلي گريبانگير كتابهاي «اچ. جي. ولز» هم شده. به علت بازار فروش نسبتا خوب اين كتابها اكثر كساني كه به ترجمه آثار ولز پرداختهاند نگاهي تجاري به آنها داشتهاند و به همين دليل ترجمههاي اين آثار معمولا ترجمههاي بدي است. شايد به همين دليل است كه اين كتابها آنچنان كه بايد و شايد ديده و خوانده نشدهاند. امسال اما، 62 سال پس از مرگ هربرت جرج ولز، اتفاق خوشايندي رخ داد. نشر چشمه دو كتاب معروف از «اچ. جي. ولز» با نامهاي «ماشين زمان» و «سرزمين كورها» را با ترجمه مترجمي شناختهشده به نام «عبدالحسين شريفيان» و با سر و شكل و ويرايشي آبرومند به بازار فرستاد. به اين مناسبت نگاهي كوتاه داشتهايم به اين دو كتاب.
ماشين زمان
داستانهاي علمي – تخيلي در پاسخ به نياز و گرايش انسان به شگفتيها پديد آمدند. اين نوع از داستان سابقهاي بس طولاني دارد. از اولين داستانهايي كه در اين ژانر منتشر شدند ميتوان به رمان «سفرهايي در ماه» نوشته «سيرانو دو برژراك» اشاره كرد كه در سال ۱۶۵۷ منتشر شد و شرح سفرهايي خيالي به خارج از زمين و گشتوگذار در عالم و كشف آن است. اگر توجه كنيم كه رمان «دن كيشوت» (كه از آن بهعنوان نخستين رمان مدرن نام ميبرند) در دو دهه ابتدايي قرن هفدهم به چاپ رسيد، خواهيم ديد كه داستانهاي علمي – تخيلي تقريبا قدمتي به اندازه قدمت رمان دارند. با وجود اين، نيمه دوم قرن نوزدهم را سالهاي شكوفايي اصلي اين ژانر ميدانند؛ سالهايي كه «ژول ورن» نامدار ظهور كرد و با آثار درخشاني نظير «پنج هفته در يك بالون» (۱۸۶۳)، «مسافرت به مركز زمين» (۱۸۶۴)، «بيست هزار فرسنگ زير دريا» (۱۸۷۰) و... توجه بسيار زيادي را به داستانهايي كه در آنها خيالپردازيهاي علمي حرف اول را ميزدند، جلب كرد. با ژول ورن داستانهاي علمي – تخيلي از كاركرد صرفا سرگرمكنندگي خارج شدند و پاي به دنياي جديدي گذاشتند. شكي نيست كه جذابيت اصلي رمانهاي ورن بر پايه همان اصل شگفتانگيز بودن و سرگرمكنندگي استوار بود اما در اين رمانها آرزوها و روياهاي انساني نيز نقش مهمي ايفا ميكردند. بشر در طول قرنهاي متمادي، پيش از پيشرفتهاي خارقالعاده علمي در قرن بيستم، همواره آرزومند كشف و دستيابي به افقهايي بود كه در آن زمانها بسيار دوردست به نظر ميرسيدند. لذت دستيابي به آرزوهاي ديرينه، حتي روي صفحات كاغذي و فضاهاي خيالي، بسيار دلپذير و فريبنده بود؛ مسئلهاي كه ميتوان آنرا علت عمده توجه به داستانهاي علمي – تخيلي در قرون گذشته و نيز پس از آن تا زمان حال، دانست. باري، داستانهاي ورن منبعي براي تحقيقات و پيشرفتهاي علمي شدند و دانشمندان كوشيدند تا به آنچه در آثار ورن رويايي بيش نبود و در اصل انعكاس روياي دستهجمعي بشريت بود، جامه عمل بپوشانند. درواقع، ژول ورن يك پيشگوي بزرگ بود كه در عين حال خود نيز در به واقعيت پيوستن پيشگوييهايش نقش ايفا كرد. اچ. جي. ولز را نيز ميتوان، بهخصوص بهخاطر شاهكارش «ماشين زمان»، همطراز ژول ورن قرار داد. «ماشين زمان» براي اولين بار در سال ۱۸۹۵ منتشر شد، يعني زماني كه علم فيزيك هنوز در ابتداي راه قرار داشت و آلبرت آينشتاين و اسلافاش با نظريههاي شگفتانگيزشان، كه ديد بشر نسبت به جهان را تغيير اساسي داد و پيشرفتهاي خارقالعادهاي را سبب شد، هنوز ظهور نكرده بودند.
در برخورد با رمان «ماشين زمان» بايد پا را فراتر از جذابيت ظاهري و هيجانبرانگيز آن گذاشت و به دو نكته اساسي توجه كرد؛ اول جنبه پيشگويانه اعجابانگيز اين رمان و دوم جنبه اجتماعي و سياسي آن. در زمان ولز بشر هنوز نتوانسته بود راهي به فضا بيابد و اختراع يك ماشين زمان كه بتوان با آن به گذشته و آينده سفر كرد در تاريكترين زواياي مخيله نخبهترين دانشمندان عصر نيز نميگنجيد. با وجود اين، ولز با نگاهي پيامبرگونه به آينده مينگرد و اختراع ماشين زمان و گذر بشر از وراي روزها و سالها را پيشبيني و روايت ميكند.
«زمان پيما» يا همان «مسافر زمان» دانشمندي انگليسي است كه براي اولينبار در جمع دوستانش خبر از كشف بزرگ خود و اختراع ماشين زمان ميدهد. همانطور كه قابل پيشبيني است او با ناباوري و حتي تمسخر ديگران مواجه ميشود اما ميكوشد با توجيهات علمي، كشف خود را تبيين كند. او معتقد است فضا چهار بعد داد؛ يعني علاوه بر طول، عرض و ضخامت كه شناخته شده است، بعد ديگري به نام «زمان» نيز وجود دارد كه البته «ما با ناتواني جسمي كه داريم، بدمان نميآيد آن را ناديده بگيريم». انسان در سه بعد شناختهشده فضا قادر به حركت است و حركت در بعد چهارم آن، زمان، همان «اختراع بزرگ» زمانپيماست. زمانپيما نمونهاي كوچك از اختراع خود را براي مهمانانش به نمايش ميگذارد اما اتفاق اصلي در هفته پس از آن روز رخ ميدهد. مهمانان دوباره در خانه زمانپيما جمعاند اما از خود او خبري نيست. پس از ساعتي زمانپيما با چهرهاي غبارآلود و خسته و تني رنجور و زخمي پيدايش ميشود و خبر ميدهد كه با «ماشين زمان» به مسافرتي چندين روزه به سال هشتصد و دو هزار و اندي و سپس سالهاي پس از آن رفته است. بخش عمده رمان شرح وقايعي است كه در سفر پرماجرا به زمان براي زمانپيما رخ داده است و او اتفاقات عجيب و ديدههاي باورنكردني اما واقعياش را براي دوستانش تعريف ميكند.
تصويري كه ولز از ماشين زمان و دنياي آينده ارائه ميدهد بس شگفتانگيز است. سالهاي بسياري پس از نوشتهشدن «ماشين زمان»، با نظريههاي جديد علمي و پيشرفت فيزيك، روياي ساخت واقعي چنين ماشيني گرچه بسيار دور قلمداد شد، اما ناممكن نبود. امروزه دستكم يك تئوري در علم فيزيك وجود دارد كه امكان سفر در زمان را امكاني قابل بررسي و احتمالا تحت شرايطي خاص قابل تحقق، ميداند. «استيون هاوكينگ»، فيزيكدان برجسته، در كتاب معروفاش «جهان در پوست گردو» كه در هفتههاي پاياني سال ۲۰۰۱ منتشر شد به تفصيل از امكان سفر در زمان توسط ما انسانهاي روي كره زمين و اينكه آيا تمدني پيشرفتهتر از ما ميتواند به چنين قابليتي دست يابد يا خير، صحبت كرده است. او چنين امكاني را بسيار بسيار بعيد ميداند اما رد نميكند. در جايي اشاره ميكند كه «سفر در زمان به راستي در مقياس ميكروسكوپيك در حال انجام است اما ما متوجه آن نميشويم» اما در ضمن تاكيد ميكند كه «احتمال اينكه كسي بتواند به گذشته بازگردد و پدربزرگاش را بكشد يك در ده به توان شصت است»! فراتر از اينكه سفر در زمان نهايتا امكانپذير باشد يا خير، كه بحثي است در تخصص علمپژوهان و فيزيكشناسان، آنچه اهميت دارد تخيل ناب و هوشمندي ولز است كه در سالهايي به طرح چنين مسئلهاي و تصوير كردن كرات و سيارات پرداخت كه انسان هنوز نتواسته بود از جو زمين خارج شود. براي اينكه بيشتر به نبوغ ولز ايمان بياوريم كافي است تا جزئيات تصويري را كه او از سيارههاي ديگر، سرزمينهايي خشك و بدون حيات، ارائه ميدهد با تصاويري كه دهها سال بعد ساختههاي بشر از كرات ديگر به زمين مخابره كردند، مقايسه كنيم.
دومين نكته مهم در بحث راجع به «ماشين زمان»، كه فراتر از جنبههاي بيروني و ظاهري آن قرار ميگيرد، اين است كه اين اثر علمي – تخيلي به شدت نمادين است و دغدغه انسان و اصلاح جوامع انساني را دارد. زمانپيما با ماشينزمانش در سال هشتصد و دو هزار و اندي در سرزميني فرود ميآيد كه در آن نسل بشر هنوز به حيات خود ادامه ميدهد. زمانپيما در ابتدا با انسانهايي مواجه ميشود كه «الوا» نام دارند. الواها موجوداتي كوتاهقامت، زيبا و فاقد هوش و تعقل قابلتوجه و بسيار تنبل و تنپرور هستند و صرفا از ميوهها تغذيه ميكنند. تمايز بين زن و مرد در آنها تقريبا از بين رفته و ضمنا آنها هيچ صنعت و كارخانهاي هم ندارند. زمانپيما، با ديدن لباسها و كفشهايي كه الواها بر تن دارند و نيز ساختمانهاي پرشكوهي كه در آنها بهطور دستهجمعي ساكناند، بسيار متعجب ميشود زيرا، همانطور كه گفته شد، الواها نه كارخانهاي براي ساخت اين نوع وسايل دارند و نه فروشگاهي براي خريد و فروش آنها و هر چيز ديگر. اندكي بعد او درمييابد نوع ديگري از انسان نيز در زمين ساكن است. اين انسانها «مارلاك» نام دارند. مارلاكها در تاريكي زير زمين زندگي ميكنند و نور خورشيد و هر نوع نور ديگر آنها را عاجز و كور ميكند. آنها ماشينآلات بسيار بزرگي در زيرزمين دارند و درواقع مسوول تامين مايحتاج الواها هستند. نيز مارلاكها، برخلاف الواها، سر و وضعي به غايت كريه و چندشآور دارند. درواقع طي هزاران سال نوع بشر به دو گونه جداگانه تبديل شده است. مشكل اينجاست كه با گذشت زمان مارلاكها در پي كمبود غذا و گرسنگي به خوردن الواها روي آوردهاند و از اين جهت طبقه آسوده و رفاهمند كه قرنهاي متمادي بهواسطه بيگاريكشيدن از همنوعان ضعيفتر، در رفاه و امنيت به سر برده ـ و از دست دادن هوش و فرهنگ و ويژگيهاي جسمانياش هم از نتايج همين آسودگي و عدمنيازش به آنها بوده است ـ دوباره با احساس قديمي عدمامنيت مواجه شده و ميرود كه اندكاندك منقرض شود.
ميدانيم كه اچ. جي. ولز گرايشهاي شديد سوسياليستي و كمونيستي داشت. «ماشين زمان» را ميتوان يك بيانيه كمونيستي دانست. شكي نيست كه «الواها» همان طبقه بورژوازي هستند و «مارلاكها» نمايندگان پرولتاريا. ولز از اختلاف طبقاتي انتقاد ميكند: از اينكه عده اندكي كارفرما بر بيشمار كارگر حكمراني كنند، كارگران در نهايت ذلت و فقر و بيچيزي زندگي كنند و كارفرمايان از دسترنج آنها بهشتي روي زمين براي خود فراهم آورند. ولز آينده نظام سرمايهداري را نابودي خفتبار نوع بشر پيشبيني ميكند. «ماشين زمان» در سالهايي نوشتهشده است كه هنوز پرچم كمونيسم بر فراز كشورهاي متعدد به اهتزاز درنيامده بود و بهتبع اين مسئله، ناكارآمدي و سيستم خوفانگيز، توتاليتري و جنايتخيز نظامهاي كمونيستي جلوه ننموده بود. پس ولز نميتوانست چشمانداز روشني از ايجاد جامعه ظاهرا بدون طبقه داشته باشد. مهم اين است كه نگاه عدالتمحور و انساندوستانه ولز در «ماشين زمان» نكتهاي است كه هنوز پس از اين همه سال جايگاه و ارزش خود را از دست نداده است و كهنگي نخواهد پذيرفت.
سرزمين نابينايان
«سرزمين نابينايان» يكي از مشهورترين داستانهاي كوتاه اچ. جي. ولز است. اين داستان براي اولين بار در سال ۱۹۰۴ در «استاندارد مگزين» منتشر شد و سپس در سال ۱۹۱۱ ولز نام آنرا براي مجموعهاي از داستانهايش، كه بهصورت كتاب منتشر شدند، برگزيد. كتاب «سرزمين نابينايان» شامل 9 داستان كوتاه است. آنچه براي مخاطب حرفهاي اين كتاب جالب توجه به نظر خواهد رسيد نه قدرت داستانها، كه موضوع ديگري است. ولز در «سرزمين نابينايان» دو سه داستان خوب دارد و باقي داستانها متوسط هستند. اين داستانها در سالهايي منتشر شدهاند كه غولهاي ادبيات مدرن جهان يا به دنيا نيامده بودند يا هنوز كودك بودند. نكته جالب همينجاست: در «سرزمين نابينايان» با داستانهايي مواجهيم كه بهطرزي شگفتآور طليعهدار ظهور داستانهاي مدرني هستند كه بعدها به كمال رسيدند و مخاطبان و دوستداران بسياري يافتند.
اولين داستان كتاب داستاني است با عنوان «امپراتوري مورچگان». در اين داستان مورچهها به «باداما، واقع در بخش باتموي گوارامادما» حمله كردهاند. «ناخدا جريلو» با چند نظامي ديگر و به همراه قايق توپدارش عازم آن منطقه ميشود تا با «طاعون مورچهها» مقابله كند اما در كمال شگفتي درمييابد كه اين مورچهها «حشرههاي خيلي بزرگي هستند. پنج سانتيمتر! بعضيهاشان از اينهم بزرگتر هستند!» و هيچ راهي بر مقابله با آنها نيست. آنها موجوداتي باهوشاند و مثل مار سمي اگر كسي را نيش بزنند، آن شخص جان سالم به در نخواهد برد. اين مورچهها يك كشتي را نيز بهطور كامل تصرف كرده و ساكنانش را كشتهاند و وقتي ستوان ـ به دستور ناخدا جريلو ـ براي تفحص به آن كشتي ميرود، او را هم ميكشند. هيچ راهي براي مقابله با قدرت ويرانگر اين امپراتوران جديد زمين نيست و فقط ميتوان منتظر ماند تا لشكر ميلياردي آنها وجب به وجب و متر به متر پيشروي كنند و احتمالا روزي سراسر زمين را صاحب شوند.
دو داستان ديگر نيز در «سرزمين نابينايان» آمدهاند كه مشابه داستان «امپراتوري مورچگان» هستند، يكي داستان «دره عنكبوتها» و ديگري در داستان نمادين و خواندني «سرزمين نابينايان». در «دره عنكبوتها» با عنكبوتهايي مواجهيم كه «از پاهاي جلو تا پاهاي عقب حدود يك متر درازا» دارند و بدني «به اندازه نصف كف دست يك مرد». اين عنكبوتها همچون يك ارتش منظم يك دره بزرگ را در تصرف خود دارند و پروازكنان بر فراز اين دره هر موجودي را كه در حالگذار از قلمروشان باشد با تارهاي شگفتانگيزشان از پاي درميآورند. در داستان «سرزمين نابينايان» هم با شهري مواجهيم كه ساكنان آن از قرنها پيش كور شدهاند و اكنون چيزي به نام بينايي برايشان مفهوم نيست. اين دره سالهاست كه به علت ريزش كوه از دسترس آدميان دور مانده است. روزي بر حسب يك اتفاق يك كوهنورد از قله سقوط ميكند و با غلتيدن در برفها و كوهها بهطرزي معجزهآسا جان به درميبرد اما خود را در سرزمين كورها مييابد. جايي كه مردمانش فكر ميكنند دنيا به اندازه دره كوچك خودشان است و سقفي دارد كه حداكثر به اندازه ايستادن چند مرد روي دوش هم است. آنها روزها ميخوابند و شبها به فعاليت ميپردازند.
يكبار ديگر فضاي اين سه داستان را در ذهن مرور كنيد. اين داستانها يادآور داستانهايي هستند كه بعدها با نام «رئاليسم جادويي» شناخته شدند و با آثار نويسندگان آمريكاي لاتين به اوج رسيدند. بهعنوان مثال، داستان «امپراتوري مورچگان» را در نظر بگيريد و آنرا با رمان «صد سال تنهايي» (معروفترين رمان ژانر رئاليسم جادويي) نوشته گابريل گارسيا ماركز مقايسه كنيد. علاوه بر فضاسازيها و روايتگريهاي مشابه، در صد سال تنهايي با داستاني مواجه ميشويم كه شباهت قريبي به ماجراي «امپراتوري مورچگان» دارد. در صفحات انتهايي «صد سال تنهايي» شاهد حمله مورچهها به ماكوندو هستيم؛ مورچههايي كه آخرين عضو خاندان ِ ـ زماني بزرگ ِ ـ آئورليانو را طعمه خود ميكنند. خواننده حرفهاي بيشك قادر خواهد بود مشابه بسياري از فضاهايي را كه در اين سه داستان و نيز در داستان «دري در ديوار» آمده در داستانهاي نويسندگان آمريكاي لاتين رديابي كند. كيست كه بتواند شباهت داستان «دري در ديوار» ـ با آن جهان رويايي پشت يك ديوار خيالانگيز ـ را با چندين داستان از داستانهايي كه بعدها «خورخه لوئيس بورخس» آرژانتيني نوشت، منكر شود؟
علاوه بر داستانهايي با ژانري مشابه داستانهاي رئاليسم جادويي ـ كه از آنها سخن رفت ـ در «سرزمين نابينايان» با سه گروه داستان ديگر نيز مواجهيم، نكتهاي كه تنوع جالب توجه داستانهاي اين كتاب را به رخ ميكشد. اين سه گروه داستان را، با اندكي سهلگيري، ميتوان در سه زير مجموعه دستهبندي كرد؛ داستانهاي علمي – تخيلي، داستانهاي كميك و يك داستان روانشناختي. دو داستان «سوداگر شترمرغ» و نيز «دزد ميكروب» جزء داستانهاي كميك هستند و با پايانهاي ناگهاني و ماجراهاي دمدستيشان هنري جز آوردن يك لبخند، آن هم نه چندان پررنگ!، بر لبان خواننده ندارند. داستان «پروانه» يك داستان روانشناختي است. «هپلي» حشرهشناسي است كه مجادلات طولاني مدتي با همكارش «پاوكينز» دارد، مجادلاتي كه طي سالها به درگيريهاي شديد و دشمني انجاميده است اما در نهايت با مرگ پاوكينز دشمناش هپلي نيز بهگونهاي ديگر به پايان ميرسد. مرگ پاوكينز نه تنها به شادي هپلي نميانجامد كه او را تبديل به فردي روانرنجور و نهايتا روانپريش ميكند كه مدام در فكر پاوكينز است و پروانهاي را ميبينيد كه همهجا و همهوقت دور سرش چرخ ميزند. «پروانه» از گروه داستانهايي است كه نمونه اعلايشان را در نوشتههاي «آرتور شنيتسلر» آلماني ـ نظير «گريز به تاريكي» ـ ميبينيم. مشاهده ميكنيد كه اچ. جي. ولز از انواع و اقسام داستانها شناخت و به آنها علاقه دارد و در ژانرهاي مختلف زورآزمايي ميكند. تنها دو داستان «سياهچال» و «الماسساز» به آن ژانري تعلق دارند كه اچ. جي. ولز از جريانسازترين نويسندگان آن است. درواقع شايد فقط اين دو داستان ـ بهخصوص «سياهچال» ـ باشند كه به يادمان بياوردند نويسنده «سرزمين نابينايان» همان نويسنده «ماشين زمان» است.
سخن كوتاه، تجربه خواندن «ماشين زمان» و «سرزمين نابينايان» تجربهاي است لذتبخش. براي علاقهمندان حرفهايتر ادبيات شناخت بهتري از خاستگاههاي ادبيات علمي – تخيلي و نيز برخي ژانرهاي ديگر در قرن بيستم به همراه ميآورد، و براي خواننده عام ساعاتي دلچسب در دنياهايي كه فقط خيال ميتواند به آنها را ببرد.
سه شنبه 22 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[مشاهده در: www.donya-e-eqtesad.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 520]
-
گوناگون
پربازدیدترینها