واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: سينما - خلق منطق ديوانهوار
سينما - خلق منطق ديوانهوار
ديويد بوردول:اغلب منتقدان حرفهاي سينما معمولا فيلمهاي اكشن پرماجرا را چندان تحويل نميگيرند و با القابي همچون سطحي، مبتذل و بچگانه همه آنها را به يك چوب ميرانند. از ديد اين منتقدان فيلم اكشن ماجرايي خوراك تماشاگراني است كه با هر افت و خيز روايي به هيجان ميآيند و نميتوانند با فيلمهاي عميق و چالشبرانگيز ارتباط برقرار كنند. اما همه آنها هم اينطور فكر نميكنند. در يادداشتي كه پيش رو داريد ديويد بوردول منتقد و مورخ مشهور سينما ضمن تاكيد بر علاقهاش به «گنجينه ملي» به عنوان يكي از فيلمهاي شاخص اكشن ماجرايي سعي ميكند براي علاقهاش به اينگونه فيلمها دليل بياورد. اين روزها كه چهارمين قسمت مجموعه اينديانا جونز اكران به لحاظ تجاري موفقي را پشت سر گذاشته و سومين قسمت مجموعه موميايي، تازه روي پرده رفته، شايد نگاه بوردول به مجموعه «گنجينه ملي» كه كمابيش از خانواده «اينديانا جونز» و «موميايي» است، شايد توجيهي براي علاقه مفرط سينماروها به اين ژانر سينمايي به دست بدهد.
«گنجينه ملي» آموزندگي بيشتري نسبت به «فارنهايت 11/9» درباره تاريخ آمريكا دارد و تماشاي آن خيلي بيشتر از «من آنجا نيستم» لذتبخش است و خشونت گرافيگياش كمتر از تقريبا هر فيلمي است كه احتمالا به تماشايش مينشينيد. وقتي پاي «گنجينه ملي» به ميان ميآيد ديگر چه چيزي ميخواهيد بگويم؟
به اعتقاد من جري بروكهايمر باهوشترين تهيهكنندهاي است كه اين روزها در هاليوود كار ميكند. ميتوانم شواهد زيادي براي اثبات اين هوشمندي ارائه كنم اما بگذاريد به اولين قسمت «گنجينه ملي» اكتفا كنيم؛ فيلمي بدون موسيقي پاپ، بدون بددهني، بدون برهنگي، بدون مواد مخدر، بدون صحنههاي جنسي و تقريبا بدون هر گونه خشونتي (تنها شخصيت منفي فيلم اتفاقي داخل حفره سياه ميافتد و كشته ميشود). همان موقع كه «گنجينه ملي» اكران شد گفتم اين فيلم ميتواند فيلم ايدهآلي براي پدربزرگها باشد تا دست نوهها خود را بگيرند و به سينما بروند - اگر از كريستين (تامسون) بپرسيد حرفم را تاييد ميكند. نكته جالب اينكه جري بروكهايمر كه فيلمهايي همچون «پسران بد» و «CSI» را به ما عرضه كرده است متوجه شده كه اين روزها فيلمهاي اكشن ماجرايي با درجه نمايشي PG جايگاه ويژهاي در بازار دارند. به همين دليل در «گنجينه ملي» شاهد همهمه دلپذيري هستيم كه از عناصر و اتفاقاتي مانند فراماسونها، شواليههاي معبد، فرقههاي عرفاني مسيحي، بن فرانكلين و تا آنجا كه يادم ميآيد قاضي كارتر، آتلانتيس و جنايت كودك ليندبرگ تشكيل شده است.
همكاران دانشگاهي و همسرم فكر ميكنند علاقه من به «گنجينه ملي» فقط با عنوان ديوانگي قابل توجيه است. اما براي دفاع از خود ميتوانم توجه آنها را به تصاوير مهيج و موتيفهاي ماسوني، مالي و پدرانهاي جلب كنم كه در سرتاسر فيلم به چشم ميخورند. اما ميدانم كه نبايد به خودم زياد فشار بياورم چون لذتي كه در اين فيلم وجود دارد بيشتر از آنكه لذتي مضموني باشد به عناصر موجود در فيلم برميگردد.
عناصري مانند كدهاي مخفي، شواليهها، گنجينه گمشده، بريتانياييهاي منحرف و پولدار، حفرههاي عميقي كه با تار عنكبوت پر شدهاند و رمزي كه بر پشت بيانيه استقلال نقش بسته است. تمامي اين عناصر با همراهي يك قهرمان باهوش و دانا كنار هم جمع ميشوند كه يك ميهنپرست از مد افتاده است (يكي ديگر از شگردهاي جري بروكهايمر كه فيلم «صخره» را به يادمان ميآورد) و ميتواند اندوخته باارزش فيلم را بدون اينكه دستش بلرزد به حكومت ايالات متحده واگذار كند. مگر چند وقت يكبار با داستاني مواجه ميشويم كه پروتاگونيستهايش گذشته را ميشناسند و نگران آن هستند؟
البته برخي افراد خواهند گفت كه (استيون) اسپيلبرگ و (جرج) لوكاس و (لارنس) كاسدان همين كار را در «مهاجمين صندوقچه گمشده» انجام دادهاند اما نبايد فراموش كرد كه آن فيلم صرفا يك تلاش زيركانه براي احياي تصوير خيالي سريالهاي رده B بود. با اين حال آيا كسي واقعا معتقد است ايندي (هريسون فورد) همانقدر درباره باستانشناسي ميداند كه بن گيتس (نيكلاس كيج) درباره هر موضوع ديگري؟ اگر قائل به اين نكته باشيم كه «گنجينه ملي» چيزي را بازيافت كرده است آن چيز صرفا فيلمهاي ماجرايي و به درد بخور استوديو ديزني در دهه 1950 است. «جزيره گنج / 1950»، «ديوي كراكت / 1955» و «تعقيب بزرگ لوكوموتيو / 1956» خوراك نسل قبل بودند و «گنجينه ملي» براي بچههاي 12 ساله امروزي توليد شده است. «گنجينه ملي» را فقط ميتوان با شتاب و هوشمندي و شور و حال آن فيلمها مقايسه كرد. تنها افسوس من به خاطر پايانبندي نچسب قسمت اول «گنجينه ملي» است كه در آن بن و آبيگل به سمت عمارت بزرگشان ميروند و رايلي هم سوار بر يك فراري قرمز روشن آنها را تنها ميگذارد. اگر خبرنگار شما در گزارشش بنويسد كه «گنجينه ملي 2: كتاب اسرار» به خوبي قسمت اول اين مجموعه است مطمئنا سرانجامي جز پشيماني نخواهد داشت قسمت دوم هنوز كاملا سرگرمكننده است و فرض اوليه فيلم و پيش كشيدن ماجراي ترور لينكلن و اعتبار از دست رفته اجداد بن ايده مناسب و حتي محركي است كه در سازشكاريهاي موازي پدرـ پسر ريشه دارد و سكانس كليدياش هم مبتكرانهتر از پيوندهاي ساده و خطي «اولتيماتوم بورن» است. تركيببنديهاي بيعيب و نقصي در فيلم وجود دارد و نماهاي واكنشي ميان رايلي و پدر بن به خوبي زمانبندي شده است (قسم ميخورم بالاخره يك روز متني درباره نماهاي واكنشي كه يكي از كليدهاي داستانگويي هاليوودي است مينويسم). اما قسمت دوم فاقد پيرنگ فرعي ميان بن و رايلي است و پيرنگ فيلم با حوادث و تكانههاي زيادي انباشته شده است. اختلاف ميان بن و آبيگل كه در قصر باكيگهام تعبيه شده است به اندازه درخواست توهينآميز بن بعد از سرقت بيانيه استقلال در فيلم اول لذتبخش نيست. ارزش دنبالهها نبايد از نسخه اصلي كمتر باشد اما ظاهرا در «گنجينه ملي: كتاب اسرار» اين اتفاق افتاده است. با اين حال به من نگوييد كه اين فيلمها چيزهاي چرندي هستند چون ژانر آنها بر پايه يك امر چرند بنا شده است و چرند بودن صرفا نام مياني آنهاست. در واقع اينگونه نيست كه ژول ورن، اچ. جي. ولز و ادگار رايس باروز با خلق چنين داستانهايي كلاف خود را به دور فرضيات نوميدانه و دور از دسترس تنيده باشند. به عبارت ديگر ديوانه خواندن دوستداران اين داستانها به همان اندازه بيربط است كه تصور كنيم تارزان ميتواند به خودش خواندن ياد بدهد. وظيفه اين داستانها چيزي نيست جز خلق يك منطق ديوانهوار خارج از معجون اتفاقات روزمره.
پنجشنبه 17 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 387]