تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):خداشناس ترين مردم پر درخواست ترين آنها از خداست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815620773




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گزارشی از بزک کردگان خيابان و هوس بازان ارابه سوار


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: هنوز تازه راه افتاده بوديم که اطلاع دادند خودروی ون پر شده است، توقف کرديم، ون رسيد، در را که باز کردم داخلش پر از زن و دختر بود، چهره های بزک کرده، آرايش های غليظ...      شبکه خبری تابناک:ساعت ۲ بعدازظهر پنج شنبه ۱۹اسفند سال۸۹ طرح ارتقای امنیت اخلاقی در محدوده ای از چهارراه آزادشهر تا اول امامت مشهد آغاز شد، قرار بود راس همین ساعت من هم آنجا باشم ولی با خودم گفتم کی این موقع روز بیرون می آید به همین دلیل نیم ساعت دیرتر رفتم، ساعت ۳ سر چهارراه آزادشهر مشهد بودم، سوار خودروی گشت نامحسوس پلیس امنیت اخلاقی شدم، هنوز تازه راه افتاده بودیم که اطلاع دادند خودروی ون پر شده است، توقف کردیم، ون رسید، در را که باز کردم داخلش پر از زن و دختر بود، چهره های بزک کرده، آرایش های غلیظ، مانتوهای جلف و کوتاه، خانم هایی با موهای پریشان، هر چند این ها موقع دستگیری وضعیت بدتری داشتند و هنگامی که به داخل ون انتقال داده شده بودند، از فرصت استفاده می کردند و خودشان را مرتب می کردند، رفتم که چند تا عکس بگیرم، گریه می کردند، التماس می کردند، بعضی ها دست های شان را می گذاشتند روی صورت شان تا چهره شان شناخته نشود، برخی دیگر روسری های شان را مرتب می کردند و چند تایی هم شروع به پاک کردن آرایش چهره شان می کردند، می گفتند چرا عکس می گیرید، آخر ما چه کار کردیم، ما آبرو داریم، یکی دو نفر با گریه و داد و بیداد رو به من کردند و گفتند: آخه جناب سروان تو را به خدا ما بی حجابیم به روسری های مرتب کرده شان اشاره می کردند و می گفتند کجا ما بدحجابیم، بگذارید برویم. یک دختر خانم می گفت: اگر پدرم بفهمد مرا می کشد، آن یکی می گفت: آخه من به شوهرم چی بگم؟ هزار فکر بد ممکنه بکنه، یک دختر دیگر که انگار مرتب کردن روسری اش هم برایش مهم نبود، دستش را روی صورتش گرفته بود و همانند ابر بهار گریه می کرد، یکی دو نفر هم داشتند با تلفن های شان به خانواده ها ماجرا را اطلاع می دادند. انگار داخل خودروی پلیس مجلس عزا بوداز بین این ها چند تایی بودند که وضع ظاهرشان بدتر از همه بود، مانتوهای چسبان موهای رنگ شده و پریشان و یقه های باز و چهره هایی با هفت قلم آرایش، وقتی از آن ها می پرسی که چرا با این وضعیت بیرون آمدید؛ پاسخ می دهند: آمدیم خرید، لباس عید بخریم. وقتی پرسیدم الان که همه مغازه ها بسته اند، پاسخ می شنوم که گفتیم تا مغازه ها باز شوند یک دوری بزنیم بعد خرید کنیم! عکس ها را که گرفتم و حرف هایم که تمام شد قرار است آن ها را به مقر پلیس امنیت اخلاقی انتقال دهند، وقتی از این موضوع مطلع می شوند، صداهای جورواجور به گوش می رسد، آقا به خدا غلط کردیم، کاش پاهای مان می شکست و با این وضع بیرون نمی آمدیم، یکی شان رو به دوستش می کند و می گوید: همه اش تقصیر تو بود، من گفتم امروز حال و حوصله خرید و بیرون رفتن ندارم ولی تو پیله کردی، خلاصه التماس هاادامه دارد، به خدا، به جون مامانم قول می دهم دیگر تکرار نکنم و دوباره که بیرون آمدم حتی چادر هم بپوشم. آقا ولمون کنید دیگر، وقتی قرار است در خودرو بسته شود، همگی شروع به جیغ و داد و گریه می کنند، انگار داخل ماشین عزاست!خیلی آقایی جناب سرگردسوار خودروی گشت نامحسوس پلیس می شویم، چهارراه آزادشهر را دور می زنیم، به سمت ابتدای بولوار امامت پسر جوانی داخل یک ماشین ۲۰۶ است و دختری تنها که یک روسری آبی به سر دارد از پیاده رو می رود، خودرو را به منتهی الیه سمت راست خیابان هدایت می کند، بوق می زند، دخترک توجهی نمی کند و به راه خود ادامه می دهد، دوباره پسر جوان به راه می افتد، همراه دختر او هم آرام آرام اتومبیل را هدایت می کند، ما هم پشت سرش حرکت می کنیم. گمان می کند ما هم مثل او آمده ایم...! اصلا هوش و حواسش به ما نیست، یکی از ماموران ازکارهای او فیلم و عکس می گیرد، من هم چند تا عکس می گیرم، او همچنان انگار دارد حرف هایی به دختر خانم می زند، خودروی ما می رود کنارش، تا ببینیم چه می گوید: آها.... بیا دیگه، بیا بشین و هیچ پاسخی نمی شنود.دختر خانم به اول بلوار امامت رسیده و گویا می خواهد برای سوارشدن به تاکسی اول ایستگاه آزادشهر برود. سریع خودروی پلاک شخصی پلیس جلویش می پیچد، پسرک جوان، ناراحت از این اقدام، با دست اشاره می کند شیشه را پایین می کشد و می گوید: چته؟ برو مال تو! و مامور از او می خواهد که یک دقیقه بیاید پایین با هم صحبت کنیم؟ پسرک می گوید: برو بابا، حال داری و قصد دارد حرکت کند که پلیس پیاده می شود و خودش را معرفی می کند. رنگ از رخسار پسرک پریده! آقا چی شده؟ پلیس می گوید: چرا مزاحم این دختر خانم شدی؟ پاسخ می شنود کدام دختر؟ من اصلا مزاحمش نشدم، اشتباه می کنید! پلیس رو به او می کند و می گوید فیلم حرکاتت را داریم، می خواهی نشانت بدهم و جوان زبانش بند می آید می گوید: ما فقط یکی دو بار ترمز زدیم و به او گفتم دختر خانم بریم! پلیس رو به او می کند: اگر همین دختر خانم خواهر خودت بود و کسی این طوری مزاحمش می شد چکار می کردی؟ پلیس مدارکش را از او می گیرد و رسید مدارک را تحویل اش می دهد، شنبه بیا پلیس امنیت اخلاقی، پاسخ می دهد: آخه چرا؟ من هزار تا کار دارم، نمی شود همین جا هر طور شما صلاح بدانید حلش کنیم! پلیس برای چه بیایم و پاسخ می شنود: بیا آن جا یک تعهد بده، مدارکت را بگیر و برو، و جوان بی اطلاع وقتی این حرف را می شنود، می گوید: خیلی ممنون جناب سرگرد، خیلی آقایی، خیلی مردی و به راه می افتد.پیرمرد مگان سوار و ترمزهای پی در پیساعت حدود چهار بعدازظهر است، ۲دختر با پوششی نامناسب در پیاده رو با هم صحبت می کنند و قهقهه می زنند، یک خودروی ۲۰۶ که دو سرنشین جوان دارد در تعقیب این دو است، همانند صحنه قبل بوق، ایما و اشاره و صداهایی نظیر قربون و صدقه رفتن، ما پشت سرش در حال حرکتیم و دوربین مشغول فیلم برداری است. ۳۰ثانیه بعد، یک خودروی مگان نیز به جمع مان اضافه شد، مردی پنجاه و دو، سه ساله که او هم به سمت دخترها نگاه می کرد و اشاره ولی رویش نمی شد که حرفی بزند، آن گاه یک پراید هاچ بک دیگر هم از راه رسید او هم در حال امتحان شانس خود بود و لحظه ای بعد، یک پراید نقره ای، بوق های ناهماهنگ آن ها گوش را آزار می داد، فقط خودروی مگان تک سرنشین بود، بقیه دو نفری بودند! دختر ها در مقابل بوق زدن ها و اظهار محبت کردن ها می خندیدند و درخواست رانندگان را که می گفتند بیایید بالا رد می کردند، اما نه با ناراحتی، بلکه با لبخند، تبسم حتی قهقهه و همین موضوع عطش پیله کردن مزاحمان،حتی آن مرد میانسال مگان سوار را بیشتر کرده بود. جلوتر می رویم دو دختر همچنان به راه خود ادامه می دهند، پشت سر مگان رسیدیم و مقابل دخترها، یکی با اشاره به خودروی ما رو به دوستش می کند و می گوید: اووه، نگاه این یکی هم اضافه شد، دستی برای ما تکان می دهد و حالا یکی دو ماشین دیگر هم اضافه شده اند، پلیس امنیت اخلاقی شماره خودروها را یادداشت و وارد قبض می کند، بعضی از رهگذران هاج و واج به رانندگان سمج نگاه می کردند، برای برخی دیگر نیز انگار این صحنه ها عادی بود، یک بنده خدایی داخل پیاده رو می گفت: دو دختر و این همه ماشین! حالا دیگه هفت هشت خودرو بودند و در تعقیب دو دختر، خیابان بند آمده بود، راننده ها به نشانه اعتراض بوق می زدند اما کی توجه می کرد! پلیس که دید اوضاع قمر در عقرب است و خیابان مسدود شده، در موقعیتی که خودروهای مزاحم راه فراری نداشتند، جلوی تک تک آن ها را گرفت و خواست از خودروهای شان پیاده شوند، ۳تا از ماموران نیز پیاده شدند، اصلا باور نمی کردند این طوری غافلگیر شوند، جوانی ۲۰ساله که زنجیری به گردن داشت و یقه اش تا نصف شکمش باز بود با دیدن پلیس شروع به بستن دکمه های پیراهنش کرد، وقتی مدرک از او خواسته شد؟ پاسخ داد به چه جرمی؟ پلیس گفت: به اتهام مزاحمت برای ناموس مردم، پسر جوان: کدام مزاحمت، ما داشتیم پشت سر آن سه چهار خودرو حرکت می کردیم ببینیم آن ها بالاخره با این دخترها چه کار می کنند. پلیس گفت: پس تو چرا بوق می زدی؟ دوستت چرا اشاره می کرد؟ آها دوستم می گفت: بروید دیگه این همه ماشین معطل شما هستند ما اصلا کاری به آن ها نداشتیم. مامور گفت: ولی فیلم و مشاهدات ما چیز دیگری را می گوید: شنبه بیایید پلیس امنیت اخلاقی به آدرسی که در زیر رسید مدارک قید شده، به راه افتادیم خودروی مگان هنوز متوجه حضور پلیس نشد، هر زن و دختری را که در پیاده رو می دید، برایش ترمز می زد و سری تکان می داد که یعنی بیا، پلیس گفت: به نظر می رسد این بنده خدا نوه هم داشته باشد. رویش نمی شود حرفه ای نیست، جلوی همه ترمز می کند، پشت سرش حرکت کردیم تا او را متوقف کنند اما به اول امامت که رسید پیچید سمت بلوار وکیل آباد، تعقیبش نکردند، ولی مجبور است یک روزی برای تسویه حساب تشریف بیاورد پلیس امنیت اخلاقی؟ چرا ؟ چرایش را بعدا ذکر می کنیم.فرار راننده پرایددور زدیم دوباره آن سمت بلوار امامت و کنار پارک ملت، طرح در همین هفتصد،هشتصد متر بود. دو جوان ۱۷،۱۸ساله نگاه های شان به دو دختری است که با مقنعه و مانتو و پوششی مناسب از پیاده رو به سمت چهارراه آزادشهر در حرکتند. پلیس گفت: نگاه کن این دو دختر در حال خودشان هستند و اصلا به دور و برشان نگاه نمی کنند ولی ماشین پراید الان است که پیله شان شود، ثانیه هایی بعد نمایش این ها شروع شد پا به پای دخترها با خودرو حرکت می کردند، مقابل شان توقف و بعد، خانم... می شه در خدمتتون باشیم، تنها نرید گرگ می خوره شما رو، بشینین برسونمتون، ای بابا گوشاتون هم که سنگینه و جوابی نمی شنوند و باز به راه خود ادامه می دهند، در همین لحظه یک پژو۲۰۶ صندوقدار هم از راه رسید، رقابت آغاز شد، پژو می خواست روی پراید را کم کند دوربین پلیس کار می کرد، ما هم گاهی پشت سرشان، گاهی بین این دو خودرو و گاهی جلوتر از آن ها حرکت می کردیم. گمان می کردند ما هم از همان قماشیم، کمی جلوتر افتادیم جلوی هر دو ماشین و توقف کردیم، دو تایی گیر کرده بودند، بوق می زدند که برویم جلوتر تا آن ها رد شوند و دخترها دور نشوند، پلیس پیاده شد، گفت: بیا پایین، راننده پراید که پسری ۱۸ساله و عینکی و لاغر اندام بود، گفت: چیه، چی می خوای، مامور گفت: پلیس ام بیا پایین، پسرک گفت: پلیس؟! بعله پلیس این هم کارت شناسایی حالا باورت شد، دو نفری از خودرو پیاده می شوند، پلیس از سرنشین دیگر پراید علت مزاحمت را می پرسد؟ پاسخ می شنود، همین جوری، آمدیم یک دوری بزنیم، پلیس مدارک خودرو را خواست و از راننده گواهینامه، در حالی که مامور مشغول صحبت با سرنشین دیگر پراید بود، آن پسر جوان تر که هنوز تازه موهای سبیل اش نمایان شده بود، پا به فرار گذاشت، پلیس گفت: این دوستت چرا فرار کرد، حالش خوب است؟ پاسخ داد او خارجی است. حالا بگو ببینم از کجا معلوم شما پلیس هستید، کارت شناسایی؟ حکم ماموریت به او نشان داده شد، یکی دو دقیقه دو سه بار آن را خواند، زیر حکم با چنین مضمونی قید شده بود که این حکم به منزله ورود به منزل نیست، پسرک وقتی چنین عبارتی را خواند، گفت: خب ما که الان داخل منزل نیستیم! همه خنده مان گرفت، پاسخ شنید درست تشخیص دادی، الان داخل خیابانیم.ما از خودمان ناموس داریم !وقتی مدارک خودرو و گواهینامه راننده را از او خواستند، گفت: ماشین مال من است و دوستم پشت فرمان بود، او گواهینامه ندارد، مدارک خودرو هم همراهش نیست،مامور سوئیچ ماشین را از او می گیرد، تا مدارک را نشان بدهند، پسرک سریع به کسی زنگ می زند و می گوید: مدارک را بیاورید، ماشین خراب شده ما را یک بنده خدایی گرفته، ماشین هم روشن نمی شود. دقایقی بعد مدارک خودرو را که گویا داخل داشبورد بود و نمی خواست به پلیس تحویل بدهد را می آورد. حالا از او سوال می شود چرا مزاحم ناموس مردم می شدی؟ اشتباه کردیم، شما ببخشید، ما از خودمون ناموس داریم. دوست داشتی کسی همین طوری داخل خیابان مزاحم خواهرت بشود؟ نه اصلا غلط می کرد مزاحم بشه! ماشین مال کیه؟ ماشین بابام، دزدکی برداشتیم، آمدیم دور بزنیم.پلیس از او، حرکاتش، مزاحمت هایش و درخواست هایش از دختران جوان سوال می کند؟ پاسخ می دهد: من شرمنده ام، حرفی ندارم. تمنا می کنم موضوع را به گوش پدرم نرسانید که او ماشین را آتش می زند! پدرت چه کاره است؟ بازنشسته فرهنگی، او خیلی سخت گیر است. پلیس مدارک خودرو را از او می گیرد و اندکی نصیحت اش می کند. او هم در ظاهر قبول می کند و صدها بار قربان و صدقه مامور پلیس می شود. قرار است شنبه بیاید پلیس امنیت اخلاقی تعهد بدهد. خوشحال و خندان می گوید: خیلی آقایی جناب، لطف کردین، ان شاءا... جبران کنیم، بنده خدا خیال کرده به همین راحتی و با یک تعهد موضوع خاتمه یافته! از دوستش که فرار کرده بود بگوییم، آن طرف خیابان گویا رفیقش را پیدا کرده و خودروی گشت نامحسوس پلیس را دیده بود، آمد کنار ماشین پلیس، سوال شد: چرا فرار کردی؟ ترسیده بودم. آخه ماشین را یواشکی برداشته بودیم، حالا شما آقایی کنید مدارک ماشین را بدهید، پلیس از او می خواهد شنبه به پلیس امنیت اخلاقی مراجعه کند، با شنیدن این حرف به التماس می افتد آقا ما سیدیم، به سیدی ما رحم کنید او یک بار دیگر هم به پلیس مراجعه کرد و التماس، اما وقتی جوابی نشنید رفت.آزرا در تعقیب دختر معتاددوباره دور می زنیم آن طرف خیابان نزدیک امامت ۱۸ دو دختر که یکی شال قرمز و دیگری شال سرمه ای داشتند با ظاهری زننده در پیاده رو حرکت می کردند، پراید جگری رنگ با ۲سرنشین در کمین شان بود. با ایما و اشاره از آنان می خواست که سوار شوند، گفتند: نه.رسیدند سر امامت ۱۸ یکی از سرنشینان پراید از دخترها خواست داخل کوچه بیایند، ماشین پیچید داخل کوچه ولی دخترها رفتند کنار در شاگرد، دستی تکان دادند و گفتند: نه نه، خداحافظ.پراید همین طور در تعقیب دو دختر بود، یک خودروی روآ کهنه که قیمتش را همان جا ۴نفری ۴میلیون تخمین زدیم در حالی که صدای ضبط اش بلند بود و جوانی بیست و سه چهار ساله با موهای فشن و عینک دودی سوار آن بود به تعقیب دخترها پرداخت ما هم پشت سرشان حرکت کردیم و فیلم می گرفتیم. لحظه ای بعد جلو افتادیم و راننده روآ ترمز کوچکی مقابل مان زد و با اشاره به دخترها الفاظ زشتی به کار برد و پا را روی گاز فشار داد و رفت به مامور پلیس گفت: این حالا حالا میهمان این خیابان است، همان طور هم بود، جلوتر دختری گیتار به دست در حال حرکت بود، قیافه اش داد می زد که معتاد است ولی یک خودروی آزرا نیز در تعقیب او بود شماره همه این خودروها برداشته شد. آن طرف خیابان همان جوان روآ سوار را دیدیم، پلیس باهاش شروع به کل کل کرد و گفت: عجب سیستمی داری، چند خریدی؟ گفت ۲ میلیون تومان، می شه بیام ببینم می خوام من هم برای ماشینم بخرم، پاسخ داد مگه سیستم دیدنیه هرچه پلیس سعی کرد نگه نداشت، ماموران می دانستند او از این حرفه ای هاست که زود فرار می کند، گفتند خودش مجبور است چند روز دیگر بیاید پلیس امنیت اخلاقی.خودروی بدپاقدمکمی جلوتر یک روآ صفر کیلومتر که هنوز پلاک هایش نصب نشده بود با جوانی که صدای بلند خواننده لس آنجلسی زن از داخل اتومبیل اش به گوش می رسید، مزاحم یک دختر خانم شده بود، دخترک اصلا توجهی به او نمی کرد، ولی وقتی دید خیلی پیله است، گفت: آقا تو رو خدا مزاحم نشو، ولی این پسر جوان دست بردار نبود تا این که کمی جلوتر پلیس او را متوقف کرد: چرا صدای ضبط ات این قدر بلند است؟ نه خیراشتباه می کنید، این بلند نیست چرا مزاحم دخترها شدی، من مزاحم نشدم، شغلت چیه؟ لوازم خانگی دارم، ماشین را امروز تحویل گرفتم، مجردم، ببخشید، اشتباه کردم، اصلا پاقدم این ماشین نحس است، فردا می فروشمش، تازه آمده بودم باهاش دوری بزنم، خیلی خب مدارکت را بده و شنبه تشریف بیار اداره پلیس. پاسخ داد کجا تشریف بیاورم! گفته شد پلیس امنیت اخلاقی.من عاشق پلیس بازی امساعت حدود ۶ عصر بود راننده یک دستگاه پژوی ۲۰۶ صندوقدار به چند دختر پیله کرده بود مدام عقب و جلو می رفت تا دختران را سوار کند، پلیس پس از فیلم برداری به او نزدیک شد، گفت بیا پایین، پاسخ داد چرا بیام، جواب شنید که پلیسم چرا مزاحم دختران مردم شدی؟ حرفی نزد، پلیس می خواست سوئیچ خودرو را بردارد اما او دست را روی دنده برد تا راه بیفتد که مامور پلیس به هر طریق که شده نگذاشت دنده عوض شود، حتی اگر ماشین به راه می افتاد اوحتما پلیس را زیر می گرفت خیلی کله شق بود، وقتی از خودرو پیاده شد و سوال گردید چرا می خواستی جان مامور را به خطر بیندازی و فرار کنی؟ پاسخ داد من داشتم شوخی می کردم، من عاشق پلیس بازی ام، پلیس از او خواست سوار ماشینش شود تا به اتفاق ماموری دیگر به مرکز پلیس هدایت شود اما او امتناع می کرد به ناچار فرمانده عملیات دستور انتقال خودرو را با جرثقیل داد، در این لحظه پسرک جوان که بعدا معلوم شد نامزد هم دارد به دست و پا افتاد که من نوکرتم، من چاکرتم، من می میرم برات، پلیس هم گفت: برو این زبان بازی ها را جای دیگر بریز.    




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 483]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن