پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1848325003
ادب ايران - عاليجنابان شعر نو
واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: ادب ايران - عاليجنابان شعر نو
ادب ايران - عاليجنابان شعر نو
مهدي مظفري ساوجي:داستان آشنايي شاملو با نيما را بهتر است از زبان خودش بشنويد: «درست روز اول سال 1325 بود. ما در تهران بوديم و با پدرم ميرفتيم به ديدار نوروزي پيرترهاي خانواده. روي بساط يك روزنامهفروش، تو روزنامه پولاد چشمم افتاد به عكس نيما كه رسام ارژنگي كشيده بود و تكهاي از شعر ناقوس او. يك قلم محسور شدم، پس شعر اين است. حافظ را پيش از آن خيلي دوست داشتم و غزلهايش را به عنوان شعر انتخاب كرده بودم و ناگهان نيما تو ذهن من جرقه زد، يعني استارت را او زد با شعر ناقوس.» دو سال بعد، در سال 1327 براي نخستينبار به ديدار نيما ميرود: «در خانهاش را زدم. ديدم مردي با همان قيافه كه رسام ارژنگي كشيده بود آمد دم در. به او گفتم: استاد، اسم من فلان است، شما را بسيار دوست دارم و آمدهام به شاگرديتان. ديگر غالبا من مزاحم اين مرد بودم، بدون اينكه فكر كنم دارم وقتش را تلف ميكنم. تقريبا هر روز پيش نيما بودم.» با اين همه شاملو با چاپ شعرهاي بيوزن يا سپيد قطعنامه در سال 1330 و نيز بخشي از شعرهاي «هواي تازه» در نشريات ادبي سالهاي نيمه اول دهه 30 راه خود را از نيما جدا ميكند. اگرچه نيما هرگز حاضر نميشود توضيحات شاملو را پيرامون خط كشيدن بر عروض قديم و جديد بشنود. شاملو سالهاي 1325 تا 1335 را در قياس با سالهاي دهه 40، سالهاي بدي ميداند. او در «حاشيهاي بر شعر معاصر» به تصوير آن سالها ميپردازد: «به روي هم در آن ايام، تنها يكي دو روزنامه و مجله بود كه ميشد از آنها براي چاپ شعر (به نيت آزمايش و دريافت كم و كيف موافقتها و مخالفتهاي جامعه) سود برد... مطبوعات ديگر، «نوآوري» را فقط تا بدين حد ميپذيرفتند كه شعر، به بندهاي چهار مصراعي تقسيم شود و افراطيترين آنها، تاثير مكتب نيما را فقط تا بدين حد ميپذيرفتند كه شاعر در وجود قالب در قطعه خود به كار برد: خشت و نيمه. مثلا:
مفعول فاعلات مفاعيل فاعلات
مفعول فاعلات
و در قطعه خويش، انديشه را گاه در اين و گاه در آن ادامه دهد... همه «انقلاب ادبي»شان همين بود و البته اين «انقلاب ادبي» هم تنها در قالب صورت گرفته بود...» شعر آزاد در آن سالها هنوز حقانيت خود را به اثبات نرسانيده بود و چاپ هر قطعه از آن در مطبوعات ادبي، جز با تلاش و فشار و ابرام فوقالعاده ميسر نميشد و به اين ترتيب دست شاعر را از اين تنها وسيلهاي كه براي آزمايش در اختيارش بود كوتاه ميساختند. ناگزير شاملو هرچندگاه يكبار كه وضع مالياش اجازه ميداد، تنها يا با كمك اين و آن به نشر مجله يا روزنامه اقدام ميكرد كه معمولا چند صفحهاي از آن را به منظور خود اختصاص ميداد و باقي صفحات را با مطالبي همسطح مجلات تجاري ميانباشت تا مولود تازه بتواند سرپا بايستد. با اين همه نشريه چند هفتهاي بيش دوام نميآورد و به تعطيلي ميگراييد. مجموع اين مجلهها و روزنامهها، به 12 و 15 سر ميزند، كه هيچيك بيش از هفت شماره دوام نياورد. هدف او از انتشار اين نشريهها چاپ اشعار نيما و بحث درباره او بود كه راه پيروانش را نيز تعيين ميكرد و به اين ترتيب زمينهاي فراهم ميشد تا از چگونگي برخورد جامعه با اين اشعار آگاه شود. سرانجام در سال 1329 با آنكه كار چاپ هر قطعه شعر آزاد جز با جنجال و بگومگوي فراوان ممكن نبود، شاملو براي نخستينبار دست به سرودن شعر سپيد زد. خيلي پيش از آن تاريخ منوچهر شيباني بدينكار پرداخته بود. اما او بدون آنكه توجهي به اين نحوه سرودن داشته باشد، هرگز (و حتي به عنوان آزمايش) بدان نپرداخته بود. تا آنكه انديشه «تا شكوفه سرخ يك پيراهن»، يا به نام نخستيني كه داشت «شعر سفيد غفران» در ذهنش رسيده ميشود و هنگام نوشتن آن فرا ميرسد. عجبا! اين انديشهها به هيچ قالبي در نميآمدند، سماجت ميكردند و با هيچ وزن و آهنگي در نميآميختند. شاملو بعدها در مصاحبه با حريري به اين نكته اشاره ميكند كه «خط كشيدن بر عروض قديم و جديد، عملا حاصل درس بزرگي بود كه من از كارهاي خود نيما گرفتم، ولي او حاضر به تجديد نظر نبوده كه هيچ، آن را مستقيما دهنكجي به خود تلقي كرد و با انتشار قطعنامه هم به كلي از من كنار كشيد و هر بار كه به خدمتش رفتم با سردي بيشتري مرا پذيرفت و هرگز حاضر نشد توضيحات مرا بشنود. شايد هم حق داشت. فريدون رهنما نميبايست در مقدمه آن دفتر دل او را با آن قضاوت به درد ميآورد. با خواهش من هم زير بار حذف آن جمله نرفت. گفت نيما منطقيتر از آن است كه از قضاوت كسي برنجد...» نيما دو سال پس از انتشار قطعنامه درباره خط كشيدن شاملو بر عروض قديم و جديد، در نامهاي كه به او مينويسد اين نكات را يادآور ميشود: «در ديوان شما چرا قطعه «حرف آخر» وزن ندارد، در صورتي كه قطعه بسيار گوياست... هنر كاري صورت نميدهد جز اينكه واقعيتها را صريحا يا بالكنايه با خود جان داده و نيروي نفوذ بخشيده باشد. اين كار ممكن است با نبود وزن و قافيه هم انجام بگيرد. بعضي از علما مثل «سكاكي» و ديگران وزن و قافيه را عارض بر شعر تعريف كردهاند. يكي از مولفان ميگويد: «وكان شعرالعرب كالخبر المنثور.»7 و «23تير» يك قطعه شعر موزون نيست، كاملا با اسلوب بيان آن متفاوت است. ما در اينجا تعزيه نگرفتهايم كه قهرمانان واقعه همهشان منظوم با هم حرف بزنند. فقط مردم قبول نميكنند و وزن ميخواهند... وزن، صداي احساسات و انديشههاي ماست. مردم با صدا زودتر به ما نزديكي ميگيرند... در «تا شكوفه سرخ يك پيراهن» شما به بسياري از رموز واقف هستيد. قطعه «تا شكوفه سرخ يك پيراهن» از بهترين قطعات شاعرانه شما در ظرف اين چند سال اخير است...» با همه اين پسندها و تحسينها نيما معتقد است كه «اين قطعات را نميتوان به حساب كلام موزون به خرج مردم گذاشت.» به اعتقاد وي: «در طبيعت هيچچيز بيريتم نيست. حتي به هم خوردگي هم ريتمي دارد و ميرود كه ريتم ديگر بگيرد. پس هر ريتمي، ريتمي ايجاد ميكند. در شعر اين را به وزن تعبير ميكنيم. يكي از هنرهاي سراينده شعر نمودن وزن است. شعر بيوزن و قافيه به مثابه انساني است كه پوشش و آرايش ندارد... روي هم رفته وزن و قافيه اثر مضاعفي است كه سراينده به شعر خود ميدهد. با وزن و قافيه است كه انديشههاي شعري و هرگونه تمايلات و طرز افاده مردم، با هم موازنه پيدا ميكند.» خطاب نيما به شاملو است اگر ميگويد: «به آساني نميتوان پيكاسوي شعر شد، يا از پيكاسوي شعر امروز پيشي گرفت.» اما چرا نيما با وجود اينكه شاعري مدرن و آوانگارد بود، در مواجهه با شعر بيوزن يا سپيد شاملو، در نقطه مقابل او قرار گرفت؟ اگر انتشار ققنوس در سال 1316 را مبدا رسمي شعر نيمايي بدانيم، شاملو درست 13سال بعد يعني در سال 1329 با سرودن نخستين شعر سپيد راه خود را از نيما جدا ميكند. با اين حساب نيما حق داشت كه نقطه مقابل شاملو را انتخاب كند. در واقع نگراني او چندان هم بيمورد نبود. هنوز تكليف شعر خودش به درستي روشن نشده بود كه يك نفر ديگر آب در خوابگه مورچگان ريخته بود. جدال حميدي شيرازي و ناتل خانلري با شعر او تا آنجا پيش ميرود كه يكي به صراحت در شعري، بدعت او را به طعن و تمسخر و حتي توهين ميگيرد و ديگري وقتي در حاشيه دستگاه علم به معاونت وزارت كشور ميرسد، اين ترس كودكانه در دل او بيدار ميشود كه «مبادا بفرستد مرا بگيرند كه چرا شعر را خراب كردهاي؟... و خانلري كه سناتور شد اين وحشت كودكانه دو چندان شد.» شوخي نپنداريد. نزديك شده است آن روزي كه شما در ولايت غربت بشنويد، به جرم كوتاه و بلند كردن مصراعها، استاد گرامي محكوم به حبس و اعمال شاقه شده بادشد....» و حالا در اين گير و دار، شاعر ديگري از صف بيرون پريده بود و پا را از اين هم فراتر گذاشته بود. كوتاهي و بلندي مصراعها در اوزان عروضي قديم و كاربرد قافيه به عنوان زنگ مطلب، به نوعي وفاداري نيما را به كهن الگوهاي شعر فارسي نشان ميداد. البته تا همين اندازه هم جرات ميخواست كه كسي در تابوهاي هزار ساله شعر فارسي دست ببرد.
شعر ما در دوره سبك هندي تقريبا همه تجربهها و راههاي نپيموده را آزموده بود و بعد از آن رفته رفته رو به انحطاط نهاده و اين انحطاط تا دوره مشروطه ادامه داشت. نوآوريهاي شاعران مشروطه هم بيشتر در سطح اتفاق ميافتاد و آنها بيش از آنكه به پايبست خانه فكر كنند، در بند نقش ايوان بودند. نيما اين ضرورت را دريافته بود كه بايد دست به تحولي اساسي و زيربنايي بزند تا گريبان شعر را از دست وزن و قافيه ثابت و يكنواخت در آورد. پس از «خلاف آمد عادت» كام طلبيد و «طرحي نو» در انداخت و سخن نو آورد. ديگر تكرار مكررات است كه به نگاه عيني و جزئي نيما در مقابل نگاه ذهني و كلي شاعران قديم فارسي بپردازيم. شاملو اين اندازه نوآوري فرم و محتوا را كافي نميدانست. اگر چه ضربه بيدار كننده در «شخص» او، چاپ نخستين بخش «ناقوس» نيما در فروردين 1325 بود، اما اين بيداري كافي نبود. به ياري فرانسه ناقصي كه ميدانست در نخستين جستوجوها به ماهنامه «شعر» از نشريات پييرسهگر ميرسد. در اين مجله است كه در نخستين نظر به لوركا بر ميخورد. به شاهكاري چون قصيده براي شاه «هارلم» چيزي كه اگر چه در آن ايام به ترجمهاش ميكوشد، اما تنها و تنها شگفتانگيزي ميكند نه اثر بخشي. شاعران ديگري چون رووردي و كوكتو و سنژون پرس و اودي برتي و بسياري ديگر كه نام و آثارشان در شمارههاي ماهنامه «شعر» ميآمد بيگانگي ميكردند و مقبول طبع خام او كه هنوز سخت جوان و بيتجربه بود و از ناقوس نيما به شاه هارلم لوركا پريده، نميافتاد. لذت بردن از اين اشعار براي او مسير نبود. ذهني كه در بوستان سعدي و نظم ابوحفض سغدي متحجر شده بود، آمادگي درك و پذيرش شعرهايي را كه فرهنگي زنده و پويا طلب ميكرد، نداشت. سرانجام در حالي كه كم و بيش در نيما متحجر شده بود- در حدود مرغ آمين مثلا- به ناگهان الوآر را مييابد و تقريبا در همين ايام است كه فريدون رهنما پس از سالهاي دراز (با كولهباري از آشنايي عميق با اشعار و فرهنگ غرب و شرق و يك خروار كتاب و صفحه موسيقي) از پاريس باز ميگردد. آشنايي با فريدون كه به خصوص شعر روز فرانسه را به خوبي ميشناخت، دقيقا همان حادثهاي بود كه ميبايست در زندگي او اتفاق بيفتد. به ياري بيدريغ او، شاملو و دوستانش به عنوان مشتي استعداد پراكنده كه راه به جايي نميبردند و كتابي براي خواندن نداشتند و يكسره از همه چيز بيبهره بودند، به كتاب و شعر و موسيقي دست يافتند و آفاق جهان به رويشان گشود شد. آشنايي الوآر (كه فريدون از دوستان نزديكش بود) منجر به كشف جوهر و زبان شعر ناب ميشود و همين كشف اخير بود كه بعدها به مكاشفات ديگري انجاميد؛ مكاشفاتي كه بي پي بردن به جوهر ناب شعر ميسر نبود؛ كشف حافظ و مولوي، و كشف فردوسي از نظر ارزش صوتي كلمه. و به اين ترتيب شاملو رفتهرفته از نيما فاصله ميگيرد. او به اين باور رسيده بود كه وزن در هر شرايطي و با هر اسم و امضايي، محدوديتها و موانع دست و پا گير خود را دارد و با درك اين نكته بود كه دريچه ديگري با آواها و ديدنيهاي طبيعي و تازه به روي شعر فارسي گشود. اكنون ببينيم مشكل شاملو با وزن نيمايي چيست و انتقادهايي كه به آن دارد تا چه حد وارد است؟ ديگر اينكه آيا اين مشكل به شكلي ديگر گريبان شعر او را، حتي در بهترين شعرهايش نگرفته؟ سه ديگر اينكه آيا آنچه شاملو تحت عنوان مشكل از آن ياد ميكند واقعا مشكل است؟ اگر اينطور باشد آيا حذف وزن و قافيه و جايگزين كردن انواع ديگر موسيقي تحت عنوان «مناسبات صوتي» و «مجموعههاي آوايي» و بعد هم بازگشت به زبان قرن چهارم و پنجم هجري (كه نوعي انحطاط به حساب ميآيد) مشكلي بر مشكلات قبل نميافزايد؟ شاعران دوره بازگشت به اين دليل منحط به حساب ميآيند كه به لحاظ زبان و انديشه پلي ميزنند و به گفته خودشان به سلامت و پاكدامن از سيلاب تند و گلآلود سبك هندي ميگذرند و در عمل غزلهاي سبك عراقي و مديحههاي سبك خراساني را سرمشق خود قرار ميدهند. شاملو اگر چه به لحاظ فرم و محتوا كاملا امروزي است، اما از نظر زبان، بايد او را يك شاعر منحط به حساب آورد. از اين لحاظ شايد اگر فقط و فقط شعر نيما را پيش چشم داشت، هرگز تا اين حد به گذشته رجعت نميكرد. اما مشكل شاملو با وزن نيمايي را از زبان خودش بشنويد: «نيما حرفي دارد كه الان نميتوانم مرجعش را پيدا كنم. اصلا شايد هم به طور شفاهي ازش شنيدهام. به هر حال موضوع سخن اين بود كه «شما به انتظار كسي نشستهايد كه قرار است بيايد. سخت مشتاق ديدارش هستيد. جانتان در هواي او پرواز ميكند و انتظاري كه ميكشيد برايتان دلچسب است. در تمام مدت انتظار سرخوشيد. لحظه ديدار فرا ميرسد، اما او نميآيد و يأس و اندوه جانشين شادي و اشتياقتان ميشود. اگر اين موضوع شعري است كه داريد مينويسيد، منطقا بايد آهنگ شاد شعر كه هر چه به لحظه ديدار نزديكتر شده تپش بيشتري پيدا كرده، هر چه از آن لحظه دورتر ميشود، كندتر و نوميدانهتر بشود.» مشكل من اين بود كه: استاد عزيز! در چنين قطعهاي ما دو وزن اصلي داريم. يكي وزن اشتياق ابتدا كه بايد تا لحظه ديدار به اوج برسد و ديگر وزن نوميد پس از آن، كه در انتهاي قطعه بايد در حضيض ياس خاموش بشود خب، پريدن از آن وزن به اين وزن كه به كلي مضحك و مصنوعي است... ما اينجا به ركني نياز داريم كه با اركان وزن بالا و وزن پايين تناسب كامل داشته باشد و در افاعيل عروضي مطلقا چنين ركني وجود ندارد و تازه اين چه عرقريزان بيحاصلي است؟ لطف كنيد يك جايي- مثلا در خانه سريويلي- اين را به من نشان بدهيد. من فضولي و ناسپاسي ميدانستم كه به او بگويم تئوريتان فقط در شعرهاي داراي مضمون ثابت قابليتهاي خودش را نشان داده و آنجا كه فضاي شعر عوض بشود ديگر اصلا صرف كوتاه و بلند بودن مصرعها كفايت نميكند... حرمت او به من اجازه نميداد از استاد بپرسم براي چه نبايد كار را يكسره كرده و وزن شعر را به كلي در جاي ديگر جست...» بد نيست «حرف نيما» را نيز كه شاملو نتوانسته مرجعش را پيدا كند در اينجا نقل كنيم. جالب است كه نيما خيلي پيشتر از شاملو به همين ديدگاه رسيده است. «اگر از وزن رنگي و رقصآور كتاب «مخزن الاسرار» نظامي گنجوي، كه بههيچ رو مناسبتي با مقام پند و حكمت ندارد، بگذريم (و همين طور از اين حكايت كه چقدر شعراي مقلد به تقليد از او راه را گم كردهاند حرفي به ميان نيايد) وزني كه موضوع عشق «خسرو و شيرين» او با آن برداشت شده است، وزن مناسبتري است براي بيان يك داستان عاشقانه؛ اين وزن از قديم هم سابقه داشته است. با وجود اين، حالت يكنواخت داستان دلپسند نيست و آهنگ مناسبي را كه شاعر بنا بر حالات و احساسات مختلف خود (بهويژه در داستانسازي كه مجالس و اشخاص متصل عوض ميشود) لازم دارد، نتوانسته است به دست بياورد. براي اينكه شاعر وظيفه دارد كه چنان كه رسم است، داستان را با يك وزن تمام كند. در نتيجه شاعر نميتواند آزموني لازم را بنا بر حالات و احساسات مختلف وقتي كه از يك وزن پيروي ميكند، به اثر شعري خود داده باشد.»
شاملو سرانجام از طريق مقايسه با امكان قضاوتي كه شخص نيما به او داده بود به اين نتيجه ميرسد كه موسيقي شعر بايد از درون خودش بجوشد. در واقع منظور او از موسيقي شعر آكوستيك كلمات است كه شعري را بيان ميكند، نه عروض كلاسيك كه مثل جامه بازاردوز يا بايد آن را به همان وضعي كه هست بپوشي، يا بايد آنقدر تنگ و گشادش كني كه به نحوي با قامت ناسازت سازگار درآيد. به اعتقاد وي حروف كلمه را ميسازد و كلمات تصاوير و تعابير و ديگر اجزاي شعر را. بر همين اساس «اگر شاعر بتواند از ميان مترادفهاي يكايك، كلمات موردنياز خود آن را برگزيند كه صامتها و مصوتهايش «به طرزي كاملا محسوس» با حروف سازنده باقي كلمات جمله «برحسب نياز» هماهنگي و تعادل، يا «برحسب مورد» تضاد و ناهمخواني داشته باشد، و تناسب و عدمتناسب اين صامتها و مصوتها- به مثابه عناصر صوتي- بتواند چنان مجموعه آوايياي پديد آرد كه يا هر جزءاش نماينده صوتي مفاهيم و تصاوير شعر باشد يا به برجستهتر و محسوستر شدن آنها كمك كند، درآن صورت نتيجه كار چنان از هرگونه وزن اضافي و خارجي بينيازمان خواهد كرد كه تناسب آوايي كلمات، حتي در گوش معتادان به عروض، جاي وزن بيروني را ميگيرد و اين جانشيني تا آن حد كارساز است كه حتي اگر عبارت در يكي از اوزان قرار گرفته باشد هم، غلبه آكوستيك كلمات بر آن وزن مانع توجه شنونده به حضور مخل و غالبا بيتناسب آن وزن ميشود. و البته اگر وزن خارجي هم برحسب تصادف، با اجماع آوايي كلمات تناسب كافي پيدا كند، اثر و ارزش صوتي شعر به مراتب تشديد خواهد شد.» شاملو سپس در پاسخ به اين پرسش كه آيا كنار گذاشتن بحور عروضي سرودن شعر را تسهيل ميكند، ميگويد: «... با اوزان عروضي تفكيك فرم و قالب هم كه در هنر جاي خاص خودش را دارد از پيش معلوم است، حال آنكه در شعر سپيد ناچاريد قالب را به تناسب موضوع ابداع كنند، چون اينجا هيچ الگوي پيشساختهاي وجود ندارد. گوش بايد به مقدار زيادي با موسيقي پرورش يافته باشد و طيف وسيعي از مترادفات هر مفهوم با ارزشهاي ويژه و متفاوت خود بايد در انبان واژگان شاعر آماده باشد و تازه، اين همه بايد ملكه ذهن او بشود تا بتواند با شعر كه لحظه حضورش مشخص نيست و در زدن و به درون آمدنش در هر كسري از ثانيه محتمل است، درگير شود و ثبتش كند، وگرنه شكستش قطعي است. نه! سرودن شعر سپيد نه فقط آسان نيست بلكه تا حد معجز پيش آوردن مشكل است.»
براي اطلاع از پينوشتهاي مقاله به دفتر روزنامه مراجعه شود
شنبه 19 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-