تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 27 شهریور 1403    احادیث و روایات:  
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816249126




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عاقبت افسرعراقی که چشم دیدن ایرانی ها را نداشت


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: سرویس دفاع مقدس البرز- جستجو کردن برای پیدا کردن یه تیکه استخون اگر عاشقی نباشه کمتر از عاشقی هم نیست .چند وقتی بود همراه نيروهاي عراقي مشغول جست و جو بوديم. فرمانده اين نيروها دستور داده بود در ظرفي که ايراني ها آب مي خورند نیروهایش حق آب خوردن ندارند.هم کلام شدن با ايراني ها خشم اين افسر را بهمراه داشت برای همین عراقی ها باوجود اینکه علاقه داشتند به ایرانیها نزدیک بشن ازترس نمیتونستن به ما نزدیک بشن. چند روز بعد اما اتفاق عجیبی افتاد...افسر عراقی ازصبح حال و هوای دیگه ای داشت انگار میخواست چیزی بگه ولی نمیتونست . پیش خودم فکرمیکردم اینبار به کی میخواد گیر بده برای صحبت کردن باایرانیها خدا میدونه ! اما وقتی زبان باز کرد واقعا داشتم تعجب میکردم .اون نزدیک من شدو ازمن خواست که پیشانی بندم رو بهش امانت بدم ! تعجب کردم ولی به روی خودم نیاوردم .دوباره تکرار کرد: میشه آن پارچه تان که روی پیشانی میبندید به من بدهید؟البته امانت ..برگشتم بهش نگاه کردم و اون که احتمالا احساس کرده بود میخوام ازش بپرسم تو که اعتقادی به این چیزا نداشتی حالا چی شده ! بلافاصله گفت : ازت خواهش میکنم روم رو زمین نزن شما را به جان عزیزانتان خواهش میکنم این را به من امانت بدهید قول میدهم صحیح و سالم برش گرداندم.همسرم بدجوری بیماره میترسم ازدستم بره میخوام بعنوان تبرک ببرمش بالای سرش قول میدم برش گردونم ...یه نگاه بهش انداختم و امتداد خط نگاهم رو به سمت سربندم که حالا روی دستم بازشده بود ادامه دادم ...روش نوشته شده بود "یافاطمه الزهرا(س) "




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 304]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن