تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 15 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):براستى كه حقيقت خوشبختى آن است كه پايان كار انسان خوشبختى باشد و حقيقت بدبختى آن ا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1838090553




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فيلم‌هاي برتر سال 2010 به‌انتخاب راجر ايبرت


واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: "شبكه اجتماعي" ديويد فينچر دارد به‌اتفاق آرا، عنوان بهترين فيلم سال را به‌دست مي‌آورد. خيلي از منتقدها، همان اول كار، فوق‌العاده تحويلش گرفتند و بعد از بازخوردهاي اوليه، همين طور مقام و منزلت فيلم بالاتر مي‌رود. من فكر مي كنم "شبكه اجتماعي" به‌خوبي جهت‌گيري آينده جوامع ما را به‌تصوير كشيده است؛ جهت‌گيري جوري كه درباره خودمان فكر مي كنيم:‌ به‌عنوان عضوي از يك گروه جمعيت شناختي، به‌عنوان عضوي از يك پايگاه داده‌ها، به‌عنوان شمايل‌هايي در يك شبكه اجتماعي. در جواب به‌اعتراضاتي كه خوانندگان در سال‌هاي اخير كرده‌اند، به‌سنت بسيار قديمي و محبوب 10 فيلم بر اساس اولويت بازگشته‌ام و به‌ترتيب از يك تا 10 فهرست را تهيه كرده‌ام اما 10 فيلم بعد به‌ترتيب حروف الفبا هستند. ترتيب‌بندي آثار هنري بر اساس موضوع‌شان، به‌نظر من هيجان‌انگيزتر و بهتر است.
اين هم بهترين فيلم‌هاي بلند داستاني سال:
شبكه اجتماعي
فيلمي ا‌ست درباره اينكه چطور مردم به‌جاي آنكه به‌عنوان انسان با هم در ارتباط باشند، از طريق فعاليت‌هاي جمعي و گروه‌هاي جمعيت شناختي در ارتباطند. جذابيت فيلم براي من چگونگي شكل‌گيري يك شبكه اجتماعي نيست، بلكه زندگي آدم‌هايي ا‌ست كه در اجتماع اين شبكه هستند. مارك زوكربرگ كه به‌خاطر فيس‌بوك ميلياردها دلار عايدش شده و قصد دارد بيشتر آن را ببخشد، از روي خشونت يا قدرت‌طلبي عمل نكرده است. انگيزه او علاقه شديد و وسواس‌گونه‌اش به‌يك سيستم انتزاعي بود. او مي توانست مثل بابي فيشر يك استاد شطرنج باشد، اما فهميد كه با كار روي سيستم‌هاي كامپيوتري رضايت قلبي پيدا مي‌كند. تنش اصلي در فيلم بين زوكربرگ و دوقلوهاي وينكلواس است و تا جايي كه مي‌دانم ممكن است آنها هم در ابداع فيس‌بوك سهيم باشند اما در هر حال آنها نمونه‌هاي سنتي انسان‌هايي هستند كه انگيزه اعمال‌شان غرور و انحصارطلبي است. اگر هم زوكربرگ ايده آنها را گرفته و اجرايي كرده باشد، به‌اين دليل بوده كه آن را به‌شكل يك بينش منطقي مي‌ديده، نه فقط يك حق ثبت اختراع. بعضي از فيلم‌ها تغييرات بنيادين طبيعت انسان را پيش چشم ما مي‌گذارند و اين فيلم يكي از آنهاست. كارگرداني ديويد فينچر، فيلم نامه آرون ساركين و بازي‌هاي جسي آيزنبرگ، جاستين تيمبرليك و ديگران به‌شكلي هماهنگ نه فقط يك قصه، بلكه يك جهان‌بيني را خلق كرده‌ است. جهان‌بيني‌اي كه نشان مي‌دهد چگونه زاكربرگ كه در روابط شخصي‌اش مستاصل و درمانده است، به‌طور غريزي خودش را وارد يك دنياي مجازي مي‌كند و كاري مي‌كند كه 500 ميليون نفر ديگر هم همين كار را كنند. «شبكه اجتماعي» نمايان‌گر روندي‌ است كه بعضي‌ها معتقدند (و بعضي ديگر از آن مي‌ترسند) كه منجر به‌شكل گرفتن يك نظام فكري جديد شده است.


سخنراني پادشاه

از يك زاويه، اين فيلم اولين مرحله سفري ا‌ست كه به‌دنياي «شبكه اجتماعي» ختم مي‌شود. پرنس آلبرت (كالين فرث) به‌عنوان جورج ششم، مي‌خواهد امپراتوري انگلستان را وارد جنگ جهاني دوم كند. او در يكي از صحنه‌هاي ابتدايي فيلم، وقتي در حال افتتاح «بازي‌هاي امپراتوري بريتانيا» است، پشت يك بلندگو قرار مي‌گيرد و به‌خاطر لكنت زبان فلج‌كننده‌اش تحقير مي‌شود. فيلم داستان اين است كه چگونه همسرش، اليزابت (هلنا بونهم كارتر)، او را با يك متخصص گفتاردرماني نخراشيده استراليايي (جفري راش) آشنا مي‌كند و چگونه روش‌هاي نامتعارف او باعث مي‌شود كه در نهايت، شاه پشت ميكروفن بي‌بي‌سي قرار بگيرد و با اقتدار به‌دنيا اعلام كند كه امپراتوري انگلستان وارد جنگ شده است. تمام ارزش‌ها و شخصيت‌ها در «سخنراني پادشاه» سنتي هستند (و به‌قول درمان‌گر فيلم، ارزش‌هاي شاهانه خيلي سنتي هستند). خود روش فيلم‌سازي تام هوپر هم قديمي است: از جمع‌وجور كردن و هدايت بازيگرها گرفته تا طراحي لباس‌ها، صحنه‌ها و ساختار سه‌پرده‌اي. اما «شبكه اجتماعي» برعكس، صميمانه كاراكترهايش را جلوي چشم ما قرار مي‌دهد. از مردي كه از فاصله‌اي دور صدايش از راديو مي‌آيد تا مرد ديگري كه صدها ميليون نفر را با يك نرم‌افزار به‌دبال خود مي‌كشد، هر دو فيلم نشان مي‌دهند كه چگونه تكنولوژي ذات بشر را تغيير مي‌دهد. يكي از تفاوت‌هاي بين اين دو اين است كه اتفاقاتي كه در «سخن‌راني پادشاه» روي مي‌دهد، بسيار تاثيرگذار است و تكان‌مان مي‌دهد. ما به‌هويت كاراكترها پي مي‌بريم. در حالي كه احتمالا بعضي‌ها به‌دنبال تشابه‌اتفاقات اين فيلم با «شبكه اجتماعي» مي‌گردند، فكر مي‌كنم تعداد كمي هم هستند كه از طريق تشابه‌كاراكترها، به‌شباهت دو فيلم پي مي‌برند. مارك زوكربرگ به‌عنوان يك ابرقهرمان، همان قدر مخلوق تكنولوژي است كه آيرون‌من.


قوي سياه

حالا ديگر از تكنولوژي مي‌گذريم و حتي واقعيت را هم پشت‌سر مي‌گذاريم و وارد دنيايي مي‌شويم كه سينما هميشه با آن جور بوده است: فانتزي. ارزش فيلم‌هاي فانتزي روياگونه از همان ابتداي سينما كشف شد. اين مديوم به‌كارگردان‌ها اجازه مي‌دهد تا جنبه‌هاي روانشناسي كاراكترهايشان را بيرون بكشند.

در «قوي سياه» ناتالي پورتمن و ونسان كسل بازي‌هاي قدرتمندي ارائه داده‌اند و در آن كهن‌الگوهاي مشخصي به‌نمايش درمي‌آيد: زن/ مرد، جوان/ پير، سلطه‌گر/ سلطه‌پذير، كامل/ ناقص، بچه/ والدين، خير/ شر و واقعيت/ افسانه. درياچه قوي چايكوفسكي قالبي براي پس‌زمينه داستاني فيلم فراهم كرده كه تا حدودي آشنا به‌نظر مي رسد. ولي كم‌كم متوجه مي‌شويم يك جريان عميق روانشناسي دارد او را از واقعيت دور مي كند و شيدايي و آشفتگي رسيدن به‌اوج افتخار در باله، وارد زندگي شخصي‌اش هم مي‌شود. اين فيلم بيشتر از هر چيز ديگري به‌قدرت و حضور بازيگرها وابسته است. به‌سختي مي‌شود بالريني كه پورتمن به‌تصوير كشيده را با بازيگر ديگري تصور كرد.


من عشق هستم

در اين فيلم و «جوليا» (2008)، تيلدا سوئينتن بازي‌هاي استادانه‌اي انجام داده كه به‌خاطر پخش نامناسب، خيلي كم ديده شده است. آيا اين هم يك بازي اسكاري است كه كسي آن را نمي‌بيند؟ در اينجا سوئينتن به‌راحتي بر يك مانع تكنيكي مشكل پيروز شده (او يك بازيگر انگليسي است كه ايتاليايي حرف مي‌زند، آن هم با لهجه‌اي كه تا جايي كه من فهميدم روسي است). او نقش اما را بازي مي‌كند. يك زن روسي كه با ازدواجش وارد يك خانواده بزرگ، ثروتمند و محافظه‌كار ميلاني مي‌شود با او نامهربانانه برخورد نمي‌شود، حداقل به‌شكل واضح، اما او به‌آنجا تعلق ندارد. او بانوي صاحبخانه، مادر، همسر و برگ برنده خانواده است، ولي عضوش نيست. شوهر و پسرش دارند قدرت را در خانواده به‌دست مي‌گيرند و زندگي او در معرض تغييرات شديد قرار گرفته.


استخوان زمستان

يك فيلم ديگر بر پايه بازي قدرتمند بازيگر نقش اول زن. جنيفر لارنس در اين فيلم نقش ري را بازي مي‌كند. دختري 17ساله كه در مناطق روستايي دوردست اوزاركس، خانه‌داري مي‌كند و از برادر و خواهر كوچك‌ترش مراقبت مي‌كند. مادرش كه از نظر رواني مشكل دارد، كل روز بيكار گوشه خانه مي‌نشيند. پدرش هم كه به‌خاطر توليد متاآمفتامين به‌زندان افتاده بود، ناپديد شده است. اما او سعي مي كند با وجود نامهرباني و خشونت همسايه‌ها بچه‌ها را بزرگ كند. وقتي خانواده در معرض خطر بي‌خانمان‌شدن و آوارگي قرار مي‌گيرد، او مجبور مي‌شود پدرش را كه به‌قيد وثيقه آزاد شده و فرار كرده، پيدا كند. او اديسه‌وار جست‌وجويش را شروع مي‌كند. اين سفر با يافتن پدر ري تمام خواهد شد؛ چه مرده، چه زنده. اگر پدر پيدا نشود، خانواده از هم پاشيده خواهد شد. ري به‌سختي طبيعت را درمي‌نوردد؛ مناظر طبيعي‌اي كه فقط كمي كمتر از «جاده» كورمك مك‌كارتي ويران شده‌ است. دبرا گرانيك، كارگردان و يكي از نويسندگان فيلم، خطر كاريكاتور شدن آدم‌هايي كه در جنگل‌هاي دورافتاده زندگي مي‌كنند را مي‌پذيرد و با گرفتن بازي‌هاي دقيق و فراموش‌نشدني از بازيگران، از نقش‌هاي اصلي تا نقش‌هاي مكمل كوچك، از اين خطر به‌سلامت مي‌گذرد. ري يكي از بزرگ‌ترين زنان فيلم‌هاي معاصر است.


تلقين

فيلمي بر اساس معماري خواب و رويا. قهرمان فيلم (لئوناردو دي‌كاپريو) از يك معمار جوان (الن پيج) مي‌خواهد تا يكسري فضاهاي فانتزي طراحي كند تا او در سرقت‌هايش از آنها استفاده كند؛ سرقت از ذهن‌ افرادي كه شركت‌هايشان رقيب هم هستند. فیلم تماما درباره پويش است. مبارزه برای یافتن راهی که در لفافه‌هایی از واقعیت/ رویا، واقعیت در رویا و رویاهای بدون واقعیت پیچیده شده است. اين يك شعبده‌بازي نفسگير از نويسنده و كارگردان فيلم، كريستوفر نولان است كه 10 سال را صرف نوشتن فيلمنامه پرپيچ‌وخم «تلقين» كرده است. «آيا خواب معماري دارد؟» خب، به‌خاطر اين فيلم هم كه شده، مي‌شود گفت حداقل يك نوع معماري دارد: فيلمي كه از نظر بصري نبوغ‌آميز است. مدتي است كه متوجه شده‌ام هر خوابي كه مي‌بينم و با آن بيدار مي‌شوم، ناشي از يك دگرگوني و ناپايداري در من است و در آن مي‌خواهم به‌جايي برگردم. آن هم از راهي كه درست يادم نمي‌آيد و از بين خيابان‌ها و ساختمان‌هاي مختلف مي‌گذرد. گاهي اوقات مقصدم را مي‌دانم (از كشتي پياده مي‌شوم و سوار قطار مي‌شوم اما به‌پرواز نمي‌رسم و بارم را نبسته‌ام). گاهي در يك هتل بزرگ هستم. گاهي از پرديس دانشگاه ايلي نويز مي‌گذرم كه خيلي تغيير كرده. در همه اين موارد، سعي مي‌كنم يك مسير انتزاعي را دنبال كنم (دور بزنم، ميان‌بر بزنم و برگردم بالا) كه مي‌توانم نقشه‌اش را برايتان بكشم. «تلقين» باعث شد به‌اين بينديشم كه ذهن من، دست‌كم مسيرهاي مشخصي خلق مي‌كند و فقط به‌همين دليل، «تلقين» را مثل همه فيلم‌ها تلقي مي‌كنم: خوابي كه از آن بيدار خواهيم شد.


رازي در چشمان‌شان

اين فيلم كه محصول سال 2009 آرژانتين است، اسكار بهترين فيلم خارجي‌زبان را دريافت كرد اما در سال 2010 در آمريكا اكران شد، پس قطعا مي‌تواند در اين رقابت شركت كند. فيلم مابين سال‌هاي 1974 و 2000 در بوينوس‌آيرس مي‌گذرد و در آن يك خانم قاضي با مردي كه يك بازجوي بازنشسته جنايي است، بعد از 26 سال ملاقات مي‌كند. اين دو در سال 1974 در تحقيق درباره يك پرونده تجاوز منجر به‌قتل با هم همكاري كرده‌اند و مرد هنوز هم عقيده دارد كه در آن پرونده آدم‌هاي اشتباهي محكوم به‌قتل شده‌اند. نهايتا كل قضيه به‌رژيم دست‌راستي آن زمان آرژانتين وصل مي‌شود كه دشمنان حكومت را «پاكسازي» مي‌كرد. اگرچه بار جنايي داستان پروپيمان است اما نويسنده و كارگردان فيلم خوآن خوزه كامپانلا، بيشتر به‌كشش عاطفي و رمانتيك بين دو كاراكتر اصلي‌اش توجه كرده است. نه، اين يك داستان عاشقانه سبك‌مغزانه نيست. اين دو سن و سالي ازشان گذشته، بالغ هستند و تجربه‌و قدرت تشخيص دارند. سولداد ويلاميل و ريكاردو دارين چنان حضور و قدرتي در اثر دارند كه همزمان با چنبره زدن رازهاي قديمي در سطوح دروني فيلم، رابطه احساسي بين آنها هم معنادار و منطقي جلوه مي‌كند.


آمريكايي

جورج كلوني نقش مرد مرموزي را بازي مي كند كه شغلش ساختن اسلحه‌هاي ويژه براي آدمكش‌هاي ويژه است. او سفارش‌ها را مي‌سازد، تحويل مي‌دهد و ناپديد مي‌شود. حالا كسي از او مي‌خواهد كه برود و ديگر برنگردد. اين پيرنگ يك تريلر استاندارد است اما اين يكي خيلي از تريلرهاي جريان اصلي فاصله دارد. توضيحات خيلي كمي در فيلم داده شده است. يك ميني‌ماليسم قوي در اثر جريان دارد. بيشتر به‌ميزان همدلي ما بستگي دارد. تعداد كمي از همكاران من اين فيلم آنتون كوربين را تحويل گرفته‌اند. بيشتر آنها تعريف و تمجيد كمي نثار فيلم كرده‌اند. پيغام‌هايي از طرف خوانندگانم دريافت كرده‌ام كه خواسته‌اند من پول بليت‌‌شان را پس بدهم و از طرف ديگر پيغام‌هايي هم بوده كه با من موافق بوده‌اند و اين فيلم را فيلم بزرگي مي‌دانند. «آمريكايي» من را به‌ياد «سامورايي» ژان‌پير ملويل مي‌اندازد كه ستاره‌اش يك مرد خوش‌تيپ ديگر (آلن دلون) است در نقش يك آدمكش حرفه‌اي مرموز. فيلم نگاهي دور از احساسات تعصب‌آميز دارد، از معماهايش درست حفاظت مي‌كند و در نهايت مثل يك مكانيسم ساعت‌وار، با يك تيك، تمام مي‌شود.


نويسنده پشت پرده

در بهترين فيلم رومن پولانسكي اين سال‌ها، مردي بدون گذشته، دوروبر مردي مي‌پلكد كه گذشته بيش از حد زيادي دارد. يك نويسنده پشت پرده (اوان مك‌گرگور) براي نوشتن يك كتاب خودزندگينامه‌اي درباره نخست‌وزير سابق انگلستان، به‌نام آدام لنگ، استخدام مي‌شود. شخصيتي كه آنقدر به‌توني بلر شبيه است و از او الهام گرفته شده كه كم مانده روي لباسش اتيكت بلر بزنند. نويسنده براي اقامت به‌يك خانه روستايي ايزوله برده مي‌شود، درست مثل آن خانه‌‌هايي كه در كتاب‌هاي جنايي آگاتاكريستي هست و همه در آن مظنون هستند. همسر لنگ، روت (اوليويا ويليامز)، باهوش و تلخ‌مزاج است و در كمبريج با او آشنا شده. دستيار لنگ، آمليا (كيم كاترال)، باهوش و منحرف است و با او رابطه دارد. نويسنده متوجه مي‌شود بيشتر اطلاعاتي كه براي نوشتن كتاب به‌او داده شده دروغ است و احتمالا زندگي‌اش در خطر است. اين فيلم اثر مردي است كه مي‌داند چطور يك تريلر را كارگرداني كند. روان، آرام و مطمئن؛ تا فيلم بر اساس تعليق استوار شود، نه شوك و اكشن. بازيگران فيلم كاراكترهايي را تجسم بخشيده‌اند كه هر كدام اسرار توطئه‌آميزي دارند. فضاي باراني جزيره مارتاز ويني‌يارد، يك كرختي شوم و پنهان دارد و اغلب فضاهاي داخلي هم به‌همان اندازه سرد است. بازي بازيگران اصلي با تاثيري كه مي‌گذارند سنجيده مي‌شود، نه تلاشي كه براي تاثيرگذاري انجام مي‌دهند. در عصر تريلرهاي ساده‌انگارانه، اين فيلم سنت‌ كلاسيك تريلر را به‌ياد مي‌آورد.


جايزه ويژه هيات داوران

همه جشنواره‌هاي فيلم به‌فيلم‌هايي كه تحسين ويژه‌اي برايشان قايل هستند، فراي برنده‌هاي عادي، يك جايزه ويژه هيات داوران اختصاص مي‌دهند. جايزه من امسال تعلق مي‌گيرد به:

127 ساعت:

آرون رالستن بدون اينكه به‌كسي بگويد دارد كجا مي‌رود، براي كوه‌نوردي به‌قلب طبيعت وحشي رفت، اما در دره‌اي و در يك شكاف باريك، ساعدش بين يك تخته‌سنگ و يك صخره گير كرد و يكدفعه، دنيايش براي ما تمام‌وكمال آشنا به‌نظر مي‌رسد. او در يك شكاف است. باريكه‌اي از آسمان بالاي سرش هم معلوم است، كه عقابي در ارتفاع هميشگي‌اش، در حال پرواز است. او چيزهايي هم با خودش آورده است: يك دوربين فيلمبرداري، كمي آب، كمي غذا و يكسري ابزار ديگر. ليست كردن وسايلش زياد طول نمي‌كشد و چيز زيادي همراهش نيست. پس براي كمك گرفتن شروع مي‌كند به‌داد زدن اما چه‌كسي صدايش را مي‌شنود؟بيشتر زمان فيلم، دني بويل با يك لوكيشن و يك بازيگر، جيمز فرانكو، سروكار داشته. او دست مي‌گذارد روي ترس دروني و عميق همه ما. اين‌كه در جايي گير بيفتيم و به‌اين باور برسيم كه هيچ راهي براي فرار نيست و كسي براي كمك نخواهد آمد. 127ساعت مثل مانور پيروزمندانه‌اي‌ است كه براي به‌تصوير كشيدن يك موضوع فيلم‌نشدني انجام شده است. فيلم در نشان دادن يك موضوع حساس به‌موفقيت رسيده است؛ نشان دادن قطع شدن يك بازو، بدون اينكه واقعا قطع شدني در كار باشد. براي تماشاگران بدترين لحظات اين سكانس، تصويري نيست، شنيداري ‌است. اغلب ما قبلا هرگز اين صدا را نشنيده‌ايم اما دقيقا مي‌دانيم چيست.
سالي ديگر: امسال با تاخير زياد، تصميم گرفتم دو جايزه ويژه هيات داوران اهدا كنم؛ چون خيلي از خواننده‌ها به‌درستي مي‌گفتند چرا «سالي ديگر» مايك لي در فهرست بهترين‌هاي سال نيست. جواب من هم اين است كه چون هنوز اكران نشده اما چرا بايد به‌اين تشريفات پايبند باشيم؟ من عاشق اين فيلم هستم. ويژگي فيلم، نكاتي‌ است كه لي در نمايش پريشاني اجتماعي، كاري كه در آن متخصص است، بيان مي‌كند. روش‌هايي كه انسان‌ها بدون اينكه بخواهند، اضطراب خود را بروز مي‌دهند.
10 فيلم بعد:
همه چيزهاي خوب (آندرو جركي)، كارلوس (اليويه آساياس)، كلويي (آتوم اگويان)، گرينبرگ (نوآ بومباك)، آخرت (كلينت ايستوود)، هيولاها (گرت ادوارد)، هرگز نگذار بروم (مارك رومانك)، سوراخ خرگوش (جان كمرون ميچل)، سكرتريات (رندال والاس) و مرد مجرد (برايان كوپلمن، ديويد لوين).





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 200]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن