واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: بازآفريني بنمايههاي مشترك
داستان- عليالله سليمي:
بازآفريني قصههايي با كهن الگوهاي تقريبا ثابت و مشترك، دلمشغولي بسياري از نويسندگان در دوررههاي مختلف بوده و هست.
تقريبا بيشتر استادان قصهپردازي در جهان معتقدند كه تعداد موضوعات داستاني آنقدر زياد نيست كه بشود هربار و به تعداد داستانهايي كه هر روز هم به مجموع آنها افزوده ميشود، به موضوع تازهاي در جهان داستان دست يافت.
بنابراين معمولا توصيه بر بازآفريني با نگاه تازه در هر بار روايت از قصه پيشين است. در اين حوزه مفاهيمي چون عشق، نفرت، شجاعت، ترس، حسادت و... واژههاي آشنايي هستند كه معمولا دستمايه كار بسياري از نويسندگان قرار ميگيرند و اتفاقا هر بار ماجراهاي تازهاي از بازي با اين واژهها تراوش ميكند.
مجموعه داستان «گوساله سرگردان» نوشته مجيد قيصري، تاكيدي مجدد بر اين باور است كه ميشود هر قصهاي را بار ديگر و با شخصيتهاي تازه و مكانهاي جديد خلق كرد، به گونهاي كه در عين يادآوري فضايي تازه، همان علت و معلوليت قصههاي پيشين را به مخاطبان امروزي يادآوري كند.
كتاب جديد او شامل 8داستان كوتاه است كه اگر بخواهيم ويژگي خاص داستانهاي اين مجموعه را نسبت به بقيه مفاهيم به كار گرفته شده متمايز كنيم. توجه نويسنده به خاستگاه اوليه قصهها و روايتها و در مجموع كهن الگوهاي روايي از جمله شگردهاي روايتي قصص قرآني برجسته است. اوج توجه نويسنده به اين موضوع در داستان نسبتا بلند «گوساله سرگردان» نمود دارد كه نام كتاب هم از اين عنوان برگرفته شده است.
داستان كوتاه «عودعاس سبز» هم در اين فضا خلق شده كه از نظر شيوه روايي ارتباط تنگاتنگي با داستان گوساله سرگردان دارد. ارتباط بقيه داستانهاي كتاب با اين دو داستان، فقط در موضوع بيروني و ظاهري آنها كه درباره جنگ بين نيروهاي دو كشور ايران و عراق است خلاصه شده و از نظر بنمايه قصه با هم تفاوت دارند.
شالوده اصلي دو داستان ياد شده بر بستري از بنمايههاي آشنايي از قصههاي قرآني بنا شده و چگونگي طراحي و اجراي ساختار دروني قصه در دل داستان، دقيقا منطبق با اجزا و پيوندهاي دروني قصههاي قرآني است. به عبارت ديگر، قيصري داستاني با فضاسازي و حال و هواي دنياي امروز خلق ميكند كه اماكن و شخصيتهاي آن براي مخاطب امروزي آشناست، چون از اطراف و ميان آنها انتخاب شده، نوع روابط شخصيتها هم غريبه نيست، اما همين نوع روابط ميان آدمها، يك رابطه بين داستان پيش روي مخاطب با قصههاي آشناي قرآني را به خواننده يادآوري ميكند.
داستان عودعاس سبز، شكلروايي گزارشي دارد از زاويه نگاه يك سرهنگ ارتش عراق. نويسنده براي داستان، مقدمه كوتاهي آورده كه در آن توضيح داده تمام ديدهها و شنيدهها مستقيما به قلم همان سرهنگ مسعود شنشل است. زمان وقوع حوادث داستان هم در همان مقدمه كه به بخش كليدي داستان تبديل شده، آمده تا مخاطب در همسانسازي قصه داستان با قصهاي كه در تار و پود داستان تنيده شده، دچار مشكل نشود.
اگر سرهنگ عراقي را نماينده قومي ببينيم كه شور عصيان به سردارند، جايي كه براي بروز عصيان آنها انتخاب شده، طبعا متعلق به قوم ديگري است. روايت متن اصلي اين داستان به كسي نسبت داده شده كه يك هفته قبل از هجوم سراسري عراق- يومالرعد- به ايران براي بررسي جوانب ماجرا از سواحل ايران گذشته و در شهر بستان مناطق پيشروي خود در خاك ايران را زيرنظر دارد. تا اينجاي داستان به شكل واقعي و باورپذير است كه احتمالا نويسنده براي آمادهسازي ذهن مخاطب تدارك ديده و ماجراي اصلي داستان از اين نقطه شروع ميشود.
البته عبور از اين مرحله به بخش ديگر- از فضاي واقعي به صحنههاي فرا واقعي- به نرمي اتفاق ميافتد و در ابتدا خواننده متوجه نميشود:«...ميان چولانها استراحت كردم تا عضلات گرفتهام باز شود. يك نفس پارو زده بودم تا ساحل. (منظور سواحل ايران در حوالي نيزار هور است) به هنگام استراحت از دور صداي دامدام كوبكشي مدام به گوشم رسيد، به نحوي كه نتوانستم در مقابل ريتم آن صدا، كنجكاويام را مهاركنم.
با اينكه نميدانستم منبع صدا كجاست، به حدس و گمان راه افتادم...»(ص33) و به اين شكل راوي به دنبال صدا ميرود. مشاهدات او از اين مرحله به بعد كمكم آن فضاي مورد نظر نويسنده در ارائه داستاني با مضمون مشترك با قصههاي قرآني را ساخته و پرداخته و آشكار ميسازد. راوي در دشتي همواركشتي بزرگي را ميبيند با گله به گله آتش برافروخته در اطرافش و مردان قداره بند و... صحنههاي بعدي به سوارشدن گلههايي از چهارپايان و پرندگان و... به آن كشتي بزرگ ختم ميشود كه در اين لحظه، قصه آشناي كشتي حضرت نوح در ذهن خواننده تداعي ميشود و بقيه ماجراهاي داستان عودعاس سبز ديگر براي مخاطب آشنا با قصههاي قرآني قابل حدس و پيشداوري است.
اين موضوع، عنصر كشمكش در اين داستان را تا حدودي كمرنگ ميكند، اما چگونگي بازگشت راوي از آن فضاي فرا واقعي فراهم شده توسط نويسنده، كنجكاوي مخاطب را برميانگيزد تا پايان داستان را هم پيگيري كند. البته در اين ميان يك حدس هميشگي هست كه در عين پيش پا افتادگي، معمولا توسط بسياري از نويسندگان مورد استفاده قرار ميگيرد كه مجيد قيصري هم به آن متوسل شده: راوي، صحنههاي خارقالعاده و فراواقعي را در خواب ببيند؛ سرهنگ عراقي و راوي داستان عودعاس سبز قيصري هم آنچه را كه تداعيگر كشتي نوح و فضاي آن دوره بوده، در خواب ديده است.
«...ديگر باره از آن آب گس تلخ به من نوشاندند. وقتي بيدار شدم اثري از آن كشتي و آن مردان قداره بند و آن قوم نبود...»(ص35و36)از منظر قيصري فاصله زماني، وقفهاي در تكرار وقايع و رويدادهايي كه هر بار به شكلي تازه، اما با همان ماهيت قبلي به وقوع ميپيوندند، ايجاد نميكند.
داستان عودعاس سبز، انگار براي اين خلق شده كه بگويد قصههاي ازلي تا ابد تكرار خواهند شد البته با اين تفاوت كه در هر دوره زماني و مكاني شكل وقوع آن به ظاهر تغيير خواهد كرد و طبعا در اين ميان شخصيتها، يا همان بازيگران نقشهاي متفاوت قصهها تغيير خواهند كرد.
داستان گوساله سرگردان هم دقيقا در اين راستا نوشته شده تا ذهنيت نويسنده براي اعلام اين موضوع، در شكل پختهتري منعكس شود به عبارت ديگر، داستان گوسالهسرگردان نسخه تكامل يافته داستان عودعاس سبز است كه در آن از ترفند پيش پا افتاده بهرهمندي از عنصر خواب براي پيوند دو دنياي متفاوت- از نظر زماني و مكاني- استفاده نشده و كل داستان در فضاي واقعي روايت شده و منظور نويسنده با استفاده از ترفند مشابه سازي بين نوع حوادث و رفتارهاي شخصيتها تنيده شده است.
در اين داستان هم از يك پيرنگ پنهان برگرفته از قصههاي قرآني بهره گرفته شده و داستاني با موضوع جنگ بين ايران و عراق در يك محيط ملموس و آشنا – طول جبهههاي جنگ در نواحي مرزي- شكل گرفته است.
چينش شخصيتهاي خاص و از پيش تعيين شده براي بيان مفاهيم خاص كه در گفتار و رفتارهاي آنها گنجانده شده، بخش مهمي از اهداف نويسنده را برآورده ميكند. تقريبا تمامي شخصيتهاي اين داستان ما به ازاي بيرون دارند كه سراغ آنها را ميتوان از قصه حضرت صالح در قرآن جست و جو كرد.
شخيت «ماموستا» در اين داستان تداعيگر شخصيت حضرت صالح در قرآن است. حتي شخصيتهاي حيواني مثل «گاو كهربايي» و «گوسالهاي با پوست براق» در اين داستان نقش كليدي در انجام اهداف نويسنده دارند.
به عبارت ديگر، نويسنده يك بار ديگر كهن الگوهاي روايي در حافظه جمعي را از دل اعصار تاريخي بيرون ميكشد و قابليتهاي تطبيقي بين وقايع و رويدادهاي پيشين و كنوني را به مخاطبان امروزي يادآوري ميكند.
البته تمامي اين نيات، زماني برآورده ميشود كه مخاطب امروزي آثار نويسنده با آن كهن الگوها و روايتهاي ابتدايي آشنايي داشته باشد. بنابراين اگر فرض را بر اين بگذاريم كه خواننده امروزي از دورههاي ابتدايي و پيدايش اوليه قصهها آگاهي دارد، ميتوان روي دريافتهاي مشترك به توافق رسيد و در غير اين صورت، داستانهاي عودعاس سبز و گوساله سرگردان بدون تكيه بر آن قصههاي اوليه، در انتقال بارمعنايي مدنظر نويسنده مشكل دارند.
با اين حال مجموعه حاضر به مخاطبان و نويسندگان عصر حاضر نوع جديدي از شيوه روايي را پيشنهاد ميكند كه قابليت تكامل دارد و در مرحله كنوني، تنها در حد يك آموزه نوشتاري است. داستانهاي ديگر كتاب در اين تقسيمبندي قرار نميگيرند و هر يك به نوبه خود در رسيدن مجيد قيصري به مرحله معين تثبيت شدهاي از كار نويسندگي او در حوزه ادبيات داستاني جنگ موثرند.
تاريخ درج: 19 مرداد 1387 ساعت 08:38 تاريخ تاييد: 19 مرداد 1387 ساعت 10:04 تاريخ به روز رساني: 19 مرداد 1387 ساعت 10:04
شنبه 19 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 171]