تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 28 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):دعاى شخص روزه‏دار هنگام افطار مستجاب مى‏شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830620138




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

انديشه - آخرين كورسوي شرم و حيا


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: انديشه - آخرين كورسوي شرم و حيا


انديشه - آخرين كورسوي شرم و حيا

آرش ويسي/ علي عباس‌بيگي:يك وضعيت بيمارگونه ذهني، بسان هر وضعيت ديگري، براي تثبيت خويش بايد شرايط بازتوليد و استمرار خود را مهيا سازد. يكي از راه‌هاي اين امر، حجاب كشيدن بر سويه جمعي، عيني بيماري و حصر آن در سرحدات زندگي خصوصي و فردي است. اين ترفند، مبلغ سازگاري اجتماعي همراه با حفظ ظاهري سلامت ذهني در متن ويرانه‌هاي يك جهان هولناك و عليل است. انواع روان‌ درماني‌ها از روان‌‌‌‌شناسي و روانپزشكي تا روانكاوي، امروزه در هيات آپاراتوس‌هاي اشاعه ايدئولوژي مزبور عمل مي‌كنند. بديهي است كه آن‌ چيزي كه نقد اين گفتارهاي روان درماني را ضرورت مي‌بخشد، نه سويه درماني آنها بلكه بدل شدن آنها به گفتاري همگاني و نيز بازنمايي‌شان از موضوعات در قالب نهادها و دستگاه‌هايي است كه ايدئولوژي اطاعت را تبليغ مي‌كنند. اين دستگاه‌ها، مي‌كوشند با روان‌شناختي كردن هر چه بيشتر جامعه و با برگرداندن جملگي تضادهاي اجتماع به ريشه‌هاي روان‌شناسانه، تعارض‌هاي موجود را به صورتي كاذب رفع و رجوع ‌كنند. موسس روانكاوي نخستين كسي بود كه اين داعيه را رسوا كرد. فرويد با تاكيد بر جنبه ماترياليستي و بيولوژيكي روانكاوي و نيز مطرح كردن مفهوم ناخودآگاه و رانه‌مرگ، گفتاري را بنيان گذاشت كه همواره بر سويه تاريك و حذف‌ناشدني حيات بشري اشاره دارد.

ميشل فوكو (فوكو 1381) با نشان‌دادن روال شكل‌گيري روانكاوي و نهادهاي وابسته به آن، ميزان وابستگي جهان‌ بيرون و عقلانيت بيمار آن به اين دم و دستگاه را نشان مي‌دهد. آنچه در نقد فوكو برجسته است و قرابت زيادي با نقد آدورنو دارد، بدبيني نسبت به ادعاهاي روانكاوي و ديگر اشكال روان‌درماني است. رويكرد آدورنو به روانكاوي همان رويكردي است كه او به پروژه «روشنگري‌»دارد؛ عقلانيت روشنگري بالذات توتاليتر اما همين عقلانيت داراي تنش‌هايي است كه آن را از خود فراتر مي‌برد. از اين رو آنچه به روانكاوي سويه‌اي انتقادي بخشيد توجه به آنتاگونيسم جامعه و دروني‌كردن آنها بود، بدون اينكه مستقيما و بي‌واسطه و به شكلي ايدئولوژيك بدان‌ اشاره كند. رابطه ديالكتيكي روانكاوي با جامعه درواقع بيش از هر عامل ديگري، مديون بصيرت فرويد بود. كم‌توجه‌بودن او به خانواده، به‌مثابه عاملي تعيين‌كننده در اجتماع كه خشم فروم را برانگيخت، دقيقا آن‌گونه كه ماكس هوركهايمر اشاره مي‌كند، مبين ‌زوال خانوادگي طبقه متوسط‌ است؛ پررنگ‌شدن رانه مرگ در كارهاي واپسين فرويد حاكي از جنون جمعي ‌‌و ‌ويرانگري بود كه اروپا را فراگرفته بود. از اين حيث، حمله «نظريه انتقادي‌» معطوف بود به سركوب تنش‌هاي دروني روانكاوي كه پيروان تجديدنظر طلب‌ فرويد، سرلوحه كار خويش قرار دادند كه في‌الواقع چيزي نبود جز همساني روانكاوي با نظام سلطه.
آنچه بايد مد نظر قرار گيرد، «خويشاوندي شبكه‌مند» گفتارهاي روان‌درماني است با دستگاه‌هاي سلطه، و تبديل‌شدن‌شان به ابزار كمكي سيستم كيفري. هيچ متفكري، انضمامي‌تر از ميشل فوكو، اين خويشاوندي را تبارشناسي نكرده است. ما مي‌كوشيم با استناد به عقايد او و برخي ديگر از متفكران، پيش‌تاريخ پيدايش علوم روان‌‌درماني يا به‌عبارتي ديگر آن انباشت اوليه‌اي كه امكان زايش علوم مذكور را فراهم آورد، به‌صورتي موجز بررسي كنيم. اين امر ما را لاجرم به فراسوي مرزهاي گفتار روان‌درماني مي‌برد، زيرا به تأسي از ماركس بايد گفت كه براي فهم راز انباشت اوليه بايد انباشتي مقدم بر انباشت درون‌گفتاري را مفروض قرار دهيم، انباشتي كه آغازگاه گفتار است.
فوكو در آثارش نشان مي‌دهد كه شرايط امكان انواع روان‌درماني علمي هنگامي مهيا گشت كه سازوكارهاي ساختارهاي نظارتي و انضباطي كلان زوال يافت و لاجرم شبكه قدرت و سلطه براي تثبيت خويش محتاج اشكال ظريف‌تر نظارت شد. با درنظرگرفتن اين حقيقت كه وجود فشارهايي اجتماعي همراه با تلاقي كردارهايي نظير فلسفي، پزشكي، اداري و قضايي براي خلق يك حوزه گفتاري لازم است، شايد بتوان گفت كه نخستين جنب‌و‌جوش‌ براي شكل‌گيري انواع علمي روان‌درماني و وظيفه‌‌شان در قوام‌بخشيدن به يك نظام به‌هنجار‌ساز، در ماجراي «حبس بزرگ» در عصر كلاسيك، يعني در نيمه دوم سده هفدهم باشد. اوج اين قضيه، افتتاح نخستين بيمارستان عمومي پاريس به فرمان پادشاه در سال 1656 بود. بيمارستان، به‌عنوان نهادي مدرن كه زايشگاه معرفت پزشكي بود، في‌الواقع ابزاري بود كه اخلاق و نظام كيفري را باهم درآميخت تا بتواند در هيات دستگاهي نظارتي، جمعيت را اداره كند و از امنيت و نظم بورژوايي پاسداري كند. بدين‌ترتيب، بيمارستان عمومي با معيار قراردادن عقل بورژوايي به مكانيسمِ حبسي مبدل گشت كه وظيفه‌اش طرد و باز‌سازمان‌دهي ناهنجاري‌هاي اجتماعي بود. بيمارستان عمومي، مرجعي قضايي بود كه صرفا در انحصار قدرت سلطنت قرار داشت، به‌نحوي‌ كه حتي روحانيون و اشراف، نظارت و ارشديتي بر آن نداشتند. قدرت مسوولان اين مكان و نيز مكان‌هاي مشابه، تنها به محل كارشان محدود نبود، بلكه در كل شهر داراي اجازه اعمال قدرت بودند و قادر بودند هر حكمي در باب افراد محبس و حتي افراد بيرون نيز صادر كنند. فوكو درباره حاكميت نهاد مزبور مي‌نويسد: «پس بيمارستان عمومي‌ داراي حاكميتي تقريبا مطلق بود، دادرسي آن قابل اعتراض نبود و حق قطعي اجراي حكم داشت بي‌آنكه قدرتي ديگر بتواند آن را باطل كند. قدرتي حيرت‌آور در محدوده قانون، كه شاه بين نيروي انتظامي و دادگستري ايجاد كرد: ‌بيمارستان نيروي سوم سركوب بود. »(تاريخ جنون، ص51) بنابه فرمان سلطنتي، تمامي درخواست‌هاي روساي مكان مذكور في‌الفور بايد اجرا مي‌شد، از جمله درخواستِ چوبه دار، سياه‌چال و غل‌وزنجير. كاركرد اين ماشين طرد و حبس آ‌نچنان مثمر ثمر واقع شد كه بعد از آن ميان بورژوازي، اشراف و روحانيت براي برپايي مكان‌هاي مشابه، رقابت در گرفت. اين دستگاه طرد و حبس و نيز دارالتأديب‌هايي كه بعدا به‌سرعت در تمامي اروپا ايجاد شدند، ساكنان خود را بر اساس ضابطه‌هايي تعيين مي‌كردند كه مهم‌ترين آنها اتهام «بي‌عقلي» بود كه جانشين كفر‌گويي و الحاد در سده‌هاي ميانه شده بود. بي‌عقلي، مقوله‌اي قضايي بود كه بر جملگي افراد مطرود، يعني كساني كه مخلِ نظم عمومي تشخيص داده مي‌شدند، به‌طور يكسان قابل تعميم بود. گروه‌ها و قشرهاي متنوعي روانه بيمارستان عمومي شدند، امثالِ بي‌خانمان‌ها، دانش‌آموزان فقير و بيمار، دهقانانِ رانده‌شده از زمين خود، عياشان، پدراني كه خانواده را ترك كرده‌اند، پسراني كه ارثي را بر باد داده‌اند، كساني كه انتحار كرده‌اند، همجنس‌گرايان، روسپيان، بيكاران و ديوانگان. حبس بزرگ توأم بود با متزلزل‌شدن اركان اجتماعي، سياسي و اقتصادي فئوداليسم به‌وسيله ماشين تخريب بورژوازي. در اين ميان، بورژوازي در مرحله انباشت اوليه و بدوي قرار داشت و در حال پيزي سازوكار سلطه اقتصادي و سياسي خويش بود. از اين حيث، حبس بزرگ، مبرا از سويه‌هاي اقتصادي نبود. وضعيت اقتصادي دولت‌هاي اروپايي بغرنج بود، سيل عظيم بيكاران، بسان «لشكر جن‌ها»، در شهرهاي بزرگ سرگردان بودند. نابودي زمين‌هاي كشاورزي سبب بروز قحطي شده بود، كشوري چون فرانسه با يازده قحطي سراسري مواجه شد. فرنان برودل(برودل1372)، در اثر ارزشمند خويش، «سرمايه‌داري و حيات مادي»، به‌صورت موشكافانه‌اي به اين مسائل مي‌پردازد، در اينجا فقراتي از كتاب مزبور را نقل مي‌كنيم: «‌نگرش‌هاي بورژوازي از اواخر قرن شانزدهم به‌طور قابل ملاحظه‌اي سخت‌تر شد و در قرن هفدهم از آن هم بدتر گرديد. مسئله اين بود كه فقرا، در موقعيتي قرار گيرند كه نتوانند زياني برسانند. در پاريس، بيماران و معلولان را هميشه به بيمارستان‌ها اعزام مي‌كردند و افراد سالم را دو‌به‌دو به يكديگر زنجير مي‌كردند و به كار سخت، طاقت‌فرسا و پايان‌ناپذير پاك‌كردن فاضلاب‌هاي شهر وا‌مي‌داشتند. در انگلستان، در اواخر سلطنت اليزابت «قانون فقرا» را وضع كردند كه در واقع، قانون ضد فقرا بود. تدريجا در سراسر غرب، خانه‌هاي فقرا و سربارها برپا شد. ساكنان اين خانه‌ها به كار اجباري در كارخانه‌ها و خانه‌هاي اجباري محكوم بودند كه مجموعه‌اي از نيمه‌زندان‌ها را تشكيل مي‌دادند و تحت مديريت تيمارستان بزرگ پاريس قرار داشتند كه در سال 1656 تاسيس شده بود.» (ص63‌) او پس از توصيف جنبه روان‌شناختي سده هفدهم، گزارشي تكان‌دهنده از گرسنگي آن توده‌هاي سرگردان مي‌دهد: «‌در بِلسووا در 1662‌ بر اساس گزارش يك شاهد عيني «فقري حاكم شده بود كه طي پانصدسال كسي نظير آن را به ياد نداشت. » غذاي فقرا به «برگ كلم نارس يا سبوس و نخاله‌اي كه در آب خيسانده مي‌شد»، منحصر شده بود. فرماندار بورگاندي در شكواييه تندي كه در همان سال براي پادشاه فرستاد، نوشت: «‌امسال قحطي هفده‌هزار خانوار را در ايالت شما از ميان برده و يك‌سوم جمعيت را، حتي در شهرهاي خوب، ناچار كرده است علف هرز بخورند.» وقايع‌نگار ديگري مي‌افزايد كه: «برخي از قحطي‌زدگان، گوشت انسان مي‌خورند.»... در سال 1693 يك بورگاندياي نوشته است: «قيمت غلات در مملكت آنقدر گران بود كه مردم از گرسنگي مي‌مردند.»... زمستان موحش سال 1709 باعث شد تعداد بيشماري مردمان آواره و در همه جاده‌هاي فرانسه سر‌گردان بشوند.» (همان، ص65) بدين‌سان، دولت‌ها به‌موازات به‌كاربستن سياست اقتصادي مركانتيليستي و واردات سيب‌زميني و ذرت از مستعمرات، دستگاه‌هايي را براي اداره جمعيت برنهاد‌ند، كه طبق روال هميشگي قربانيان اصلي آن مطرودان و فقرا بودند. در پاريس از هر صدنفر، يك‌نفر محبوس بود. براي ترساندن گدايان در ملاءعام آنان را شلاق مي‌زدند يا بر بدن‌شان داغ مي‌زدند، در انگلستان فقرا و بيكاران را به مستعمرات تبعيد مي‌كردند، و به‌حكم قانون، ورود به ملك خصوصي، اعدام به‌دنبال داشت و براساس قانون مجازات ولگردان كه در عصر سلطنت اليزابت اول وضع گرديد، دستگيري هر گدا و ولگرد بالاي 14 ‌سال براي بار دوم اعدام به‌همراه داشت. از اين‌رو، جنب‌وجوشي عظيم براي سروسامان‌دادن به پي‌آمدهاي نظم نوظهور بورژوازي آغاز شد. فوكو در اين‌ باب چنين مي‌نويسد: «در يك‌شنبه، سيزدهم ماه مه 1657، در كليساي سن لويي دو لا پيتيه، نمازي پرشكوه براي روح‌القدوس خوانده شد. صبح فرداي آن روز، دوشنبه چهاردهم مه، قشون محلي، كه اندكي بعد در اسطوره‌هاي وحشت عامه «‌كمان‌گيران بيمارستان» نام گرفت، شكار گدايان را آغاز كرد و آنان را به ساختمان‌هاي مختلف بيمارستان فرستاد. چهارسال پس از آن تاريخ، سالپترير 1460 زن و كودك خردسال را جاي داده بود، در پيتيه 98 پسر و 897 دختر هفت تا 17ساله و 95 زن ساكن بودند، در بيستر 1615 مرد بالغ، در سوونري 305 پسر هشت تا 13ساله جاي داشتند و زنان باردار، زنان شيرده و اطفال شيرخوار را كه تعدادشان به 530 مي‌رسيد، در سيپيون مأوا دادند.»( ت. ج، ص61)
اقامت اجباري دو جنبه را مد نظر داشت: كنترل بيكاري و پي‌آمدهاي سياسي آن، و مهار قيمت‌ها. فوكو ادعايي را كه قرابت زيادي با آراي ماكس وبر دارد، بدين مضمون پيش مي‌كشد: بورژوازي دو سويه اقتصادي و اخلاقي را به‌صورتي جادويي باهم تركيب كرد. با پديدارگشتن ركود حاد اقتصادي، در مكان‌هاي حبس كه انباشتي از نيروي كار ارزان موجود بود، گونه‌اي خاص از الزام ‌به‌كار ظهور كرد كه براساس آن محبوسان با سلب آزادي‌هاي فردي‌شان ملزم به كاركردن شدند. نخستين دارالتأديب‌ها در انگلستان و آلمان در نقاط صنعتي پديد آمدند، و براساس فرمان قانون در همه اين اماكن بايستي آسياب و ماشين نساجي نصب مي‌گرديد. بخش زيادي از اين جمعيت سرگردان را دهقاناني تشكيل مي‌دادند كه زمين‌هاي كشاورزي‌شان توسط طبقه تازه ‌به ‌دوران ‌رسيده غصب شده بود. بورژوازي و اليگارشي اشراف زمين را به «‌كالاي تجاري محض‌» مبدل كردند و از اين طريق، بر وسعت زمين‌هاي كشاورزي بزرگ افزودند، و در نتيجه به‌گونه‌اي وحشيانه به ‌زور اسلحه، از دهقانان مستقل سلب مالكيت شد؛ به‌علاوه، بورژوازي به‌تدريج املاك‌ اشتراكي را كه از دستاوردهاي درخشان سده‌هاي ميانه بود با تصويب «لايحه‌هاي مربوط به حصاركشي زمين‌هاي كشاورزي‌‌»، عمدتا به چراگاه تبديل كرد. اين‌گونه بود كه نيروي كار ارزان (عملي كه هنوز هم سرمايه‌داري نئوليبرال در اقصي نقاط گيتي در حال انجام‌دادن است‌) به نام پرولتاريا زاده شد كه بازار خوبي براي صنعت داخلي بود. دارالتأديب‌ها نمونه‌اي كوچك از كارخانه‌هاي بزرگ تازه احداث شده بودند، هر دو دستگاه‌هايي بودند براي افزايش قابليت توليدي زندگي كه در مدرنيته به اوج رسيد، يعني «قدرت اداره‌كننده حيات». براساس نوع جديد جامعه نظارتي، در حين بازتوليد مناسبات توليد، بدن نيز در شبكه قدرت ادغام مي‌شود. در نظر فوكو، انباشت سرمايه بدون اداره‌كردن و توزيع توان و قابليت بدن و جمعيت، ناممكن مي‌بود.
ضرورت انباشت بدوي براي سرمايه‌داري، به قول ماركس آخرين كورسوي شرم‌وحيا را از بين برد. سرمايه كه اكنون آزاد و رها گشته بود، همه‌چيز را ابزاري براي كسب سود قلمداد مي‌كرد، و در اين روندِ وحشيانه، حتي كودكان طبقه كارگر در امان نبودند. آنان بيشتر زندگي خود را در كارخانه و دارالتأديب‌هاي توليدي مي‌گذراندند و پاره‌اي اوقات همچون برده همراه اثاث كارگاه و نوانخانه‌ها، خريدوفروش مي‌شدند، آنان در آنجا متولد مي‌شدند و در همان جا مي‌مردند. كودكان هفت و 9 ساله مجبور بودند از ساعت دو بامداد تا 12شب كار جان‌فرسا كنند. كارل ماركس، در جلد نخست «سرمايه‌»، كه در كنار «‌شرايط طبقه كارگر در انگلستان‌» اثر تاريخي و تحليلي فردريش انگلس انضمامي‌ترين واكاوي دراين‌باب‌ ارائه داده‌اند. از كتاب «سرمايه‌»، مطالعه فصل‌ هشتم تحت عنوان «‌كار روزانه» بالاخص قطعات «شاخه‌هايي از صنعت انگلستان بدون محدوديت قانوني در مورد استثمار» و «‌كار روزانه و كار شبانه. نظام نوبتي‌» و فصل سيزدهم به نام «‌ماشين‌آلات و صنعت بزرگ‌»، به‌خصوص قطعه «تصاحب نيروهاي كار اضافي توسط سرمايه. كار زنان و كودكان‌» و نهايتا فصل درخشان 24 به‌نام «‌به‌اصطلاح، انباشت بدوي‌»، براي پي‌بردن به چگونگي استثمار سرمايه‌داري از توده‌هاي مطرود، واجب و ضروري است‌. در اينجا لازم مي‌آيد كه فقرات از كتاب فوق را با وجود طولاني‌بودن نقل كنيم. ماركس از جان فيلدن نقل مي‌كند كه «‌هزاران‌هزار تن از اين موجودات تيره‌بخت و كوچك، از 7 تا 13 يا14 ساله، را به شمال فرستادند... در بسياري از مناطق صنعتي، به‌ويژه متاسفانه در بخش صنفي كه من به آن تعلق دارم (‌لانكشاير‌) دلخراش‌‌ترين خشونت نسبت به اين موجودات بي‌دفاع و بي‌ياور كه به ‌اين‌گونه به صاحبان كارخانه‌ها واگذار شده بودند اعمال مي‌شد؛ آنها را از شدت كار تا دم مرگ آزار مي‌دادند... با خشونتي بي‌رحمانه و بي‌نقص آنان را شلاق مي‌زدند، به غل‌وزنجير مي‌كشيدند و شكنجه مي‌دادند؛... در بسياري موارد هنگامي كه به ضرب شلاق به كار واداشته مي‌شدند، تا مغز استخوان گرسنه بودند... حتي در برخي موارد... آنان را به خودكشي مي‌كشاندند... دره‌هاي زيبا و رمانتيك در‌بي‌شاير، ناتينگهام شاير و لانكشاير، كه از انظار عموم دور بود، به خلوت‌گاه‌هاي شوم شكنجه و چه‌بسا آدم‌كشي تبديل شده بود. سود‌هاي كارخانه‌دارها هنگفت بود؛ اما اين امر تنها اشتهاي آنان را برانگيخت و بايد ارضا مي‌شدند؛ بنابراين، كارخانه‌دارها به تدبيري دست زدند كه به‌نظر مي‌رسيد سودهاي نامحدود را براي ايشان تضمين مي‌كند. شيوه‌اي را به‌كار بستند كه «‌شب‌كاري‌» نام گرفته است، يعني هنگامي كه گروهي از كارگران را با كاركشيدن در طول روز از پا مي‌انداختند، مجموعه ديگري را در سراسر شب روانه كار مي‌كردند؛ گروه روز‌كار به بسترهايي پناه مي‌بردند كه تازه گروه شب‌كار آن را ترك كرده بود، و دوباره شب‌كارها زماني به بستر مي‌رفتند كه روز‌كارها آماده رفتن به كار مي‌شدند. در لانكشاير نقل است كه رختخواب‌ها هرگز سرد نمي‌شوند.‌» (ص811-810) بررسي دوران سلب مالكيت روستاييان از زمين، حبس بزرگ، آزادي بهره‌كشي از كودكان و مطرودان و نيز استعمار لجام‌گسيخته، به‌روشني اين توهم ليبرال‌هاي داخلي را به ريشخند مي‌گيرد كه گويا جهان «پاستورال مدرن» از دل گفت‌وگوي خردمندانه نخبگان درباب منطق اكتشاف علمي و مباني انديشه، زاده شده است.
 چهارشنبه 16 مرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 126]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن