واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: «سيد ابوالحسن» پر از باد نخوت بود و خود را با هوش و فراست مي يافت و به حدود 11 ميليون رأي كه مردم به نام وي در صندوق ها ريخته بودند، فخر مي فروخت. اما «محمدعلي» كه بر قلب قريب 13 ميليون ايراني نشسته بود، مي گفت مدام به يادم بياوريد من همان دستفروش و معلم هستم. يكي مجسمه غرور متراكم و ديگري تمثال درخشان فروتني. اولي تير توهم در شقيقه خويش نواخت و سقوط كرد. و دومي چون از توهم ابا داشت و صاحب نگاه تيزبين شده بود، مغضوب اشقيا شد.کیهان در سرمقاله خود با عنوان "جي پي اس خاموش" نوشت:دو نام و دو مرام. يكي سيد ابوالحسن بني صدر و ديگري محمدعلي رجايي. با هم آمدند، چند ماه دير و زودتر. فاصله پايان رياست جمهوري آن دو 3 ماه نشد. از اواخر خرداد 1360 كه بني صدر خلع شد تا 8 شهريور همان سال كه شهادت، نقطه پايان بر رياست جمهوري رجايي گذاشت، 70 روز هم نمي شود. خداوند آن دو را با هم آزمود. رجايي با وجود اختلاف سليقه، بني صدر را برادر مي خواند و بني صدر در مقابل، رجايي نخست وزير را كوچك مي شمرد. «سيد ابوالحسن» پر از باد نخوت بود و خود را با هوش و فراست مي يافت و به حدود 11 ميليون رأي كه مردم به نام وي در صندوق ها ريخته بودند، فخر مي فروخت. اما «محمدعلي» كه بر قلب قريب 13 ميليون ايراني نشسته بود، مي گفت مدام به يادم بياوريد من همان دستفروش و معلم هستم. يكي مجسمه غرور متراكم و ديگري تمثال درخشان فروتني. اولي تير توهم در شقيقه خويش نواخت و سقوط كرد. و دومي چون از توهم ابا داشت و صاحب نگاه تيزبين شده بود، مغضوب اشقيا شد.امام خميني دو تعبير را درباره بني صدر و رجايي به كار برد. درباره بني صدر فرمود «به اين آقا گفتم بعضي از افراد كه دور تو جمع شده اند، گرگ هايي هستند كه تو را به فنا مي دهند، گوش نكرد». اما درباره رئيس جمهور مكتبي كلامي به غايت حكميانه و ژرف فرمود «بعضي ها عقلشان بيشتر از علمشان است. آقاي رجايي از شخصيت هايي است كه عقلش بيشتر از علمش است». بني صدر تقابل و تضاد و تاختن در بن بست را برگزيد و با مغز به ديوار ملت و نظام كوبيد چون دچار سوءتفاهم و بد ديدن و خيال و وهم شده بود. و اندرز خيرخواهان را نشنيد، چون گوشش پر بود. اتفاقي در او رخ داده بود كه اندرزها را بي قدر مي شمرد. كدام اتفاق؟ همان كه طبيب جان ها و مولاي متقيان، اميرمؤمنان(ع) فرمود «بينكم و بين الموعظه حجاب من الغرّه . ميان شما و اندرز، پرده اي از غرور است.» (نهج البلاغه، حكمت 282)پنج ارزش والاست كه در آيين ما با يك مفهوم مشترك معنا و به گرد يك مدار، منظم و استوار شده اند. 1-حق 2-عدل 3-عقل 4-تقوا 5-مروت. كدام مؤمن است كه شيفته اين پنج گوهر تابناك نباشد. اين 5 آدرس طلايي، اسباب دلالت و نجات مؤمنان و به عبارتي، اركان ايمان است. اما آنچه در اين ميان شگفت مي نمايد، يكي بودن سرچشمه معنا و محتواي پنج ارزش است. «حق»، از استواري و سر جاي خود بودن هر چيز حكايت مي كند و در مقابل آن، باطل دلالت بر بي بنيادي، وهم آلودگي و نابجايي و زوال پذيري دارد. عدل نيز همين گونه است. اميرمؤمنان فرمود «العدل يضع الامور مواضعها... و العدل سائس عام. عدالت كارها را سر جاي خود قرار مي دهد و مديريت عامه است» (حكمت 734 نهج البلاغه).ارزش هاي بعدي تقوا و مروت است. حديثي است از امام صادق(ع) در پاسخ به دو سؤال؛ يكي درباره معناي مروت و ديگري درباره مفهوم تقوا. امام هر دو بار فرمودند «الّا يراك الله حيث نهاك و لايفقدك من حيث امرك. [معناي تقوا يا مروت] اين است كه خداوند تو را آن جا كه از آن نهي فرموده، نيابد و از آن جا كه فرمان داده، مفقود نباشي». اما درباره عقل و عاقل. به علي بن ابي طالب عليه السلام عرض شد كه «عاقل را براي ما توصيف كن»، فرمود «هو الذي يضع الشيئ مواضعه. عاقل كسي است كه هر چيز را در جاي خود قرار دهد». دوباره گفتند جاهل را توصيف كن، فرمود «گفتم»! (حكمت 532 نهج البلاغه)ويژگي انسان عادل عاقل متقي و حق طلب جوانمرد، قبل از هر چيز داشتن بينش درست است. چپ و كج و معوج نمي بيند. در محاسبه نسبت ها و فاصله ها و موقعيت ها به خطا نمي رود. و اگر به خطا رفت، داراي سيستم خودكنترلي و هشدار است. موقعيت ياب دايمي دارد. «جي پي اس» خرد او مدام بر نمايشگر قلب وي آشكار مي كند كه كجاي جهان ايستاده و پيرامونش چه خبر است. آينه اي كه پشت سر را به او مي نماياند، محدب نيست كه فاصله ها را غيرواقعي نشان دهد و به خطا اندازد. خرد را اسير خيال و خواسته يا خشم نساخته تا او را به قتلگاه بكشاند. «هر كس خودرأيي كرد و به انديشه خويش استغنا جست، خويشتن را در خطر انداخت... و كم من عقل اسير تحت هوي امير. و چه بسيار عقل كه اسير است زير دست هوايي كه امارت يافته است» (حكمت 112 نهج البلاغه).چشم تا جايي مي بيند كه اسير توهم نباشد. خرد آزاد به بينايي انسان معنا مي بخشد وگرنه ممكن است چشم بينا هم به انسان دروغ بگويد! به تعبير علي عليه السلام «تدبير و تعقل مانند ديدن با چشم نيست چرا كه گاه چشم - به مقتضاي موضع بيننده- به صاحبش دروغ مي گويد اما عقل با كسي كه از او راهنمايي و نصيحت بخواهد، فريبكاري و دغلبازي نمي كند.» (حكمت 182 نهج البلاغه)مسئله غامض اينجاست كه طيف هايي از مدعيان حق و عدل و عقل و تقوا و مروت در طول تاريخ سر از بيغوله درآوردند. برخي اناالحق گفتند در حالي كه شيطان پرستي مي كردند. ادعاي عدالت و تقوا داشتند اما به جمل و نهروان ختم شدند و مقابل امام عدالت ايستادند. از مردي و مردانگي مي گفتند و سر بزنگاه ناجوانمردي كردند. اين پنج ارزش را به كدام رشته و بر كدام مدار بايد انتظام بخشيد كه از هم پراكنده نشوند و سرجاي خود باشند؟ انسان و جامعه اي كه دمادم در معرض دوراهي ها قرار مي گيرد از كجا يقين كند «به جا» عمل كرده است؟ از كجا مطمئن شود ذهن و خيال او با واقع و حق منطبق است؟ فقرات شريف زيارت جامعه كبيره بنياد اعتقاد ماست از جمله آنجا كه خطاب به اولياي دين- عليهم السلام- عرض مي كنيم «رويگردان از شما، از دين خارج است و آن كه با شما همراهي كند، به شما مي پيوندد و هر كس در حق شما كوتاهي بورزد، نابود مي شود. و حق با شما و در شما و از شما و به سوي شماست... من احبّكم فقد احبّ الله. هر كس شما را دوست بدارد، خداوند را دوست داشته و هرآن كه شما را دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است... شما صراط استوار هستيد ... و الباب المبتلي به الناس. و شماييد آن در كه مردم با آن مبتلا و آزمايش مي شوند. و قلبم تسليم شماست و رأيم پيرو شما و ياري ام مهيا براي شما.»همان ضمانت هاي ايمان فرمودند «هركس از فقيهان، نگاه دارنده نفس و حافظ دين و مخالف هوا و مطيع امر مولاي خويش بود، پس بر عموم واجب است كه از او تبعيت كنند» و « درحوادث پيش آمده به راويان حديث ما مراجعه كنيد». فرمان به «تقليد» و «رجوع»، جز امر بر تبعيت و اطاعت و پذيرش ولايت فقيه نيست. و خود را مي فريبد هر كس كه ادعاي محبت اهل بيت كند اما به ولايت فقيه برنگردد. «فاما الحوادث الواقعه فارجعوا الي رواه احاديثنا» يعني هركس هر كجا- دور يا نزديك، پيش يا پس- ايستاده، رو به قبله ولايت فقيه كند و بازگردد تا همگي هم افق شوند. اين است معناي كلام اميرمؤمنان و حضرت فاطمه زهرا (عليهما السلام) كه فرمودند خداوند امامت ما را امان از تفرقه و جدايي قرارداد. تقوا و عدالت منهاي ولايت، تقوا و عدالت معوج خوارجي و طالباني و سلفي مي شود. و خرد منهاي ولايت، از سياست بازي هاي عرفي امويان و عباسيان و... مجاهدين خلق و نهضت آزادي و حزب خلق مسلمان و باند مهدي هاشمي و برخي احزاب دولت ساخته دهه هاي اخير سردر مي آورد. هر مقرّي غير از قرارگاه ولايت، مقرّ شيطاني خواهد شد ولو تابلوي عقلانيت و عدالت و حقانيت و مهدويت(!) و تقوا و تهجد و خدمت و جمهوريت و مردم داري داشته باشد.بي ولايتي، لوچي عقل و تقوا و عدالت خواهي و مردم سالاري مي آورد. در اين صورت به اعتبار 11 ميليون يا 18 ميليون يا 20 ميليون رأي اعتباري، خيال مي كني «خاتميت» نقض شده و پيامبري تازه مبعوث گشته كه آن هم تويي!و بهتر از همه مي فهمي، نشانه اش هم صندوق هاي انباشته از رأي به نام تو. روزگاري معناي «پيام دوم خرداد را نگرفته اي»، اين بود كه خونت هدر است. اما حالا كجاست آن غوغا؟ و كجاست آن چماقداري چماقداران براي بني صدر؟! بپرسيد، اگر بني صدر يك كلمه خوبي درباره رجوي- كه روزي رفيق گرمابه و گلستان هم بودند- گفت؟ از دختر بني صدر بپرسيد كه به عقد مسعودخان درآمد، تا رجوي داماد او باشد. نه، بپرسيد از همين ميرحسين و شيخ مهدي خودمان كه خيال مي كردند، اگر گردي بر قبايشان بنشيند، لاف زنان يقه چاك مي زنند و قيامت مي كنند. امان از توهم و امان از ديدگاني كه مغشوش مي بينند يا به خيانت گزارش مي دهند! امان از رفيق و مشاور بد! و امان از جان در تمنا و خيال تنيده كه چون خود مهياست، اطرافيان نيز بر قطر تارهاي تنيده او مي افزايند!اگر به دستاويز ايمان بايد چنگ انداخت و رستگار شد، شرط آن زمام داري دوستي ها و دشمني هاست. به بيان شريف امام صادق عليه السلام «از محكم ترين دستگيره هاي ايمان اين است كه دوست بداري در راه خدا و دشمن بداري در راه خدا و ببخشي در راه خدا و دريغ كني در راه خدا.» يعني كه در دوستي و دشمني و رقابت و رفاقت و عداوت، اندازه را با تراز ولايت نگه داري. اين عين مصلحت و منتهاي عقلانيت است. و اين، همان خطي است كه فاصله انداخت ميان دو صاحب منصب، كه فاصله پايان رياستشان 3 ماه نشد.يكي اسوه مشتاقان و مردمان شد و ديگري آينه عبرت آيندگان. مشكل از شماره «عينك عقل» سيد ابوالحسن بني صدر بود. حلقه اولي كه در خيال او دميده بودند و به همين دليل توانستند اطرافش را بگيرند، جز كبودي و تيرگي و بدگماني به او ننماياندند. كاري كه خودشيفتگي با رجال پرآوازه كرد، ده ها قرص اكستازي با جوانان خام و خيال پرور نكرده است. چيزي شبيه از هواپيماپريدن و روي ابرها راه رفتن.متشكريم، نه از خود. از محمدعلي رجايي الگوي سياستمدار مكتبي مقلد امام كه يادش نرفت روزي دستفروش بود و بعد معلم. و به واسطه عملش، عقل را با ما هجّي كرد و آموخت.*محمد ايماني
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 432]