واضح آرشیو وب فارسی:رسالت: روحانيت شيعهو مشروطيت
على افلاكي
تقابل دو انديشه
نهضت مشروطه بعد از كنار زدن استبداد و تاسيس مجلس شوراى ملى در جهت اهداف و آمال و آينده جامعه و نهادهاى مدنى و روند حركت كشور دچار دو گانگى مهمى شد؛ گروهي، اسلام و احكام دينى را نجات بخش و رهايى دهنده كشور و نهضت از استعمار و استبداد مىديدند و گروهى ديگر، الگوها و مرامهاى غرب، يعنى انديشهها و آمال غير دينى را براى نهضت و نظام مشروطيت خواستار بودند. اختلاف اين دو طرز تفكر و عقيده در زمينههاى مختلف اجتماعي، سياسى و فكرى خود را نشان داد.
در نگاش قانون اساسى و متممهاى آن، در دستهبندىهاى مجلس شوراى ملى و ايجاد فراكسيون هاى آن، در مطبوعات، جرايد، كتب، وسايل، اعلاميهها و گرايش سياسى آنها در مورد ارتباط با دولتهاى خارجى و حضور يا عدم حضور آنان در مسائل ايران در احزاب و گروهها و دستههاى سياسى در تفسير از قانون خواهى و انقلاب، در هيجانات ملى و تظاهرات عمومي، در اجراى احكام شرعى مانند قصاص و ديات و قوانين حقوقى ديگر در مورد مسائل مهم ملى و تحولات و بحرانها مانند اولتيماتوم روسها يا پناه بردن به سفارتخانههاى خارجي، قراردادهاى 1906، 1915، 1919 و ...
مردم به چند دليل به انديشههاى غير دينى در مشروطيت بىاعتنا شدند؛ اين دلايل عبارتند از:
اول) مردم ايران مسلمان و شيعه مذهب بوده و هستند و اگر اهداف ملى در سايه تشيع و دين تفسير و تعين نشود، شور، حرارت و ايمان خود را كمتر به عرصه عمل مىآورند. نهضت مشروطه تا زمانى كه دين، مقدس و الهى تفسير مىشد حضور مردم را به همراه داشت ولى بعد از آن اين طور نشد، زيرا فضا، در زمينهها و آمال برخى مشروطهخواهان با دين و ديندارى و دينمدارى فاصله ايجاد نمود.
دوم) كلام، منطق و گفتار آنان براى توده مردم نامانوس و نامفهوم بود، زيرا از دل سنت و فرهنگ مردم برنيامده بود و لذا نمىتوانست به طور عميق و درازمدت در آنها تاثير كرده و آنان را در صحنه نگاه دارد.
سوم) افراط و تفريط، قدرت طلبى و عدم انسجام و بد نام بودن برخى از چهرههاى غير دينى باعث شد نه تنها مردم نسبت به آنان بىاعتنا شوند بلكه در مقطعى نسبت به روند مشروطيت و ارزشهاى آن احساس دلسردى و سپس بدبينى كنند.
دستهبندىها و جريانهاى فكري- مذهبى در دوران مشروطه
نهضت مشروطيت موج بزرگى بود كه همه ابعاد جامعه را تحت الشعاع قرار داد و حوزههاى دينى نيز از ثمرات و عوارض آن نمىتوانستند بركنار باشند. با توجه به اينكه خود زعما و پيشوايان روحانى موسسان اوليه نهضت عدالتخانه و مبارزه عليه دربار و حكومت قاجار بودند، لذا بعد از صدور فرمان مشروطيت و تاسيس مجلس، بحثهاى حقوقي، فكرى و سياسى مشروطيت وارد حوزههاى داخلى گرديد و علماى بزرگ را در مورد مفاهيم جديد به تامل انداخت و اجتهادهاى گوناگون به منصه ظهور رسيد. در اين بين، گروهى از علما از همان اوان كار و بخصوص با ورود انگلستان و برخى بدبينانه از همكارى با مشروطه طلبان سرباز زدند. دسته ديگرى از مقدسان و علماى بزرگ نيز مرام بىطرفى پيش گرفته و نه مخالفت و نه موافقت نموده با سكوت خود به سياست نه تائيد و نه تكذيب روى آرودند اما بيشتر علماى بزرگ و حوزههاى فكرى شيعه با علاقه، مسائل و تحولات مشروطه را پيگيرى نمودند و ضمن دعوت مردم براى حضور در مشروطيت در امور مختلف نيز وارد شدند.
با در نظر گرفتن همه اين تفاسير بايد تصريح كنيم موضعگيرىها و جريانات فكرى در جريان شكلگيرى مشروطه خصوصا در ميان علماى شيعه به چند گروه عمده تقسيم مىشوند:
دسته اول: گروه علما و متفكران مخالف مشروطه بودند كه رهبرى آنان در دست شهيد شيخ فضل الله نورى بود. تمام نگرانى اين دسته، نفوذ افكار جديدى بود كه آنها باطن آن را چيزى جز الحاد نمىديدند. سراسر روزنامه شيخ، بيانيهها و اطلاعيههاى او، بيانگر موضع او در تائيد تحديد سلطنت و ضديت با ظلم و در عين حال، نگرانى از نفوذ افكار جديد شبه ليبرالى و اباحهگرى بود. كسان ديگرى نيز در شهرهاى مختلف موضع او را تائيد مىكردند.
نظريات شيخ درباره رواج الحاد در جامعه اسلامي، بعدها تحقق يافت. پس از تحقق مشروطه، علما از سياست و اداره امور جامعه كنار گذاشته شدند و حتى همان اختياراتى را كه در دوره قاجار داشتند، از آنان سلب كردند. پافشارى شيخ سبب شد تا منورالفكرها، در نگارش متمم قانون اساسي، نظارت مجتهدين را بر قوانين مصوب مجلس بپذيرند. در حالى موضع كلى روشنفكران در جهت خنثى كردن اين اصل بود.
بايد توجه داشت كه شيخ فضل الله كه اول عدالتخانه مىخواست و بعد مشروطه و سپس مشروطه مشروعه، در انتها به اين نظر رسيد كه اساسا مشروطه، مشروعه شدنى نيست و بهتر است همان نظام مشروعه باشد.شيخ فضلالله مقصودش از نظام مشروعه آن بود كه “دو دايره در حكومت ترسيم شده، دايره عرف در اختيار سلطان شيعه باشد و دايره شرع در اختيار علما.” و اين همان نظامى بود كه از پيش هم وجود داشت. لذا به همين سبب بود كه شيخ در دوره اخير، رسالهاى در حرمت مشروطه نوشت.
دسته دوم: علماى مدافع مشروطه در تهران بودند كه رهبرى آنها در دست سيدعبدالله بهبهانى و سيد محمدطباطبايى بود. اين دو نفر همكارى خود را بر ضد عينالدوله در سال 1323 ق آغاز كردند و علىرغم موقعيتى كه شيخ فضل الله نورى در تهران به عنوان عامل درجه اول داشت و از اول نيز با دل نگرانى وارد جريان شده بود، رهبرى جنبش را به دست گرفت. نامهها، نوشتهها و تلگرافهايى كه از مشروطه خواهان به علما مىرسيد، به نام مرحوم بهبهانى به تنهايى و يا مشترك با طباطبايى بوده و اشاره صريحى به شيخ نمىشد. اين به دليل احتياطى بود كه شيخ در همراهى با جنبش از ابتدا داشت و پس از آن نيز همواره در همراهي، محافظهكارى مىكرد. دليل آن هم وحشتى بود كه از عواقب كار بويژه برخاستن قشر جديد و برخوردهاى ضد دينى آنان داشت.
بهبهانى در قيام تنباكو نقاط ضعفى از خود نشان داده بود. در حالى كه آن زمان، شيخ فضل الله از رهبران اين جنبش در تهران بود. بعدها كه امينالسلطان از صدارت عزل شد، با محدوديتهايى كه عين الدوله براى بهبهانى ايجاد كرد، وى علم ضديت با استبداد را برافراشت. بهبهاني، از لحاظ روحى فردى بسيار قوى و شجاع بود و در رهبرى سياسى و عملى نهضت، بنا به گفته تقىزاده “طباطبايى را مثل بچه راه مىبرد” اما از لحاظ فكري، ديد روشن و مشخصى درباره مشروطه نداشت. از اينرو، وى به عنوان يك چهره سياسى مذهبى شناخته شده و در مصلحت انديشىهاى سياسى بعيد نبود كه از عناصر فاسدى چون امينالسلطان حمايت كند و يا حتى براى به دست آوردن پيروزي، نامه استمدادى هم به كاردار سفارت انگليس در تهران بفرستند. وى در سال 1328 ق، به خاطر جانبدارى از حزب اعتداليون در برابر دموكراتهاى تندرو و غربگرا، به دست گروه دموكرات كه تقىزاده نيز از آنان بود، ترور شد.
طباطبائى در تمام مراحل، همگام و ياور بهبهانى بود وى را به دليل تماسش با چهرههاى منورالفكر و ارتباطش با محافل ماسونى (به نقل از فرزندش)، مىتوان يك روحانى متجدد يا روشنفكر مذهبى دانست. او برخلاف بهبهاني، به روشنى متوجه بود كه به دنبال چيست، گرچه از نظر سياسي، او نيز سرخورده شد و درباره مشروطه گفت: “سركه ريختيم شراب شد!”
زمينههاى روشنفكرى سيدمحمد طباطبائى از مدتها پيش از مشروطه فراهم شده بود و بنا به آنچه ذكر شده، در يكى از انجمنهاى مخفي، كه روز دوم ذىحجه 1322 زير نظر خودش تشكيل شده بود، كتابهاى ابراهيم بيك و طالبوف خوانده مىشده است. چنين اقدامي، به معناى آشنايى مرحوم طباطبائى با آثار منورالفكرهاست، گرچه اين روش جداى از اعتقادات دينى او نبود زيرا استفاده از قانون غرب به معناى تطبيق آن با شريعت ديني، در ذهن امثال وى از سالها قبل وجود داشت.
دسته سوم: علماى نجف بودند، مهمترين آنها مرحوم آخوند خراسانى (م 1329ق) و سيد محمد كاظم يزدى (م 1337 ق) بودند. مرحوم يزدى نظر خوبى نسبت به مشروطه خواهان نداشت، اما به عكس، مرحوم آخوند و ديگران پس از سقوط مشروطيت به دست محمدعلى شاه، جانبدارى آشكارى را از مشروطه آغاز كردند. آنچه براى آنها مهم بود، مخالفت با استبداد بود. استبدادى كه محمدعلى شاه به آن تمايل نشان مىداد، چيزى جز شروع مجدد ظلم و ستم نبود، به همين دليل، علما كه هميشه خود را مدافع مردم و عدالت مىدانستند براى محو اين ستم، بر ضد او اقدام كردند و راه مبارزه با استبداد را در دفاع از مشروطه مىديدند.
محورهاى اساسى تفاوتها
يكى از عمده بحثهايى كه به نوعى تفاوت ميان سه گروه بالا محسوب مىشد، مشروعيت قدرت در دوره غيبت بود. با اينكه علماى مختلفى از طيفهاى فكرى متفاوت بر مشروعيت دينى مقوله قانونگذارى تاكيد مىكردند و براى اين منظور از فقه و اصول شيعه بهره مىگرفتند، ليكن هر كدام تلقى خاصى از اين مضمون داشتند براى طرفداران آخوند، نفس مقابله با حكومت استبداى محمدعلى شاه اهميت زايدالوصفى داشت، اينها البته مرزبندىهاى مشخص خود را با طيف روشنفكران حفظ مىكردند و در مواقع متعدد عليه آنها هم موضع مىگرفتند ليكن نبرد عليه دستگاه خودكامه را به مثابه جهاد در ركاب امام عصر به شمار مىآوردند و دستگاه محمدعلى شاه را مثل حكومت يزيدين معاويه مىدانستند.
از جمله موارد ديگر مورد اختلاف مقوله نظارت بود كه براساس دو ديدگاه فقهى متفاوت دور مىزد، طرفداران آخوند خراسانى صرف نظارت شرعى بر لوايح قانونى را كافى مىدانستند، حال آنكه طرف مقابل درصد آن بود كه حكم نهايى در مورد لوايح قانونى را خود صادر كند و به عبارتى از حوزه نظارت به مداخله مستقيم در امر قانونگذارى مىانديشيد. از طرفى يك وجه مشترك بين طرفين وجود داشت و آن اينكه نفس جعل قانون بد اشكال مىنمود، كما اينكه وقتى شيخ فضل الله نورى در حرم حضرت عبدالعظيم در اعتراض به امر قانونگذارى تحصن كرده بود، زمانى كه پاسخ زير را دريافت كرد از تحصن دست كشيد: “معنى مشروطيت حفظ حقوق ملت و تحديد حدود سلطنت و تعيين تكليف كارگزاران دولت است بر وجهى كه مستلزم رفع استبداد و سلب اختيارات مستبدانه اوليا دولت بشود و حدود اين مجلس اصلاح امور دولتى و تعظيم مصالح مملكت و رفع ظلم و تعدى و نشر عدل و تصحيح دوائر و وزارتخانههاست به عبارت آخرى وظيفه اين مجلس اين است كه به تعارض افكار، امورى را كه قابل مشورت و جرح و تعديل و تغيير و تبديل است به وضع قوانين عرضه و نظارت در اجرا آن مقرون به تسويه و انتظام نمايند، پس دخالت در احكام شرعيه و حدود الهيه كه به هيچ وجه قابل تغيير و تبديل نيست، نمىباشد.”
گرچه در زمينه مورد بحث بين شيخ و طرفداران مشروطه و از بين مشروطه طلبان و روشنفكران در باب ضرورت قانونگذارى تفاوتى ديده نمىشد، اما بايد خاطرنشان كرد كه در اين زمينه فقط نوعى اشتراك نظر ظاهرى وجود داشت. طرفداران شيخ حق قانونگذارى در مسائل عرفى را هم از آن مجتهدين مىديدند، حالا اين كه گروه ديگر قانونگذار در مسائل عرف را از آن سياستمداران و متحصنين امور عرفى مىدانستند. از نظر شيخ مشروطيت يعنى اجراى احكام شرعى از طريق قانونگذارى رسمى يعنى احكامى كه قبل از آن به دليل شرايط خاص اجرا نمىشدند از اين به بعد بايد به شكل قانونى در جامعه اعمال گردند. او گرفتن خراج شرعى و ذكات و امثالهم را در كنار ديگر عناوين شرعى از طريق قانونى مىطلبيد و مىگفت اگر چنين امرى محقق شود شرف اسلامى حفظ خواهد شد. اما اگر منظور از قانونگذارى رويهاى باشد كه در ممالك اروپايى رايج است چيزى جز اضمحلال دين و انحطاط اسلام عايد نخواهد شد و در اين امر مفاسد كثيره وجود دارد. بنابراين اگر منظور از مجلس قانونگذارى اجراى سلطنت بر طبق موازين شرعيه باشد اين امر مورد قبول است زيرا در اين شكل است كه اسلام حفظ خواهد شد.
مقوله مهم ديگر آزادى بود كه شيخ فضل الله با گروههاى ديگر به نوعى بر سر آن منازعه جدى داشت. آزادى به شكلى كه در كشورهاى اروپايى وجود داشت با آن چيزى كه در دوران مشروطه از آن ياد مىگرديد تفاوت داشت، آنچه در ايران مورد كنكاش، قرار مىگرفت حريت بود و نه آزادي، حريت در توضيح معنايى خود به مراتب از آزادى فراتر مىشود، حريت خروج از بندگى هر آن چيزى است كه به غير خدا دعوت مىكند، به عبارت بهتر حريت رهايى و قطع علاقه از هر چيزى است كه متعلق در برابر خداوند و خروج از بندگى غير او را در پى آورد. تعيين و تعلق و وابستگى به خدايى كه فراتر از دو عالم است، عين حريت است. در اين تعاريف حريت عين عبوديت و اصلا نهايت عبوديت است، اين فرايند نظرى به ترك مشهور است كه آن عبارت است از ترك هر چيزى كه رنگ فردانيت و غير خدايى دارد.
منابع:
* تاريخ تحولات سياسى ايران، (بررسى مولفههاى دين، حاكميت، مدنيت و تكوين دولت، ملت در گستره هويت ملى ايران)، دكتر موسى نجفى و موسى فقيه حقاني- چاپ چهارم
* بازخوانى نهضت مشروطه، رسول جعفريان، نشر مطهر+ چاپ اول، زمستان 1386
* خردنامه همشهري، ويژه انقلاب مشروطه، 84/5/13، شماره 60
يکشنبه 13 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: رسالت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 146]