واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: قصههايي براي فضايي كه در آن نفس ميكشيم
داستان- احسان حضرتي:
اساساً داستان، حتي در رئاليستيترين شكل ممكناش هم «واقعيت» ندارد بلكه تنها ميتواند بازنمايي از واقعيت، آنچنانكه در ذهن راوي نويسنده ميگذرد باشد.
از اينرو زمان و مكان در داستان مفهومي گستردهتر، عميقتر و پيچيدهتر از زمان تقويمي و مكان جغرافيايي صرف دارند و بررسي نقش و تأثير هر يك از اين المانها در داستان به دانش فراوان در زمينههاي گوناگون فلسفه، جامعهشناسي، روانشناسي و... نيازمند است كه دستكم در شرايط فعلي جامعه ما و با توجه به فقر منابع نظري نقد ادبيات داستاني، اگر نگوييم محال، دستكم بسيار دشوار و دور از دسترس مينمايد. از طرف ديگر از آنجا كه ادبيات هر كشوري، در وجه اصيل و راستيناش بر پيشزمينههاي فرهنگ بومي استوار است، ميتوان گونه خاصي از «زمان» و «مكان» مختص به هر منطقه جغرافيايي را در داستانهاي نويسندگان ملل گوناگون بازجست.
زمان و مكان در داستانهاي جيمز جويس، بهعنوان يك نويسنده ايرلنديتبار مقيم فرانسه با آنچه از مفهوم زمان و مكان در داستانهاي گابريل گارسيا ماركز بازنموده ميشود تفاوتهاي ماهوي دارد. اما آيا ادبيات داستاني ايران هم با وجود سابقه كمي كه دارد، توانسته بر بنيانهاي فرهنگي اين كهن ديار، كه از قضا فرهنگي ديني است، استوار شود و زمان و مكان خاص داستانهاي ايراني را ايجاد كند؟ اگر چنين است آيا استفاده از فضاها و مضامين ديني و مذهبي ميتواند اين روند را تسريع كند و به آن شتاب ببخشد؟
محمد محمدعلي در اينزمينه ميگويد: متأسفانه من آثار مذهبي فراواني از نويسندگان معاصر نخواندهام تا اظهارنظر درستي بكنم، آنچه بوده مربوط به آثاري است كه براي جوانان و نوجوانان نوشته شده است. آنچه ميتوانم بگويم مبتني بر 2 اثر خودم «آدم و حوا» و «جمشيد و جمك» است كه هر 2 نزديك شدهاند به آغاز شكلگيري مذهب در ميان آدميان( زمان). در ساخت اسطورههاي مذهبي همه چيز يا سياه است يا سفيد و از اين منظر حوادث بين خدا يا اهورا مزدا يا شيطان يا اهريمن و آدميان شكل ميگيرد.
وي ادامه ميدهد: مضامين و جغرافياي مذهبي يا هر مضمون و جغرافياي ديگر، هم ميتواند به برقراري ارتباط بيشتر با خواننده كمك كند و هم نميتواند. توانستن مربوط به چگونگي اجراست كه توسط نويسنده صورت ميگيرد اما دين و جغرافياي مذهب به دليل برپايي، هميشه جذابيت خاصي دارد.
برخي نويسندگان اين جذابيت را با اهداف خود درميآميزند و آن وقت ممكن است تجريبات شخصي نويسنده هم بهميان آيد. تجربه شخصي ابعاد گوناگوني دارد. يك وقت ممكن است نويسندهاي خواب ببيند يا با ديدگاه خاصي در شرايط خاصتري قرار بگيرد و حتي معجزهاي را ببيند، آنوقت ممكن است متحول شود و به طرف مضاميني برود كه قبلاً نرفته است. با اين همه از نظر من ادبيات معاصر درجايگاه خودش است. با تمام ضعفها و قوتها تلاش ميكند بلكه از ورطه مهجوري در جهان ادبيات امروز بيرون بيايد.
منصوره شريفزاده، مترجم و رماننويس نيز معتقد است استفاده از جغرافياي مذهبي و مفاهيم ديني در داستان برحسب ضرورتي كه خود داستان ايجاب ميكند، مجاز است. نويسنده نبايد در اين زمينه چيزي را بر خودش تحميل كند، چون تا زمانيكه اين مفاهيم براي نويسنده كاملاً دروني نشده باشد نميتواند از آن طريق با مخاطب ارتباط برقرار كند.
نويسنده رمان «چنار دال بتي» با اشاره به پيشرفتي كه داستان كوتاه در سالهاي بعداز انقلاب داشته، ميگويد: در زمينه رماننويسي اما، چندان موفق نبودهايم چون ما در ايران اصلاً نويسنده حرفهاي بهمعنايي كه بتواند از طريق نوشتن معيشتش را تأمين كند نداريم. بنابراين صحبت از زمان و مكان خاص داستانهاي ايراني قدري زود است و اين مشكل تا زمانيكه از نويسندگان حمايت مالي نشود به قوت خود باقي ميماند.
وي تأكيد ميكند: منظور من ازحمايت مالي اين نيست كه به نويسندگان صدقه بدهند بلكه بايد فضايي را فراهم بياورند تا آنها بتوانند از حقوق طبيعي خودشان بهرهمند شوند و فرصت كافي براي تمرين در عرصههاي جديدتر و از جمله رمان نويسي را پيدا كنند تا شايد بتوان نسبت به پيدايش زمان و مكان بومي در داستانهاي ايراني هم اميدوار بود.
تورج زاهدي هم كه در سالهاي اخير با انتشار زمان «خانه پريان» به قول خودش تجربه جديدي در عرصه مباحث «رازورانه» ارائه كرده است معتقد است:ورود مذهب به حيطه رمان باعث ميشود تا از بازيهاي الحادي فرمگرايانه جلوگيري شود. رماني كه ميخواهد از مسجد و سقاخانه بگويد با فضل فروشي پيش نميرود.
وي رسيدن به زمان و مكان خاص داستانهاي ايراني را با روندي كه ادبيات داستاني امروز ما طي ميكند بسيار دور از دسترس ميداند و معتقد است: آسيبشناسي رمان در ايران و نقد آن بحث گستردهاي است كه ضرورت دارد از طرف كارشناسان و اساتيد مورد نقد و بررسي قرار گيرد، تا بيماريهاي ظاهرا علاجناپذير آن بهبود پيدا كنند. مثلا منتقدي را ميشناسم كه به دليل حجم عظيم نقدهايش قضاوتش را تقريبا به همه تحميل كرده است.
او صراحتا ميگويد: رماني كه داستاني را تعريف كند، كهنه و به درد نخور است! رمان، فقط رمان مدرن و مدرن بودن هم به زعم آنها؛ يعني نوجويي به هر قيمت (ولو اينكه اين نوجويي، ناشي از اين باشد كه مثلا همه شخصيتهاي زنده داستان، مرده باشند و تمامي آنهايي كه مردهاند، سر و مر و گنده در ميان زندهها زندگي كنند و پا به پاي آنان بگويند و بخورند و بياشامند!) و هيچ نكتهاي را به سرانجام نرساندن و آن را پا در هوا رها كردن تا خود خواننده خودش آن را به سرانجام برساند(و اسمش را ميگذارند مرگ مولف و اينكه اصلا اين خواننده است كه مولف است) و به قول مولانا من نه منم نه من منم.
اصلا معلوم نيست اين تعبير گل و گشادي كه از رمان مدرن دارند، از كجا تا به كجاست؟ آيا اصلا رمان مدرن فينفسه نبايستي تعريفي جامع و مانع داشته باشد؟ آيا مقصود همان رمان نو در ادبيات فرانسه است (مشخصا آثار آلن رب گريه) يا رئاليسم جادويي ماركز و فوئنتس؟ يا ادبيات نويسندگاني مانند يوسا و خوليو كورتاسار ويا چه؟ نميشود كه آدم پرگار را باز كند و بگويد فقط هر داستاني كه در اين ايسم جا گرفت، خوب است و بقيه بروند به جهنم!
فرزانه كرمپور استفاده از جغرافياي مذهبي اعم از مسجد، امامزاده و گلدسته را در ادبيات داستاني ما گريزناپذير ميداند و ميگويد: اصلا اين ارتباطي به نحوه تفكر نويسنده ندارد كه مذهبي است يا نه، چون زندگي ما از فضاهاي مذهبي جدا نيست. اما راه برون رفت از كليشههاي رايج و رسيدن به مشخصات خاص داستانهاي ايراني اين است كه مرزهاي خطوط قرمز در داستان به وسيله نهادهاي ذيربط وسيعتر بشود تا نويسندهها بتوانند به صورت ديگري به اين فضاها نزديك بشوند.
نويسنده رمان«دعوت با پست سفارشي» با تقسيمبندي كلي ادبيات به 2گروه فرماليستي و مضمونگرا مي افزايد: ادبيات مضمونگرا به دليل مضمون جذاب و فرم سادهاي كه دارد در جذب مخاطب عام موفقتر است.
هميشه در يك داستان مضمونگرا مسائلي مطرح ميشود كه انسانها در يك سطح نرمال فرهنگي با آن درگيرند؛ مثل عشق و حسادت اما ادبيات فرماليستي با آن مضامين بسيار پيچيدهاي كه دارد هميشه در سطح تيراژ 2 تا 3هزار تايي باقي ميماند. با تمام اينها بايد بگويم كه در مقايسه با وضعيت داستاننويسي سالهاي پيش از انقلاب داستاننويسي خانمها پيشرفت بسيار خوبي داشته به طوري كه در محدوده داستان كوتاه بعضي از آنها در حد عرضه جهاني هستند اما در رمان هنوز حرف زيادي براي گفتن نداريم.
راضيه تجار، داستان نويس، نيز با بيان اينكه آشتي دادن مخاطب با داستان، تنها از عهده نويسنده برميآيد، تاكيد ميكند: نويسنده اين قدرت را دارد كه دريافتهاي خود از فضا و باورهاي مذهبي و همچنين سنتها را با ساختاري محكم به جهان داستان منتقل كند اما نويسنده بايد در خلق اين حقيقت دروني كه از وقايع بيروني نشأت گرفته به گونهاي عمل كند كه نوشتهاش به جان و قلب مخاطب نفوذ كند. نويسنده رمان«كوچه اقاقيا» همچنين بر تجربه شخصي نويسنده و حضورش در فضاهاي معنوي تاكيد ميكند و ميگويد: حقيقت آن است كه اثر اگرچه آميخته با تخيل باشد باز هم بر شانه واقعيت ايستاده است و تنها با لمس واقعيات بيروني حقيقت دروني شكل ميگيرد و از نوك قلم نويسنده ميچكد.
انسانها فطرتا گرايش به پاكي، زيبايي و يكتاپرستي دارند. وقتي هنرمند نيز چنين باشد و زمينه دريافت چنين حالتهايي برايش ميسر باشد و آن را حس كند يقينا پرتو دريافتها در آثارش متجلي ميشود و وقتي سطح دريافت نويسنده بالا باشد بقيه مراحل هم طي ميشود و ما ميتوانيم به زمان، مكان و در مجموع فضاهاي خاص داستان ايراني برسيم و سخني كه از دل برآيد بر دل خواننده هم مينشيند!
تاريخ درج: 19 مرداد 1387 ساعت 08:43 تاريخ تاييد: 19 مرداد 1387 ساعت 10:04 تاريخ به روز رساني: 19 مرداد 1387 ساعت 09:05
شنبه 19 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 247]