واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: اشاره: یکی از ضرورتها و نیازهای فرهنگی جامعه امروز، تولید آثار طنز و کمیک است که باید از سوی متولیان، سیاستگذاران واهالی فرهنگ و هنر انجام پذیرد و بیگمان یکی از مؤثرترین این آثار، نمایشنامهنویسی و اجرای نمایشهای طنز است. اینکه چگونه یک متن از عنصر طنز بهرهمند میشود و یک نمایش طنزآمیز چگونه تولید میشود و به مرحله اجرا در میآید نیاز به پشتوانهها و خلاقیتها و تجربیات نویسندگان و کارگردانان و دیگر عوامل اجرایی یک گروه تئاتری دارد. بررسی آثار طنز و کمیک سبکهای اجرایی مختلف و آثار هر یک از نویسندگان مجرب میتواند مورد توجه همه دستاندرکاران و اهالی تئاتر قرار بگیرد. دکتر قطبالدین صادقی چندی پیش در جمع هنرمندان تئاتر درخصوص تئاتر کمدیادلارته و طنز در آثار چخوف به ایراد سخن پرداخت. آنچه در زیر میخوانید متن این سخنرانی است.
ژانر کمدیادلارته تجلی فرهنگ ایتالیاست و شکلهای بدویتر آن غیر از دوره مسیحیت در ایتالیا وجود داشت اما در دوره رنسانس این شکل ناگهان شکوفا شد. در دروه قرون وسطی نمایشگران کمدی به شکل دورهگرد عمل میکردند و وقتی که مسیحیت به قدرت رسیده آنها پراکنده شدند و از آنجا که یکی از تمهای اولیه این نوع نمایشها مسخره کردن مسیحیان بود، در این دوره روی خوشی به آنها نشان ندادند زیرا کار آنها را غیر اخلاقی میدانستند.
نمایشهای این نمایشگران کوتاه، ساده و براساس تیپهای ثابت بود؛ مثل زن تندخو ، مرد پرخور ، خسیس و… در دوره رنسانس تحول حیرتانگیزی رخ داد و آنچه که ما به آن فرهنگ مردمی میگوییم شکوفا شد و چون دیگر چیزهایی را که کلیسا نمیپسندید، آنها به سوی مسائل دیگری روی آوردند و آنها نمایشهای «فارس» را به این شکل درآوردند که امروزه آنها را میشناسیم.
حال باید ببینیم که این نوع نمایش چیست و چه مشخصههای ثابتی دارد؟ نمایش کمدیادلارته تیپهای ثابتی دارد که هر تیپ ماسک خاص خود و ویژگیهای منحصر به فرد خود را دارد. بازیگران خود متخصص این نوع نقشها هستند و در همه این نوع نمایشها، این تیپها و ماسکها وجود دارند اما داستانهای هر نمایش متفاوت است اما از آنجا که این نوع نمایش متعلق به فرهنگ تودههای مردم است، نمایشنامه ندارند اما سناریو (خلاصه یا چکیدهای از هر نمایش) دارند و این سناریوها توسط عدهای نوشته میشد. و البته هر یک از اعضای گروه برمبنای تخصص خود، جملاتی از پیش آماده داشت مثل جملات فکاهی، اشعار و قطعات طنزآمیز و حاضر جوابیهایی که مختص این نوع نمایش است. این دست نوشتهها در جزوههای کوچکی چاپ و منتشر میشد و در دسترس مردم قرار میگرفت. به نوعی میتوان گفت این نوع نمایشها مظهر شادی مردم در دوره رنسانس بود. اما داستانهای این نوع نمایشها عموماً عاشقانه است و تیپهایی مانند زن عاشق، مرد عاشق در آن بازی میکردند که معمولاً موانعی بر سر راه ازدواج آنها وجود داشت. پایان نمایشهای کمدیادلارته هم معمولاً به خوبی و خوشی تمام میشد. چون کمدی مظهر خشنودی نسبت به زندگی است که در آن تداوم حیات و ازدواج و تولد وجود دارد، در انتها داستان نمایش معمولاً عاشق و معشوق به یکدیگر میرسیدند.
عشقیکی از تیپهایی که مانع رسیدن این دو فرد میشد «دو توره» نام دارد که جزو تحصیلکردگان جامعه و حقوق خوانده و نماینده انسانهای فضل فروش است و کلمات لاتین به کار میبرد. او با آنکه مسنتر از بقیه تیپهای داستان است، اما با توسل به موقعیت خویش بر آن بود که به وصل معشوق نایل شود. تیپ دیگر، «پانتالونه» (شلوار) نام دارد. او کیسه بزرگی بر روی شلوارش دیده میشود و لهجه ونیزی دارد و نماینده نوکیسهها و بورژواهاست، زیرا در آن زمان پولدارها ساکن بندر ثروتمند و تاریخی ونیز بودند. «پانتالونه» دقیقاً معادل شخصیت سامی نمایشهای ایرانی است. پانتالونه پدر دختر (معشوق) و دوتوره پدر داماد (عاشق) محسوب میشود. البته در این نوع نمایشها تیپهای دیگری همچون کلفت یا نوکر با نام آرلوکینو وجود دارد. او معروفترین تیپ این نوع نمایش است و معمولاً طراح ماجرای قصه و کمک کننده به جوانان عاشق است و معادل شخصیت سیاه نمایش تخت حوضی است. آرلوکینو لهجهای برگامویی دارد و برگامو مکانی فقیرنشین با معادن ذغال سنگ است که ساکنانش مهاجرانی به شهرهای همانند و نیز بودند.
این تیپ به دلیل آنکه کارگر معدن ذغال سنگ بود، چهرهای سیاه داشت. هر چند که تیپهای سیاه شیطان و کمیک در نمایشهای مذهبی وغیر مذهبی قرون وسطی هم دیده میشود اما سیاهی چهره آرلوکینو به دلیل وضعیت خاص جغرافیایی او بود. از دیگر تیپهای این نوع نمایش «آل کاپتیانو» است که به لافزنی مشهور است. این تیپ که به پهلوان پنبه بودن هم شهرت دارد بعد از به قدرت رسیدن امپراتوری اسپانیا توسط ایتالیاییها به وجود آمد و اشارهای است به این که اسپانیاییها پهلوان پنبه هستند و بدین صورت ایتالیاییها از آنها انتقام میگرفتند.
به طور اختصار میتوان گفت که نمایش کمدیادلارته نمایشی است که حامی طبقات ضعیف جامعه است و از کلفت و نوکر جوانان عاشق دفاع میکند و همه قدرت خود را برای وصال عاشق به کار میگیرد. او همچنین از نیروهای مسلط اجتماعی همانند دو تیپ الکاپتیانو و دوتوره انتقام میگیرد و بدین طریق سبب خشم تودههای مردم و طبقه ضعیف جامعه میشود. کمدیادلارته نمایشی بسیار شاد و پر تحرک و توام با رقص و موسیقی است. به تعریفی دیگر همه شادیهای فراموششده هزار سال حاکمیت کلیسا با این نوع نمایش دوباره به مردم برگردانده شد و به سرعت همه نقاط اروپا و به خصوص فرانسه را فرا گرفت. این نمایش بیشتر براساس حرکات غلوآمیز و البته بسیار تراش خورده بوده و به نماد تبدیل شده است. محتوای آن اجتماعی است اما ذاتاًً داستانهای آن عاشقانه است.
اما طنزپردازان و کمدینها، کمدی را به سه دسته تقسیم میکنند:
۱- کمدی بزن و بکوب (بوف) که به رابطه مشخص مربوط است و خیلی تفکرانگیز نیست.
۲- کمدی طنز که ویژگی خود را دارد و بدون آن قابل فهم و اجرا نیست و ویژگی آن هم این است که با مسائل اجتماعی ارتباط دارد. طنز کارش رنجاندن و راست و دروغ را نشان دادن است. طنز بر کژیهایی انگشت میگذارد که در جامعه وجود دارد. به همین دلیل در ذات آن تفکر دیده میشود. طنز در آدمی قدرت تعمق و تفکر را برمیانگیزد و لذت فکری به وجود میآورد و در نهایت انسان را به شناخت میرساند.
وحشت۳- گروتسک که بر خلاف آن دو، بار فلسفی دارد و اگر خندهای ایجاد میکند به همراه آن وحشت نیز به وجود میآورد و نوعی خنده فرو خورده را موجب میشود
. گروتسک اضطراب فلسفی را در انسان به وجود میآورد که خود منشأ افکار فلسفی میشود. با این مقدمه میبینیم که آثار چخوف نه به دسته اول تعلق دارد نه به دسته سوم، بلکه آثار او با طنز درآمیخته است. اساساً او اهل طنز است. از نظر بعضی تحلیلگران، چخوف معلم فکر و اخلاق مبشر انقلاب سوسیالیستی است. این عده معتقدند آثار چخوف مربوط به آیندهای است که در آن کار ستایش میشود. این افراد صدای پای انقلاب را در آثار او تحلیل کردهاند. اما در مقابل منتقدان دیگری میگویند که چخوف پیامآور یأس و تردید است و کاری را انجام میدهد که امثال ساموئل بکت و اوژن یونسکو انجام دادند. دسته سومی نیز هستند که چخوف را انسان دوست و با تفکرات اومانیستی میدانند همانند تولستوی. به نظر من تفکر چخوف، هم رده هیچکدام از این سه نظام فکری نیست بلکه او فقط یک هشدار دهنده بیرحم است. میدانیم که چخوف پزشک بود و به قول کارگردان رومانیایی لوسین اپتیلیه «چخوف با چاقوی جراحی مینویسد» یعنی چخوف عاشق بیمارش نیست بلکه عاشق بیماری اوست. در آثار چخوف هرگز یک تیپ مثبت دیده نمیشود و تنها نویسندهای است که در آثار او قهرمانی وجود ندارد. او هیچکس را الگو و نمونه کاملی نمیداند بنابراین او اصلاً چهرههای بزرگ را در آثارش به کار نمیگیرد و بر خلاف عادت حرکت میکند. او شخصیتهای کوچکی را تصویر میکند که دارای افکار و موقعیتهای فوقالعادهای هستند. مثلاً در برابر چخوف میتوان شکسپیر را مثال زد که همه شخصیتهایش بزرگ و باشکوه و دارای موقعیت تاریخی هستند ولی هیچیک از شخصیت های آثار چخوف نمایشی نیستند. او تنها کسی است که دارای کیش شخصیتی نیست یعنی هیچیک را نمیپرستد و آن را کامل نمیداند. بلکه او بیرحمانه با چاقوی جراحی خود زخمهای شخصیتهای خود را میشکافد تا بیماری آنها را کشف کند. او هیچکدام از آدمهایش را دوست ندارد اما علاقهمند به بیماری آنهاست. مثلاً هیچکدام از شخصیتهای باغ آلبالو قهرمان نیستند بلکه همه به یک اندازه دیده میشوند. در واقع مهمترین کار او تمرکز نکردن بر یک شخصیت محوری است؛ او مثال کاملی از این ضربالمثل زیبای لاتین است: «نباید یک درخت همه جنگل را بپوشاند.»
چخوف قصهای دارد به نام استپ. استپ از لحاظ جغرافیایی زمینی است که گیاهانش به یک اندازه دیده میشود و من فکر میکنم چخوف این نحوه تفکر خود را متأثر از طبیعت روسیه بود که تأثیرش در این قصه هم مشهود است، چنانکه همه شخصیتها و حتی اشیاء و مکانها به یک اندازه دیده میشوند مثل فیلمهای کمدی که در لانگشات فیلمبرداری میشود اما بر عکس در فیلمهای تراژدی نمای کلوزآپ بیشتر به چشم میخورد برای اینکه روح شخصیتها برجسته شود. به این دلیل در کمدی تماشاگر با قهرمان یکی نمیشود که اگر یکی شود، نمیتواند با او همذاتپنداری کند و در نتیجه نمیتواند به او بخندد ولی در تراژدی با او هم ذاتپنداری میکند زیرا هدفش این است.
چخوف در آثار خود هرگز به هیچ قهرمانی نزدیک نمیشود و با او همدلی نمیکند و اشیاء و محیط هم تا حد زیادی شامل این یکی شدن هستند. او اولین تکنیکی را که به کار میگیرد تا آدمهایش کم اهمیت جلو داده شود، تفکیک و تضعیف چهارچوب است. او پیوندهای علت و معلولی را تجزیه میکند و از بین میبرد و به همین دلیل ریتم آثار او کند به نظر میرسد. هیچکدام از شخصیتهای آثار او به حرف دیگری گوش نمیدهد و با هم ارتباط ندارند و آگاهانه عمل نمیکنند. و با هم صحبت نمیکنند. شخصیتهای او گیج و بیهدف هستند.
گیجبرگسون
در مقالهای مینویسد: «چرا به آدم گیج میخندیم برای اینکه او تحت تأثیر ناخودآگاهش است.» این ناخودآگاهی بزرگترین دلیل طنز در آثار چخوف است. او در آثار خود به انسانها هشدار میدهد که ای انسانها بیدار شوید. اما همه آدمهای او به جای آنکه بیدار شوند به دو چیز پناه میبرند: کوری و توهم. آنها سادهترین راهی که برگزیدهاند، انکار واقعیت است و از این طریق خود را نشان میدهند. آنها دچار توهمی هستند که جای زندگی را گرفته است. مثلاً در نمایشنامه باغ آلبالو، گردش، بازی بیلیارد و موسیقی شنیدن جای زندگی را گرفته است و مخاطب در هیچ جایی در آثار او زندگی را نمیبیند. شخصیتهای آثار او شهامت رویارویی با زندگی را ندارند و همه آنها جعلی هستند و چخوف در برابر آنها موضعگیری بیرحمانهای میکند. چخوف در آثار خود سه دسته آدم را آفریده است:
1- کسانی که در گذشته سیر میکنند و در برابر آن احساس مسئولیت ندارند و نداشتن مسئولیت مهمترین ویژگی آنهاست.
۲- دستهای که در زمان حال زندگی میکنند.
۳- دستهای که در زمان آینده زندگی میکنند آن هم آیندهای مبهم.
آدمهای این دسته به طور غریبی یا به کودکی پناه میبرند یا به آیندهای گنگ امیدوارند. در نتیجه مخاطب در آثار او هرگز آدمهای خلاق و دارای ایده را نمیبیند. آدمهای او فقط آه و ناله میکنند و محتاج نگاه دیگرانند و جامعهای که او ترسیم کرده گویی پذیرای هیچ فرشتهای نیست.
به نظر من چکیده آثار چخوف در یک جمله است: او فقط هشدار میدهد و به تلخی، آینهای را در برابر جامعه نگه می دارد. او معتقد است که از زندگی بسیار آموخته است اما نکته اساسی را هنوز نیاموختهایم و آن این است که هنوز زندگی کردن را یاد نگرفتهایم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 282]