تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 12 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):همه گناهان گذشته كسى كه از روى ايمان و براى رسيدن به ثواب الهى معتكف شود، آمرزي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799176705




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران كالبد شكافي توطئه (قسمت دوم)


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران كالبد شكافي توطئه (قسمت دوم)
خبرگزاري فارس: آقاي ابراهيم يزدي در "كالبد شكافي توطئه"، سخن خود را به گونه‌اي آغاز مي‌كند كه گويا بنا دارد از لغزش ناشي از يك‌سونگري و يك‌جانبه گرايي ساير نويسندگان و تحليل‌گران نهضت ملي شدن صنعت نفت به جد دوري و اجتناب ورزد.


آقاي كاشاني در جريان جنگ جهاني اول به دستور آيت‌الله شيخ‌الشريعه اصفهاني به كاظمين مي‌رود و جمعيت اسلامي را براي جهاد عليه انگليس تشكيل مي‌دهد. همزمان با پادشاهي احمدشاه به ايران باز مي‌گردد و در عدم پذيرش قرارداد استعماري 1919 توسط وي، نقش قابل توجهي ايفا مي‌كند. در 27 خرداد 1323 توسط انگليسي‌ها دستگير و در پايان جنگ جهاني دوم آزاد مي‌شود. وي مجدداً در همين سال به اتهام حمايت از درگيري كارگران با اعضاي حزب توده در سمنان توسط دولت قوام دستگير شد و از آنجا كه در مراسم ختم آيت‌الله سيد ابوالحسن اصفهاني در آبان 1325 در تمامي جلسات، مردم خواستار آزادي آيت‌الله كاشاني بودند دولت به اجبار به اين خواسته عمومي تن داد. آقاي كاشاني در سال 1326 در اعتراض به اشغال فلسطين توسط صهيونيست‌ها به كمك انگليس، پرچمدار حمايت از ملت فلسطين شد و اجتماعات متعددي را بدين‌ منظور برگزار كرد. در اعتراض به انتخاب هژير به عنوان يك عنصر انگليسي به پست نخست‌وزيري، آقاي كاشاني در مراسم نماز عيد فطر در روز 16 مرداد 1327 اعلام كرد ملت مسلمان ايران تا قطع كامل دست ايادي استعمار انگليس و استيفاي حقيقي و جدي حقوق خود از شركت غاصب نفت جنوب به مبارزه سرسختانه‌اش ادامه مي‌دهد. محمدرضا پهلوي به بهانه ترور خويش در 15 بهمن 1327 آيت‌الله كاشاني را دستگير و سپس به لبنان تبعيد مي‌كند. در جريان دستگيري، سرتيپ محمد دفتري (برادرزاده دكتر مصدق كه بعدها در كودتاي 28مرداد نقش محوري داشت) سيلي بر گوش آيت‌الله كاشاني مي‌زند.
در حالي كه آيت‌الله كاشاني در تبعيد به سر مي‌برد مردم تهران او را به عنوان نماينده خود در دوره شانزدهم مجلس انتخاب مي‌كنند؛ لذا عاقبت استبداد ناگزير مي‌شود در خرداد 1329 تن به بازگشت آيت‌الله كاشاني بدهد. مراسم استقبال كم‌نظير مردم از اين شخصيت تبديل به يك قدرت‌نمايي عليه استعمار و استبداد مي‌گردد. دو روز بعد از اين استقبال، آيت‌الله كاشاني در جمع كارگردانان مراسم استقبال ضمن قدرداني از زحمات آنان مي‌گويد: "... ما اولين كاري كه داريم ملي شدن صنعت نفت است، نفت را بايد خودمان استخراج بكنيم و اختيارش دست خودمان باشد، حتي اگر دولت انگلستان حاضر شود كه 90 درصدش را به ما بدهد و ده درصد براي خودش؛ باز ما حاضر نيستيم. چون او به عنوان يك مشتري با ما رفتار نمي‌كند، او نظر استعماري دارد و بر تمام شئون مملكتي ما مي‌خواهد دخالت داشته باشد." (ناگفته‌ها، خاطرات مهدي عراقي، به كوشش محمود مقدسي، مسعود دهشور و حميد رضا شيرازي، نشر رسا، سال 70، ص59)
با اين سوابق هيچ محقق منصفي نمي‌تواند بپذيرد آيت‌الله كاشاني ابتدا در مواضع ضداستعماري با مصدق همراه شده و سپس به دليل وابستگي به دربار همزمان با ورود مبارزه به فاز استبداد از آن فاصله گرفته است؛ زيرا هم در بعد مبارزه با استعمار و هم در بعد مبارزه با استبداد، آيت‌الله كاشاني در جايگاهي به مراتب برتر قرار داشته است. جالب اين كه جناب آقاي يزدي در چندين فراز از كتاب خود روابط حسنه‌ آقاي مصدق را با دربار و پهلوي‌ها به‌گونه تفسير مي‌كند كه گويا دربار پتانسيل ايستادگي در برابر استعمار را داشته و ايشان رابطه مزبور را با هدف رو در رو قرار دادن شاه و دربار با استعمار دنبال مي‌كرده است: "بسياري از روحانيون كه در مبارزه با انگليس قاطعانه عمل مي‌كردند، ناگهان دچار تزلزل شدند. به طوري كه برخي مي‌گفتند: "آيا مگر مي‌شود شاه نباشد؟ آيا ما بايد شاه را از ميان ببريم؟" اين تزلزل هم متأثر از طبيعت مبارزه است. دكتر مصدق هم با توجه به نفوذ عميق عوامل خارجي در هيأت حاكمه در ابتداي كار تلاش داشت كه دربار (بخصوص شاه) را به حمايت از جنبش ملي بكشاند." (ص81)
اولاً اين توجيه با آنچه آقاي مصدق درباره پهلوي‌ها ارائه مي‌دهد و به درستي آنان را دست نشانده بيگانه اعلام مي‌دارد كاملاً در تعارض است. ثانياً آقاي مصدق تا به آخر خود را به حفظ سلطنت محمدرضا پهلوي متعهد اعلام داشت. ثالثاً زماني كه آقاي مصدق خطاهاي فاحشي بابت نگران كردن مردم از ميزان نفوذ ماركسيست‌ها در كشور مرتكب شد برخي از روحانيون بين رژيم ماركسيستي و رژيم سلطنتي بقاي رژيم را ترجيح دادند ضمن اينكه آيت‌الله كاشاني هرگز بعد از مأيوس شدن از عملكردهاي دكتر مصدق، جانب دربار و شاه را نگرفت و هيچ‌گونه سندي نمي‌توان در اين زمينه ارائه كرد.
به طور قطع با همه سوابق درخشان، آيت‌الله كاشاني داراي ضعف‌هايي نيز بود. اينكه افراد مشكوك و پرمسئله‌اي چون مظفر بقايي و شمس‌ قنات‌آبادي توانستند به او نزديك شوند مقوله‌اي نيست كه بتوان به سادگي از كنار آن گذشت. بدون شك اين افراد بعضاً نقشي دو جانبه در ايجاد اختلاف بين رهبران نهضت ايفا مي‌نمودند، اما بايد ديد عملكرد دكتر مصدق در پست نخست‌وزيري به چه ميزان در سست كردن عزم اقشار مردم - به عنوان قابل اتكاترين پشتوانه- تأثير داشته است. نويسنده كتاب "كالبد شكافي توطئه" سعي دارد اين‌گونه وانمود سازد كه سياست دكتر مصدق در استفاده از توده‌اي‌ها صرفاً روحانيون را به دليل ساده‌انديشي دچار نگراني كرده بود، در حالي كه دكتر مصدق خود معترف است كه نمايندگان مجلس نيز به اين امر معترض بوده‌اند: "راجع باظهارات بعضي از نمايندگان كه در زمان دولت اين جانب حزب توده آزادي عمل داشته است و چنانچه دولت سقوط نمي‌كرد بر اوضاع مسلط مي‌شد بايد عرض كنم كه حزب توده‌اي وجود نداشت، افراد همان حزب بنام احزاب و دستجات ديگر مثل ساير احزاب از اصول دموكراسي برخوردار بودند. دولت نه مي‌توانست اين آزادي را از مردم سلب كند چونكه در سايه اين آزادي بود كه مملكت به آزادي و استقلال رسيد و نه مي‌توانست يك عده نامعلومي را از اين اصول محروم نمايد." (خاطرات و تألمات مصدق، ص288) جالب اينكه استدلال آزادي و دمكراسي در برابر خواسته سفير آمريكا براي محدود كردن تظاهرات توده‌اي‌ها مطرح نمي‌شود بلكه نگراني واشنگتن كه به صورت حساب شده در ملاقات حضوري عنوان گرديده آقاي مصدق را وادار به اعمال محدوديت يك روز قبل از كودتاي آمريكايي و انگليسي مي‌كند: "و اما اينكه اين جانب و همكارانم تصور كنيم كه دوره كاملاً دست ما افتاده است چنين تصوري بهيچوجه نشد و عصر 27 مرداد بود كه دستور داده شد هركس حرف از هر رقم جمهوري بزند مورد تعقيب واقع شود." (همان، ص277) اگر اصل بر دموكراسي بود حتي در روز 27 مرداد نيز توده‌اي‌ها بايد مي‌توانستند شعار برقراري جمهوري سوسياليستي بدهند. پس چرا در اين روز اصول مورد نظر آقاي مصدق تعطيل مي‌شود، اما به محض انعكاس نگراني مردم به آقاي مصدق ايشان متمسك به شعار دمكراسي مي‌گردد: "روز سالگرد 30 تير (1331) بود كه آن تظاهرات صورت گرفت و مرحوم خليل ملكي آمد و نگراني خودش را به من اظهار كرد. آقا! ديگر چه براي ما باقي مانده، توده‌اي‌ها امروز آبروي ما را بردند، اين آقاي دكتر مصدق مي‌خواهد با ما چه كار كند... بنده هم آمدم خليل ملكي و داريوش فروهر و مرحوم شمشيري و يك نفر از حزب ايران و يكي دو نفر از بازاريها جمعاً هفت هشت نفر را با خودم نزد دكتر مصدق بردم خليل ملكي آنجا تند صحبت كرد... چه دليلي دارد كه شما قدرت توده را اين همه به رخ ملت مي‌كشيد و اين مردم را متوحش مي‌كنيد..." (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، سال 81، ص154) نگاه پررنگ مصدق به حمايت خارجي موجب گشته بود كه تصور كند با برگه حزب توده مي‌تواند نگراني آمريكايي‌ها را برانگيزد و آنها را به اعطاي كمك مالي به دولت خويش وادارد. اين بازي سياسي نه تنها موجب نگراني آمريكايي‌ها نمي‌شد، بلكه توده‌هاي مردم را كه از مسائل پشت پرده بي‌اطلاع بودند به شدت نگران مي‌ساخت. در نگران نشدن آمريكايي‌ها همان بس كه هيچ‌گونه كمك اقتصادي به دولت مصدق ننمودند و صرفاً به وعده‌ها بسنده كردند. اگر واقعاً اين احتمال در واشنگتن مطرح بود كه در صورت تضعيف دولت مصدق توده‌اي‌ها امكان دست‌يابي به قدرت را در جامعه مذهبي ايران دارند، درصدد تقويت مصدق برمي‌آمدند. اما اين بازي سياسي، مردم را كه هر روز شاهد توهين به مقدساتشان بودند به شدت وحشت زده كرد و متأسفانه نخست‌وزير محترم قادر به درك اين معني نبود؛ لذا در برابر اعتراض حتي اعضاي برجسته جبهه ملي همچون دكتر سنجابي به قدرت مانور خود در ارتباط با حزب توده تأكيد مي‌كرد: "مصدق توده‌اي‌ها را خوب مي‌شناخت. يك وقتي خود او به من گفت: من سه بار سوار توده‌اي‌ها شده‌ام". (همان، ص213)
بنابراين صرفاً سادگي برخي روحانيون كه از امكان رشد ماركسيست‌ها نگران بودند نبايد مورد سرزنش قرار گيرد. البته اين بازي انگليس و آمريكا از يك سو و مصدق از سوي ديگر بايد توسط روحانيون مبارزي چون آيت‌الله كاشاني كشف و براي خنثي شدن آن تمهيدي هوشمندانه - و نه منفعلانه - انديشيده مي‌شد، اما آقاي ابراهيم يزدي به جاي انتقاد از دكتر مصدق كه چنين بازي خطرناكي را تقويت كرد بر ساده‌انديشي روحانيون تأكيد مي‌كند. در حالي كه در اين نگراني همه اقشار مختلف حتي ياران مصدق سهيم بودند. اگر واكنش آيت‌الله كاشاني را در قبال بي‌توجهي دكتر مصدق نسبت به ملت مسلمان ايران قابل سرزنش بدانيم و براين باور باشيم كه با وجود چنين خطاي فاحش نخست‌وزير، ايشان نبايد منفعل مي‌شد و همچنان مي‌بايست در مقام هدايت مردم به انجام وظيفه مي‌پرداخت، آيا مي‌توانيم اين انفعال آقاي كاشاني را فروختن خود به دربار تبليغ نماييم؟ مسلماً خير؛ زيرا هيچ قرينه‌اي دال بر اينكه ايشان در قبال اتخاذ اين مشي از دربار امتياز دريافت كرده باشد وجود ندارد: "آقاي كاشاني بعد از كودتاي 28 مرداد نه تنها موقعيتي كسب نكرد، بلكه حتي بعد از دستگيري گسترده فداييان اسلام در جريان ترور ناموفق حسين علاء سه روز بازداشت مي‌شود." (ناگفته‌ها، خاطرات مهدي عراقي، ص133)
البته مجموعه عواملي كه منجر به انفعال و كنار رفتن آقاي كاشاني از صحنه مبارزه شد منحصر به بازي آقاي مصدق با برگه حزب توده نبود. روايت آقاي ناصر انقطاع يكي از عناصر برجسته پان‌ايرانيست‌ها در اين زمينه مي‌تواند تا حدودي ابعاد قضايا را روشن سازد: "هنگامي كه دكتر مصدق اعلام كرد كه بعلت كارشكني‌هاي مجلس هفدهم در كار دولت و با نگرش به اينكه همه نيروها از ملت سرچشمه مي‌گيرند، دولت در روز دوازدهم امرداد در تهران و در روز نوزدهم امرداد در شهرستانها به راي مردم مراجعه مي‌كند و انحلال مجلس را به همه‌پرسي مي‌گذارد، سيدابوالقاسم كاشاني با اين تصميم دولت مصدق مخالفت مي‌كند و براي كارشكني در كار دولت چند شب پي‌درپي روضه‌خواني مفصلي در خانه‌اش برپا مي‌دارد تا پس از نماز مغرب و عشاء، ضمن سخناني مردم را عليه حكومت تحريك كند و در اين نشست بسياري از روضه‌خوانها، و از آن ميان روضه‌خواني بنام "سيدروح‌الله خميني" نيز حضور داشتند. داريوش فروهر و پان‌ايرانيست‌هاي حزب ملت ايران به اين مجلس حمله مي‌كنند و با پرتاب سنگ از بيرون و قطع برق بهنگامي كه "صفايي" نماينده قزوين كه يكي از نمايندگان مخالف دولت در مجلس بود سخنراني مي‌كرد مجلس را برهم مي‌زنند. بي‌درنگ برخي از حاضران به كوچه مي‌ريزند و پان‌ايرانيست‌هاي همراه فروهر درگير مي‌شوند، و در اين زد و خورد يكي از هواداران كاشاني بنام حدادزاده كه هموند جمعيت "مسلمانان مجاهد" بود كشته مي‌شود." (پنجاه سال تاريخ با پان‌ايرانيستها، ناصرانقطاع، شركت كتاب، آمريكا، سال 1379، ص98)
متأسفانه حمله به منزل آيت‌الله كاشاني به عنوان يك شخصيت برجسته روحاني و سياسي كه تا چند ماه قبل از اين حركت رياست ‌مجلس را به عهده داشت، منجر به كشته شدن يك تن و مجروح شدن تعداد زيادي از دوستان ايشان شد، اما هرگز از جانب آقاي مصدق محكوم نشد و عاملان آن مورد پيگرد قرار نگرفتند. ظاهراً دمكراسي مورد نظر آقاي مصدق صرفاً شامل حال توده‌اي‌ها مي‌شد كه بتوانند در خيابان‌ها با طرح شعارهاي ماركسيستي و توهين به مقدسات اسلامي موجبات نگراني ملت را فراهم سازند، اما شخصيتي چون آيت‌الله كاشاني حتي در منزل خود نيز نمي‌توانسته‌ است از اين دمكراسي بهره‌مند شود و برخي عملكردهاي نخست‌وزير را مورد انتقاد قرار دهد.
اينكه آيت‌الله كاشاني را داراي برخي اشتباهات بدانيم منطقي است، اما اگر در فضايي كه او از جانب طرفداران مصدق اينچنين مورد حمله فيزيكي قرار مي‌گيرد وي را به جرم دوري جستن از نخست‌وزير، خود فروش بناميم بسيار غيرمنصفانه و ناعادلانه به قضاوت نشسته‌ايم. مگر مصدق اشتباه نداشت؟ از قضا اشتباهات مصدق به مراتب عظيم‌تر بود، با اين وجود كسي نبايد به خود چنين حقي را بدهد كه زحمات مصدق را ناديده بگيرد و وي را سراسر تخطئه كند. برخي اشتباهات نخست‌وزير نهضت ملي را به اين ترتيب مي‌توان برشمرد:
1- دخالت در انتخابات و جلوگيري از برگزاري آن در شهرستان‌هايي كه بيم انتخاب افراد مخالف خويش را مي‌داد. 2- نقض استقلال قوا از طريق گرفتن اختيار قانون‌گذاري از مجلس تحت عنوان "قانون اختيارات" و اخذ اختيارات قوه قضائيه تحت عنوان "قانون امنيت اجتماعي" 3- برگزاري رفراندوم براي انحلال مجلس 4- خويشاوندگرايي تا جايي كه حتي بعد از مشخص شدن دخالت سرتيپ دفتري در كودتاي 25 مرداد با اصرار دكتر مصدق، وي به رياست شهرباني كل كشور گماشته شد و در كودتاي 28 مرداد نقش مؤثرتري ايفا نمود. 5- اتكا به آمريكاييها در مورد كودتا و اميدوار بودن زياد به اظهارات آنها در اين زمينه
البته آقاي يزدي مي‌كوشد تا ضمن وارد ساختن اتهامات سنگين به آيت‌الله كاشاني خطاهاي دكتر مصدق را توجيه كند. براي نمونه، در مورد انحلال مجلس كه همه اعضاي جبهه ملي نيز با آن مخالف بودند مي‌گويد: "به دكتر مصدق ايراد مي‌گيرند كه چرا با رفراندوم مجلس را منحل كرد. اما اگر نمي‌كرد، همان مجلس او را عزل مي‌كرد و قدرت‌هاي خارجي و ايادي داخلي آن‌ها، از دربار و ارتش، بدون كودتا، با ظاهري قانوني دولت ملي را از بين مي‌بردند." (ص87) آقاي يزدي براي اين ادعاي خود هيچ‌گونه دليلي كه حتي يك بار مجلس هفدهم در برابر مصدق بايستد ارائه نمي‌كند. همان‌گونه كه اشاره شد، نخست‌وزير با دخالت در انتخابات در هر حوزه‌اي كه بيم انتخاب فردي مخالف را مي‌داد آن حوزه انتخابيه را تعطيل كرده بود؛ لذا در اين مجلس وضعيت 56 نماينده نامشخص ماند و مجلس با حداقل افراد براي رسميت يافتن برگزار مي‌شد؛ به همين دليل نيز مجلس هفدهم درمقاطع مختلف همواره همراه مصدق بود. براي نمونه، با وجود مخالفت جدي آيت‌الله كاشاني به عنوان رياست مجلس با تمديد اختيارات قانون گذاري دولت به مدت يك سال، از 67 نماينده حاضر 59 نفر به اين لايحه رأي مثبت دادند. همين مخالفت آيت‌الله كاشاني نيز موجب شد كه در انتخابات رياست مجلس در دهم تيرماه 1332 طرفداران مصدق با راي 41 در برابر 31، مهندس معظمي را به جاي آيت‌الله كاشاني به رياست مجلس برسانند. مهمترين شاخص در اين زمينه كه بطلان نظر آقاي يزدي را به اثبات مي‌رساند اينكه با وجود مخالف بودن عناصر برجسته جبهه ملي با نظر مصدق در زمينه انحلال مجلس، پس از اصرار وي بر نظرش و درخواست از نمايندگان براي استعفا، 57 نفر از 79 نماينده مجلس استعفا مي‌دهند. لذا چگونه مي‌توان مدعي بود موقعيت مصدق در اين مجلس در خطر قرار داشته است، در حالي كه مجلس هفدهم كاملاً مطيع نظرات نخست‌وزير بوده است؟
آقاي يزدي در فراز ديگري مدعي است كه اكثريت نمايندگان مجلس هفدهم با دكتر مصدق مخالف بوده‌اند. اين ادعا دو هدف را دنبال مي‌كند؛ اول نفي دخالت نخست‌وزير در مسائل اجرايي انتخابات و دوم توجيه انحلال آن: "برخي از مخالفين دكتر مصدق به خاطر انتخاباتي كه در زمان نخست‌وزيري او انجام گرفت بر او ايراد مي‌گيرند مثلاً انتخابات مجلس هفدهم در زمان خود دكتر مصدق انجام شد. اما اكثريت نمايندگان با او از در مخالفت برآمدند." (ص86)
دكتر سنجابي اين ادعا را خلاف واقع دانسته و به درستي در انتقاد خود به دكتر مصدق به اكثريت داشتن طرفداران ايشان در مجلس تأكيد دارد: "گفتم جناب دكتر! ... شما در اين مجلس اكنون اكثريت داريد... گفت نخير آقا! اين مجلس ما را خواهد زد... بعد گفتم آقا! من يك عرض اضافي دارم. اگر شما مجلس را ببنديد در غياب آن ممكن است با دو وضع مواجه بشويد. يكي اين كه فرمان عزل شما از طرف شاه صادر بشود ديگر اين كه با يك كودتا مواجه بشويد، آن وقت چه مي‌كنيد؟ گفت: شاه فرمان عزل را نمي‌تواند بدهد بر فرض هم بدهد ما به آن گوش نمي‌دهيم. اما امكان كودتا قدرت حكومت در دست ماست و خودمان از آن جلوگيري مي‌كنيم." (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، صص1-150) البته روند امور به روشني ثابت كرد كه هر دو نظر آقاي سنجابي به عنوان يار نزديك مصدق درست بوده است، اما متأسفانه مشورت پذير نبودن ايشان هزينه سنگيني را بر نهضت ملي تحميل كرد. از آنجا كه در اين بحث هدف برشمردن ضعف‌هاي رهبران نهضت نيست براي پرهيز از مطول شدن اين نوشتار صرفاً بر اين نكته تأكيد مي‌كنيم كه عمده ايرادات آيت‌الله كاشاني به دكتر مصدق توسط شخصيت‌هاي برجسته جبهه ملي به وي يادآوري مي‌شد. در راس اين هشدارها مي‌توان به نامه تاريخي 27 مرداد كاشاني به مصدق اشاره داشت: "من شما را با وجود همه بدي‌هاي خصوصي‌تان نسبت به خودم از وقوع حتمي يك كودتا به وسيله زاهدي كه مطابق با نقشه خود شماست آگاه كردم." (نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي، علي‌رهنما، انتشارات گام نو، سال 1384، ص986) البته نبايد فراموش كرد خروج زاهدي از تحصن در مجلس (در 29 تيرماه 1332) نقطه عملياتي شدن طرح كودتا بود. در اين زمينه نيز بنا بر روايت دكتر سنجابي، مهندس معظمي (رئيس مجلس وقت) در هماهنگي كامل با دكتر مصدق عمل مي‌كند. (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، صص 1-160) بعد از خارج ساختن اين عنصر داخلي كودتا از مجلس، دولت هيچ گونه اقدامي براي بازداشت وي نمي‌كند و زاهدي فرصت مي‌يابد برنامه بيگانه را براي تسلط مجدد بر تمامي شئونات ملت ايران تمام و كمال به انجام رساند. متأسفانه آقاي يزدي به جاي پذيرش خطاهاي دكتر مصدق با طرح ادعاهاي غيرمستند تلاش دارد نه تنها مسئوليت تعلل در برابر كودتا را در مقطع نهضت ملي متوجه روحانيت كند بلكه همين اتهام را به رهبران انقلاب اسلامي تسري مي‌دهد: "آن جريان سياسي روحاني كه بخش عمده‌اي از قدرت هيأت حاكمه جديد را در دست دارد تحت تأثير ذهنيت‌هاي نادرست شكل گرفته در دوران حكومت ملي دكتر مصدق و دوران ستم‌شاهي، نه تنها تمايلي به پژوهش درباره كودتاي 28 مرداد ندارد بلكه در مواردي نشان داده است كه چندان ناراضي هم نبوده است و آن را نه يك كودتاي نظامي طراحي و اجرا شده به دست بيگانگان، بلكه آن را قيام ملي، تلقي مي‌كند." (صص10-9) جا داشت دستكم يك مورد از اظهارات "هيأت حاكمه جديد" نقل مي‌شد تا خوانندگان احساس نكنند آقاي يزدي براي هيچ كدام از ادعاهايش سندي ارائه نمي‌كند.
مبحث ديگري كه نويسنده محترم "كالبد شكافي توطئه" در چارچوب قطب‌بندي جامعه به روشنفكر و روحاني مدعي مي‌شود پيشتازي روشنفكران در فهم و درك مسائل سياسي و هم در مبارزات با تهديدات بيروني و دروني است: "در كشوري مثل ايران كه استعمار نامرئي وجود داشته است و حضور فيزيكي آن به چشم نمي‌خورد تنها روشنفكران بودند كه حضور آنها را درك مي‌نمودند" (ص79) يا در فراز ديگري در همين زمينه ادعا مي‌كند: "مشاركت علما در قيام تنباكو و پيروزي مردم، برخي از روشنفكران و آگاهان سياسي جامعه را متوجه اين نكته ساخت كه در يك مبارزه ملي، كه حضور و شركت فعال مردم اجتناب‌ناپذير است، روحانيت موجه مي‌تواند نقش تعيين كننده و كارسازي را داشته باشد." (ص51) به اين ترتيب آقاي يزدي مي‌خواهد مخاطب خويش را به اين جمع‌بندي برساند كه روحانيت در طول تاريخ معاصر، هم به لحاظ درك سياسي و هم در عرصه عمل نيازمند هدايت روشنفكران بوده است و علت امر نيز فقر بينش سياسي حتي نزد روحانيون معتبر است: "بايد گفت كه آن روحانيون معتبر متاسفانه در مسائل سياسي ساده‌انديش و فاقد بينش سياسي كافي بودند." (ص84) در حالي كه شخصيت‌هاي معتبر تاريخ معاصر- از سيدجمال و مدرس گرفته تا امام خميني(ره)- به لحاظ درايت و هوشمندي سياسي آنچنان سرآمدند كه نيازي به مقايسه آنها با شخصيت‌هايي چون مصدق نيست. متأسفانه آقاي يزدي در اين كتاب با هدف تدارك پيش‌نياز ادعاهاي خويش براي زمان حاضر مسائلي را مطرح مي‌سازد كه هرگز با واقعيت تطابق ندارد. جالب آنكه بعضاً‌ در اين كتاب به آقاي مصدق نسبت پيشتاز بودن در مبارزات داده مي‌شود كه در تناقض كامل با روايات ايشان است. در واقع خواننده كتاب احساس مي‌كند نويسنده محترم با اين مقدمات مي‌خواهد بگويد: "همه اين آوازه‌ها از شه بود." به عبارت ديگر، با چنين توصيفاتي از جريان روشنفكري به اثبات وجود خود همت گمارد: "جريان روشنفكران كه سهم بسيار عمده‌اي در پيروزي انقلاب داشت و احتمالاً‌ مي‌توان گفت مهندسي انقلاب را به دست داشت و پس از پيروزي انقلاب، از قدرت و امكانات نسبتاً‌ گسترده‌اي برخوردار بود؛ نتوانست موقعيت و امكانات را درست و واقع‌بينانه ارزيابي نموده و آنها را مورد استفاده صحيح قرار بدهد." (ص66) البته مقدم بر اين بحث، آقاي يزدي علت اينكه اين مهندسان انقلاب اسلامي نتوانستند موقعيت و جايگاه خود را حفظ كنند اين‌گونه بيان مي‌دارد: "روحانيون يا به عبارتي جريان اسلامي "فيضيه" كه بحق نقش عمده‌اي در گسترش مبارزه عليه استبداد و بسيج نيروهاي مردمي در جريان انقلاب اسلامي داشت از تجربه مشروطه، در چارچوب تحليل‌ها و باورهاي خود، غلط يا درست، عبرت گرفتند و آن را به كار بستند و هژموني خود را با موفقيت به ساير گروه‌هاي مبارز درون انقلاب تحميل كردند." (همان)
آقاي يزدي بعدها نيز همين ادعا را در رسانه‌هاي مختلف مطرح كرد، با اين تفاوت كه به تدريج اين قطب‌بندي تاريخي را در قالب جديد، يعني خود را به عنوان نماد روشنفكري و امام خميني را به عنوان نماد روحانيت عرضه داشت: "روحانيون قدرت بسيج توده مردم را داشتند، اما بسياري از آنها در آن مقطع مقتضيات زمان و مكان را نمي‌شناختند. از شرائط و مناسبات جهاني بي‌اطلاع بودند. اما روشنفكران به طور عام و روشنفكران ديني به طور خاص با اين مسئله بيشتر آشنايي و سروكار داشتند. به تعبيري كه من به كار بردم مهندسي انقلاب را روشنفكران برعهده داشتند. ولي روحانيون بودند كه مردم را بسيج مي‌كردند... بعضي از آقاياني كه هوادار روحانيون هستند برداشت منفي از اين گفته دارند. فكر مي‌كنند براي آقاي خميني كسرشأن بوده است كه بعضي چيزها را ديگران به ايشان بگويند. در حالي كه آقاي خميني معصوم نبود و طبيعي است از خيلي از مسائل اطلاعاتي نداشته باشد. بنابراين ما احساس وظيفه مي‌كرديم اين اطلاعات را در اختيار ايشان قرار بدهيم." (يادنامه روزنامه شرق، مورخ 10 خرداد 1385، ص15) وي در اين مكتوب به طور مشخص خويش را به عنوان روشنفكري كه مهندسي انقلاب را به عهده داشته است معرفي مي‌نمايد و مي‌گويد: "اما آن پيشنهاد شوراي سلطنت كه از قم فرستاده شده بود كه چون شوراي سلطنت جانشين شاه است و همه اختيارات شاه را دارد بنابراين آقاي خميني هركس را مي‌خواهد نخست‌وزير شود معرفي كند، شوراي سلطنت بختيار را عزل مي‌كند. آن كس را كه آقاي خميني معرفي مي‌كند از مجلس راي اعتماد مي‌گيرد، سپس شوراي سلطنت مجلس را منحل مي‌كند. بنابراين آقاي خميني مي‌ماند با نخست‌وزيرش و شوراي نيابت سلطنت هم خودش استعفا مي‌دهد و قضيه تمام مي‌شود. در آن نامه عين اين پيشنهاد نوشته شده بود. گفتم 80 سال است داريم مي‌گوييم شاه حق‌ انحلال مجلس و عزل و نصب نخست‌وزير را ندارد، حالا اگر شما اين را بپذيريد آيا تضميني داريد كه انقلاب پيروز شود و شاه برنگردد؟ گفتم انقلاب خودش قانون‌مندي دارد، داراي بار حقوقي است. بعد از آن بود كه من يك برنامه سياسي نوشتم به ايشان دادم. نوشتم بايد شوراي انقلاب داشته باشيم. دولت موقت معرفي كنيم، بعد رفراندوم كنيم. گفتم با همين وزير كشوري كه بختيار دارد اعلام مي‌كنيم زير نظر نظارت سازمان ملل رفراندوم مي‌كنيم. مردم! سلطنت را مي‌خواهيد يا جمهوري؟" (همان)
آقاي يزدي در اين فراز خود را به مراتب انقلابي‌تر از امام خميني دانسته است و اين‌گونه وانمود مي‌سازد كه گويا امام قصد به رسميت شناختن شوراي سلطنت را داشته، اما با مخالفت سرسختانه وي مواجه شده است، حال آنكه واقعيت دقيقاً عكس آن است كه يزدي سعي در تحريف آن دارد. معلوم نيست از چه رو براي ايشان اين تصور ايجاد شده است كه تاريخ‌پژوهان، حتي ديگر مطالب مكتوب شده‌اش را در مورد مواضع مليون و نهضت آزادي مطالعه نخواهند كرد: "... امام پذيرفتن ايشان (رهبر جبهه ملي) را مشروط به اعلام صريح مواضعشان در مورد سلطنت و شاه نمودند. يكي از علل تعيين چنين شرايطي آن بود كه دكتر سنجابي طي مصاحبه‌اي كه قبل از سفر به پاريس در تهران انجام داده بودند و در مطبوعات يوميه چاپ شده بود، اعلام كرده بودند كه براي ايشان مسأله عمده و اساسي، دمكراسي و آزادي است نه رژيم سلطنتي يا جمهوري." (آخرين تلاشها در آخرين روزها، ابراهيم يزدي، انتشارات نهضت آزادي، سال 1363، ص31) شايد براي جمع شدن دامنه بحث و روشن شدن اين موضوع كه آيا آقاي يزدي در مهندسي انقلاب نقش داشته يا خير، بهترين توصيه اين باشد كه ايشان دستكم يك بار ديگر مكتوبات سال‌هاي اخير گروه خودشان (نهضت آزادي) را كه براي توجيه مواضع غيرهمگونشان با قيام ملت، قبل از انقلاب به نگارش درآمده است، مطالعه فرمايند. براي نمونه، مهندس بازرگان در انتقاد از مواضع قاطع امام در برابر اقدامات شريف‌امامي براي فرونشاندن نهضت سراسري مردم مي‌نويسد: "شريف‌امامي، روحاني‌زاده مردمدار، اعلام آزادي براي مطبوعات نمود، حقوق كاركنان دولت را بدون توجه بكسر بودجه هنگفت و ورشكستگي بيشتر مملكت، بالا برد و براي كم كردن فشار مسكن روي طبقات ضعيف و متوسط، محدوده پنج‌ساله تهران را تا محدوده 25 ساله توسعه داد و مهمتر آنكه سال شاهنشاهي را كه از مظاهر تسلط فرهنگ باستاني استبدادي عليه روح اسلامي بود القاء (الغاء) نموده تقويم‌ها را بسال هجري شمسي بازگردانيد. احزاب ملي و انقلابي و روحانيون مبارز بجاي آنكه اين اقدامات را بحساب پيشروي خود و شكست خصم گرفته با استقبال از آنها، عقب‌نشيني دشمن و پيروزي ملت را تعقيب و تسريع نمايند حمل بر فريبكاري و دام‌اندازي كرده..." (انقلاب ايران در دو حركت، مهندس مهدي بازرگان، چاپ سوم، سال 1363، ص31) صرفنظر از برخورد مثبت بازرگان با بالاترين مقام فراماسونري ايران (استاد اعظم) كه علاوه بر فساد سياسي در زمينه تخلفات اقتصادي به وي لقب "آقاي پنج درصدي" داده بودند، ايشان حتي چند سال بعد از پيروزي انقلاب اسلامي كه بر آحاد جامعه روشن شد تغيير نخست‌وزيران و دستگيري برخي از عناصر فاسد دست چندم صرفاً‌ براي فريب جامعه بود تا مردم با پذيرش نخست‌وزير منصوب محمدرضا پهلوي به نوعي دست از شعار نفي سلطنت بردارند، از اينكه امام خميني طي اطلاعيه‌اي مردم را به ادامه پيگيري مطالبات خود و نخوردن فريب از دشمن دعوت كرده بودند به شدت انتقاد مي‌كند. با مرور اين فراز از اطلاعيه امام، تعارض مواضع اصولي ايشان كه مورد حمايت مردم قرار داشت با شعار محوري نهضت آزادي (شاه بايد سلطنت كند و نه حكومت) كه تا نزديكي‌هاي پيروزي انقلاب به آن پايبند بود روشن مي‌شود: "خواست ملت را بايد از تظاهراتي كه در اين چند ماهه مي‌شود بدست آورد. عموم ملت در تظاهرات خود مي‌گويند ما شاه و سلسله پهلوي را نمي‌خواهيم. خواست ملت اين است، نه وعده پوچ احترام بعلما و بستن موقت قمارخانه‌ها و ... لازم است نهضت شريف اسلامي خود را تا برچيده شدن رژيم ظالمانه و قلدري ادامه دهيد... و از اختلاف در اين موقع حساس احتراز كنيد و عدم پيوستگي خود را به رژيم ثابت كنيد." انتقاد از اين موضع بحق امام حتي چند سال بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به وضوح نشان از تعلقات سياسي همفكران آقاي يزدي به روحاني زاده‌هاي مردمدار؟! دارد و مشخص مي‌سازد كه آقايان مدعي نقش مهندسي انقلاب اسلامي در همان زمان با بزرگ‌نمايي فريبكاري‌هاي مشترك استعمار و استبداد سعي در خوشبين كردن مردم به رفرم‌ها داشتند و خطاب امام نيز دقيقاً به عملكرد همين جريانات باز مي‌گشته؛ لذا بعد از انقلاب فرصت را براي پاسخگويي از دست نداده‌اند.
آقاي بازرگان همچنين از اينكه امام حاضر نبوده است وزن و جايگاه شاه و آمريكا را در معادلات سياسي كشور بپذيرد و تن به طرحي توافقي مبتني بر اين واقعيتها؟! بدهد به شدت انتقاد مي‌كند: "گفتم (به امام) يك فاكتور فرض كنيم ملت، ملت و روحانيت، راجع به اينها حرف نمي‌زنم خودتان بهتر مي‌دانيد و مردم هم دنبال شما هستند و از اين حرفها، فاكتور دوم شاه و دربار است. فاكتور سوم آمريكا و غرب است. ايشان طوري حرف مي‌زند كه يعني اينها را كان لم يكن مي‌دانست ديگر من بقيه حرفهايم را نزدم، وقتي ايشان اصلاً نمي‌خواست حتي تا اينجا جلو رفتيم كه گفتيم بالاخره آمريكا خوب، بد، ولي اينها يك نوع واقعيتي است... ديدم ايشان اصلاً وزني براي خودي (دربار) و شاه قائل نيست... ايشان نه براي آمريكا ارزش و اثري قائل است و نه حاضر است متديكال كار بشود.." (مواضع نهضت آزادي، مصاحبه مهندس بازرگان با حامد الگار، ص133)
برخلاف اظهارات نويسنده محترم، آقاي بازرگان صادقانه اذعان مي‌دارد كه نهضت نه تنها به دنبال برچيدن بساط استبداد و استعمار نبوده است بلكه به زعم خويش واقع‌نگرانه و واقع‌بينانه تلاش داشته است تا متناسب با وزن شاه و آمريكا با آنها به تفاهم و توافقي برسد. به عبارت ديگر، در مورد استبداد، تز "شاه بايد سلطنت كند و نه حكومت" و در مورد آمريكا نيز صرفاً ضرورت برخي رفرم‌ها و كسب آزادي‌ها مدنظر بوده است.
اكنون با چنين سوابق مكتوبي، آن‌هم در مورد اين رخداد تاريخي كشور كه مطالعه در زمينه آن براي آحاد جامعه ممكن است چگونه آقاي يزدي ادعاي ايفاي نقش مهندسي اين انقلاب را مي‌نمايد؟ البته تاريخ‌پژوهان با مطالعه اين اثر و ساير مقالات همين مؤلف به روشني به تناقضات مدعي واقف مي‌شوند؛ زيرا در مصاحبه مورد اشاره دچار تعارض آشكار در گفتار در يك مطلب مي‌شود: "گفتم با همين وزير كشوري كه بختيار دارد اعلام مي‌كنيم زير نظر نظارت سازمان ملل رفراندوم مي‌كنيم مردم! سلطنت را مي‌خواهيد يا جمهوري؟ (يادنامه روزنامه شرق، 10 خرداد 1385، ص15) اين جمله نويسنده محترم با جمله قبلي آن كه مدعي است به امام گفتم:"80 سال است داريم مي‌گوئيم شاه حق انحلال مجلس و عزل و نصب نخست‌وزير را ندارد، حالا اگر شما اين را بپذيريد آيا تضميني وجود دارد كه انقلاب پيروز شود و شاه برنگردد؟" كاملاً در تناقض است. به رسميت شناختن نخست‌وزيري بختيار و تن دادن به رفراندومي كه دولت وي برگزار مي‌كند آيا جز به رسميت شناختن حق عزل و نصب نخست‌وزير توسط شاه بود؟ آقاي يزدي در همين جمله آخر خود نه تنها ثابت مي‌كند آنچه به امام خميني نسبت مي‌دهد كاملاً خلاف واقع است، بلكه اين خود وي بوده است كه براساس تز نهضت آزادي تلاش داشته به نوعي نظر امام را به رفرم‌هاي شاه جلب كند. پاسخ امام نيز همان است كه به بازرگان داد. همچنين آيا خواننده نخواهد پرسيد فردي كه اينچنين مدعي هدايت و مهندسي همه امور در انقلاب بوده چرا حتي خود در شوراي انقلاب عضويت نداشته است؟ يا اينكه چرا در تدوين پيش‌نويس قانون اساسي كمترين نقشي نداشته است؟ و... مگر آنكه بپذيريم قبل از شكل‌گيري و پيروزي انقلاب، هژموني فيضيه‌اي‌ها توان بالاي چنين تاثيرگذاراني در روند انقلاب را پيش‌بيني و قبل از به منصه ظهور رسيدن اين قدرت مهندسي، آن را سركوب كرده‌اند.
براي احتراز از مطول شدن نقد نگاهي به معني مهندسي انقلاب اسلامي شايد بتواند به تبيين بهتر اين بحث، كمك كند. مهندسي يك حركت اجتماعي و اقدام ملي، علي‌القاعده بدين معني است كه مسير آن حركت اجتماعي طراحي شود. خيزش مردمي به رهبري امام كه از خرداد 42 آغاز شد به اعتراف همگان از همان ابتداي ظهور اجتماعي دو ويژگي‌ بارز داشت: 1- بعد مقابله آشتي‌ناپذير و غيرمصالحه‌گرانه با سلطه بيگانه (ضداستعمار) 2- بعد ضديت و نفي سلطنت (براندازي استبداد) اكنون مواضع مكتوب روشنفكراني از سنخ آقاي يزدي در دسترس محققان و پژوهشگران قرار دارد و به سهولت غيرهمسنخ بودن مواضع آنان با مواضع انقلاب اسلامي از همان ابتدا قابل احصاء است. اصولاً‌ دوستان نهضت آزادي نه داعيه مبارزه آشتي‌ناپذير با استعمار و امپرياليسم داشتند و نه قائل به براندازي رژيم سلطنتي بودند. شواهد فراوان تاريخي و در رأس همه، گفته‌هاي صريح و صادقانه مرحوم مهندس بازرگان به عنوان رئيس نهضت آزادي كه آقاي يزدي نيز در آن عضويت داشته و دارد، حاكي است كه شعار محوري نهضت آزادي در ارتباط با استبداد، "شاه سلطنت كند و نه حكومت" بوده است (هرچند همان‌گونه كه به درستي آقاي يزدي اشاره مي‌كند اين خط مشي در دهه 20، شعاري مترقي به حساب مي‌آمده است) در ارتباط با استعمار نيز اخذ رضايت آن براي انجام برخي رفرم‌ها در ايران مدنظر بوده است، همان‌گونه كه در نامه "جمعيت ايراني دفاع از حقوق بشر" (ايجاد شده توسط آقاي بازرگان) به كارتر رئيس‌جمهور وقت آمريكا آمده است: "مسأله منافع اقتصادي و سياسي منطقه‌اي دولت آمريكا و احتراز از سقوط ايران در دام بلوك مخالف، آيا حتماً‌ و صرفاً‌ در سايه حكومت استبدادي دشمن حقوق بشر تامين مي‌شود؟" (اسناد نهضت آزادي، تاريخ معاصر ايران، جلد9، دفتر دوم، صص8-205)
با چنين مواضع روشني در برابر دو پارامتر استبداد و استعمار، هر صاحبنظر منصفي به سهولت به اين جمع‌بندي مي‌رسد كه روشنفكراني كه آقاي يزدي امروز خود را ميراث‌دار آنها مي‌داند در دهه‌هاي چهل و پنجاه هيچ نقشي به لحاظ مهندسي در شكل‌گيري نهضت اسلامي به رهبري امام خميني نداشته‌اند. البته آقاي يزدي در كتاب "كالبد شكافي توطئه" به كرات تلاش دارد به لحاظ اعتقادي از خود و همفكرانش در همراهي با توده‌هاي ملت چهره‌اي ترسيم كند كه به هيچ وجه در بيانيه‌ها و عملكرد نهضت آزادي نمي‌توان شاهد بود: "وجدان آگاه و ناخودآگاه جامعه ايراني بعد از كودتاي 28 مرداد به اين جمع‌بندي رسيد كه براي خاتمه دادن به استيلاي خارجي، بايد ابتدا پايگاه آن را- كه استبداد داخلي است- از بين برد." (ص63) به اعتراف همگان در دهه 40، جبهه ملي رسماً‌ سياست "صبر و سكوت" را پيشه كرد و اعضاي نهضت آزادي در چهارچوب قانون اساسي مشروطه سلطنتي (همان‌گونه كه آقاي مهندس بازرگان در دادگاه اعلام مي‌كند) تعديل استبداد و نه نفي آن ‌را پي مي‌گرفتند؛ بنابراين براي خواننده دريافت اين واقعيت كه چه كس يا كساني با "وجدان آگاه" جامعه همراه بوده‌اند چندان دشوار نخواهد بود. در اين زمينه حتي نويسندگاني با گرايش‌هاي غيرهمگون با نهضت امام خميني نيز معترفند كه در دهه 40 مواضع سياسي امام، ايشان را در خط مقدم نفي و حذف استبداد و استعمار قرار داده بود: "در سال 1342، پيروان آيت‌الله خميني و مهمتر از همه، طلاب حوزه علميه قم در كنار دانشجويان دانشگاه تهران در خط مقدم اپوزيسيون قرار گرفتند. در شرايطي كه عكس‌العمل كادر رهبري جبهه ملي دوم در مقابل اصلاحات شاه سياست "صبر و انتظار" بود پيروان آيت‌الله خميني و دانشجويان مخالف، "انقلاب سفيد" را به عنوان توطئه‌اي با هدف تحكيم ديكتاتوري رد كردند."(كنفدراسيون؛ تاريخ جنبش دانشجويان ايراني در خارج كشور 57-1332، افشين متين،‌ ترجمه ارسطو آذري، تهران، انتشارات شيرازه،‌ 1378، ص155) همچنين نويسنده در فراز ديگري مي‌افزايد: "با از ميان رفتن جبهه ملي دوم آيت‌الله خميني به صورت تنها صداي اپوزيسيون در‌آمده بود."(همان، ص190)
ادعاي ديگر آقاي يزدي در كتاب خود كه در تداوم همان مواضع يك‌سويه ايشان در چهارچوب قطب‌بندي مورد اشاره است نسبت دادن اعتقاد "ديكتاتوري صلحا" به جبهه مقابل است: "براي جلوگيري از عوارض و عواقب نامطلوب اين دوره اجتماعي، ماركسيست‌ها، ديكتاتوري پرولتاريا را براي بعد از پيروزي تجويز مي‌كنند. در انقلاب اسلامي ايران، يك تفكر سياسي در ميان برخي از رهبران مذهبي، اصل ضرورت "ديكتاتوري" بعد از پيروزي را مي‌پذيرفت، اما استدلال مي‌كرد كه چون ما مسلمان هستيم "ديكتاتوري صلحا" را عنوان و تجويز و پيگيري مي‌نمودند." (ص45) متأسفانه طبق روال كلي حاكم بر كتاب، آقاي يزدي در اين زمينه نيز هيچ‌گونه سند و مدركي دال بر اين امر كه يكي از شخصيت‌هاي روحاني تعيين كننده در انقلاب چنين سخني به ميان آورده باشد ارائه نمي‌دهد. وارد آوردن چنين نسبت‌هاي ناروايي به شخصيت‌‌هاي برجسته و مظلومي چون شهيد بهشتي از سوي اعضاي نهضت آزادي مسبوق به سابقه است و نويسندگان مخالف رهبري انقلاب اسلامي در داخل و خارج كشور عمدتاً‌ به ادعاهاي اعضاي نهضت ارجاع مي‌دهند. به عنوان نمونه، محمد جعفري (يكي از نزديكان ابوالحسن بني‌صدر) در كتابي به نام "گروگانگيري و جانشينان انقلاب" كه اخيراً‌ در آلمان به چاپ رسيده است مي‌نويسد: "اما متاسفانه آنها (مجاهدين و چپ‌هاي افراطي) با حادثه‌سازي‌هاي پي‌درپي خود، در گنبد و كردستان و دانشگاه، براي آقاي خميني و حزب جمهوري اسلامي فرصت ايجاد مي‌كردند تا به قبضه كردن قدرت و به زعم آقاي بهشتي تحقق "ديكتاتوري صلحا" مشروعيت بخشيدند و بنا به قولي ديگر از آقاي بهشتي كه گفته است ما بايد ديكتاتوري ملي داشته باشيم." (گروگانگيري و جانشينان انقلاب، محمد جعفري، انتشارات برزاوند، انگليس، سال 1386، ص36) آقاي جعفري مرجع اين ادعا را- كه بهشتي مروج انديشه بنيان‌گذاري ديكتاتوري صلحا بوده است- كتاب "سقوط دولت بازرگان" اعلام مي‌كند. در اين كتاب آقاي تقي رحماني در اين زمينه اينچنين روايت مي‌كند: "يكي از دوستان به نقل از دكتر بهشتي مي‌گفت كه ما بايد ديكتاتوري ملي داشته باشيم. دكتر بهشتي مي‌خواست اين ديكتاتوري را با تشكيل حزب جمهوري اعمال كند." (سقوط دولت بازرگان، به كوشش دكتر غلامعلي صفاريان، مهندس فرامرز معتمد دزفولي، انتشارات قلم، چاپ دوم، سال 1383، ص143)
مرجع اصلي اين روايت خلاف واقع، آقاي تقي رحماني است كه وي نيز اين ادعا را به نقل از "يكي از دوستان" مطرح ساخته است. بدون شك روحانيت به ويژه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي متأثر از آفات قدرت شده و خواهد شد و تأكيدات امام به روحانيت مبني بر حفظ ساده‌زيستي خود از همان روزهاي اوليه پيروزي انقلاب اسلامي ناشي از نگراني از گسترش چنين آفاتي بود. متأسفانه روشنفكراني همچون آقاي يزدي براي اثبات وجود خود در واقع نوك تيز حملات تبليغاتي بي‌پايه و اساسشان را متوجه روحانيت اصيل قرار مي‌دهند كه پايگاه وسيعي در ميان توده‌هاي مردم دارند. اگر انتقادات آنها متوجه كساني بود كه در طول تاريخ معاصر به دليل دنياگرايي در برابر سلطه استعمار و مظالم استبداد سكوت مي‌كردند نه تنها ايرادي به آن وارد نبود، بلكه قابل تحسين نيز بود، اما بايد توجه داشت زماني روشنفكران مورد نظر نويسنده محترم جلوه‌اي در جامعه مي‌يابند كه محبوبيت روحانيون زاهد، بصير و مجاهد خدشه‌دار گردد. از اين رو شاهد تحليل‌هاي غيرمنصفانه فراواني هستيم تا روحانيتي زير سؤال رود كه پيشاپيش صفوف مردم در مبارزه با استبداد و استعمار خود را به مخاطره مي‌انداخت. امام خميني زماني محبوب شد كه در اوج خفقان دهه 40 كه همه ترجيح مي‌دادند سكوت كنند يا به مسائل اساسي و بنيادين نپردازند و به همين دليل يأس سياسي فراگير شده بود، با قدرت و صلابتي بارز، سلطه‌طلبي و تحقير ملت ايران توسط آمريكا را هدف گرفت و با برنامه‌هاي استعمارگرانه اين كشور همچون تحميل كاپيتولاسيون مخالفت كرد و جو ارعاب را شكست؛ البته حكم اعدام خويش را نيز دريافت داشت كه اگر مقاومت ملت نبود وي صادقانه جان خويش را در راه دفاع از عزت ملت ايران داده بود. طبيعي است وقتي ملت چنين شخصيتي را با دكتر مصدق مقايسه مي‌كند با آنكه نمي‌تواند از زحمات وي در جريان ملي شدن صنعت نفت چشم بپوشد برايش جلوه چنداني هم ندارد. برخلاف امام، دكتر مصدق نمي‌تواند روحيه ايستادگي و سلحشوري را به ملت انتقال دهد؛ زيرا با كمترين نگراني از بيم جان خود در مجلس مي‌ماند و دفتر نخست‌وزيري را به آنجا منتقل مي‌سازد يا قبل از اطلاع از همراهي همه مراكز قدرت دست به اقدامي نمي‌زند و... طبيعي است شخصيتي كه حفظ جان خويش را مقدم بر مصالح جامعه مي‌پندارد نتواند اعتماد عمومي را جلب نمايد. اگر روحانيت در طول تاريخ توانسته مردم را در برابر همه استعمار بسيج كند به اين دليل بوده كه پيشاپيش صفوف ملت خود را به مخاطره انداخته است. متأسفانه روشنفكراني از سنخ آقاي يزدي به دليل خود بزرگ‌بيني هرگز نتوانسته‌اند با مردم بجوشند و با آنان نشست و برخاست نمايند. همين امر تأثيرگيري و تأثيرگذاري متقابل را به حداقل ممكن رسانده است. در مورد اينكه آقاي يزدي بر اين نكته پاي مي‌فشرد كه روشنفكران اطلاعات و مشاهدات عيني وسيعي از مسائل جهاني و بين‌المللي داشته‌اند و همين مزيت موجب پيشتازي آنان در مسائل اجتماعي بوده است، بايد متذكر شد متأسفانه بسياري از اين مراودات در عرصه بين‌المللي نه تنها موجب شناخت نشد بلكه بي‌هويتي را به دنبال داشته است.
شايد قضاوت دكتر علي شريعتي در اين زمينه بتواند فصل‌الخطاب مناسبي بر اين مبحث باشد: "در صدر همه نهضتهايي كه در برابر هجوم فرهنگي و حتي سياسي و اقتصادي استعمار غربي عكس‌العمل ايجاد كرد و بپاخيزي و رستاخيزي به وجود آورد، چهره هاي علماي مترقي و شجاع و آگاه اسلامي را مي‌بينيد... من به شبه روشنفكراني كه درباره مذهب اسلامي و علماي اسلامي همان قضاوتهاي صادراتي اروپايي را درباره قرون وسطاي مسيحيت و كليساي كاتوليك تكرار مي‌كنند كاري ندارم. آنها كه قضاوتهايشان صادر شده از انديشه مستقل و تحقيق و شناخت مستقيم خودشان است، مي‌دانند كه نقش علماي مذهبي، مذهب، مسجد و بازار در نهضت‌ها و انقلابات سياسي صدسال اخير چه بوده است... اين كه مي‌گوييم روح و رهبري همه نهضتهاي ضدامپرياليسم و ضداستعماري و ضدهجوم فرهنگي اروپايي را در نهضتهاي اسلامي، علما و متفكران بزرگ اسلامي به دست داشته‌اند و گاهي حتي از اصل ايجاد كرده‌اند، يك واقعيت عيني است. در تمام جامعه‌هاي اسلامي كه در صدسال اخير با تمدن جديد آشنا شدند و با مسائل اقتصادي و سياسي و نظامي اروپا سروكار پيدا كردند نگاه كنيد، پاي يكي از اين قراردادهاي سياهي را كه در اين قرن و بيش از يك قرن تدوين شده و اين قراردادهاي شوم استعماري كه در ميان كشورهاي اسلامي آفريقا و آسيا با امپرياليسم منعقد گرديده، يعني تحميل گرديد، زير يكي از اين قراردادها امضاي يك عالم اسلامي وجود ندارد، متاسفانه و با كمال شرمندگي همه امضاها از تحصيلكرده‌‌هاي مدرن و "روشنفكر" و "امروزي" و "غيرمتعصب" و داراي "جهان‌بيني باز" و "اومانيستي" و "مترقي" و غيرمذهبي است." (دكتر شريعتي، مجموعه آثار، شماره 5 [ما و اقبال]، صص3-82)
هرچند آقاي ابراهيم يزدي را نمي‌توان جزء روشنفكران مورد اشاره شريعتي قلمداد كرد، اما متأسفانه قرار گرفتن در وادي قطبي كردن جامعه نتيجه‌اي را به بار آورده كه اثر ايشان نتواند راه‌گشاي زواياي تاريك تاريخ معاصر به ويژه نهضت ملي شدن صنعت نفت باشد. نويسنده محترم در تحليل علل ناكامي دكتر مصدق، جريان اصيل روحانيت را آماج حملات غيرمنصفانه قرار داده است. در همين راستا به نظر مي‌رسد امتناع "كالبد شكافي توطئه" از توجه به اشتباهات مصدق و نسبت دادن همه خطاها به روحانيوني چون آيت‌الله كاشاني، به نوعي محروم كردن جامعه از تجربه‌اندوزي باشد. بايد پذير�





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 334]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن