تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 10 دی 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):رجب نام نهرى است در بهشت از شير سفيدتر و از عسل شيرين‏تر هركس يك روز از ماه رجب ر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1847185996




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ادبيات - دلم اين‌جاست، بده تا به سلامت بروم...


واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: ادبيات - دلم اين‌جاست، بده تا به سلامت بروم...
ادبيات - دلم اين‌جاست، بده تا به سلامت بروم...

ژولين: عشقِ ما آينده‌اي نداره.
لورا: آينده هيچ اهميتي نداره.
ژولين: [با لطافت] حق با توئه.
كسرا مقصودي :از مهمان‌سرايِ دو دنيا
همه‌چي برمي‌گردد به آن لبخندهايِ مرموزي كه رويِ لب‌هايِ «اِريك‌اِمانوئل اِشميت» نقش بسته است و فرقي نمي‌كند داريم كدام عكسش را مي‌بينيم، چون در بيش‌ترِ عكس‌ها، اين لبخندِ مرموز، زودتر از همه‌ به چشم مي‌آيد و بيش‌تر از همه خودش را به‌رُخ مي‌كشد و خبر از آدمي مي‌دهد كه فكر مي‌كند [و به ما هم نشان مي‌دهد] ادبيات چاره‌ زندگي‌ست و مي‌شود به كُمكَش مسيرِ زندگي را روشن كرد؛ اگر ادبيات باشد و بشود آن‌را به‌چشمِ يك دوره‌ فشرده‌ زندگي ديد و از همه‌ چيزهايي كه در آن اتّفاق مي‌افتد، درس گرفت. «ويرجينيا وولف»، سال‌ها پيش نوشته بود كه «تجربه‌هاي زندگي ارتباط‌ناپذيرند و اين است دليلِ تنهايي انسان.» و سال‌ها بعد، نويسنده‌اي به‌نامِ «اريك‌امانوئل اشميت» پيدا شده است كه در همه نوشته‌هايش به اين «تنهاييِ انسان» مي‌پردازد و «ادبيات»ي را به خوانندگانش تحويل مي‌دهد كه «چراغِ راهِ زندگي»‌ست؛ به همين صراحت. توضيحش كارِ سختي‌ست، امّا نوشته‌هايِ «اشميت»، عملاً، به چيزي فراتر از يك نوشته بدل شده‌اند؛ به چيزي شبيهِ زندگي. و البته، اين «كُلي‌ترين» چيزي‌ست كه مي‌شود درباره‌ «اشميت» نوشت، امّا قبول كنيد كه بعضي چيزها «توضيح‌ناپذير»ند؛ فقط مي‌شود «توصيف»شان كرد و داستان‌هايِ «اشميت»، به‌گُمانم، در شُمارِ اين چيزها هستند. همين است كه «ابراهيم آقا و گُل‌هايِ قرآن»، عملاً، خودِ «زندگي»ست، يا «اُسكار و خانمِ صورتي» تجربه‌‌ غريبي‌ست در زيستن، يا «ميلارپا» كه حتّي اگر صاحبِ دلي باشيم به عظمتِ زمين، بعيد است در پايانش، دنيا را از پُشتِ حلقه‌اي اشك نبينيم. بله، داستان‌هايِ «اشميت» سرشار از احساساتند و چه‌كسي مي‌تواند ادّعا كند كه فرار از دستِ احساسات، آدمي را به راهِ درستِ زندگي هدايت مي‌كند؟
درستش اين است كه بنويسيم داستان‌ها و نمايش‌نامه‌هايِ «اِريك‌اِمانوئل اِشميت» از محدوده داستان بيرون مي‌زنند و به چيزي فراتر از يك داستان بدل مي‌شوند؛ به چيزي شبيهِ زندگي، يا شايد اصلاً خودِ زندگي. مثلاً «خُرده‌جنايت‌هايِ زناشوهري» كه هنوز نمايش‌نامه‌ عجيبي‌ست. و «نوايِ اسرارآميز» كه حكايتي‌ست درباره‌ نوشتن؛ درباره‌ ماهيّتِ نوشتن و البته كشفِ راز و رمزهايي كه در اين نوشتن به كارِ نويسنده مي‌آيند و ظاهراً، نويسنده‌اي كه «جايزه‌ نوبل» را بُرده، در اين موردِ به‌خصوص، بهترين انتخاب است. امّا نوايِ اسرارآميز، همان‌قدر كه به مقوله‌ نوشتن مي‌پرداخت و به‌صريح‌ترين شكلِ مُمكن «ادبياتِ واقعي» را نقد مي‌كرد، از دل‌دادگي و دل‌سپردن هم حرف مي‌زد و كم‌كم ادبيات كنار زده مي‌شد و آن‌چه محلِ بحث مي‌شد، همين دل‌دادگي بود. عاشق‌شدن و از عشق‌ فارغ‌نشدن، ايده‌ اصليِ نوايِ اسرارآميز بود. اين دل‌دادگي، كه دو شخصيتِ نمايش‌نامه از آن دَم مي‌زدند، چيزي نيست كه بشود به‌آساني توضيحش داد؛ چيزي‌ست عظيم‌تر از همه‌ احساساتِ بشري و همين است كه حتّي پس از مرگِ دلدار، باقي مانده و بيش از پيش به زندگي ادامه مي‌دهد. «لارسن» و «زنوركو» درباره‌ چيزي بحث مي‌كردند كه زماني مالكش بودند و حالا خاطره‌اش [خيالش؟] دست از سرِ آن‌ها برنمي‌داشت. بااين‌همه، زنوركويِ نويسنده و لارسن، در انتهايِ «بازي» مي‌دانستند كه اين نامه‌نگاري‌ها، بيش از هر چيز، ادايِ احترامي‌ست به دلدارِ ازدست‌رفته و دست‌كم خاطره‌ او به‌كُمكِ همين نامه‌ها و آن تقديم‌نامه‌‌ دوحَرفي زنده مي‌ماند...
در «مهمان‌سرايِ دو دنيا» هم با يك‌جور دل‌دادگيِ عجيب‌وغريبِ ديگر سَروكار داشتيم؛ عشقي كه يكي مي‌گويد آينده ندارد و ديگري جواب مي‌دهد آينده هيچ اهميتي ندارد. در «مهمان‌سرا»يي [هُتل] هستيم كه اساساً «مهمان‌سرا» نيست؛ جايي‌ست مُتعلّق به آدم‌هايي كه در «اغما» هستند. آدم‌هايي كه، به‌هردليلي، بيهوشند و جسمِ بي‌جان‌شان، به‌كُمكِ انواعِ سيم‌ها و لوله‌ها زنده است. در چُنين «مهمان‌سرا»يي، «در مكثي خالي ميانِ دو دقيقه‌‌ پُرهياهو؛ ميانِ بي‌نهايت گذشته و بي‌نهايت فردا» [تعبيري از گُلي ترقّي در درختِ گُلابي] كه آدم‌ها بيش از همه در فكرِ «برگشتن» هستند و حاضرند دست به هر كاري بزنند تا «آسانسورِ» جادوييِ «مهمان‌سرا»، آن‌ها را پايين ببرد، دل‌بستن و عاشق‌شدن و از عشق فارغ‌نشدن، چيزِ عجيبي‌ست. و عجيب‌تر اين است كه «ژولين» در همه‌ سال‌هايِ زندگي‌اش، «عاشق» و «دلداده» نبوده است. خودش مي‌گويد «هربار يه زني فرياد مي‌زد هميشه دوستت خواهم داشت، باز هم به چي فكر مي‌كردم؟ به خاكستر.» امّا وقتي سروكله‌ «لورا»، دخترِ موبورِ جذّاب، پيدا مي‌شود، احوالِ «ژولين» هم دست‌خوشِ تغيير مي‌شود. «راجاپورِ غيب‌آموز» به «ژولين» مي‌گويد «شك ندارم كه يه ذره محبّتِ شما رو به يه‌عالمه قُربون‌صدقه‌ من ترجيح مي‌ده.» و اين، عملاً، تنها باري‌ست كه «غيب‌آموز»، واقعاً «غيب» مي‌گويد. «ژولين» و «لورا» يك‌ديگر را در آن «مهمان‌سرا»يِ عجيب، كشف مي‌كنند. «لورا»يي كه هيچ‌وقت طعمِ مهر و محبّتِ واقعي را نچشيده، ناگهان تغيير مي‌كند و «ژولين»ي كه در زندگي‌اش، برايِ عاشق‌شدن ارزش و اهميتي قائل نبوده، حالا حس مي‌كند كه قلبش برايِ «لورا» مي‌تپد. موقعيتِ دردناكي‌ست؛ عشقي كه آينده‌ ندارد. اين هم از بركتِ آن «مهمان‌سرا»ست كه «ژولين» اين جُمله را مي‌گويد، هرچند دلش مي‌خواهد كه آينده‌اي در كار باشد. همه‌چي، وقتي دردناك‌تر مي‌شود كه «آسانسورِ» جادويي، «لورا» را مي‌فرستد پايين تا قلبِ «راجاپورِ غيب‌آموز» را در سينه‌اش بگذارند و نوبت به «ژولين» كه مي‌رسد، نورِ كوركُننده‌ «آسانسورِ» جادويي، آن‌قدر هست كه نفهميم مُسافرش را «بالا» مي‌برد، يا مي‌فرستد «پايين». نه اين‌كه مُهم نباشد، امّا مُهم آن اتّفاقِ خوب و مُباركي‌ست كه بالأخره افتاده؛ اين‌كه «لورا» عشق را تجربه مي‌كند و «ژولين» هم مي‌فهمد كه بي‌عشق، زندگي كاملاً معمولي‌ست. همين است ديگر. وقتي از زندگي حرف مي‌زنيم، داريم از همين تجربه‌هاي شگفت‌انگيزي مي‌گوييم كه روح و روانِ آدم‌ها را دست‌خوش تغييرات عظيمي مي‌كند. و راست مي‌گويند كه روزگارِ ما به نويسنده‌هايي نياز دارد كه به‌جايِ عقل‌شان، با قلب‌شان بنويسند و «اِريك‌اِمانوئل اِشميت» ـ خدا را شُكر ـ يكي از اين نويسنده‌هاست... بعدِ تحرير: لحنِ احساساتي؟ نگاهِ احساساتي؟ امّا چه مي‌شود كرد و چه كار ديگري از دست ما برمي‌آيد وقتي داستان‌هاي «اِريك‌اِمانوئل اِشميت» اصلاً به نيّتِ برانگيختنِ احساسات نوشته شده‌اند؟
 دوشنبه 14 مرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 165]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن