محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826524118
پرونده صدام بالكان
واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: پرونده صدام بالكان
منبع: گاردين
مترجم: محمد صرفي
اشاره
«رادوان كارادزيچ» رهبر سابق صرب هاي بوسني بالاخره پس از 13 سال به اتهام جنايت جنگي و نسل كشي دستگير شد. «ادوليامي»
-خبرنگار انگليسي- جنگ بوسني را به صورت گسترده گزارش كرده است. آنچه مي خوانيد، روايت «وليامي» از اين جنگ و ديدار وي با كارادزيچ است، كسي كه غرب او را آزاد گذاشت تا خونين ترين كشتار را پس از جنگ جهاني دوم به راه بيندازد.
بايد اعتراف كنم اين احساس شخصي هميشه با من بوده است كه هرلحظه در انتظار رسيدن پيامي از طرف همكاران و دوستان بوسنيايي خود بوده ام. پيامي با اين مضمون:«دكتر.كا» دستگير شد.
تجربه جنگ بوسني در اوايل دهه 90 موجب تحولاتي بنيادي شد و بالاخره يكي از سه مسئول و طراح آن درجايي كه بايد ايستاد، در برابر عدالت.
پس از 13 سال فرار «رادوان كارادزيچ»- رهبر سابق صرب هاي بوسني- به اتهام نسل كشي و راه اندازي خونين ترين كشتار در اروپا پس از هيتلر، در راه دادگاه لاهه است. من خود از طرفداران اين دادگاه هستم و تاكنون چندين بار بر حسب وظيفه در آن حاضر شده و عليه جنايتكاران رده پايين تر شهادت داده ام، اما اين قضيه ] فرار جنايتكاران جنگ بوسني[ براي همه مايه شرمساري است.
جداي از داستان تراژي كميك (داستاني كه هم گريه و هم خنده دارد)«اسلوبودان ميلوسويچ» (رئيس جمهور اسبق صربستان) هميشه يك خلأ در سطح بالا وجود داشته است. خلائي به نام «رادوان كارادزيچ» و «راتكوملاديچ» كه حالا نصف آن، فقط نصف آن، پرشده است.
] راتكو ملاديچ فرمانده نظاميان صرب بوسني بود و اينك فراري است[. مردي كه خودش را شبيه «بابانوئل» كرده بود، همان بود؛ كارادزيچ! مردي كه مسئول كشتار 100 هزار تن، آوارگي اجباري دو ميليون نفر، خاكستر شدن خانه هاي آنها و اخراج آنان به زور سرنيزه است.
اين واقعيت كه او درحال طبابت بوده تعجب آور نيست به خصوص وقتي به تظاهر و خودفريبي بي پايان او توجه كنيم يا به حرف هايي كه در «پاله» در نزديكي «سارايوو» به ما در مورد رنج و عذاب صرب هاي بوسني در طول قرون يا مراقبت از بيمارانش و دردهاي آنان مي گفت.
برايم شگفت آور بود، اگر واكنش بيمارانش را مي ديديم در موقعي كه او را مي شناختند و مي فهميدند كه چه كسي آنان را معالجه مي كند! كارادزيچ دست هاي لرزاني داشت. من او را در اوت 1992 ملاقات كردم. او به من و تيمي از «آي.تي.ان» در ورودي هتل مركز فرماندهي اش در شهر كوهستاني «پاله»
خوش آمد گفت: كارادزيچ اين شهر را پايتخت كشور خود خوانده و فاسد «جمهوري صرب بوسني و هرزگوين»- صربسكا- دانسته و خود را رئيس جمهور آن اعلام كرده بود.
در حالي كه در رويايش خشونت بود، دستش مي لرزيد، نگاه مبهم و خيره اي داشت و وقتي مي خواست شروع به صحبت كند به جايي نه چندان دور خيره مي شد و انگشت هايش را در موهايش فرو مي برد، مثل رفتار يك پرفسور عجيب و غريب نه يك قاتل.
آن زمان تنها سه ماه به آغاز جنگ مانده بود. كارادزيچ سياستمدار و ملاديچ فرمانده نظامي او مانند طوفاني كشنده رها شده و نيمي از بوسني را در نورديدند، جايي كه مي خواستند فقط صرب ها در آن باشند و فقط صرب ها زنده باشند. جمعيت مسلمان و كروات آن منطقه با قتل و آوارگي دسته جمعي قلع و قمع شدند و هستي آنها خاكستر شد.
ما با يك هلي كوپتر نظامي از بلگراد براي ملاقات با او به راه افتاديم و نمايي هوايي از شرق بوسني را ديديم. همان جايي كه كارادزيچ دستور داد شهر به شهر و روستا به روستا آتش زده شده و از زندگي تهي شوند.
اين ديدار چند روز قبل در لندن هماهنگ شده بود. كارادزيچ براي آخرين دور مذاكرات صلح به پايتخت انگليس آمده بود. ديپلمات هاي غربي به طور منظم او را دعوت مي كردند. آن زمان گزارش هايي از كمپ هاي آوارگان و ساير مكان ها در شمال غرب و گوشه و كنار كشور به خصوص «اومراسكا» مي رسيد. آوارگاني كه به كرواسي سرازير شده بودند از كشتار جمعي، شكنجه و ضرب و شتم در كمپ ها مي گفتند. اما كارادزيچ اين اظهارات را رد مي كرد و مي گفت اگر ما اصرار داريم، مي توانيم برويم و با چشم هاي خودمان ببينيم.
نيروهاي او بر سر راه كاروان ما كمين هاي ساختگي به وجود آوردند تا ما را از ديدن آنچه در حال اتفاق است، منصرف كنند. آن وقت اصلا علت كارشان را نفهميدم.
ما كارادزيچ را در چند قدمي مركز فرماندهي اش ديديم. او سلطه خود بر كمپ ها را كتمان نمي كرد و با كلمات مخصوص خودش گفت ما مي توانيم به آنچه او «مركز» مي خواند، برويم.
اغلب مهملات او در مورد رنج و درد صرب ها در طول تاريخ حماسي آنها، چندان هم بوي مرگ نمي داد. كارادزيچ احساساتي رقيق داشت و با دغل بازي، روكشي علمي هم به اين احساسات داده بود. اما اين آن چيزي نبود كه ما دو روز بعد هنگام ورود به «اومراسكا» يافتيم، انسان هايي در اشكال مختلفي از فلاكت كه بعضي از آنها اسكلت شده بودند.
ما به يك پناهگاه راهنمايي شديم. در حالي كه آفتاب در چشممان مي تابيد وارد حياط آن شديم. يك سرباز چاق بالاي بوفه اردوگاه نگهباني مي داد و ما را زير نظر داشت. آوارگان مانند سگ هاي قحطي زده، سوپ آبكي لوبيا را سر مي كشيدند در حالي كه پوستي خشك مانند كاغذ دور استخوان هايشان چين خورده بود. آنان در زير نگاه و سرنيزه زندانبانان خود از حرف زدن خيلي مي ترسيدند به جز مردي به نام «دزمال پارتوسيچ» كه گفت: «من نمي خواهم هيچ دروغي بگويم اما حقيقت را هم نمي توانم بگويم.» (من او را يك دهه بعد در شهر «بورهام وود» ديدم. زندگي خيلي عجيبي داشت.)
وقتي فرمانده كمپ اجازه نداد ساكنان يكي از پناهگاه ها را ببينيم، ما جلوتر از او به راه افتاديم. در اين لحظه فرمانده مذكور- كه اخيرا در دادگاه جنايات جنگي سارايوو محكوم شده است- در حالي كه مزدورانش براي برداشت اسلحه خود خيز برداشته بودند، راه ما را بست. ما اعتراض كرديم كه كارادزيچ اجازه داده از همه جاي كمپ ديدن كنيم. وقتي مترجم محلي اين را به فرمانده گفت، «نادا بالبان» جواب داد: «كارادزيچ به ما گفته شما مي توانيد اينجا و اينجا را ببينيد، نه آنجا را!» وقتي ما دوباره سعي كرديم، آنها ما را از كمپ بيرون كردند.
ما چيزهاي خيلي كمي ديديم و فقط گذر زمان و محاكمه جنايتكاران رده پائين در لاهه مشخص كرد كه كارادزيچ چه چيزهايي را از ديد ما پنهان كرده بود. از جمله آنها، منظره اي از ساديسم روزانه بود كه يكي از قرباني ها به نام «هاليد موجكانوويچ» شرح داد. او گفت صرب ها يكي از اسرا را مجبور مي كردند بيضه هاي يك اسير ديگر را گاز بگيرد و براي خفه كردن فرياد قرباني، يك كبوتر زنده را در حلق او مي چپاندند و فشار مي دادند تا وقتي كه او بميرد.
فرد قرباني «فيكرت هارامباشيچ» نام داشت و كسي كه مجبور شده بود براي نجات جان خودش او را اخته كند، هم سلولي اش بود. صرب ها او را تهديد كرده بودند اگر داوطلبانه! چنين كاري نكند، اعدام خواهد شد.
موجكانوويچ گفت: انبوه نظاميان صرب اين سرگرمي را نگاه مي كردند و مانند يك مسابقه ورزشي آن را دنبال و از يك تيم طرفداري مي كردند. «شما مي توانيد اينجا و اينجا را ببينيد اما آنجا را نه!»، واقعاً همينطور بود. كارادزيچ در «پاله» تكنوازي اشعار رزمي صرب ها را برعهده داشت. او مردي بود كه هميشه نقشه به همراه خود داشت و تصميم مي گرفت، «اينجا مال ماست». او خيال هاي ديوانه واري داشت و واقعيت اين است كه مرگ «هارامباشيچ» تنها يكي از 100 هزار جنايت در بوسني بود.
كارادزيچ در روستاي «پتنجيكا» دركوهستان هاي وحشي و پوشيده از درخت مرز بوسني و مونتنگرو متولد شد. نام خانوادگي او با اغلب كساني كه در حياط كوچك كليساي روستا دفن شده اند همسان است. بوسنيايي ها به اين زمين زمخت «وكوجبينا» مي گويند كه معناي تحت اللفظي آن «سرزمين گرگ هاي لعنتي» است.
پدر كارادزيچ به دليل تجاوز و قتل يكي از عموزاده هاي خود، پيش از تولد او به اين روستا تبعيد شده بود. پدر بزرگش هم در دعوا با يكي از همسايه ها بر سر احشام كشته شده بود. به هر حال، حالا خويشاوندان و همسايگان كارادزيچ او را ستايش مي كنند و در حالي كه او مشغول محاكمه شدن است آنها برگزاري يك فستيوال دو سالانه ادبي را دنبال مي كنند كه قرار است در آن اشعار و نثرهاي كارادزيچ خوانده و بررسي شود.
«ميروسلاو تولوچ» ناشر آثار كارادزيچ - به مسئله عجيب و نامعقولي اشاره كرد. من او را سال گذشته در بلگراد ملاقات كردم. او با حرف هايي احساسي گفت: «وقتي من آخرين رمان رادوان را ديدم به ياد «اولسنير» اثر «جيمز جويسينر» افتادم و آن را به اعماق حافظه خود فرستادم.»
آنجا با «برانا كرنچويك» - يكي از وزيران كابينه ميلوسويچ - پشت يك ميز نشسته و نوشيدني خورديم. او كتاب «زبان پدري» كارادزيچ را به آثار چخوف (نويسنده شهير روس) تشبيه كرد.
كارادزيچ در يكي از اشعارش با نام «سارايوو» مي گويد: صداي پاي نكتب را مي شنوم. كه مانند خواننده اي عجوزه به جانوري تبديل مي شود. در سكوت له و تبديل به يك آوا مي شود. شهر همچون حشرات موذي مي سوزد. در دود آن ذهن ما گم مي شود.»
اما اين شعري نبود كه كارادزيچ جوان را از «وكوجبينا» به سارايوو كشاند. پسر روستايي در رشته روانشناسي درس خواند و به عنوان مشاور يك تيم فوتبال محلي مشغول به كار شد.
بزرگ ترين شانس اين مرد نااميد تحسين ميلوسويچ بود.
ميلوسويچ و جامعه صرب خواهان تجزيه يوگسلاوي و تشكيل يك جامعه خالص صرب در مرزهاي صربستان، كرواسي، بوسني، مونته نگرو و كوزوو بودند.
وقتي بوسنيايي ها در بهار 1992 به جدايي از يوگسلاوي راي دادند، كارادزيچ رئيس حزب «دموكراتيك صرب» بود. او قول داده بود نگذارد بار ديگر صرب هاي بوسني به مصائب قرون گذشته دچار شوند. كارادزيچ حزبش را به تپه هاي اطراف و مشرف به «پاله» منتقل كرد و با همراهي ملاديچ جنايت هاي خود را آغاز كرد و به اين ترتيب «عصر ديوانگان» شروع شد.
ملاقات ما با او در پاله و بازرسي از كمپ آوارگان در آستانه شروع جنگ بود. سه سال متمادي، هر شب گزارش بي رحمي هاي كارادزيچ از جمله محاصره سارايوو از تلويزيون در سراسر جهان پخش مي شد و اين در حالي بود كه ديپلمات هاي جهاني و رهبران كشورها در زير نور چلچراغ هاي لندن، پاريس، جنووا و ديگر شهرها دست هاي كارادزيچ را به گرمي مي فشردند.
اين همان چيزي است كه داستان كارادزيچ را متفاوت مي كند. محاكمه او براي كساني كه با او مرتبط بوده اند مي تواند خطرناك باشد چرا كه ممكن است او رازهايي را برملا كند و حرف هاي رد و بدل شده اي كه در آن سه سال او را تضمين كرد، فاش كند.
كارادزيچ ابله نبود. او با زبان ديپلماتيك حرف مي زد. انگليس ، فرانسه و سازمان ملل با روش هاي رايج سياسي از متوقف كردن او امتناع كردند و او به اين وسيله اهدافش را پيش برد.
دولت هاي فرانسه و انگليس به عنوان رهبران جامعه جهاني، مانند امروز، كارادزيچ را به عنوان جنايتكار جنگي نمي ديدند. به عقيده آنها، كارادزيچ سياستمداري بود كه مي شود با او معامله كرد. ]نويسنده به نقش آمريكا در جنايات كارادزيچ اشاره اي نمي كند اما او در دادگاه لاهه اعتراف كرد نماينده آمريكا به او تضمين داده بوده در صورت كناره گيري از قدرت و فعاليت هاي سياسي از تعقيب قانوني مصون خواهد بود.[
كارادزيچ- مستقيم و غيرمستقيم- با «لوردپيتركرينگتون»، «مالكوم ريفكانيد»، «لورد ديويد اووند»، «سايروس ونس»، «داگلاس هرد» و «دام پائولين نويل- جونز» با تشريفات كامل ديپلماتيك در ارتباط بود. در كتاب اخير «كارول هوگ»- نماينده مجلس انگليس از قول كارادزيچ، سياست لندن، «ديپلماسي پاك» خوانده شده است.
ديپلمات هاي غربي براي خوشايند صرب ها، تضمين توخالي كارادزيچ و آتش بس زودگذر و ناپايدار او را پذيرفتند و با كمك رساني به مناطق موسوم به «حوزه هاي محافظت شده» موافقت كردند. آنها در مورد سرزمين ها و طرح هاي صلح مسامحه كردند و اين باعث شد كارادزيچ در خشونت هايش پيشروي و سارايوو را با دستور مستقيم خود محاصره كند. در ملاقاتي كه سال گذشته در بلگراد با «لوكا»- برادر كارادزيچ و حامي سرسخت او- داشتم، او برادرش را اينگونه معرفي كرد: «يك دكتر، شاعر و انسان دوست» و اضافه كرد: «اگر او يك جنايتكار جنگي بود، پس چرا غرب تمام آن سال ها با او گفت وگو مي كرد؟»
او گفت: «برادرم مذاكره كننده سرسختي بود. من مذاكرات را با دقت پيگيري مي كردم و اين را مي دانم. همه آنها هم مي دانند، به خصوص ونس و اوون.»
كارادزيچ در سال 1996 در دادگاه لاهه مجرم شناخته شد اما همچنان آزادانه زندگي كرد و اين براي جامعه جهاني بسيار شرم آور است. آنها به عمد طي اين 13 سال هيچ كاري براي رديابي او انجام ندادند.
«جكيوزكلين» هفت سال پيش، هنگامي كه مسئول هماهنگ كننده عمليات سازمان ملل در بوسني بود، پرسيد: «چه طور قدرت هاي متحد جهاني به ما مي گويند نمي توانند دو صرب را دستگير كنند؟»
«كارلادل پونته»- دادستان كل سابق دادگاه لاهه- كارادزيچ و ملاديچ را «استخواني در گلو» خوانده و آزادي آنان در برابر چشم ها را «نااميدي وحشتناك» خوانده بود.
پس از پايان جنگ در سال 1995 تاكنون 60هزار نيروي خارجي در بوسني مشغول عمليات گشت زني بوده اند و اين درحالي بود كه كارادزيچ فراري، آزادانه در «پاله» زندگي كرده و در سراسر كشور رفت و آمد مي كرد و از بازرسي هاي ناتو مي گذشت.
من در سال 1996 ماشين معروف او را با شيشه هاي دودي و پلاك شخصي- كه به راحتي قابل تشخيص بود- ديدم كه بيرون يك هتل در «بانجالوكا» پارك شده بود. موضوع را به مقر محلي ناتو اطلاع دادم اما آنها واكنشي نشان ندادند. پس از سال 1999 با جدي تر شدن بحث و حمله به خانواده و حساب هاي مالي كارادزيچ، او ناپديد شد. نشانه ها حاكي بود او در بلگراد، در يك كليسا متعلق به مسيحيان ارتدوكس صرب است. كليسايي كه او در زمان قدرت خود، هديه هاي فراواني به آنجا داده بود.
يك حمله دراماتيك به وسيله نيروهاي كماندويي به روستاي دورافتاده «سلبيسي» در نزديكي محل تولد كارادزيچ انجام شد اما درحالي كه آنها تنها دو كيلومتر با او فاصله داشتند، موفق به دستگيري اش نشدند. تعقيب هاي بعدي تيم لاهه در نزديكي «ويزگراد» هم بي نتيجه بود. در نهايت اين استراتژي سياسي صرب ها بود كه باعث دستگيري كارادزيچ شدند ،نه تعقيب بين المللي او.
نمايش مضحك تعقيب كارادزيچ سال گذشته تبديل به سوژه يك فيلم هاليوودي شد. فيلمي باعنوان «مهماني شكار» با بازي «ريچاردگر» كه «فلورانس هارتمن»- دستيار سابق «دل پونته» در دادگاه لاهه- آن را ساخت.
اين فيلم و كتابي كه هارتمن متعاقب آن منتشر كرد باعث شد اين فرضيه محكم تر شود كه كارادزيچ داراي مصونيت است و تلاش هاي لاهه فايده اي ندارد.
«سونجا»- دختر كارادزيج -سال گذشته در«پاله» ملاقات با عوامل سرويس هاي امنيتي غرب را يادآوري كرد. اين ملاقات در بهار سال 1995 درآتن انجام شده بود و آنها مصونيت پدرش را تضمين كرده بودند. كارادزيچ خانواده خود را جمع كرده وگفته بود. آنها آزادي مرا در برابر ترك دخترم تضمين كرده اند.
يكي از افراد بسيار نزديك به كارادزيچ كه رازهاي بسياري را درمورد تصفيه نژادي مسلمان ها در شرق بوسني مي داند، «ميووان بجليچا» معروف به «كتين» است. او سال گذشته تمام داستان جنگ را تعريف كرد وگفت:«ديپلمات هاي غربي، رادوان را جدي مي گرفتند و با او با احترام برخورد مي كردند، مانند رئيس جمهور يك كشور كوچك. بلندپايه ترين افراد براي ديدنش مي آمدند و هر دو طرف مي دانستند چه مي خواهند. من مطمئنم او قول هاي زيادي به آنها داده بود. چيزهايي كه حالا نمي خواهند حرفي درموردش زده شود.»
كارادزيچ و ملاديچ، سه سال پس از ملاقات ما در«پـاله»، قتل عام «سربرنيسكا» را بوجود آوردند. در ژوئيه مناطق تحت حفاظت و امن به راحتي مورد تاخت و تاز واقع شد درحالي كه نيروهاي آلماني محافظت از آنها را برعهده داشتند.
ژنرال نيروهاي سازمان ملل، «برنارد جانوير» از مداخله در قتل عام سارايوو خودداري كرد و اين درحالي بود كه چند شب قبل از فاجعه در ضيافت شام ملاديچ شركت كرده بود.
مردان در برابر چشم نيروهاي سازمان ملل از زنان و بچه ها جدا شدند. آنها را به انبارها و مدارسي انتقال داده و به سرعت اعدام كردند. هزاران نفر به جنگل ها فرار كردند، جايي كه «جاده مرگ» خوانده مي شد و تقريباً تمام آنها به ضرب گلوله كشته شدند.
ظرف پنج روز هشت هزار نفر قتل عام شدند.
تنها عده اي كه تعدادشان بيش از 15 نفر نبود از اين قتل عام جمعي نجات يافتند. يكي از آنها «مولودين اوريچ» بود. من او را درحالي كه لاغر و رنگ و رو پريده بود در سارايوو ديدم.
او گفت: «آنها ما را سوار كاميون كردند خيلي ها از شدت گرما غش كرده بودند. ما آب خواستيم اما آنها آب را بركف ماشين ريختند. افراد از فرط تشنگي كف ماشين را مي ليسيدند.
آنها ما را به يك محوطه بزرگ بردند و گفتند همه پياده شويد. من مي دانستم چه اتفاقي خواهد افتاد. جنازه ها را در اطراف ديده بودم. آنها اسلحه هايشان را آماده كردند. برادرزاده ام «هريس» را در آغوش گرفتم. او پرسيد: آنها ما را مي كشند؟ «من گفتم نه، سپس شليك شروع شد. هريس گلوله خورد و هردو به زمين افتاديم. من گلوله نخورده بودم و فقط روي زمين دراز كشيدم، در حالي كه جنازه هريس روي من افتاده بود.»
او ادامه مي دهد: من صداي گريه ها را مي شنيدم اما آنها همچنان شليك مي كردند و قتل عام تمام روز ادامه داشت و فقط زماني كه قاتل ها مي خواستند استراحت كنند يا چيزي بنوشند شليك قطع مي شد. حتي وقتي هوا تاريك شد آنها در نور بولدوزرها به قتل عام ادامه دادند. در نهايت آنها چراغ ها را خاموش كردند من كمي حركت كردم. جنازه هريس را كنار زدم و ايستادم. محوطه تا جايي كه چشم كار مي كرد پر از جنازه بود، همه جا. شروع به گريه كردم و نمي توانستم خودم را كنترل كنم.»
اما اين تنها جنايت كارادزيچ نبود. او جنايت هاي بسياري را در حدفاصل «اومراسكا» و «سربرنيسكا» رهبري كرد. جاهايي كه نامشان به سرعت در جهان فراموش شد.
اين روزها چه كسي از جنايت هاي صرب هاي بوسني در «زوورنيك»، «والنسيكا»، «باركو» يا «بيجلجينا» صحبت مي كند؟ يا از اردوگاه كروات ها در «آهميچي» يا اردوگاه مسلمان ها در «سلبيسي»؟
«ويزگراد» در آغوش رود «درينا» در دره اي زيبا جاي گرفته است.
جنايت كارادزيچ در اين منطقه در سال 2004 كشف شد.
روي اين رود يك پل زيبا از دوران عثماني است و صرب ها آن را به سلاخ خانه تبديل كردند. هر شب كاميون هاي حامل مسلمانان بوسني به اين منطقه مي آمدند. شبه نظاميان صرب گاهي با چاقو و گاهي با شليك آنها را مي كشتند و گاهي هم آنها را در حالي كه نيمه جان بودند به رودخانه مي ريختند. گاهي قتل عام آنچنان بود كه جريان فيروزه اي رنگ رودخانه درينا، از خون قرمز مي شد. قاتلان اين منطقه تحت فرماندهي «ميلان لوكيچ» از فرماندهان كارادزيچ بودند. لوكيچ هم دستگير شده و كارادزيچ را در لاهه ملاقات خواهد كرد.
پنجشنبه 17 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 227]
-
گوناگون
پربازدیدترینها