واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: نوشين ديانتي؛ حتماً شما هم مثل خيلي ها از آن آدم هايي هستيد که صبح که از خواب بيدار مي شويد مانند روبات از پيش برنامه ريزي شده تندتند کارهاي روزمره را انجام مي دهيد، بعد سر کارتان حاضر مي شويد و عصر هم که خسته و کوفته به خانه بازمي گرديد کمي به رتق و فتق امور باقي مانده مي پردازيد و اگر هم کمي براي خود ارزش قائل باشيد دقايقي را به خودتان اختصاص مي دهيد تا درباره آن زندگي که در روياهايتان متصور هستيد خيال پردازي کنيد. اما آيا زندگي فقط همين است؟ بگذاريد يک راست سر اصل مطلب بروم. آيا براي خودتان هدف تعيين کرده ايد؟ شايد فکر کنيد همين کارهايي که صبح تا شب شما را پر مي کند بدون هدف گذاري نبوده اما دوباره مي پرسم آيا براي خودتان هدف هاي درستي تعيين کرده ايد؟
آيا تاکنون به چيزهايي که مي خواستيد يا دست کم بخشي از آنها دست پيدا کرده ايد؟ اگر در اين بخش زندگي از خودتان رضايت کامل نداريد شايد لازم باشد روش هاي هدف گذاري خودتان را بازبيني بکنيد تا بتوانيد هدف هاي واضح و آشکاري براي خود تعريف کنيد که به کمک آنها به روشني دريابيد از زندگي چه مي خواهيد تا بعد به آن دست بيابيد.اگر همين الان از شما بخواهم سوار ماشين تان بشويد و به ناکجاآباد برويد چه مي کنيد؟ آيا مي توانيد سوار ماشين تان بشويد و به آنجا برويد؟ معلوم است که نمي توانيد چون چنين جايي وجود ندارد و هيچ کس نمي تواند بدون اينکه بداند مقصدش کجاست به طرف آن حرکت کند. نتيجه از پيش کاملاً معلوم است حتماً در راه گم مي شويد.پس چرا بعضي از ما وقتي تصميم مي گيريم به هدف معيني در زندگي خود برسيم، هدفي که پيش از آن تجربه اي درباره آن نداريم، همين طوري و بدون مجسم کردن اينکه دقيقاً چه مي خواهيم، حرکت مي کنيم و برنامه مي ريزيم که چگونه به آنجا برسيم؟ سر آخر هم وقتي درمانده و نااميد از راه بازمانديم تعجب مي کنيم که چرا به هدف مان نرسيديم.براي همه ما پيش آمده که در زندگي به اهداف مان نرسيديم نه به علت اينکه به سوي آن حرکت نکرديم يا مهارت کافي نداشتيم بلکه به هدف مان نرسيديم چون يا دقيقاً نمي دانستيم هدف مان چيست يا برنامه دقيقي براي رسيدن به آن تنظيم نکرده بوديم. بگذاريد موضوع را بيشتر باز کنم.
مرد موفقي را در نظر بگيريد که همسر خوب، دو فرزند سالم و زيبا، شغل خوب در شرکت بازرگاني و خانه مناسبي در محله خوب شهر دارد. به نظر همه اطرافيان، اين آقا زندگي رويايي دارد اما درون خودش آشوبي است. او هميشه با خودش فکر مي کند؛ «دلم مي خواهد خوشحال باشم؛ من هر چيزي که يک آدم عاقل از خدا مي خواهد دارم پس بايد خوشحال باشم... اما پس چرا خوشحال نيستم.»
هدف اين آقا خانه داشتن يا شغل و درآمد خوب نيست بلکه هدف او خوشحال بودن است. او فکر مي کرده با داشتن شغل و خانه و زندگي خوشحال مي شود اما اين ها را به دست آورده و باز هم خوشحال نيست.بدترين بخش مشکل اين آقا اين نيست که احساس خوشحالي نمي کند بلکه مشکل او اين است که خودش هم نمي داند بايد چه کار کند که خودش را از اين احساس بدبختي نجات بدهد. درحالي که کاري که بايد بکند در حقيقت خيلي هم ساده است. اول اينکه بايد خوشبختي را بدون توجه به نظر ديگران براي خودش تعريف کند يعني تعريف خاص خوشبختي از نظر خودش را بداند و دوم اينکه بايد برنامه اي براي خودش تنظيم کند که به خوشبختي خاص خودش دست پيدا کند.نخستين کاري که اين آقا بايد انجام بدهد اين است که به دقت زندگي خودش را زير نظر بگيرد تا بفهمد خوشبختي براي او چه مفهومي دارد. اين آقا شغل خوبي در يک شرکت بازرگاني دارد و از ساعت 8 صبح تا 4 بعدازظهر در آنجا کار مي کند و علاوه بر حقوق خوبي که دريافت مي کند پورسانت هم مي گيرد اما مشکلي هست که تا به حال راجع به آن با هيچ کس حتي همسرش صحبت نکرده و آن اين است که او واقعاً از کار بازرگاني متنفر است. او از اين کار متنفر است چون تمام مدت با آدم هاي ديگر سر و کار دارد و اين براي او که آرامشش را دوست دارد جالب نيست. او مهارت و توانايي انجام اين کار را به خوبي دارد اما علاقه اي به آن ندارد. علاقه اصلي او دوچرخه سواري است و هميشه دوست داشته مغازه دوچرخه فروشي باز کند. خوشبختي براي اين آقا کار کردن در شغلي است که به آن علاقه داشته باشد. او مشتاق است که درآمد کمتري داشته باشد يا ثبات حقوق بگيري را از دست بدهد و در عوض هيجان حاضر شدن بر سر شغل دلخواهش را به دست بياورد. پس اين آقا براي دستيابي به خوشبختي بايد برنامه اي تهيه کند که بر اساس آن بتواند دوره گذار از موقعيت شغلي فعلي اش در شرکت بازرگاني به مغازه دوچرخه فروشي را به خوبي طي کند. اين کار اصلاً ساده نيست اما شدني است و به محض اينکه او برنامه ريزي در اين باره را آغاز کند لحظات خوشبختي را لمس خواهد کرد.آخرين بار کي از خودتان اين سوال ها را پرسيده ايد؛
- معني خوشبختي براي من چيست؟ زياد پول درآوردن؟ خانه داشتن؟ مسافرت کردن؟ اوقات فراغت بيشتر داشتن و گذراندن آن با خانواده يا دوستان؟
- آن چيست که مرا واقعاً خوشحال مي کند؟
- اگر هيچ نياز مالي نداشتم وقتم را چطور مي گذراندم؟ کجا زندگي مي کردم؟ چه کاره مي شدم؟ اين سوال ها را وقتي بچه بوديم زياد از خودمان مي پرسيديم و درباره پاسخ آنها خيال پردازي مي کرديم. اما حالا که بزرگ تر شده ايم و واقعاً مي توانيم کنترل زندگي مان را برعهده بگيريم ديگر اين سوال ها را از خودمان نمي پرسيم و بعد متعجبيم که چرا آن طور که بايد خوشحال نيستيم و از زندگي خودمان لذت نمي بريم.
زندگي شبيه دريا است. اگر قايق خوبي داشته باشيد زنده مي مانيد اما اگر جهت درستي را در پيش نگيريد و ابزار دقيقي براي تشخيص جهت درست در اختيار نداشته باشيد و سکان قايق تان را محکم به دست نگيريد امواج دريا شما را هرجا که بخواهد مي برد.
هدف بدون انگيزه بي معني است
آدم ها عوض مي شوند و وقتي بدانند رفتار خاصي آنها را به نتيجه مطلوبشان مي رساند آن را انجام مي دهند و متعاقباً از رفتارهايي که آنها را به نتايج منفي مي رساند پرهيز مي کنند. انگيزه در جهت مثبت به آدم کمک مي کند متمرکز بشود و به خواسته ها و نيازهاي دلخواهش دست يابد. خواسته هاي مطلوب يا نيازها به تدريج تبديل به اهداف کوتاه يا بلندمدتي مي شود. پس مي توان گفت پاداش هايي که از رفتارمان مي گيريم بر انگيزه مان تاثير مي گذارد و باعث مي شود در مسير دستيابي به هدف قدم برداريم. هدف هاي ما در دو حوزه دقيق و صريح هستند؛ يکي حوزه شخصي و ديگري حوزه شغلي. در هر دو حوزه راهکارهايي که بايد به کار بسته شود، شبيه هم است.
فقط تعريف يک هدف يا نوشتن يک برنامه باعث نمي شود که هدفي محقق بشود. انگيزه بايد از طريق تشويق ديگران يا دلگرمي خودتان يا هر دو آنها فراهم بشود. چيزي که معمولاً انگيزه را تقويب مي کند جايزه يا قدرداني اطرافيان است. تهديد، انتقاد يا مجازات چه از طرف خود شخص باشد چه از طرف اطرافيان خيلي زود آدم را بي انگيزه مي کند.بهترين روش براي انگيزه دادن به خود يا ديگران اجابت نيازهاي شخصي است. در کنار دلگرمي گرفتن و تحقق نياز شخصي دو انگيزه دهنده عمومي ديگر هم براي رسيدن به هدف وجود دارد. ترس انگيزه قوي ايجاد مي کند اما تاثيرش به مرور زمان از بين مي رود. طرز فکر هم خيلي موثر است اما معمولاً خيلي مشکل است که انگيزه اوليه از طريق طرز فکر به دست بيايد.
پنج منفعت هدف گذاري
مثال سفر به ناکجاآباد را به ياد بياوريد. اگر از همان لحظه که تصميم به سفر مي گيريد دقيقاً بدانيد مقصدتان کجاست مي توانيد برنامه ريزي کنيد با چه وسيله اي سفر کنيد، انتخاب کنيد در چه شهرهايي اقامت داشته باشيد و در هر روز از سفرتان چه فعاليت هايي انجام بدهيد يا کجاها را ببينيد و در حقيقت مي توانيد برنامه ريزي کنيد و به نتيجه برسيد. هدف گذاري منفعت هاي متعددي دارد که پنج منفعت مهم آن در زير مي آيد؛
تمرکز
اگر هدف داشته باشيد چيزي داريد که روي آن متمرکز بشويد؛ هدف يا رويايي که براي رسيدن آن تلاش کنيد.
انگيزه
دستيابي يا پيشروي به سوي يک هدف انگيزه بسيار زيادي توليد مي کند. مثلاً در نظر بگيريد مي خواهيد روي تناسب اندام تان کار کنيد. ابتدا که شروع به ورزش مثلاً پياده روي مي کنيد مدت کوتاهي با سرعت کم راه مي رويد و زود هم خسته مي شويد اما پس از چند روز تمرين مي توانيد با سرعت بهتري نيم يا يک ساعت پياده روي کنيد و وقتي روزبه روز بهتر مي شويد و رکورد خودتان را مي شکنيد احساس خيلي خوبي داريد.
موفقيت
اگر براي خودتان هدف تعريف کنيد احتمال موفقيت تان خيلي بيشتر مي شود. وقتي همين طوري به چيزي فکر مي کنيد احتمال دست يافتن به آن کمتر است در حالي که اگر آن را به هدف تبديل کنيد احتمال دستيابي به آن را افزايش مي دهيد چون براي رسيدن به هدف حداکثر تلاش تان را به کار مي گيريد اما پروراندن رويا در سر چيزي جز وقت گذراني نيست.
اعتماد به نفس
اگر شروع کنيد به هدف گذاري و تحقق اهداف، اعتماد به نفس تان بيشتر مي رود. همه ما با مهارت هاي حداقلي که در دبيرستان يا هنرستان به دست آورده ايم ديپلم مي گيريم. اما بعد تعدادي از ما با شرکت در کلاس هاي دانشگاهي يا ساير برنامه هاي مهارت آموزي يا حتي خواندن کتاب و کسب تجربه مهارت هايمان را افزايش مي دهيم و هرچه مهارت هايمان بيشتر بشود بيشتر به خودمان اعتماد مي کنيم و از پس کارها مهم تري برمي آييم.
رشد
هربار که هدفي مشخص مي کنيم کمي رشد مي کنيم چون معمولاً براي رسيدن به هر هدفي ناگزير بايد چيزي ياد بگيريم، يادگيري و رشد ناشي از چيزي که به ظاهر ساده به نظر مي آمده بسيار زياد است.
پنج ويژگي هدف درست
احتمال اينکه بدون برنامه ريزي به چيزي که مي خواهيم برخورد کنيم از هيچ هم کمتر است. اگر برنامه ريزي صريح و دقيق نداشته باشيم به چيزي که مي خواهيم نمي رسيم. پيش از برنامه ريزي براي هدف بايد مواردي را در نظر بگيريم. پنج نکته مهم در هدف گذاري اينها هستند؛
دقت و صراحت
ما بايد اهدافي را معين کنيم که دقيق و صريح باشند. اهداف بايد آنقدر دقيق و صريح باشند که دقيقاً مشخص شود بايد در چه جهتي حرکت کنيم. صراحت هدف هم به اندازه جهت اهميت دارد. مثل اين است که در بيابان گم شده باشيم و بدون اينکه جهت ها را بدانيم دور خودمان بچرخيم. بنابراين هرگاه که خواستيد هدف گذاري کنيد بدانيد که اگر به جزئيات دقت نکنيد در بيابان گم مي شويد. بايد جزئيات هدف تان را واضح و روشن جلوي چشم تصور کنيد تا دچار پايان غم انگيز نشويد.
قابليت اندازه گيري
هدف را بايد بشود اندازه گرفت. براي ارزيابي پيشرفت نياز به اعدادي داريم که با هم مقايسه کنيم. اگر مي خواهيد پولدار بشويد کافي نيست که هدف تان اين باشد که پول در بياوريد. مقدار پولي را که مي خواهيد به دست بياوريد در چارچوب زماني مشخص اعلام کنيد. کميت هدف را بايد بتوانيد اندازه بگيريد تا بتوانيد اگر لازم شد در طول مسير اعمال خود را تنظيم کنيد.
قابليت دسترسي
هدفي که دسترسي به آن ممکن نباشد شخص را به اندازه کافي برنمي انگيزاند. خيلي ها فکر مي کنند هرچه هدف بزرگتر باشد بيشتر براي رسيدن به آن تلاش مي کنند اما همان طور که از قديم گفته اند سنگ بزرگ علامت نزدن است. مغز خيلي زود هدف خيلي بزرگ را کنار مي گذارد چون خود شما هم باور نداريد که بتوانيد آن را عملي سازيد.
واقعي بودن
بايد در هدف گذاري با خودمان صادق باشيم. دو برابر يا سه برابر شدن درآمد وقتي که بيشتر وقت تان را پاي تلويزيون صرف ديدن فوتبال يا سريال خانواده مي کنيد از واقع گرايي به دور است. اگر هدف تان واقعي نباشد مغز باز هم آن را نديد مي گيرد. هدفي انتخاب کنيد که براي خودتان معقول باشد.
محدوده زماني
زمان تنها منبعي است که کاملاً يکسان در اختيار همه قرار گرفته است. اين منبع ارزشمند موفقيت يا شکست شما را رقم مي زند. برنامه اي که چارچوب زماني براي آن تعريف نشده محقق نمي شود چون انسان تمايل ذاتي براي به تعويق انداختن کارها دارد. اگر براي کاري موعد تعيين نکنيد احتمال اينکه کارتان را به تاخير بيندازيد بسيار زياد است. اگر زمان را محدود کنيد به خودتان پيام مي دهيد که بايد به انجام کارهايتان متعهد باشيد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 273]